کلمه جو
صفحه اصلی

فتق


برابر پارسی : گشاده، فراخ

فارسی به انگلیسی

hernia, rupture, breaking, opening, unsewing

hernia, rupture


فارسی به عربی

فتق

عربی به فارسی

فتق , مرض فتق , غري


مترادف و متضاد

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

opening (اسم)
دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن

breaking (اسم)
تفکیک، فتق

hernia (اسم)
فتق، مرض فتق

splitting (اسم)
فتق

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شکافتن مقابل رتق ۲ - گشودن ۳ - حل کردن ۴ - ( اسم ) گشادگی ۵ - ( اسم ) هر جای گشاده و فراخ ۶ - ظهور چیزیست که در باطن است و تفضیل است به صورت ماده نوعیه با ظهور آنچه در حضرت و احدیت است از شئون ذاتیه و بروز آنچه پوشیده است از شئون ذاتیه حق ۷ - بر آمدگی و توموری که به واسطه خروج قسمتی از احشائ از محل اصلی خود در کشاله ران یا ناف یا خط سفید فوق ناف و یا کیسه بیضه پیدا می شود غری .
دهی است به طائف . قریه ای است در طائف و گویند از مخلفه های طائف است .

فرهنگ معین

(فَ تْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) شکافتن . ۲ - گشودن ، حل کردن . ۳ - (اِمص . ) گشادگی . ۴ - (اِ. ) هر جای گشاده و فراخ . ۵ - غری ، بیماری ورم بیضه .

لغت نامه دهخدا

فتق. [ ف َ ] ( ع مص ) شکافتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ضد رتق. || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. ( اقرب الموارد ). || گشادن نافه مشک. ( منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن. || مایه بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مایه نهاد در خمیر. ( اقرب الموارد ). || حرب افتادن میان قوم. ( منتهی الارب ): فتق بین القوم ؛ شق عصاهم فرجع الحرب بینهم. ( اقرب الموارد ). || مفارقت کردن جماعت را. || خلاف ورزیدن. || ( اِ ) جای باران نارسیده که در پیرامونش باریده باشد. ( منتهی الارب ). ج ، فُتوق. || خِصْب. فراوانی. || صبح. ( اقرب الموارد ). || زمین و هر چیز گشاده و فراخ. ( از منتهی الارب ). || ( اصطلاح صوفیه ) مقابل رتق. صاحب کشف اللغات گوید: فتق نزد صوفیه مقابل رتق ، عبارتست از تفصیل ماده مطلقاً به صور ماده نوعیه با ظهور آنچه بود در حضرت احدیت از شؤون ذاتیه ، چون حقایق گویند بعد از تعین در خارج. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1129 ). || تفرق الاتصالی که اندر غشاء افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بیماریی است که در پوست خایه پیدا گرددبه انحلال پرده و کفتگی و شکافتگی در آن و درآمدن جسم غریب که پیش از شکافت محصور بود در وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این جسم اگر پیدا است فتق ثربی گویند و اگر امعاء است معوی و اگر ریح ، ریحی ، و اگرآب ، مائی ، و اگر ماده غلیظ، لحمی. ( منتهی الارب ). غری. قری. دبه خایگی. تناس. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول شوشتر، روده دراز و در تداول خراسان و گناباد، غروک. ( از لغات محلی شوشتر، خطی ). روده که به کیسه خایه فرودآید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- فتق الاُرْبَیات ؛ فتق بیغوله ران ، و آن علت زنان را نیز افتد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
- فتق بند ؛ جداگانه شرح داده خواهد شد. رجوع به فتق بند شود.
- فتق مراق البطن ؛ فتق پوست شکم ، و این علت زنان را نیز افتد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).

فتق.[ ف َ ت َ ] ( ع مص ) گشاده کس گردیدن زن. || ( اِ ) فراخی و ارزانی سال. ( از منتهی الارب ). || پگاه. سپیده دم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فتق. [ ف ُ ت ُ ] ( ع ص )زن چرب زبان گشاده سخن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فتق. [ ف ُ ت ُ ] ( اِخ ) دهی است به طائف. ( منتهی الارب ). قریه ای است در طائف ، و گویند از مخلفه های طائف است. ( از معجم البلدان ).

فتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مایه نهاد در خمیر. (اقرب الموارد). || حرب افتادن میان قوم . (منتهی الارب ): فتق بین القوم ؛ شق عصاهم فرجع الحرب بینهم . (اقرب الموارد). || مفارقت کردن جماعت را. || خلاف ورزیدن . || (اِ) جای باران نارسیده که در پیرامونش باریده باشد. (منتهی الارب ). ج ، فُتوق . || خِصْب . فراوانی . || صبح . (اقرب الموارد). || زمین و هر چیز گشاده و فراخ . (از منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) مقابل رتق . صاحب کشف اللغات گوید: فتق نزد صوفیه مقابل رتق ، عبارتست از تفصیل ماده مطلقاً به صور ماده ٔ نوعیه با ظهور آنچه بود در حضرت احدیت از شؤون ذاتیه ، چون حقایق گویند بعد از تعین در خارج . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1129). || تفرق الاتصالی که اندر غشاء افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیماریی است که در پوست خایه پیدا گرددبه انحلال پرده و کفتگی و شکافتگی در آن و درآمدن جسم غریب که پیش از شکافت محصور بود در وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این جسم اگر پیدا است فتق ثربی گویند و اگر امعاء است معوی و اگر ریح ، ریحی ، و اگرآب ، مائی ، و اگر ماده ٔ غلیظ، لحمی . (منتهی الارب ). غری . قری . دبه خایگی . تناس . (یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول شوشتر، روده ٔ دراز و در تداول خراسان و گناباد، غروک . (از لغات محلی شوشتر، خطی ). روده که به کیسه ٔ خایه فرودآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- فتق الاُرْبَیات ؛ فتق بیغوله ٔ ران ، و آن علت زنان را نیز افتد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- فتق بند ؛ جداگانه شرح داده خواهد شد. رجوع به فتق بند شود.
- فتق مراق ّالبطن ؛ فتق پوست شکم ، و این علت زنان را نیز افتد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


فتق . [ ف ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی است به طائف . (منتهی الارب ). قریه ای است در طائف ، و گویند از مخلفه های طائف است . (از معجم البلدان ).


فتق . [ ف ُ ت ُ ] (ع ص )زن چرب زبان گشاده سخن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فتق .[ ف َ ت َ ] (ع مص ) گشاده کس گردیدن زن . || (اِ) فراخی و ارزانی سال . (از منتهی الارب ). || پگاه . سپیده دم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) برآمدگی ای که در اثر خارج شدن قسمتی از احشا از محل اصلی خود در ناف، کشالۀ ران، و بیضه پیدا می شود.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] هر جای گشاده و فراخ.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] گشادگی.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] شکافتن، گشودن.

دانشنامه عمومی

فتق (به انگلیسی: Hernia) یا باد فتق به پیش رفتگی درونی و خروج یکی از احشا (اندرونه) یا فاسیای اندام یا بخشی از آن در دیواره ای که به طور طبیعی آن را دربر می گیرد از طریق یک معبر یا کانال یا روزنه آناتومیک گفته می شود.
فتق دماغی یا سلبرال: فتق های داخلی ثانویه به دلیل رشد تومورها که فورامن اکسیپیتال (فتق لوزه ای) یا سوراخ تخم مرغی شکل را اشغال می کند.
فتق دیسک: جابجایی و بیرون زدگی هسته دیسک (pulposus) در کانال اسپینال ستون فقرات گردنی، مهره سینه ای، ناحیه کمری یا ستون فقرات است. این فتق نیز یک فتق داخلی است.
فتق دیافراگمی: یک فتق داخلی بوده که در آن جابجایی و نفوذ احشا شکمی به درون حفره قفسه سینه از راه پرده دیافراگم صورت می گیرد. شایع ترین نوع آن فتق هیاتال (Hiatal hernia) است که به بیرون زدن معده از حفره شکمی و پس از جابجایی دیافراگم به سمت قفسه سینه و مری گفته می شود.
فتق شکمی یا غر شدن: که بیشترین آمار ابتلا به فتق را شامل شده و از نوع فتق خارجی است و جابجایی و خروج یکی از احشا آزاد یا قابل جابجایی را شامل می گردد.
فتق مغبنی یا هرنی اینگوینال (inguinal hernia) که به فتق در ناحیه کانال اینگوینال (بالای کشاله ران) گفته می شود. فتق نافی، فتق فمورال، فتق اپی گاستریک و….
واژهٔ اندرونه یا احشا (مانند روده، جگر و غیره) در کل به تمام اندام های موجود و محصور درون حفره ای از فضای کالبدی یک ارگانیزم گفته می شود. در بدن انسان فضای حفره ای شامل حفره دماغی، حفره صدری یا سینه ای، حفره شکمی می باشد. فتق تنها در مورد احشای آزاد یا دارای قابلیت جابجا شدن بواسطه یک بیماری یا تروما گفته می شود.
انواع مختلفی از فتق وجود داردکه درمانهای متفاوتی دارند. گاه پس از یک سوراخ شدگی بعد از عمل لاپاروسکوپی نیز ممکن است خروج یکی از احشا از جوشگاه اتفاق افتد که به فتق پست-لاپاروتومی (بعد از انجام لاپاروتومی) شناخته می شود.
در حالت عمومی اگر پیش رفتگی هرنیا به سمت درون بدن باشد فتق داخلی و اگر بیرون زدگی احشا به بیرون از بدن صورت گیرد، فتق خارجی نام می گیرد.

دانشنامه آزاد فارسی

فَتْق (hernia)
بیرون زدن بخشی از عضوی داخلی، از ناحیه ای ضعیف در دیوارۀ عضلانی اطراف عضو. معمولاً در کشالۀ ران مشاهده می شود. نمای ظاهری فتق نوعی برآمدگی مدور نرم است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به برآمدگی پدید آمده بر اثر خروج بخشی از احشا از محل اصلی خود در کشاله ران و کیسه بیضه فتق می گویند. از احکام آن در بابهای طهارت ، صلات ، حج ، تجارت و دیات سخن گفته اند.
۱. ↑ فرهنگ بزرگ سخن.۲. ↑ تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۱۰۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۶۴۱.
...

[ویکی الکتاب] معنی رَتْقاً: ضمیمه کردن و به هم چسباندن دو چیز ( چه اینکه در اصل خلقت به هم چسبیده باشند و چه آن ها به هم بچسبانند ، همچنان که قرآن کریم میفرماید : کانتا رتقا ففتقناهما ، زمین و آسمان به هم چسبیده بودند ، از یکدیگر جداشان کردیم ، و فتق به معنای جدا سازی دو چیز م...
معنی فَتَقْنَاهُمَا: آن دو را از هم جدا ساختیم (رتق به معنای ضمیمه کردن و به هم چسباندن دو چیز است ، چه اینکه در اصل خلقت به هم چسبیده باشند و چه آن ها به هم بچسبانند ، همچنان که قرآن کریم میفرماید : کانتا رتقا ففتقناهما ، زمین و آسمان به هم چسبیده بودند ، از یکدیگر جدا...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
شکافتن. جدا کردن دو چیز متصل. «فتق الشی‏ء: شقّه» . رجوع شود به «رتق» این کلمه یکبار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.

پیشنهاد کاربران

فراخ

در پارسی " فنج " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از الوالقاسم پرتو .

در عربی به معنی شکافتن است

روزنه - سوراخ

فتق یعنی برآمدگی، تورم

برآمدگی ای که در اثر خارج شدن قسمتی از احشا از محل اصلی خود در ناف، کشالۀ ران، و بیضه پیدا می شود.


کلمات دیگر: