فارسی به عربی

فایده بخشید

فایده بخشیدن

فایده بردن

<hr> مترادف فتح : پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت، باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن <hr> متضاد فتح : شکست <hr> برابر پارسی : پیروزی، چیرگی، گشایش

مترادف فتح : پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت، باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن متضاد فتح : شکست برابر پارسی : پیروزی، چیرگی، گشایش

فتح

فتح نمایان

<hr> برابر پارسی : گشایش و کامیابی، راهیابی وپیروزی

برابر پارسی : گشایش و کامیابی، راهیابی وپیروزی

فتح و ظفر

فتح وظفر

<hr> برابر پارسی : پیروز گشتن، چیره شدن، گشودن

برابر پارسی : پیروز گشتن، چیره شدن، گشودن

فتح کردن

<hr> مترادف فترت : ایستایی، توقف، سکون، کندی، وقفه، سستی، ضعف <hr> برابر پارسی : سستی، فروهشتگی، کندی، گسستگی، ناتوانی

مترادف فترت : ایستایی، توقف، سکون، کندی، وقفه، سستی، ضعف برابر پارسی : سستی، فروهشتگی، کندی، گسستگی، ناتوانی

فترت

<hr> برابر پارسی : گشاده، فراخ

برابر پارسی : گشاده، فراخ

فتق

<hr> مترادف فتنه : آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه، جنگ، ستیز، آفت، بلا، تباهی، شر، فساد، آزمودن، آزمون، امتحان، اختلاف، اختلاف انگیزی، گمراه سازی <hr> برابر پارسی : آشوب، شورش، غوغا، هنگامه

مترادف فتنه : آشوب، بلوا، جنجال، شورش، غائله، هنگامه، جنگ، ستیز، آفت، بلا، تباهی، شر، فساد، آزمودن، آزمون، امتحان، اختلاف، اختلاف انگیزی، گمراه سازی برابر پارسی : آشوب، شورش، غوغا، هنگامه

فتنه

<hr> مترادف فتنه انگیز : آشوبگر، مغرض، مفتن، مفسده جو، مفسد، دلربا، شوخ، فتان <hr> برابر پارسی : آشوبگر، شورشگر

مترادف فتنه انگیز : آشوبگر، مغرض، مفتن، مفسده جو، مفسد، دلربا، شوخ، فتان برابر پارسی : آشوبگر، شورشگر

فتنه انگیز

<hr> مترادف فتنه انگیزی : آشوبگری، تفتین، حادثه جویی، شورشگری، غوغاطلب، فتنه جویی، فتنه گر، فساد، فسادانگیزی، واقعه طلبی

مترادف فتنه انگیزی : آشوبگری، تفتین، حادثه جویی، شورشگری، غوغاطلب، فتنه جویی، فتنه گر، فساد، فسادانگیزی، واقعه طلبی

فتنه انگیزی

فتنه انگیزی کردن

<hr> مترادف فتنه جو : آشوبگر، اخلالگر، رزم آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب

مترادف فتنه جو : آشوبگر، اخلالگر، رزم آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب

فتنه جو

فتنه گری

<hr> مترادف فتوت : ایثار، جوانمردی، رادمردی، رادی، مردانگی، همت، جوانی، سخا، سخاوت، کرم، بخشندگی <hr> برابر پارسی : جوانمردی، رادمردی، رادی

مترادف فتوت : ایثار، جوانمردی، رادمردی، رادی، مردانگی، همت، جوانی، سخا، سخاوت، کرم، بخشندگی برابر پارسی : جوانمردی، رادمردی، رادی

فتوت

<hr> مترادف فتور : بیحالی، سستی، ضعف، وهن، آرامی، کندی، کوتاهی

مترادف فتور : بیحالی، سستی، ضعف، وهن، آرامی، کندی، کوتاهی

فتور

فتور پیدا کردن

<hr> برابر پارسی : رونوشت، بازرخش

برابر پارسی : رونوشت، بازرخش

فتوکپی

<hr> برابر پارسی : فرمان دینی

برابر پارسی : فرمان دینی

فتوی

فتوی دادن

فتوی دادن(در)

<hr> برابر پارسی : پَرزه، بشک، پرزه

برابر پارسی : پَرزه، بشک، پرزه

فتیله

فتیله مواد منفجره

فتیله گذاشتن در

<hr> مترادف فجر : بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، صباح، صبح، طلوع، غدا، غدات، فلق <hr> برابر پارسی : سپیده دم، بامداد، روشنی پگاه

مترادف فجر : بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، صباح، صبح، طلوع، غدا، غدات، فلق برابر پارسی : سپیده دم، بامداد، روشنی پگاه

فجر

فجیح

<hr> مترادف فجیع : جانگداز، دردناک، رقت آور، رقت بار، فاجعه آمیز، مصیبت بار، ناگوار، هولناک <hr> برابر پارسی : دردناک، ناگوار، جانگداز

مترادف فجیع : جانگداز، دردناک، رقت آور، رقت بار، فاجعه آمیز، مصیبت بار، ناگوار، هولناک برابر پارسی : دردناک، ناگوار، جانگداز

فجیع

<hr> برابر پارسی : ناسزاگویی

برابر پارسی : ناسزاگویی

فحاشی

<hr> مترادف فحش : بددهانی، بدزبانی، دشنام، زشتیاد، سب، سخط، سقط، شتم، ناسزا، هتک <hr> برابر پارسی : دشنام، ناسزا

مترادف فحش : بددهانی، بدزبانی، دشنام، زشتیاد، سب، سخط، سقط، شتم، ناسزا، هتک برابر پارسی : دشنام، ناسزا

فحش

فحش دادن

فحل شدن

فحلی

فحلیت

<hr> مترادف فحوا : محتوا، مضمون، معنا <hr> متضاد فحوا : صورت، لفظ

مترادف فحوا : محتوا، مضمون، معنا متضاد فحوا : صورت، لفظ

فحوا

فخذ

<hr> مترادف فخر : افتخار، بالندگی، تفاخر، سرافرازی، غرور، مباهات، ناز، نازش، نازیدن <hr> برابر پارسی : بالیدن، پالیدن، نازیدن

مترادف فخر : افتخار، بالندگی، تفاخر، سرافرازی، غرور، مباهات، ناز، نازش، نازیدن برابر پارسی : بالیدن، پالیدن، نازیدن

فخر

<hr> برابر پارسی : پالیدن، نازیدن، سرفراز بودن

برابر پارسی : پالیدن، نازیدن، سرفراز بودن

فخر کردن

فخرکردن

<hr> برابر پارسی : نابودکردن، نیست، ازدست دادن

برابر پارسی : نابودکردن، نیست، ازدست دادن

فدا کردن

<hr> مترادف فداکاری : ازخودگذشتگی، ایثار، جان نثاری، قربانی <hr> برابر پارسی : جانبازی، از خودگذشتگی

مترادف فداکاری : ازخودگذشتگی، ایثار، جان نثاری، قربانی برابر پارسی : جانبازی، از خودگذشتگی

فداکاری

فداکاری کردن

<hr> مترادف فدایی : برخی، جان نثار، فدوی، قربانی، عاشق <hr> برابر پارسی : جانباز، جانسپار، پیشمرگ، ازخودگذشته

مترادف فدایی : برخی، جان نثار، فدوی، قربانی، عاشق برابر پارسی : جانباز، جانسپار، پیشمرگ، ازخودگذشته

واژه های حرف "ف" - فارسی به عربی