کلمه جو
صفحه اصلی

صنعت


مترادف صنعت : تکنیک، حرفه، ساختن، صناعت، صنع، فن، هنر

برابر پارسی : کار، پیشه، هنر، ساختاری

فارسی به انگلیسی

industry, art, craft, manufacture, workmanship, figure of speech, handicraft, trade, manufcture

industry, art, handicraft, trade, manufcture, workmanship


industry


فارسی به عربی

حرفة , صناعة , فن , لغز

مترادف و متضاد

art (اسم)
هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ

craft (اسم)
هنر، مهارت، صنعت، نیرنگ، پیشه، پیشه وری، حیله

mystery (اسم)
هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز

industry (اسم)
صنعت، ابتکار، صنایع، مجاهدت، پیشه و هنر

فرهنگ فارسی

پیشه، هنر، کار
۱ - ( مصدر ) به کار بردن مهارت و سلیقه در جلوه جمال به واسطه تقلید یا ابتکار به عبارت دیگر وسیله ایست که بشر بدان عقیده خود را راجع بکمال بیان کند هنر . ۲ - آهنگ ساختن موسیقی دانان برای قولی یا غزلی نت ساختن برای شعری . ۳ - ( صفت ) ساخته . ۴ - ( اسم ) کار پیشه حرفه . ۵ - کلیه تغییراتی که بشر در مواد طبیعی می دهد تا بهتر و بیشتر از آنها استفاده کند مثلا تبدیل گندم به آرد تبدیل پنبه و پشم و ابریشم به پارچه استخراج نفت و فلزات جمع : صنایع . ۶ - حیاه چاره .

فرهنگ معین

(صَ عَ ) [ ع . صنعة ] (اِ. ) ۱ - فن ، پیشه . ۲ - حیله ، چاره .

لغت نامه دهخدا

صنعت. [ ص َ ع َ ] ( ع اِ ) پیشه و هنر. ( غیاث اللغات ) :
روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی
هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی.
منوچهری.
درین بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت و غیب دان را.
ناصرخسرو.
تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم. ( کلیله و دمنه ).
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب.
نظامی.
استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه بقوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. ( گلستان ). رجوع به صنعة شود. || مصنوع. ساخته. || ( مص ) نت ساختن برای شعری. آهنگ ساختن موسیقی دانان قولی یا غزلی یا شعری را: فانشد الجماعة بیتاً... و احب ان یضاف الیه بیت آخر فبدره علی ابن مهدی... فاستحسنه ابوالحسن... و کان ابوالعیسی بن حمدون حاضراً فقال له الصنعة فیهما علیک فطلب عوداً. ( معجم الادباء چ مارجلیوث ج 5 ص 428 ). || ( اِمص ) کیمیاگری. مشاقی. || ( اِ ) کیمیا. ( مفاتیح العلوم ).
- اهل صنعت ؛ کیمیاگران : و بیشتری اهل روزگارخاصه اهل صنعت کوکب الارض ، طلق را شناسند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| نیرنگ. حیلت. حیله : سوگند دهد که او [ صاحب صنعت ] با مساح صنعت و حیلت نکند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 111 ). || تدلیس. نفاق. دوروئی :
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم.
حافظ.
صنعت مکن که هرکه مَحبت نه راست باخت
عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد.
حافظ.
|| تکلف. جمله پردازی :
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد.
حافظ.
|| ظاهرسازی. ساختگی. تصنع :
همچو جنگ خرفروشان صنعت است.
؟

صنعة. [ ص َ ع َ ] ( ع اِ ) کار. پیشه. ( منتهی الارب ). کار. ( مهذب الاسماء ). صنعت. رجوع به صنعت شود.

صنعة. [ ص َ ع َ ] ( اِخ ) قریه ای است از قرای ذمارالیمن. ( معجم البلدان ).

صنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) :
روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی
هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی .

منوچهری .


درین بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت و غیب دان را.

ناصرخسرو.


تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم . (کلیله و دمنه ).
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب .

نظامی .


استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه بقوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم . (گلستان ). رجوع به صنعة شود. || مصنوع . ساخته . || (مص ) نت ساختن برای شعری . آهنگ ساختن موسیقی دانان قولی یا غزلی یا شعری را: فانشد الجماعة بیتاً... و احب ان یضاف الیه بیت آخر فبدره علی ابن مهدی ... فاستحسنه ابوالحسن ... و کان ابوالعیسی بن حمدون حاضراً فقال له الصنعة فیهما علیک فطلب عوداً. (معجم الادباء چ مارجلیوث ج 5 ص 428). || (اِمص ) کیمیاگری . مشاقی . || (اِ) کیمیا. (مفاتیح العلوم ).
- اهل صنعت ؛ کیمیاگران : و بیشتری اهل روزگارخاصه اهل صنعت کوکب الارض ، طلق را شناسند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| نیرنگ . حیلت . حیله : سوگند دهد که او [ صاحب صنعت ] با مساح صنعت و حیلت نکند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 111). || تدلیس . نفاق . دوروئی :
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم .

حافظ.


صنعت مکن که هرکه مَحبت نه راست باخت
عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد.

حافظ.


|| تکلف . جمله پردازی :
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد.

حافظ.


|| ظاهرسازی . ساختگی . تصنع :
همچو جنگ خرفروشان صنعت است .

؟



فرهنگ عمید

۱. (اقتصاد ) عملکرد هریک از مراکز تولیدی اعم از کارخانه ها و کارگاه ها: صنعت داروسازی.
۲. (اسم ) (اقتصاد ) هریک از شاخه های تولید: صنعت فرش، صنعت سینما.
۳. (اسم ) پیشه، کار.
۴. (اسم ) (ادبی ) در بدیع، هریک از آرایه های لفظی و معنوی: صنعت تشبیه.
۵. (اسم ) [قدیمی] هنر.
۶. [قدیمی] تظاهر، تصنّع.

دانشنامه عمومی

اگر تمام فعّالیّت های اقتصادی که با تولید کالا و خدمات با استفاده از ماشین آلات و تجهیزات ساختهٔ دست بشر سروکار دارند را بعنوان یک کل تصوّر کنیم، هرصنعت، زیرمجموعه ای از این کل است که عدّهٔ فراوانی از فعّالیّت های مشابه را شامل می شود.
تعریف مهم برای صنعت: به مجموعهٔ تمام یگان هایی که در تولید، توزیع یا مصرف یک فراورده یا یک دسته از فراورده های مشابه فعّالیّت می کنند، «صنعت» گفته می شود.

ساختاوری.


دانشنامه آزاد فارسی

صنعت (industry)
استخراج و تبدیل مواد خام، ساخت کالاهای گوناگون، و تأمین خدمات. صنعت ممکن است از نوع فناوری تراز پایین، غیرتخصصی، و متکی به کارگر عادی باشد، که در کشورهایی با نیروی کار فراوان و غیرماهر دیده می شود یا ممکن است بسیار خودکار، ماشینی و تخصصی باشد و از فناوری پیشرفته استفاده کند که در کشورهای صنعتی مشاهده می شود. گرایش های غالب در فعالیت های صنعتی دوران اخیر عبارت اند از رشد فناوری های الکترونیک، روباتیک، و میکروالکترونیک، توسعۀ عملیات استخراج نفت در دریا، و نیز پیشاهنگی ژاپن و سایر کشورهای حوزۀ اقیانوس آرام برای ساخت و توزیع وسایل الکترونیکی، رایانه، و خودرو.

فرهنگ فارسی ساره

فیار


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صنعت عبارت است از حرفه و فن ، مانند بافندگی ، خیاطی ، بنایی ، رنگرزی و نجاری .
از احکام مرتبط با آن در بابهای تجارت ، اجاره ، نکاح و غصب سخن گفته اند.
لازمه صنعت
به کاری صنعت گفته می شود که مبتنی بر مهارت ، دانش و دقت باشد؛ از این رو، هر کاری صنعت نخواهد بود، مانند بازرگانی ؛ زیرا بازرگان نمی داند آیا با تجارتش به هدف خود؛ یعنی سود می رسد یا نه؟ در حالی که صنعت کار کار خود را بر اساس علم به شیوه کار و چگونگی سامان دهی آن تا رسیدن به مقصود پی ریزی می کند؛ از این رو، به نجار صنعتگر می گویند؛ زیرا از قبل می داند چه باید بکند و چه ابزار و ساز و کاری فراهم سازد تا به مقصود برسد.
حکم تکلیفی
صنایع فی الجمله از ضروریات زندگی بشر است وبدون صنعت، زندگی سامان نمی گیرد، مانند کشاورزی ؛ لیکن برخی صنایع به دلیل مفاسدی که بر آنها مترتب می گردد، حرام شمرده شده اند، مانند مجسمه سازی و ساختن آلات لهو و قمار . برخی صنایع مستحب اند، مانند ریسندگی برای زن و برخی مکروه ، مانند صنایع پست نزد عرف .
اجاره
...

جدول کلمات

کار, پیشه, هنر, حرفه

پیشنهاد کاربران

فن

در پارسی " برساخت "
برساخت های پدافندی = صنایع دفاعی
برساخت گردشگری =صنعت توریسم

ساخت ورزی

لغت عربیزه صنعت ( سن - شن=ساخت پسوند ات ) ستانده شده از ریشه آریایی شن šen - * به معنای ساختن آفرینش ایجاد build که همریشه است با واژه **šēn - در پارسی میانه به معنای خانه و لغت اوستایی **šayana - که امروزه آشیان - آشیانه خوانده میشود. شن در گرجستان هم پسوند مکان است Axalšen=new city و هم معنای ساختن میدهد ولی در ارمنستان در همان معنای اصلی خود به کار میرود ( շինել shinel=build ) . عرب از ریشه فرضی صنع واژگان جعلی صانع مصنوع تصنع صناعت صنایع را به دست آورده است. بدل شدن س به ش در واژگان ایرانی رسک - رشک وخروس - خروش نیز دیده میشود.

پیرسها:



*Nostratic Dictionary by Aharon Dolgopolsky

**www. iranicaonline. org/articles/georgia -

فن
که واژه ای ایرانی است

واژه صنعت ریشه ایرانی دارد ولی نیتوان از واژه فن ساخت fansakht هم بهره برد چون ساخته های صنعت ریشه در فن دارند

سازافزار
ساخت افزار

فرساخت

تکنیک، حرفه، ساختن، صناعت، صنع، فن، هنر

صَنعَت
چون این واژه ریشه ی ایرانی و پارسی دارد می توان آن را با دستور واژه سازی پارسی گُستَراند :
سَنیدَن ، سَناندَن
سَنه ، سَنا ، سَنو ، سَنَنده ، سَنَند ، سَنان ، سَنَن ، سَنَک ، سَناک، سَنال ، سَنیل ، سَنِمان ، سَنِش، سَنِشگَر ، سَنِشمند
سَنِشوَر ، سَنِشگاه ، سَنِشکده، . . .
پَسوند : - اَت در صَنعت پارسی کهن است که در انگلیسی و آلمانی و لاتین کاربرد دارد :
انگلیسی :quality: qu - al - it - y
- it - = - اَت
آلمانی : qualitaet: qu - al - itaet
پارسی : کِیفیَت
بنابراین : سَنئَت یا سَنوَت یا سَنیَت


فرساخت و ساخت آوری دو پیشنهاد شایسته هستند. از یاد نرود واژه های پیشنهاد شده باید تا اندازه ای خوانا و روان هم باشند، برساخت های پیچیده با واژگان و دستور اوستایی یا پهلوی گاهی ناکارآمد است. البته واژگان پهلوی را تا اندازه ی چشمگیری می توان با کمی دگرش در آواها و ساختار یکراست به فارسی آورد.

پیاوار، فیار، فیدار، فیاوار، فیاور،
شوال،
اَردَم،
مویندی، مویَند،
کِرُک، کِروک.



یافتن یک واژه در زبان گذشته کاری بس نادرست می باشد به آسانی با نگاه به کاربرد و آنچه در میان همه زبان ها بهره برداری می شود برابر های زیر پیشنهاد می شود.
کارخانه ای = صنعتی
کارخانه داری = صنعت
همچنین افزون بر این واژه
دستی، خانگی، دست ساز = سنتی

صنعت ( عربی ) = فرساخت/ساخت آوری/کِروگه/داتیس/ت ( پارسی نو + پهلوی ) صنعت همان تولید از راه ساختن و فند است. از آنجا که تولید = فر+ آورد است، صنعت نیز فر+ ساخت /ساخت آوری خواهد بود. صنعتی = فرساختی /کروگه ای داتیسی ( پارسی نو + پارسی پهلوی ) مصنوعی = ساختگی، فرساخته
/نای کینی / نا گیتئی ( پارسی نو+ پارسی پهلوی ) صنایع = فرساختها پاراداتیس /پاراکروگه ( پارسی نو+ پارسی باستان ) تصنعی = ساختگی / اپیکروگ اَپیداتیس /پارسی نو + پارسی پهلوی ) ارباب صنایع =ساختآوران یتالیت پاراکروگه ( پارسی نو + پارسی باستان+ پارسی پهلوی )

با نشان دادن خرسندی خود از آنچه اشکان، ایرزاد و دیگران درباره ی ریشه های واژه ی عربی شده ی �صنعت� نوشته و گوشه هایی تاریک از سرگذشت و سرنوشت زبانی نیرومند ولی زنگار گرفته و زخم خورده را روشن نموده اند، یک سخن باریک و پاکیزه ( نکته ) برجای می ماند که بگمانم شایان درنگ همگی این دوستان و دیگر خوانندگان باشد. اشکان در دنباله ی روشنگری خود، چنین نوشته است:
�عرب از ریشه فرضی صنع واژگان جعلی صانع مصنوع تصنع صناعت صنایع را به دست آورده است. �

بیگمان بسیاری از این دوستان می دانند که دستور زبان عربی بدست دبیران ایرانی بکار گرفته شده در دستگاه های دیوانسالاری عرب های فرمانروا بر بخش سترگی از ایران ، انجام پذیرفته است. همین دبیران بکار گرفته شده، بودند که همچنین در راه ساختن واژه های تازه برای زبان در بنیاد خود کم مایه ی بیابانگردان ( تازیان ) عرب، کوشش های چندی نمودند و چنین کار ی را پی گرفتند. امیدوارم این برداشت نابجا نیز نشود که خواسته ام به شیوه ی راستگرایان ایرانی پنهان شده زیر پوشش برتری نژاد آریا، عرب و زبان عربی را کوچک کنم. کم مایه بودن زبان به شوند هستی هازمانی ( اجتماعی ) ساده و پیش پا افتاده ی چادرنشینی و بیابانگردی است و تنها بیابان های عربستان را دربرنمی گیرد. در همه جای جهان با چنین پدیده ای روبروییم. با آنچه آمد، نیاکان خودمان و از آن میان، خودشیرین های تن به مزدوری فرمانروایان تازه بدوران رسیده بودند که چنان واژگان ساختگی ( جعلی بگفته ی اشکان ) را برای عرب ها ساختند و همزمان، زمینه ی شکسته شدن واژگان زبان بسیار نیرومند پارسی ( بسی نیرومندتر از لاتین ) در خود ایران را فراهم نمودند: کوششی دوگانه با سودها و زیان های خود که این یکی بیش تر گریبانگیر خود ما ایرانیان شد و تاکنون نیز پی گرفته شده است.


کلمات دیگر: