کلمه جو
صفحه اصلی

شهرستان


مترادف شهرستان : بلد، شهر، کوره، مدینه، ولایت

متضاد شهرستان : دهستان

فارسی به انگلیسی

division, province

small province, township


فارسی به عربی

ابرشیة , قسم اداری , مقاطعة

مترادف و متضاد

parish (اسم)
قصبه، بخش، شهر، شهرستان، محله، اهل محله، بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا

county (اسم)
بخش، شهرستان

township (اسم)
شهرستان، ساکنین قصبه یاشهرستان

eparchy (اسم)
شهرستان، استان

بلد، شهر، کوره، مدینه، ولایت ≠ دهستان


فرهنگ فارسی

شهری در خراساندر نزدیکی نسا شارستان.
شهربزرگ باتوابع آن، شارستان وشارسان هم میگویند
( اسم ) ۱ - شهر بزرگ با توابع آن که داخل حصاری قرار دارد . ۲ - هر یک از تقسیمات اداری استان که خود به چندین بخش تقسیم میشود و تحت نظر فرماندار اداره می گردد ٠

فرهنگ معین

(شَ رِ ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - شهر بزرگ با توابع آن . ۲ - هر یک از تقسیمات اداری استان که خود به چند بخش تقسیم می شود و زیر نظر فرماندار اداره می شود.

لغت نامه دهخدا

شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) اسم یکی از دو قسمت شهر قدیمی گرگان بوده است . (یادداشت مؤلف ). نام نیمی از شهر گرگان بوده است و نام نیمی دیگر بکرآباد. (حدود العالم ).


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین به رشت میان دهنه و شاه آغاجی در سیصدوبیست هزارگزی تهران . (از یادداشت مؤلف ).


شهرستان. [ ش َ س ِ ] ( نف مرکب ) ستاننده شهر. مظفر و فاتح شهرها و از القاب پادشاهان است. ( ناظم الاطباء ). شهرگشا. فاتح :
خدایگان جهان بادو پادشاه زمین
بعون ایزد کشورگشا و شهرستان.
فرخی.
بمجلس ملک جنگجوی رزم آرای
بمجلس ملک شیرگیر شهرستان.
فرخی.
عقل که اقطاع اوست شهرستان وجود
شهره تر از تیغ تو شهرستان دیده نیست.
خاقانی.

شهرستان. [ ش َ رِ ] ( اِ مرکب ) شارستان. مرکب از شهر به اضافه «ستان » پسوند مکان بمعنی کرسی ولایت. ( حاشیه برهان چ معین ). کرسی ولایت. ( ایران در زمان ساسانیان ص 307، 979 و 78 ). || حصاری که بر دور شهر بزرگ بکشند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) : هری ، شهری بزرگ است و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است. ( حدود العالم ). || مدینه. ( دستور اللغة ). قسمت درونی شهر که آن را شارستان و شارسان هم گویند. آن قسمت از یک شهر که در درون حصار باشد و بیرون حصار را ربض خوانند : قتیبه... نامه نوشت از سلیمان بخویشتن که بنزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه که خلیفه پیغمبر ( ص )باشد بر دست وی شهرستان قسطنطینه گشاده شود. ( ترجمه طبری بلعمی ). نوکث ، قصبه ایلاق است و او را شهرستانی است و قهندز است و ربض. ( حدود العالم ). بم ، شهری است [ بناحیت کرمان ] با هوای تندرست و اندر شهرستان وی حصاریست محکم و از جیرفت مهمتر است و اندر وی سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. ( حدود العالم ). و او را [ بلخ را ] شهرستانیست با باره محکم و اندر ربض او بازارهای بسیاراست. ( حدود العالم ). آمل ، شهری است عظیم و قصبه طبرستان است ، او را شهرستانیست با خندق بی باره و از گرد وی ربض است. ( حدود العالم ). او را [ نشابور را ] قهندز است و ربض است و شهرستان است. ( حدود العالم ).
ز سوی هند گشادی هزار شهرستان
ز سوی سندگرفتی هزار انباخون.
بهرامی ( از فرهنگ اسدی ).
بُوَد جلاد شهرستان جسمت جاذبه هموار
چو یخ انداز باشد ماسکه اندر غمش شادان.
ناصرخسرو.
شاد باش ای حکیم اکنون مراد خویش بخواه ، دختر گفت شهرستانی فرماید آنجا که پای دشت است. ( تاریخ ابن اسفندیار ). جزیره ای بود در آنجا شهرستانی دیدیم بغایت خوش. ( قصص الانبیاء ص 168 ). پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند ابراهیم گفت من با شما بیایم.( قصص الانبیاء ص 55 ). حد اول او باره شهرستان پیوسته چوبه بقالان و حد دوم هم باره شهرستان که پیوسته بازار پسته شکان است. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 64 ). شیر کشور، شهرستان بخارا را بنا کرد. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 7 ).

شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) شهری است در زمین فارس ، و گفته اند قصبه ٔ شاپور است . (از معجم البلدان ). قصبه ٔ ناحیه ٔ شاپور از اقلیم فارس . (یادداشت مؤلف ).


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسنگی کمتر مشرق خنج به فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) نام دیگر شهر کاث یا کات مرکز ناحیه ٔ خوارزم در ساحل راست جیحون برابر اورگنج یا جرجانیه یا گرگانج . (تاریخ عمومی اقبال چ خیام ص 259).


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان بفاصله ٔ سه روز از نسا. (از دایرةالمعارف اسلامی ). شهر کوچکی است از شهرهای مرزی خراسان و خوارزم در نزدیکی نسا که آنرا امیر خراسان عبداﷲبن طاهر در زمان خلافت مأمون بنا نهاد. (از انساب سمعانی ).


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) نام شهری به خراسان میان نیشابور و خوارزم ، و از آنجا است محمد شهرستانی صاحب ملل و نحل . (یادداشت مؤلف ). نام شهری در آخر مرز خراسان و اول ریگزار منتهی به خوارزم میان نیشابور و خوارزم . (یادداشت مؤلف ).


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است دراصفهان . (از معجم البلدان ). اسم شهر جی (گابه ) مرکزناحیه ٔ انزان بعد از دوره ٔ اسلامی و قسمتی از آن یهودیه (721 هَ . ق .) نامیده میشده . نام دیگر شهر جی اصفهان است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 220، 221 و شهرستانه شود.


شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ )از طسوج ناحیه ٔ رودآبان به قم . (تاریخ قم ص 113).


شهرستان . [ ش َ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ شهر. مظفر و فاتح شهرها و از القاب پادشاهان است . (ناظم الاطباء). شهرگشا. فاتح :
خدایگان جهان بادو پادشاه زمین
بعون ایزد کشورگشا و شهرستان .

فرخی .


بمجلس ملک جنگجوی رزم آرای
بمجلس ملک شیرگیر شهرستان .

فرخی .


عقل که اقطاع اوست شهرستان وجود
شهره تر از تیغ تو شهرستان دیده نیست .

خاقانی .



شهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین با 166 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


شهرستان . [ ش َ رِ ] (اِ مرکب ) شارستان . مرکب از شهر به اضافه ٔ «ستان » پسوند مکان بمعنی کرسی ولایت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرسی ولایت . (ایران در زمان ساسانیان ص 307، 979 و 78). || حصاری که بر دور شهر بزرگ بکشند. (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : هری ، شهری بزرگ است و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندز است و ربض است . (حدود العالم ). || مدینه . (دستور اللغة). قسمت درونی شهر که آن را شارستان و شارسان هم گویند. آن قسمت از یک شهر که در درون حصار باشد و بیرون حصار را ربض خوانند : قتیبه ... نامه نوشت از سلیمان بخویشتن که بنزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه که خلیفه ٔ پیغمبر (ص )باشد بر دست وی شهرستان قسطنطینه گشاده شود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). نوکث ، قصبه ٔ ایلاق است و او را شهرستانی است و قهندز است و ربض . (حدود العالم ). بم ، شهری است [ بناحیت کرمان ] با هوای تندرست و اندر شهرستان وی حصاریست محکم و از جیرفت مهمتر است و اندر وی سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. (حدود العالم ). و او را [ بلخ را ] شهرستانیست با باره ٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیاراست . (حدود العالم ). آمل ، شهری است عظیم و قصبه ٔ طبرستان است ، او را شهرستانیست با خندق بی باره و از گرد وی ربض است . (حدود العالم ). او را [ نشابور را ] قهندز است و ربض است و شهرستان است . (حدود العالم ).
ز سوی هند گشادی هزار شهرستان
ز سوی سندگرفتی هزار انباخون .

بهرامی (از فرهنگ اسدی ).


بُوَد جلاد شهرستان جسمت جاذبه هموار
چو یخ انداز باشد ماسکه اندر غمش شادان .

ناصرخسرو.


شاد باش ای حکیم اکنون مراد خویش بخواه ، دختر گفت شهرستانی فرماید آنجا که پای دشت است . (تاریخ ابن اسفندیار). جزیره ای بود در آنجا شهرستانی دیدیم بغایت خوش . (قصص الانبیاء ص 168). پس فرشتگان قصد شهرستان لوط کردند ابراهیم گفت من با شما بیایم .(قصص الانبیاء ص 55). حد اول او باره ٔ شهرستان پیوسته چوبه ٔ بقالان و حد دوم هم باره ٔ شهرستان که پیوسته بازار پسته شکان است . (تاریخ بخارای نرشخی ص 64). شیر کشور، شهرستان بخارا را بنا کرد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 7).
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.

خاقانی .


تا غز بخل آمده گرد نشابور کرم
من بشهرستان عزلت خان و مان آورده ام .

خاقانی .


کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه ٔ عشقت سرای عقل در طبطاب داشت .

سعدی .


شهرستان همچون نگینی در دل شهری که به دست شاپور اول بنیان گذارده شد، قرار گرفته است . (تاریخ گزیده ). قزوین از دو شهر داخلی بنام شهرستان و خارجی که چون نگینی شهر داخلی را در بر گرفته و مدینة العظمی خوانده می شود ترکیب یافته است . (از عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات زکریا قزوینی ).
رجوع به شارستان شود.
|| خره . کوره . بلوک . (منتهی الارب ):طالقان ، شهری یا شهرستانی است میان ابهر و قزوین و از آنجاست صاحب اسماعیل بن عباد. (منتهی الارب ). || امروزه کلمه ٔ شهرستان در ایران عنوانیست برای هر قسمتی از تقسیمات کشوری و بدین تعبیر که هر شهررا با حومه و دهستانهای اطراف آن شهرستان می نامند. || مردم و اهل شهر. (ناظم الاطباء). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چون : رامشهرستان . (یادداشت مؤلف ).

شهرستان . [ ش ِ رِ / رَ ] (اِخ ) مقدسی نویسد: کرسی بلاددیلم بروان است و حاکم نشین آن ناحیه را شهرستان میگفتند. (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 186).


فرهنگ عمید

۱. بخشی از یک استان، شامل شهر و توابع آن.
۲. ‹شارستان، شارسان› [قدیمی] = شارستان

دانشنامه عمومی

شهرستان یکی از یکاهای بخش بندی های کشوری در ایران و بسیاری از کشورهای جهان است. شهرستان برابر کانتی (County) در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و برابر ولسوالی در افغانستان و ناحیه در تاجیکستان است.
فهرست شهرستان های ایران
فهرست بخش های ایران
فهرست دهستان های ایران
فهرست روستاهای ایران
در بخش بندی های کشوری ایران، شهرستان یکایی کوچک تر از استان و بزرگ تر از بخش است. هر استان به چندین شهرستان و هر شهرستان به چندین بخش بخش بندی می شود.

شهرستان (آبیک). مختصات: ۳۶°۰۱′۳۵″شمالی ۵۰°۰۸′۱۰″شرقی / ۳۶٫۰۲۶۳۳۰۵۵۵۵۵۵۶°شمالی ۵۰٫۱۳۶۱۳۰۵۵۵۵۵۵۶°شرقی / 36.0263305555556; 50.1361305555556
فهرست روستاهای استان قزوین
شهرستان یکی از روستاهای استان قزوین شهرستان آبیک واقع در بخش بشاریات دهستان بشاریات غربی است. شغل اصلی اهالی شهرستان کشاورزی و دامپروری است. بین روستای شهرآباد و روستای یزبر قرار گرفته است. بیشتر مردم آن کشاورز و بعضی دامپرور هستند.

شهرستان (ابهام زدایی). شهرستان از واحدهای تقسیمات کشوری ایران است.
شهرستان (آبیک)
شهرستان (چالوس)
شهرستان (خشکبیجار)
شهرستان (خنج) از روستاهای بخش مرکزی شهرستان خنج در استان فارس ایران
شهرستان (سنگر)
شهرستان (فسا)
شهرستان (جماعت)
ناحیه شهرستان از ناحیه های تاجیکستان
شهرستان (منطقه تاریخی)
شهرستان همچنین می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

شهرستان (جماعت). شهرستان (به فارسی تاجیکی: Шаҳристон) جماعت و شهرکی در شمال غربی تاجیکستان است که در ناحیهٔ شهرستان ولایت سغد قرار دارد. جمعیت این جماعت ۱۶٬۲۹۵ نفر است.

شهرستان (چالوس). شهرستان، روستایی است از توابع مرزن اباد شهرستان چالوس در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان بیرون بشم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۹ نفر (۲۱خانوار) بوده است.

شهرستان (خشکبیجار). {{جعبه اطلاعات روستای ایراننام رسمی=شهرستان|روی نقشه= آری|عرض جغرافیایی=۳۷٫۸|طول جغرافیایی=۴۹٫۴۱|تصویر=شهرستان_(خشکبیجار)_۰۵.jpg|اندازه تصویر=۲۵|برچسب تصویر= |استان=گیلان|شهرستان=رشت|بخش= بخش خشکبیجار|دهستان=حاجی بکنده خشکبیجار|نام محلی=|نام های دیگر=|نام های قدیمی=|سال بنیاد= |جمعیت= ۸۷۴ نفر|رشدجمعیت=|تراکم جمعیت=|زبان=گیلکی|مذهب=|مساحت=|ارتفاع= |میانگین دما=|میانگین بارش سالانه=|شمارروزهای یخبندان=|کد آماری =۰۰۸۷۵۰|ره آورد= ن,برنج محلیماهی سفیدنان برنجیترب سیاهبالنگ ترش و شیرین|پیش شماره= ۰۱۳|وب گاه=dehyarishahrestan.loxblog|جمله خوشامد=به روستای سرسبز و شهید پرور شهرستان خوش آمدید|پانویس=}}شهرستان، روستایی است از توابع بخش خشکبیجار شهرستان رشت در استان گیلان ایران.
این شهرطبق آماررسمی جهانی در سال ۱۳۹۵دارای بزرگترین ذخایر ماهیان خاویاری درجهان بوده است**
طبق آمار سرشماری عمومی نفوس و مسکن ایران سال ۱۳۹۰ جمعیت روستا ۹۵۰ نفر و ۳۰۰ خانوار می باشد که ۴۹۰ نفر را مردان و ۴۶۰ نفر را زنان تشکیل می دهند؛ همچنین ۷۵% جمعیت روستا باسواد هستند.

شهرستان (خنج). شهرستان، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان خنج در استان فارس ایران.
براساس اطلاعات موجود در ۲۹ درجه و ۵۲ دقیقه طول شرقی و ۲۶ درجه و ۵۶ دقیقه عرض شمالی از نصف النهار مبدأ واقع شده است.
این روستا در دهستان سیف آباد قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ۱۱۰نفر (۲۱خانوار) بوده است.
پیشهٔ عمده مردم این دهستان کشاورزی و دامداری است. تعداد چند حلقه چاه در دهستان وجود دارد که ازآب های آنها برای امور کشاورزی استفاده می شود.

شهرستان (سنگر). شهرستان، روستایی است از توابع بخش سنگر شهرستان رشت در استان گیلان ایران.
این روستا در دهستان اسلام آباد قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۵۱۱ نفر (۹۴۹خانوار) بوده است.

شهرستان (فسا). شهرستان (فسا)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان فسا در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان کوشک قاضی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۳۹ نفر (۱۲۵خانوار) بوده است.

شهرستان (منطقه تاریخی). شهرستان (انگلیسی: Shahristan) منطقه ای مسکونی و تاریخی در تاجیکستان است که در آن اشیای قدیمی کشف شده است. منطقه شهرستان جزو میراث جهانی یونسکو است.

گویش مازنی

/shahrestaan/ از توابع سه هزارمنطقه ی تنکابن - از توابع بیرون بشم نوشهر ۳منطقه ای در گرگان قدیم

۱از توابع سه هزارمنطقه ی تنکابن ۲ از توابع بیرون بشم نوشهر ...


جدول کلمات

ولایت

پیشنهاد کاربران

شهر میشه town

Province معنای دقیق تری برای شهرستان هست

شهری است که در استان خودش مشهور است و از شهر بزرگ تر است شهرستان دارای فرمانداری و بخشداری است ولی شهر چه بسا بخشدار هم نداشته باشد و لی اکنون اکثر شهر ها بخش هم می باشد و مسئول کل امور ان بخشداری است البته شهرهایی زیاد است که شهردار دارد ولی هنوز بخشدار ندارد چون در تقسیمات کشوری هنوز بخش نمی باشد

varamin is on of the counties of tehran Province

you can give more examples by yourself I'm you can do it

Province استان
county استان

enjoy

Small city


بلد، شهر، کوره، مدینه، ولایت


County

من ازین دونان شهرستان نیم
خاطر پر درد کوهستانیم
نیما یوشیج

شهرستان / SahrestAn /
مترادف شهرستان: بلد، شهر، کوره، مدینه، ولایت

متضاد شهرستان: دهستان


کلمات دیگر: