مترادف شهر : آبادی، بلد، دیار، شهرستان، کشور، مدینه، ملک، ناحیه، ولایت، برج، ماه
شهر
مترادف شهر : آبادی، بلد، دیار، شهرستان، کشور، مدینه، ملک، ناحیه، ولایت، برج، ماه
فارسی به انگلیسی
city, town
city, place, town
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. آبادی، بلد، دیار، شهرستان، کشور، مدینه، ملک، ناحیه، ولایت
۲. برج، ماه،
آبادی، بلد، دیار، شهرستان، کشور، مدینه، ملک، ناحیه، ولایت
برج، ماه
فرهنگ فارسی
ابن باذان حاکم صنعاست .
فرهنگ معین
(شَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - آبادیی که جمعیت زیاد، خانه ها، مغازه ها و خیابان های بزرگ و وسیع داشته باشد. ۲ - کشور. ، ~ هرت کنایه از: شهری که در آن نظم و قانون نیست .
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) ماه .
(شَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آبادیی که جمعیت زیاد، خانه ها، مغازه ها و خیابان های بزرگ و وسیع داشته باشد. 2 - کشور. ؛ ~ هرت کنایه از: شهری که در آن نظم و قانون نیست .
لغت نامه دهخدا
شهر. [ ] (ع اِ) آلت جلا. (یادداشت مؤلف ) : و الیاقوت بصلابته یغلب مادونه ... و انما یجلی بالماء علی صفیحة نحاس ... فان کان المطلوب جلأه غائراً فالشهر مکان الصفیحة النحاسیة. (از الجماهر فی معرفة الجواهر).
شهر. [ ش َ ] (اِ) نامی است که در آمل و کجور به شمشاد دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شمشاد شود.
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن حوشب . محدث است . (منتهی الارب ).
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن باذان . حاکم صنعاست . (حبیب السیر چ طهران ص 154).
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابوعاصم . تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعاصم شود.
شهر. [ ش َ ] (ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شهرة. (منتهی الارب ).آشکارا کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). معروف کردن . (المصادر زوزنی ): شهره بکذا شهراً؛ آشکارا کردن یا آشکار با زشتی کردن . (از اقرب الموارد). || برکشیدن شمشیر خود را از نیام : یشهر سیفه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر خود را برکشیدن . شمشیر بکشیدن . (المصادر زوزنی ). رجوع به شهرت شود.
شهر. [ش َ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در گناباد که آنرا قصبه هم نامند. دارای آب بزرگی است و گویا در قدیم مرکز گناباد بوده است . (یادداشت بخط محمدِ پروین گنابادی ).
گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند.
مرا نگوئی کز چه شده ست شادی سوک.
هم از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن.
کزین شهر من رخت برتر برم.
سیاووش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری بزیر درع و خوی اندر.
ببهرام روز و بخرداد شهر
که یزدانْش تاج از جهان داد بهر.
فردوسی .
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زرد می
لعل می الفین شهر و العصیر الفی سنه .
منوچهری .
- شهرالحرام ؛ نام ماه رجب به جاهلیت . (یادداشت مؤلف ).
- شهرالصبر؛ ماه رمضان .ماه روزه . (یادداشت مؤلف ).
- شهراﷲ؛ شهراﷲالحرام ؛ ماه رمضان . ماه صیام . (یادداشت مؤلف ).
- شهراﷲالاصم ؛ ماه رجب . (یادداشت مؤلف ).
- شهراﷲالاعظم ؛ ماه رمضان . (یادداشت مؤلف ).
- شهراﷲالحرام ؛ ماه رمضان . (یادداشت مؤلف ).
- شهراﷲالمبارک ؛ ماه رمضان . ماه مبارک رمضان .
- شهراﷲالمحرم ؛ ماه محرم . محرم الحرام . (یادداشت مؤلف ).
- شهر خدا؛ ماه رجب . (غیاث اللغات ) :
گویند که می خوردن شعبان نه رواست
نه نیز رجب که آن مه خاص خداست
شعبان و رجب مه خدایند و رسول
ما در رمضان خوریم کآن خاصه ٔ ماست .
(منسوب به خیام ).
- شهر ربیعالاَّخر؛ ماه ربیعالثانی . ماه بعد از ربیعالاول و قبل از جمادی الاولی .
- شهرربیعالاول ؛ ماه ربیعالاول . ماه بعد از صفر و قبل از ربیعالثانی .
- شهر رمضان ؛ ماه خدا (رمضان یکی از اسماء باریتعالی است ). ماه روزه . شیخ رضی در شرح کافیه نگاشته است که در چهار ماه که در اول آنها رای مهمله است که دو ربیع و رجب و رمضان باشند اضافه ٔ شهر در اول باید و در باقی ضرور نیست .
- شهر نجومی ؛ ماه نجومی . (یادداشت مؤلف ).
گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند.
رودکی .
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگوئی کز چه شده ست شادی سوک .
رودکی .
یکی آلوده کس باشد که شهری را بیالاید
هم از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن .
رودکی .
من آنگاه سوگند زینسان خورم
کزین شهر من رخت برتر برم .
بوشکور.
از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
سیاووش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است پنداری بزیر درع و خوی اندر.
دقیقی .
چو آمد بنزدیکی شهر شاه
سپاهی پذیره شدندش براه .
فردوسی .
چنین گفت اکنون بر و بوم ری
بکوبند پیلان جنگی به پی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری به پی دشت و هامون کنند.
فردوسی .
ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه بهر شهری مرا از مهتران پروازه نیست .
مرصعی .
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین .
عنصری .
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندر او شادکام .
عنصری .
در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل ... نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). روی به کوتوال و سرهنگان کرد و گفت این شهر شما بر دولت ما مبارک بوده است همیشه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140). نخست بر منابر نام ما برند بشهرها و خطبه بنام ما کنند آنگاه بنام وی . (تاریخ بیهقی ).
به شهری که بد باشد آب و هوا
مجوی و مخور هرچه ت آید هوا.
اسدی .
به شهر کسان گرچه بسیار سود
دل از خانه نَشْکیبد و زاد و بود.
اسدی .
پرسنده همی رفتم ازاین شهر بدان شهر
جوینده همی گشتم از این بحر بدان بر.
ناصرخسرو.
سوی شهر بی نیازی ره بپرس
چند گردی کوروار اندر ضلال .
ناصرخسرو.
به شهر خویش درون بیخطر بود مردم .
انوری .
شهرها رابعدل محکم کنید. (منسوب به نوشیروان ، از عقدالعلی ).
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان ببینم .
خاقانی .
تا تو به پری مانی شیدای توام دانی
یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر.
خاقانی .
شهری همه زآهنین دل تو
قفلی زده بر دهان نهاده .
خاقانی .
که شهری شعله ای سوزد بیکبار.
عطار.
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر.
سعدی .
به شهری چون درآید شهریاری
نماندشحنه را در شهر کاری .
پوریای ولی .
در مردم او پرسش درویشان نیست
درویش برو که شهر ناپرسانست .
کاتبی .
گل شهر دو جهانست بلی
هست شهری و گلی زو مثلی .
جامی .
قاریه ؛ شهر،خلاف بادیه ، قاراة. (منتهی الارب ).
- شهر هرت ؛ جایی که در آن هرج و مرج و بی نظمی حکمفرماست و قانون رااثری در آن نیست . (فرهنگ فارسی معین ).
|| گِل سرخ . (یادداشت مؤلف ). طین احمر. || مملکت . سرزمین .کشور. خشتهر. در اوستا و فرس هخامنشی و سانسکریت بمعنی کشور است که در فارسی شهر شده و بجای بلده ٔ عربی بکار می رود یعنی ازجمله ٔ لغاتی است در فارسی که دایره ٔ مفهوم پارینه ٔ آنها تنگتر شده است ، همچون دیه یاده که در فرس هخامنشی «دهیو» و در اوستا «دخیو» بمعنی کشور یا مملکت است . اینکه از واژه ٔ خشتهره ، در فارسی خاء افتاده و «شهر» شده نظیر بسیار دارد چون خشنا = شناختن ، خشب = شب ، آوخشتی = آشتی و جز آن . گاهی آن خاء اصلی ماقبل شین همچنان در فارسی بجا مانده چون خشنو = خشنود. هرچند امروزه از مفهوم واژه ٔ شهر کاسته شده اما وسعت دیرین آن از واژه های ایرانشهر و شهریار هویداست . خشتهر = شهر از مصدر «خشی » درآمده که بمعنی شاهی کردن و فرمان راندن و توانستن و یارستن است . (از فرهنگ ایران باستان ص 60 و یشتها ج 1 ص 92) : پس دراز کن ای سلطان مسعود... دست خود راو دراز کند به بیعت هرکه در صحبت توست و هرکه در شهر توست . (تاریخ بیهقی ص 313 چ ادیب ).
- شهر ایران ؛ ایرانشهر. کشور ایران . مملکت ایران :
خوشا شهر ایران و فرخ گوان
که دارند چون تو یکی پهلوان .
فردوسی .
سوی شهر ایران نهادند روی
همه راه پویان و دل کینه جوی .
فردوسی .
که ویرانی شهر ایران از اوست
که نه مغز باشد به تن در نه پوست .
فردوسی .
تا باز که افراسیاب بیرون آمد و دوازده سالی شهر ایران گرفته بود و نریمان و پسرش سام بر او تاختها همی کردند تا ایرانشهر یله کرد و برفت . (تاریخ سیستان ).
- شهر فرنگ ؛ ممالک فرنگستان . (فرهنگ فارسی معین ).
- || آلتی بشکل جعبه که در آن ذره بین تعبیه کنند باتصاویر مختلف . رجوع به شهر فرنگ شود.
- شهریار؛ پادشاه مملکت . (یشتها ص 93 ج 1). رجوع به شهریار شود.
|| ناحیه :
ز دریای چین تا به شهر خزر
ز ارمینیه تا درِ باختر.
فردوسی .
|| در شاهد زیر بمعنی مردم و اهل شهر استعمال شده است (به حذف مضاف ، اهل ) :
همه شهر توران گریزان چو باد
کسی را نیامد بروبوم یاد.
فردوسی .
|| شارسان . شارستان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شارسان و شارستان شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چون اسکی شهر. ایرانشهر. رام شهر. نوشهر. آریاشهر. کهنه شهر. ابرشهر. (یادداشت مؤلف ). ابرشهر، نام نیشابور بوده است در اوایل حکومت اسلامی و بهمین نام در سکه های خلفای اموی و عباسی یاد شده است . (لسترنج ص 409). نیوشاهپور. (ایران در زمان ساسانیان ).
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] مردم شهر، اهلی شهر.
۱. هلال.
۲. قمر، ماه.
۳. یک ماه قمری.
۱. مکان مسکونی بزرگ شامل خیابانها، بازارها، تاسیسات اداری، و امثال آن.
۲. [مجاز] مردم شهر؛ اهلی شهر.
۱. هلال.
۲. قمر؛ ماه.
۳. یک ماه قمری.
دانشنامه عمومی
شَهْر:(shahr) در گویش گنابادی یعنی مرکز تمدن ، شهرت آبادانی ، نام محلی که 2500 سال قبل در مظهر قنات جهانی قصبه گناباد برای کشاورزی و دفاع و زندگی توسط گبرها ساخته شد و شهر نام گرفت.(این مکان بعدها قصبه شهر هم نامیده میشد و اینک آن را کوی شرقی هم نامند.)
تغییر منظره (آمیختن محیط طبیعی و محیط مصنوعی) که درصورت ناهماهنگی این دو محیط، می تواند به زشتی مبدل گردد.
ایجاد ارتفاعات مصنوعی و در نتیجه اثرگذاری روی سرعت و مسیر حرکت هوا.
به وجود آمدن و انباشتگی زباله ها که طبیعت قادر به هضم آن ها نبوده و برای نابودی آن باید تدابیری اندیشید.
گرم شدن محیط در اثر فعالیت های مختلف شهرها.
انهدام محیط زیست مناسب برای برخی گیاهان و موجودات زنده.
به وجود آمدن تغیرات جوی در نتیجه تغیرات پوشش های گیاهی.
افزایش آلودگی محیط.
تغیر در توپوگرافی زمین محل احداث شهرها.
تغیرات در سطح آب های زیرزمینی.
افزایش انواع مختلف آلودگی های صوتی.
افزایش انواع مختلف آلودگی های بصری.
افزایش انواع مسیرهای ارتباطی.
شهر، مکانی با تراکم بالای جمعیت و مرکزیت سیاسی، اداری و تاریخی است که در آن، فعالیت اصلی مردم، غیر کشاورزی است و دارای مختصات شهری بوده که از طریق دولتی محلی، اداره می شود.
شاخص های تفکیک شهر از روستا، عبارت است از:
واژه شهر از پارسی میانه شهر و از پارسی باستان χşaθra- گرفته شده است.xšaθra در پارسی باستان به معنای پادشاهی بوده است که در عربی که از ریشه الشهر به معنی ماه است. .
نقل قول ها
• «احساس کردم که استانبول واقعاً شهری زیباست، البته برای بزرگان نه بردگان». -> اورهان پاموک
• «امروزه یک نوع دیوانگی در جهان-شهرها وجود دارد.» -> شون کانری
• «برزیل آنگاه تغییر می کند که شهرهایش تغییر کند.» -> جیمی لرنر
• «چه کسی گفته تهران شهر است؟ آیا به صرف بودن چند خیابان و آسمان خراش و ماشین می توانیم به جایی بگوییم شهر؟ آن هم یک شهر قرن بیست ویکمی؟ چشمتان را ببندید و میدان هایی را که جوان ها در آن حلق آویز شده اند در نظر بیاورید. واقعا شما به تهران می گویید شهر؟» -> منیرو روانی پور ، مصاحبه با بی بی سی-دوم فوریه ۲۰۰۸ - ۱۳ بهمن ۱۳۸۶
• «سوگند به انجیر و زیتون (۱)و طور سینا (۲)و این شهر امن (۳)» -> قرآن، سوره ۹۰: البلد
• «شاید اروپایی ترینِ همهٔ شهرهای آمریکا سان فرانسیسکو باشد.» -> سیسیل بیتون
• «شهری تو را از شهر دیگر بهتر نیست. بهترین شهرها آن است که پذیرای تو باشد و در آن آسوده باشی .» نهج البلاغه، کلمات قصار،۱۷ -> علی بن ابی طالب
• «شهرها و عمارت هایی که مردم در رؤیا می پرورند، جاهایی هستند که در نهایت در آن زندگی خواهند کرد.» -> لوئیس مامفورد
• «شهرها، بزرگترین مخلوقاتِ بشریّت اند.»ترجمه های دیگر:«شهرها، بزرگترین آفریده های انسانی هستند..»• -> دانیل لیبسکیند
• «شهرها ساخته شده اند تا دشمنان نابودشان کنند!». -> ویل اولدهام
• «شهرها بوتقهٔ تمدن اند.» -> جفری وست
• «عشق به شهرها غالباً عشقی نهانی است. شهرهایی چون پاریس، پراگ و حتّی فلورانس به روی خود فروبسته می شوند، و بدین ترتیب محدود به دنیای ویژه خویش اند. امّا الجزیره، و همراهِ آن پاره از مجلس های ممتازش، چون شهرهای ساحلی به سوی آسمان گشوده می شود، همانند دهانی یا زخمی. آنچه در الجزیره می توان دوست داشت، همان است که گذرانِ زندگی همه کس از آن است. یعنی دریا در خمِ هر کوچه ای و مایه ای از خورشید و زیبایی نژاد. و مانندِ همیشه، در گسترهٔ این عرصهٔ بی آزرم، و بر سر این خوان سرور، رایحهٔ مرموز دیگری هم هست. در پاریس، ممکن است انسان از نبودِ فضا و کمبود صدای بال مرغان آسمانی دل تنگ گردد. در اینجا دستِ کم آدمی غرق در چنین نعمتی است. و چون هر آروزیی برآورده می شود، انسان می تواند بسنجد که تا چه پایه توانگر است...» از کتابِ «دلهرهٔ هستی» نشر نگاه، ۱۳۹۱، ۱۳۷ و ۱۳۸، از باد در جمیلا -> آلبر کامو
• ادامهٔ سخنِ بالا: «در الجزیره، برای هر کس جوان است و اهلِ زندگی، هر چیزی پناه و بهانهٔ پیروزی است: لنگرگاه، آفتاب، بازی سرخ و سفیدِ مهتابی میکده های کنارهٔ دریا، گل و ورزشگاه و دخترانِ سیمین ساق نو رسیده. ...» از کتابِ «دلهرهٔ هستی» نشر نگاه، ۱۳۹۱، ۱۳۹، از باد در جمیلا -> آلبر کامو
• «ما در شهرهای بزرگمان، بهترین اخلاق هایمان را نمی بینیم.» -> جین آستین
• «مثلاً از تو می پرسند کارَت چیست؟ نه اینکه چکار می خواستی بکنی. می پرسند صاحبِ چی هستی، نمی پرسند چه از دست داده ای. از تو دربارهٔ زنی که با آن ازدواج کرده ای می پرسند، نه دربارهٔ آن زنی که دوست می داری. از اسمت می پرسند نه از کدام اسم که برازنده است. می پرسند چند سالت است؟ نمی پرسند چقدر این عمر را زندگی کرده ای. از تو می پرسند ساکن کدام شهری؟ نمی پرسند کدام شهر تو را ساکن (آرام) می کند. از تو می پرسند آیا نماز می خوانی؟ نمی پرسند آیا از خدا می ترسی. عادت کرده ام به این سوال های جواب سکوت بدهم. هرگاه ساکت شویم، دیگران را مجبور می کنیم که خطای خود را بفهمند و اصلاح کنند.» -> احلام مستغانمی در «فوضی الحواس»
• «مردم، شهر هستند.» یا «انسان ها، همان شهرها هستند.»در اصل: The people are the city.• -> ویلیام شکسپیر در «Coriolanus (c. 1607-08), Act III, صحنهٔ اول، خطِّ ۲۰۰.»
• «هیچ شهری نباید زیاد بزرگ باشد که آدمی نتواند در صبحِ آن پیاده روی کند.» -> سیریل کانلی
• «هر شهری مؤنث است. برای همین می بینم که پایتخت ها و کلان شهرها چیزی جز روسپیان نیستند، و شهرهای کوچک؛ مادران.» در «ما تبقی من أوراق» -> محمد الرطیان
• «شهر را فقط جایی برای انسان که در آن سروری می کند نبینیم، بلکه در شهر پل، اشیاء پرندگان و ساختمان ها را هم ببینیم.» -> عباس کاظمی
• «شهرها، مادران توسعهٔ اقتصادی هستند، نه به این دلیل که مردم شهرنشین باهوش ترند بلکه به دلیل شرایط تراکم. تمرکز نیاز و انگیزهٔ بیشتر برای پرداختن به مسائل به شیوه های نوین در شهرهاست. این اساس توسعهٔ اقتصادی است. بدون آن، همهٔ ما بیچاره ایم.» -> جین جیکوبز
• «شهر، نظام می خواهد، ساختار دارد، زیر بناهای اقتصادی، فرهنگی و آموزشی دارد و می تواند در هر مرحله ای از تمدن بشری، گستره متفاوت تر، وسیع تر یا محدودتری داشته باشد. من فکر می کنم در تمدن های مختلف و در مقاطع مختلف، شهر شکل ها و معانی مختلفی دارد. همیشه شهر با یک معنا تعریف نشده و در دوره های مختلف معانی مختلفی به خود گرفته است؛ همان طور که زندگی پیچیده تر و چند بعدی تر می شود؛ همان طور که اگر بخواهیم شهرهای امروز را با دیروز مقایسه کنیم، شهرهای امروز پیچیده تر و گسترده تر و چند بعدی تر هستند.» -> باقر آیت الله زاده شیرازی
• «پسرم نمی تواند تخم کبک و پرستو را از یکدیگر تشخیص دهد. درست است که زندگی شهری سبب رشد فکری انسان ها می شود، در عین حال شهری ها چیزی را از دست داده اند. آن ها مسائل پیچیده تری را می آموزند، اما این همهٔ آن چیزی نیست که در زندگی به آن نیازمندیم.• -> چنگیز آیتماتوف
دانشنامه اسلامی
مورخان شهر را با توجه به قدمت آن تعریف می کنند و از نظر اقتصاددانان، شهر به جایی اطلاق می شود که معیشت غالب ساکنان آن بر پایه کشاورزی نباشد. جمعیت شناسان نیز تعداد جمعیت یک نقطه را، ملاک شهری بودن آن نقطه می دانند. بر این اساس ملاک تشخیص شهر در کشور فرانسه ۲۰۰۰ نفر ساکن است که مشابه ملاک جمعیتی در آلمان، جمهوری چک و ترکیه است. در ایالات متحده و مکزیک ۵۰۰/۲ نفر، در هلند و یونان ۰۰۰/۵ نفر و در ایرلند ۵۰۰/۱ نفر مشخص کننده شهری و یا روستایی بودن یک نقطه است.
تعریف شهر در ایران
در کشور ما، جایی که به طور رسمی شهر شناخته شده است، طی سرشماری های ۱۳۳۵ الی ۱۳۷۵ متفاوت بوده است. در سرشماری سال ۱۳۳۵، شهر به جایی اطلاق شده که جمعیت آن معادل ۰۰۰/۵ نفر بوده است. در سرشماری سال های ۱۳۴۵ و ۱۳۵۵ شهر به جایی اطلاق شده که ۰۰۰/۵ نفر جمعیت داشته باشد، علاوه بر این کلیه مراکز شهرستان ها (بدون در نظر گرفتن جمعیت آنها) شهر محسوب شده اند. در سرشماری سال ۱۳۶۵ دارا بودن جمعیت ۰۰۰/۵ نفر از تعریف حذف شده است و شهر به جایی اطلاق شده است که در زمان سرشماری دارای شهرداری باشد (سال نامه آماری ۱۳۶۵). این تغییر با توجه به تعریف شهر در قانون جدید تقسیمات کشوری ایجاد شد که در آن کلیه نقاط دارای شهرداری در زمان تصویب قانون را شهر دانسته و ایجاد شهرداری در نقطه ای دیگر را در آینده موکول به داشتن حداقل ۰۰۰/۱۰ نفر جمعیت نموده است. در سرشماری سال ۱۳۷۵ نیز این تعریف، یعنی دارا بودن شهرداری، ملاک تفکیک شهر از روستا شده است.
اجزای اصلی شهرها
معمولاً شهرها از چهار نوع فضای اصلی پوشیده شده اند و در واقع کل سطح زمین موجود در شهرها به این فضاها اختصاص یافته است، که عبارتند از: فضاهای مسکونی، فضاهای سواره و پیاده، فضاهای سبز و اماکن ورزشی و سایر فضاهای خدماتی که به ترتیب و به طور معمول حدود آنها در تراکم های متوسط شهری، ۵۰، ۲۵، ۱۵، ۱۰ درصد سطح زمین می باشد. • مسکن • شبکه معابر شهر • فضای سبز شهر • فضاهای خدماتی شهر
آرمان شهر
...
معنی بَلَدٍ: سرزمین - شهر
معنی یَثْرِبَ: نام قدیم شهر مدینه (کلمه یثرب نام قدیمی مدینه طیبه است ، قبل از ظهور اسلام این شهر را یثرب میخواندند ، بعد از آنکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به این شهر هجرت کردند نامش را مدینة الرسول نهادند ، و سپس کلمه رسول را از آن حذف کرده و به مدینه مشهور ...
معنی مِصْرَ: مصر- شهر(در عبارت " ﭐهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلْتُمْ ")
معنی دَارِکُمْ: محل سکونتتان (درجمله "تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمْ " منظور شهری است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار ( خانه )نامیده شده ، بدین مناسبت بوده که شهر نیز مانند خانه ، اهل خود را در خود جمع میکند . )
معنی دَارِهِمْ: محل سکونتشان (درجمله "تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمْ " منظور شهری است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار ( خانه )نامیده شده ، بدین مناسبت بوده که شهر نیز مانند خانه ، اهل خود را در خود جمع میکند . )
معنی سَیِّداً: آقا - مالک بزرگی که تدبیر امور شهر و سواد اعظم (سیاهی جمعیت) یعنی جمعیت بسیاری را عهده دار باشد
معنی هَدْیِ: حیوانی که آدمی از شهر خود با خود به طرف مکه میبرد ، تا قربانی کند ، از قبیل گوسفند و گاو و شتر
معنی یَتَرَقَّبُ: انتظار می کشید ("فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ ":ترسان و نگران در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار میکشید از شهر بیرون رفت)
معنی دَارُ: خانه - محلی است که انسان آن را بنا میکند و در آن ساکن میشود و خود و خانوادهاش را منزل و ماوا میدهد درجمله "تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمْ " منظور شهری است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار ( خانه )نامیده شده ، بدین مناسبت بوده که شهر ...
معنی مَدِینَةِ: شهر- مدینه ( در آیه شریفه 8 سوره مبارکه منافقون : "یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی ﭐلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ ﭐلْأَعَزُّ مِنْهَا ﭐلْأَذَلَّ ..." )
معنی سَادَتَنَا: فرمانروایان ما (کلمه سادة جمع سید ( آقا ) است ، و کلمه سید به معنای مالک بزرگی است که تدبیر امور شهر و سواد اعظم (سیاهی جمعیت) یعنی جمعیت بسیاری را عهده دار باشد )
ریشه کلمه:
شهر (۲۱ بار)
گویش مازنی
۱شمشاد ۲آبادی بزرگ ۳پر جمعیت
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
به انگلیسی :City
یاعلی.
مدینه، بلد
و به فارسی به معنای دیاراست
Sher::شیر جنگل، شر
یورد ، بؤلگه ، یئر
روستای بزرگ
جاایی که مردم زیادی دران زندگی کنن
که در پارسی نو معمولا خ قبل از ش حذف شده مانند پخشه که شده پشه
و همچنین در پارسی نو ث به ه تبدیل شده