جامه صاف می کند

جامه صاف کن

جامه قلندران

جامه نو

جامه نیم تنه پشمی یا نخی

جامه ها

جامه و رخت

جامه و عبا

جامه پشمی

جامه پشمین

جامه کتانی سفید

جامه کهنه و فرسوده

جامه کهنه و پاره

جامه گشاد

جامه گوسفند

جامگی

<hr> مترادف جان : روان، روح، حیات، نفس، هوش، عزیز، گرامی، جن <hr> متضاد جان : تن، بدن، انس، پری، پریان

مترادف جان : روان، روح، حیات، نفس، هوش، عزیز، گرامی، جن متضاد جان : تن، بدن، انس، پری، پریان

جان

جان ازار

جان بها

جان خودمانی

جان دادن

جان و مقابل تن

جان پناه سرباز

<hr> مترادف جانان : جانانه، دلبر، دوست، محبوب، معشوق، یار

مترادف جانان : جانانه، دلبر، دوست، محبوب، معشوق، یار

جانان

<hr> مترادف جانب : پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور <hr> برابر پارسی : سوی، کنار، کناره، ور

مترادف جانب : پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور برابر پارسی : سوی، کنار، کناره، ور

جانب

جانب و کنار

جاندار تک سلولی

جاندار کوچک ابزی

<hr> مترادف جانشین : بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد

مترادف جانشین : بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد

جانشین

جانشین او

جانشین شاه اسماعیل

جانشین ضمیر غایب

جانشین و عوض

جانشین وی

جانشین پیامبر

جانشینان

<hr> مترادف جانشینی : خلافت، قائم مقامی، نیابت، ولایتعهدی، وکالت

مترادف جانشینی : خلافت، قائم مقامی، نیابت، ولایتعهدی، وکالت

جانشینی

<hr> مترادف جانماز : تسلیخ، تشلیخ، سجاده، مصلی

مترادف جانماز : تسلیخ، تشلیخ، سجاده، مصلی

جانماز

<hr> مترادف جانور : جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش، جاندار <hr> متضاد جانور : آدمی، انسان

مترادف جانور : جاندار، حیوان، دابه، دد، سبع، وحش، جاندار متضاد جانور : آدمی، انسان

واژه های حرف "ج" - جدول کلمات