کلمه جو
صفحه اصلی

گنجنامه

لغت نامه دهخدا

گنجنامه . [ گ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کاغذ یاچیز دیگر که جای پنهان کردن گنج و مقدار زر در آن نوشته باشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). کاغذ یا چیز دیگر که جای پنهان کردن و کمیت زر در آن مرقوم یا منقوش باشد. (چراغ هدایت ). کتاب گنج . فهرست گنج . قباله ٔ گنج (ناظم الاطباء). نامه ای که در آن مکان گنج یا گنجهایی تعیین شده است . نامه هایی قدیمی که در آن نشان و وصف گنجی و دفینه ای کرده اند : اندیشیدم که اگر از من گنجنامه ای طلب کنند و یا چیزی خواهند که وفا نتوانم کردن .... نگین انگشتری به دندان برکنم و زهر برمکم . (تاریخ بیهقی ).
چو داری در سنان نوک خامه
کلید قفل چندین گنجنامه .

نظامی .


در این گنجنامه ز راز جهان
کلید بسی گنج کردم نهان .

نظامی .


ز تاریخ کهن سالان آن بوم
مرا این گنجنامه گشت معلوم .

نظامی .


همه نسخت گنجنامه که بود
به دارنده دیر دادند زود.

نظامی .


فغان که در طلب گنجنامه ٔ مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد.

حافظ.


|| کتاب عزایم برای احضار و تسخیر ارواح .(شعوری ج 2 ص 306) .


کلمات دیگر: