صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
با بالون پروازکردن
با برق اب طلا یا نقره دادن به
با برق کشتن
با برگ بو یا برگ غار اراستن
با بلند گو حرف زدن
با به کارگیرى (توسّل به) زور
با به کارگیرى زور
با بی سیم تلگراف مخابره کردن
با بی پروایی
با بیحوصلگی حرف زدن
با بیل برگرداندن
با بیل کندن
با تارپولین پوشاندن
با تازی شکار کردن
با تاکسی رفتن
با تبر جنگ کردن
با تبر قطع کردن یا بریدن
با تجربه
با تجزیه ازمایش کردن
با تربیت
با تصویر نشان دادن
با تفصیل شرح دادن
با تلمبه باد کردن
با تلمبه خالی کردن
با تله گرفتن
با تمام توان کوشید
با تمثال نمایش دادن
با تنبلی حرکت کردن
با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
با تنگ بستن
با تهدید از کسی چیزی طلبیدن
با تهدید سخن گفتن
با تهدید وارعاب حکومت کردن
با تهدید وارعاب کاری انجام دادن
با تهور مبادرت کردن
با توانایی
با تور گرفتن
با توضیح روشن کردن
با توپ بازی کردن
با تکبر راه رفتن
با تکیه تلفظ کردن
با تیغ تراشیدن
با جرات
با جلوه
با جیغ و فریاد افشاء کردن
با جیغ وداد بازی کردن
با جیغ وفریادافشاء کردن
با حاضران در جلسه مشورت کرد
بیشتر