فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف قحط سالی : تنگسالی، تنگی، جدب، خشکسالی، غلا <hr> برابر پارسی : خشک سالی

مترادف قحط سالی : تنگسالی، تنگی، جدب، خشکسالی، غلا برابر پارسی : خشک سالی

قحط سالی

<hr> مترادف قحطی : تنگسالی، خشکسالی، غلا، قحطزار <hr> برابر پارسی : خشکسالی، کمیابی، نایابی

مترادف قحطی : تنگسالی، خشکسالی، غلا، قحطزار برابر پارسی : خشکسالی، کمیابی، نایابی

قحطی

<hr> مترادف قد : اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه <hr> برابر پارسی : یک دنده، لجباز، درازا

مترادف قد : اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه برابر پارسی : یک دنده، لجباز، درازا

قد

<hr> برابر پارسی : سربرافراشتن، سر برافراشتن

برابر پارسی : سربرافراشتن، سر برافراشتن

قد علم کردن

<hr> مترادف قدح : بدگویی، سرزنش، طعن، عیب جویی، مذمت | پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه <hr> متضاد قدح : مدح <hr> برابر پارسی : سبو

مترادف قدح : بدگویی، سرزنش، طعن، عیب جویی، مذمت | پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه متضاد قدح : مدح برابر پارسی : سبو

قدح

<hr> مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور <hr> برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

قدر

<hr> مترادف قدرت : توان، زور، قوت، قوه، نیرو، استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع، زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا، استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه، تاثیر، نفوذ، انرژی، عظمت، کبریا <hr> متضاد قدرت : ضعف <hr> برابر پارسی : نیرو، تاب، توان، توانایی، زور، یارایی، فرمانروایی

مترادف قدرت : توان، زور، قوت، قوه، نیرو، استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع، زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا، استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه، تاثیر، نفوذ، انرژی، عظمت، کبریا متضاد قدرت : ضعف برابر پارسی : نیرو، تاب، توان، توانایی، زور، یارایی، فرمانروایی

قدرت

<hr> برابر پارسی : توان نهفته

برابر پارسی : توان نهفته

قدرت بالقوه

<hr> برابر پارسی : جاه پرست، فزون خواه

برابر پارسی : جاه پرست، فزون خواه

قدرت طلب

<hr> مترادف قدردان : سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک شناس <hr> متضاد قدردان : قدرنشناس <hr> برابر پارسی : سپاس دار

مترادف قدردان : سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک شناس متضاد قدردان : قدرنشناس برابر پارسی : سپاس دار

قدردان

<hr> مترادف قدردانی : تشکر، تقدیر، سپاسگزاری <hr> متضاد قدردانی : قدرناشناسی، نمک نشناسی <hr> برابر پارسی : سپاسداری، سپاسگزاری، گرامیداشت

مترادف قدردانی : تشکر، تقدیر، سپاسگزاری متضاد قدردانی : قدرناشناسی، نمک نشناسی برابر پارسی : سپاسداری، سپاسگزاری، گرامیداشت

قدردانی

<hr> مترادف قدرشناس : سپاسگزار، قدردان، نمک شناس <hr> متضاد قدرشناس : حق ناشناس <hr> برابر پارسی : ارزشناس

مترادف قدرشناس : سپاسگزار، قدردان، نمک شناس متضاد قدرشناس : حق ناشناس برابر پارسی : ارزشناس

قدرشناس

<hr> مترادف قدری : اندکی، کمی، مقداری <hr> متضاد قدری : خیلی <hr> برابر پارسی : کمی، اندکی، اندازه یی

مترادف قدری : اندکی، کمی، مقداری متضاد قدری : خیلی برابر پارسی : کمی، اندکی، اندازه یی

قدری

قدری مطلب را بسط دهید

<hr> برابر پارسی : گام دوم

قدم دوم

<hr> برابر پارسی : پیشینیان، گذشتگان

برابر پارسی : پیشینیان، گذشتگان

قدما

<hr> مترادف قدمت : پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی <hr> برابر پارسی : دیرینگی، پیشینه، دیرینه، کهنگی

مترادف قدمت : پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی برابر پارسی : دیرینگی، پیشینه، دیرینه، کهنگی

قدمت

<hr> مترادف قدیم : ازلی، باستانی، پیشین، دیرینه، سرمدی، کهن، کهنه، گذشته <hr> متضاد قدیم : جدید <hr> برابر پارسی : پیشین، کهن، باستان، دیرین

مترادف قدیم : ازلی، باستانی، پیشین، دیرینه، سرمدی، کهن، کهنه، گذشته متضاد قدیم : جدید برابر پارسی : پیشین، کهن، باستان، دیرین

قدیم

<hr> برابر پارسی : از دیر باز، پیشترها، روزگار پیشین

برابر پارسی : از دیر باز، پیشترها، روزگار پیشین

قدیم الایام

<hr> مترادف قدیمی : باستانی، عتیق، کهنسال، کهنه <hr> متضاد قدیمی : جدید، نو <hr> برابر پارسی : کهن، باستانی، کهنه، پارینه، دیرین، دیرینه

مترادف قدیمی : باستانی، عتیق، کهنسال، کهنه متضاد قدیمی : جدید، نو برابر پارسی : کهن، باستانی، کهنه، پارینه، دیرین، دیرینه

قدیمی

<hr> مترادف قرار : رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، عادت <hr> برابر پارسی : آرام، آرامش، پیمان، دیدار، شکیب، شکیبایی، نهش، هال، گذاشتن

مترادف قرار : رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، عادت برابر پارسی : آرام، آرامش، پیمان، دیدار، شکیب، شکیبایی، نهش، هال، گذاشتن

قرار

<hr> برابر پارسی : می نهاد | مینهاد

برابر پارسی : می نهاد | مینهاد

قرار می داد

<hr> برابر پارسی : نهاده شد

قرار گرفت

<hr> مترادف قرارداد : پیمان، پیمان نامه، عهدنامه، قولنامه، کنترات، معاهده، مقاوله، مقاوله نامه، مواضعه، میثاق <hr> برابر پارسی : پیمان نامه، پیمان

مترادف قرارداد : پیمان، پیمان نامه، عهدنامه، قولنامه، کنترات، معاهده، مقاوله، مقاوله نامه، مواضعه، میثاق برابر پارسی : پیمان نامه، پیمان

قرارداد

<hr> برابر پارسی : پیمان بستن

برابر پارسی : پیمان بستن

قرارداد بستن

قراردادن

<hr> مترادف قراضه : ریزه، اسقاط، فکسنی <hr> برابر پارسی : شکسته، فرسوده، لَتُپاره

مترادف قراضه : ریزه، اسقاط، فکسنی برابر پارسی : شکسته، فرسوده، لَتُپاره

قراضه

<hr> مترادف قربت : تقرب، خویشاوندی، نزدیکی <hr> برابر پارسی : نزدیکی، خویشی

مترادف قربت : تقرب، خویشاوندی، نزدیکی برابر پارسی : نزدیکی، خویشی

قربت

<hr> مترادف قرض : استقراض، بدهی، دین، قرضه، نسیه، وام، بریدن، قطع کردن، گسستن <hr> متضاد قرض : طلب <hr> برابر پارسی : وام، بدهی، بدهکاری

مترادف قرض : استقراض، بدهی، دین، قرضه، نسیه، وام، بریدن، قطع کردن، گسستن متضاد قرض : طلب برابر پارسی : وام، بدهی، بدهکاری

قرض

<hr> برابر پارسی : وام بی بهره

برابر پارسی : وام بی بهره

قرض الحسنه

<hr> برابر پارسی : رخبام

قرنیز

<hr> برابر پارسی : سده ها

قرون

<hr> برابر پارسی : سده های میانی

برابر پارسی : سده های میانی

قرون وسطا

<hr> برابر پارسی : میانسده ای

برابر پارسی : میانسده ای

قرون وسطایی

<hr> برابر پارسی : سده های میانی

قرون وسطی

<hr> مترادف قریب الوقوع : نزدیک <hr> متضاد قریب الوقوع : بعیدالوقوع <hr> برابر پارسی : زود هنگام

مترادف قریب الوقوع : نزدیک متضاد قریب الوقوع : بعیدالوقوع برابر پارسی : زود هنگام

قریب الوقوع

<hr> مترادف قسط : دادگری، داد، عدل، منصفت، بخش، حصه، قسمت <hr> برابر پارسی : داد، بازپرداخت، مانده

مترادف قسط : دادگری، داد، عدل، منصفت، بخش، حصه، قسمت برابر پارسی : داد، بازپرداخت، مانده

قسط

<hr> برابر پارسی : پسادست، گاهانه، ماهانه

برابر پارسی : پسادست، گاهانه، ماهانه

قسطی

<hr> مترادف قسمت : اقبال، بخت، قسم، نصیب، بخش، بهر، بهره، پاره، تکه، جزء، حصه، تقسیم، توزیع، سهم، شعبه، قسط، قرعه، روزی، سرنوشت، طالع <hr> برابر پارسی : پاره، بخت، بخش، برخ، سرنوشت

مترادف قسمت : اقبال، بخت، قسم، نصیب، بخش، بهر، بهره، پاره، تکه، جزء، حصه، تقسیم، توزیع، سهم، شعبه، قسط، قرعه، روزی، سرنوشت، طالع برابر پارسی : پاره، بخت، بخش، برخ، سرنوشت

قسمت

<hr> برابر پارسی : بخش دوم

قسمت دوم

<hr> مترادف قسی القلب : بی رحم، تیره دل، سنگدل، سیاه دل، قسی <hr> برابر پارسی : سنگدل، سخت دل

مترادف قسی القلب : بی رحم، تیره دل، سنگدل، سیاه دل، قسی برابر پارسی : سنگدل، سخت دل

قسی القلب

<hr> مترادف قشر : بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه <hr> برابر پارسی : پوسته، پوشش، رویه، لایه

مترادف قشر : بستر، بنلاد، پوست، پوسته، پوشش، جلباب، طبقه، لایه، ورقه برابر پارسی : پوسته، پوشش، رویه، لایه

قشر

<hr> مترادف قصد : آهنگ، اراده، اندیشه، خواست، خواسته، داعیه، عزم، غایت، غرض، فکر، مراد، مقصد، مقصود، منظور، میل، نقشه، نیت، هدف <hr> برابر پارسی : آهنگ، گرای، گرایش، انگیزه، خواست

مترادف قصد : آهنگ، اراده، اندیشه، خواست، خواسته، داعیه، عزم، غایت، غرض، فکر، مراد، مقصد، مقصود، منظور، میل، نقشه، نیت، هدف برابر پارسی : آهنگ، گرای، گرایش، انگیزه، خواست

قصد

<hr> برابر پارسی : برآنند

قصد دارند

<hr> برابر پارسی : آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن

برابر پارسی : آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن

قصد کردن

<hr> برابر پارسی : یازنده

قصد کننده

<hr> مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی <hr> متضاد قصر : کلبه، کوخ <hr> برابر پارسی : کاخ، کوشک

مترادف قصر : ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک، کوتاه سازی، کوتاهی متضاد قصر : کلبه، کوخ برابر پارسی : کاخ، کوشک

قصر

<hr> برابر پارسی : کاخ شیرین

برابر پارسی : کاخ شیرین

واژه های حرف "ق" - فرهنگ فارسی ساره