کلمه جو
صفحه اصلی

گنج


مترادف گنج : خزانه، دفینه، کنز، گنجینه، مخزن، مال، ثروت

فارسی به انگلیسی

treasure, capacity, volume, treasure (-trove)

treasure (-trove)


volume


capacity, treasure, volume


فارسی به عربی

خزانة , کنز

مترادف و متضاد

hoard (اسم)
ذخیره، احتکار، اندوخته، گنج

treasure (اسم)
جواهر، ثروت، گنج، گنجینه، دفینه

treasure trove (اسم)
خزانه، کشف، گنج، دفینه

treasury (صفت)
گنج

خزانه، دفینه، کنز، گنجینه، مخزن


مال، ثروت


۱. خزانه، دفینه، کنز، گنجینه، مخزن
۲. مال، ثروت


فرهنگ فارسی

خزینه سیم وزر، پولهای طلاونقره یاجواهرکه درجائی پنهان کرده باشند
( اسم ) خر دم بریده .
دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندر عباس

مجموعه‌ای ارزشمند باقی‌مانده از گذشته شامل سنگ‌ها و فلزات و اشیای گرانبها متـ .گنجینه treasury2


فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) خر دم بریده .
(گُ ) (اِ. ) گنجایش ، ظرفیُت .
(گَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - خزانة زر و سیم ، جواهری که در جایی پنهان باشد. ۲ - ثروت بسیار. ۳ - انبار، مخزن . ، ~ باد آورده گنجی که بی زحمت و رنج به دست آید.

( ~ .) (اِ.) خر دم بریده .


(گُ) (اِ.) گنجایش ، ظرفیُت .


(گَ) [ په . ] (اِ.) 1 - خزانة زر و سیم ، جواهری که در جایی پنهان باشد. 2 - ثروت بسیار. 3 - انبار، مخزن . ؛ ~ باد آورده گنجی که بی زحمت و رنج به دست آید.


لغت نامه دهخدا

گنج. [ گ َ ] ( اِ )پهلوی گنج ، ارمنی گنج ، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. ( حاشیه برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.( برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. ( اوبهی ). رِکاز. دَفینَه. کَنز. مَفتَح. ( منتهی الارب ) :
در گنجهای کهن برگشاد
که بنهاد پیروز و فرخ قباد.
فردوسی.
ز بس کش به خاک اندرون گنج بود
از او خاک پیخسته را رنج بود.
عنصری.
چو گنج و دفینت به فرزند ماندی
به فرزند ماند آن و این محمد.
ناصرخسرو.
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن.
سنایی.
مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی.
سنایی.
|| خزینه زر و سیم است و کنز معرب آن است. ( آنندراج ). پوته.پوتک. تویک. تونک. توبک :
گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران.
ابوشکور.
ار خوری از خورده بگماردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج.
رودکی.
بفرمود کآن کودکان راچهار
ز گنجی درم داد باید هزار.
فردوسی.
در گنج بگشاد و چندی درم
که دیدی بر او بر ز هرمز رقم.
فردوسی.
همان گنج دینار و زر و گهر
همان افسر و طوق و گرز و کمر.
فردوسی.
دو لشکر ببد هر دو آراسته
پر از کینه سر، گنج پر خواسته.
فردوسی.
تن از گنج دینار مفکن به رنج
ز نیکی و نام نکو ساز گنج.
اسدی.
به از گنج دانش به گیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست.
اسدی.
که بردن توان گنج زر ارچه بس
ز کس گنج نیکی نبرده ست کس.
اسدی.
مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج
او ز حرز مال باشد روز و شب بر احتراز.
سوزنی.
|| مال کثیر. ( غیاث اللغات ). سیم و زر. خواسته :
همه گنج و آن خواسته پیش برد
یکایک به گنجور او [ خسروپرویز ] برشمرد.
فردوسی.
بده هرچه باید ز گنج و درم
ز اسب و پرستنده از بیش و کم.
فردوسی.
به بزم اندرون گنج بپراکند
چو رزم آیدش شیر و پیل افکند.
فردوسی.
یکایک بگوید ندارد به رنج

گنج . [ گ ُ ] (اِ) در دیلمان ، گاو کوهی . (فرهنگ گیلکی تألیف منوچهر ستوده ص 215).


گنج . [ ] (اِ) شوخ مردار باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ) .


گنج . [ گ َ ] (اِ)پهلوی گنج ، ارمنی گنج ، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.(برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی ). رِکاز. دَفینَه . کَنز. مَفتَح . (منتهی الارب ) :
در گنجهای کهن برگشاد
که بنهاد پیروز و فرخ قباد.

فردوسی .


ز بس کش به خاک اندرون گنج بود
از او خاک پیخسته را رنج بود.

عنصری .


چو گنج و دفینت به فرزند ماندی
به فرزند ماند آن و این محمد.

ناصرخسرو.


دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن .

سنایی .


مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی .

سنایی .


|| خزینه ٔ زر و سیم است و کنز معرب آن است . (آنندراج ). پوته .پوتک . تویک . تونک . توبک :
گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران .

ابوشکور.


ار خوری از خورده بگماردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج .

رودکی .


بفرمود کآن کودکان راچهار
ز گنجی درم داد باید هزار.

فردوسی .


در گنج بگشاد و چندی درم
که دیدی بر او بر ز هرمز رقم .

فردوسی .


همان گنج دینار و زر و گهر
همان افسر و طوق و گرز و کمر.

فردوسی .


دو لشکر ببد هر دو آراسته
پر از کینه سر، گنج پر خواسته .

فردوسی .


تن از گنج دینار مفکن به رنج
ز نیکی و نام نکو ساز گنج .

اسدی .


به از گنج دانش به گیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست .

اسدی .


که بردن توان گنج زر ارچه بس
ز کس گنج نیکی نبرده ست کس .

اسدی .


مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج
او ز حرز مال باشد روز و شب بر احتراز.

سوزنی .


|| مال کثیر. (غیاث اللغات ). سیم و زر. خواسته :
همه گنج و آن خواسته پیش برد
یکایک به گنجور او [ خسروپرویز ] برشمرد.

فردوسی .


بده هرچه باید ز گنج و درم
ز اسب و پرستنده از بیش و کم .

فردوسی .


به بزم اندرون گنج بپراکند
چو رزم آیدش شیر و پیل افکند.

فردوسی .


یکایک بگوید ندارد به رنج
نخواهد بر این پاسخ از شاه گنج .

فردوسی .


بزرگان گنج و سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی .

طیان .


نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین
نز پی تخت و حشم نزپی گنج و درم .

منوچهری .


گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری
پادشااز چه دهد گنج به لشکر برخیر.

سوزنی (دیوان ص 43).


- شهر گنج ؛ شهرهایی بوده دارای حصارهای محکم که پادشاهان گنجهای خود را آنجا می گذاشتند و مستحفظین بر آنها می گماشتند. رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل گنج شود.
- گنج قارون . رجوع به مدخل گنج قارون شود.
- گنج قارون زیر سرداشتن ؛ مال زیاد در اختیار داشتن .
- امثال :
بر سر گنج مار است
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند.

اسدی .


این است که گنج نیست بی مار
هر جا که رطب بود، بود خار.

سنائی .


گنج بی مار و گل بی خار نیست
شادی بی غم در این بازار نیست .

مولوی .


گنج آزادگی و کنج قناعت گنجی است
که به شمشیر میسر نشود سلطان را.

سعدی .


در خاک چه تأثیر بود گنج دفین را .
رنج کشی تا به گنج رسی . (جامع التمثیل ).
گنج ازبرای بخش کردن است ، نه از بهر آکندن .
گنج بی رنج ندیده ست کسی
گل بی خار نچیده ست کسی .

جامی .


گنج در خراب است یا گنج در ویرانه است :
جای گنج است موضع ویران
سگ بود سگ به جای آبادان .

سنائی .


دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن .

سنائی .


که عمارت سرای رنج بود
در خرابی مقام گنج بود.

سنائی .


مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی .

سنائی .


گنج پر زر ز ملک آباد است .

سنائی .


گنج رنج تو در دل من به
که بود جای گنج ویرانی .

؟


گنج کسی برد که باکس نگفت .

خواجو.


گهر دانش و مرد داناست گنج .

اسدی .


مثل گنج در ویرانه .
|| انبار. مخزن :
همان گنجهای سلیح و نبرد
بیاورد گنجور در باز کرد.

فردوسی .


در گنج کوپال و برگستوان
همان تیغ و تیر و کمان گوان .

فردوسی .


به گنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد پیش سیاوش کلید.

فردوسی .


همانگه زره خواست از گنج شاه
دو شمشیر هندی و رومی کلاه .

فردوسی .


سراسر گنجهای شاه برداشت
از آن یک دشنه در گنجش نه بگذاشت .

(ویس و رامین ).


|| مجازاً مقصود. غریر. مطلوب . محبوب :
پیاده [ گیو ] بدو [ کیخسرو ] تیز بنهاد روی
چو تنگ اندرآمد به نزدیک اوی
گره سست شد بر در رنج اوی
پدید آمد آن نامور گنج اوی .

فردوسی .


مراد این است که کیخسرو را که می جست یافت . (یادداشت مؤلف ). || تجارتخانه . || صندوق . تبنگو. (از ناظم الاطباء). || جداجدا و پاره پاره و بهره بهره و به تفاریق اندک اندک . || (ص ) خر دم بریده . (اوبهی ). و رجوع به گنجه و کنجه شود. || (پسوند) مزید مقدم امکنه آید: گنجرود. گنجرستاق . گنجکان ... || مزید مؤخر امکنه آید... اورگنج . گرگنج . ریگنج .

گنج . [ گ ِ] (ص ) گیج و سرگشته و متحیر. (برهان ). ظاهراً مصحف «گیج » است . (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به کنج شود. || صاحب عجب و تکبر و خودستای . (برهان ).


گنج . [ گ ُ ] (اِمص ، اِ) ریشه و اسم مصدر از گنجیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنجایش که از گنجیدن ... باشد. (برهان ) (آنندراج ). گنجایش و وسعت . (ناظم الاطباء) :
زمان در امتثال امر و نهی او چنان واله
که ممکن نیست در تعجیل او گنج شکیبائی .

انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 325).


زآنکه گر آلای او را گنج بودی در عدد
نیستی جذر اصم راعیب گنگی و کری .

انوری (از فرهنگ رشیدی ).


|| درآوردن و راست آمدن چیزی درچیزی . || درآمدن در جای تنگ . || حصه و رصدی را نیز گویند که در میان جمعی از مردم کنند و به هر کسی قسمتی رسانند. (برهان ) (آنندراج ). || قابلیت و استعداد. || (مص مرخم ) گنجانیدن . (ناظم الاطباء). || حجم . (واژه های مصوب فرهنگستان ) .

گنج . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 39000گزی جنوب باختری حاجی آباد و 4000گزی باختر طارم واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 288 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن خرما، غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

۱. خزینۀ سیم و زر.
۲. پول های طلا و نقره یا جواهر که در جایی پنهان کرده باشند.
* گنج باد: [مجاز] = * گنج بادآورده
* گنج بادآورد: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: چو باد از گنج بادآورد راندی / ز هر بادی لبش گنجی فشاندی (نظامی۱۴: ۱۷۹ ).
* گنج باد آورده:
۱. [مجاز] گنجی که بی رنج وزحمت به دست آید.
۲. (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد.
* گنج روان: [قدیمی]
۱. گنجی از مسکوک رایج.
۲. گنجی از زر و سیم خالص: وعدۀ اهل کرم گنج روان / وعدۀ نااهل شد رنج روان (مولوی: ۴۲ ).
۳. گنج قارون که به زمین فرو رفت و گفته اند که پیوسته در زیر زمین روان است.
* گنج سوخته: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: ز گنج سوخته چون ساختی راه / ز گرمی سوختی صد گنج را آه (نظامی۱۴: ۱۷۹ ).
* گنج شادآور: = * گنج شادورد
* گنج شادآورد: = * گنج شادورد
* گنج شادورد: ‹گنج شاد آورد، گنج شاد آور› از گنج های خسرو پرویز: دگر آنکه بُد شادورد بزرگ / بگویند رامشگران سترگ (فردوسی: ۸/۲۹۶ ).
* گنجِ گاو: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: چو گنج گاو را کردی نواسنج / برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج (نظامی۱۴: ۱۷۹ ).
۱. گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد: در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی: ۴۰ )، ای تن من و ای رگ من پُر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی: ۸۸۳ ).
۲. توانایی، استعداد.

۱. خزینۀ سیم و زر.
۲. پول‌های طلا و نقره یا جواهر که در جایی پنهان کرده باشند.
⟨ گنج باد: [مجاز] = ⟨ گنج بادآورده
⟨ گنج بادآورد: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: ◻︎ چو باد از گنج بادآورد راندی / ز هر بادی لبش گنجی فشاندی (نظامی۱۴: ۱۷۹).
⟨ گنج باد‌آورده:
۱. [مجاز] گنجی که بی‌رنج‌وزحمت به‌دست آید.
۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد.
⟨ گنج روان: [قدیمی]
۱. گنجی از مسکوک رایج.
۲. گنجی از زر و سیم خالص: ◻︎ وعدۀ اهل کرم گنج روان / وعدۀ نااهل شد رنج روان (مولوی: ۴۲).
۳. گنج قارون که به زمین فرو رفت و گفته‌اند که پیوسته در زیر زمین روان است.
⟨ گنج سوخته: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: ◻︎ ز گنج سوخته چون ساختی راه / ز گرمی سوختی صد گنج را آه (نظامی۱۴: ۱۷۹).
⟨ گنج شادآور: = ⟨ گنج شادورد
⟨ گنج شادآورد: = ⟨ گنج شادورد
⟨ گنج شادورد: ‹گنج شاد‌آورد، گنج شاد‌آور› از گنج‌های خسرو‌پرویز: ◻︎ دگر آنکه بُد شادورد بزرگ / بگویند رامشگران سترگ (فردوسی: ۸/۲۹۶).
⟨ گنجِ گاو: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: ◻︎ چو گنج گاو را کردی نواسنج / برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج (نظامی۱۴: ۱۷۹).


۱. گنجایش؛ ظرفیت؛ حجم؛ جاداد: ◻︎ در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی: ۴۰)، ◻︎ ای تن من و ای رگ من پُر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی: ۸۸۳).
۲. توانایی؛ استعداد.


دانشنامه عمومی

گنج مجموعه ای است که از اشیای با ارزشی تشکیل شده و معمولاً پنهان یا گم کشده است. گنج در باستان شناسی، به اکتشافی گفته می شود که در یک مکان حداقل دو قطعهٔ نقدی یافت شود.
پنهان کردن گنج توسط افراد
مدفون شدن گنج در طی سالیان متمادی
قسمت عمده ای از گنج ها به صورت مدفون شده در زمین هستند که این خود به دو دلیل عمده است:
نقشهٔ گنج، نقشه ایست که در آن محل یک گنج، معدن یا راز باارزشی مشخص شده است.

گنجایش


gonj زنبور


در پهلوی باستان، به معنا و تونمای اندوخته، یا ذخیره و گردآوری شده از هر چیز که دارای ارزش و سزاوار ذخیره کردن باشد، مانند گنچ فلزات گرانبها. از اینجاست که در تالش، جمهوری آذربایجان، و حتی در ترکیه جوان را گنچ می گویند.


فرهنگستان زبان و ادب

{treasure} [باستان شناسی] مجموعه ای ارزشمند باقی مانده از گذشته شامل سنگ ها و فلزات و اشیای گرانبها متـ .گنجینه treasury2

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] گنج (قرآن). گنج، زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند، دفینه؛ به عربی کنز است .
کنز به مالی گفته می شود که جمع و ذخیره شود و نیز به چیزی اطلاق می شود که مال به وسیله آن حفظ می شود و در اصل مالی بوده است که برای مواقع نیاز دفن می کرده اند و بعدها توسعه پیدا کرده و به هر مالی که انسان آن را حفظ کند و نگهداری نماید گفته می شود و اگر مالی زکاتش پرداخت نشود گنج گویند، هر چند ظاهر و آشکار باشد
عناوین مرتبط
•احکام گنج (قرآن) • اخراج گنج (قرآن)• ارزش گنج (قرآن) • استفاده از گنج (قرآن)•درخواست گنج (قرآن) • زوال گنج (قرآن) • عذاب گنج اندوزان (قرآن) • مصادیق گنج اندوزان (قرآن) • گنج اندوزی احبار (قرآن) • گنج اندوزی امتهای پیشین (قرآن)• گنج اندوزی اهل کتاب (قرآن) • گنج اندوزی راهبان (قرآن) • گنج اندوزی فرعونیان (قرآن) • گنج اندوزی قارون (قرآن) • گنج اندوزی مانعان زکات (قرآن)• گنج اندوزی (قرآن)• آثار گنج اندوزی (قرآن) • گنج های بنی اسرائیل (قرآن) • گنج یتیمان (قرآن)

واژه نامه بختیاریکا

( گُنج ) زنبور

جدول کلمات

کنز_دفینه

پیشنهاد کاربران

گنج ( با تلفظ گونج ) در گویش لری به معنی زنبور بزرگ یا همان زنبور گاوی در زبان محاوره

با ضم گ ( gonj ) در زبان گیلکی بمعنی گوزن.
در زبان طالشی ، گنز با فتح گ ( ganz ) معنی گوزن میدهد

گوزن در زبان گیلکی

در زبان گیلکی دیلمی در شرق گیلان به گوزن یا گاو کوهی "گُنج" یا "گُنجِ گاو" گفته می شود

زنبور

به ضم گ. زنبور بی عسل به گویش کازرونی ( ع. ش ) . منج انگبین.

دفینه. کنز

گنج پیما: آنکه گنج را می سنجد ، و آنکه بر سر گنج راه می پیماید.
من که دریافتم چنین جایی
شاد گشتم چو گنج پیمایی
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 505 )

گنج: ثروت نهفته، بالقوه ها، استعداد
گنج: کلمه ای ترکی به معنی جوان ، گنج لَر = جوان ها

گنج:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گنج " می نویسد : ( ( گنج در همین ریخت در پهلوی بکار می رفته است . ریخت تازیکانه ( عربی ) آن کَنْز است . ریختی دیگر از این واژه غزن است که از غَنْزْ برآمده است. این ریخت را در" غزنه "و " غزنین " می توانیم یافت که ریخت هایی دیگر از "گنجه و " گنجین "اند ، به معنی گنجخانه و جایی که گنج در آن هست . می انگارم که ریختی دیگر از " گنج "در زبان تازی خزن است ، برآمده از خنز که در واژه هایی چون خازن و مخزن و خزینه به کار رفته است. واژه ی مخزن یا ریخت جمع آن "مخازن" به اروپا برده شده است و در ریخت magasin در فرانسوی magazin در آلمانی almacen در اسپانیایی در معنی فروشکاهی بزرگ که هر کالا را در آن می توان یافت یا هفته نامه ای که از هر دری سخن در آن هست، کاربرد یافته است. این واژه که سرگذشتی شگفت داشته است ، از اروپا دیگر بار در ریخت مغازه به خاستگاه خویش بازگشته است. ) )
( ( و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 217. )

گنج در اصل از سه کلمه ( گو؛ آن ؛ جا ) درست شده ورویهم به معنی آن است که ( جایش را بگو )

چیزی با ارزش

گنج به ضم گ. . در گویش بختیاری به معنی زنبور است.

گُنْج : اسم مصدر از گنجیدن به معنی قرار گرفتن چیزی در چیز دیگر بی کمی و کاستی ، حدّ و وسعت ظرف نسبت به ظروف.
( ( در تصور ذات او را گنج کو
تا در آید در تصور مثل او ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 91 )




گنج خانه به انگلیسیtreasury

واژه گنج در پهلوی ساسانی با همین ریخت و چم به کار میرفته است. این واژه در پهلوی مانوی به ریخت گنز درآمد و کاربرد یافت. سپس به صورت کنز، غنز و خنز درون زبان عربی شد. کنز همان گنج در زبان عربی است. غنز و خنز به خزن و غزن دگرش یافتند و واژه های غزنه و غزنین ( به چم گنجه و گنجین، گنجخانه ) و مخزن و خزانه و مخازن را پدید آوردند. واژه های المخزن و مخازن به اروپا رفتند و واژه های almacen در اسپانیایی، magazin در آلمانی و روسی و magasin در فرانسوی را پدید آوردند. واژه فرانسوی مغازه وارد فارسی شد و همینگون چم magazine در انگلیسی به نشریه و مجله دگرش یافت.

گَنج ( Gənc ) :در زبان ترکی به معنی جوان است جاوان ( Cavan ) هم می گویند

کنز. . .

گنج فارسی شده کلمه قازانج هست

گنج به ضمه گاف به گویش بختیاری به معنی زنبور است


کلمات دیگر: