کلمه جو
صفحه اصلی

نکاح


مترادف نکاح : ازدواج، پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، وصلت

متضاد نکاح : طلاق

برابر پارسی : زناشویی

فارسی به انگلیسی

marriage, matrimony, nuptials, wedding

marriage


فارسی به عربی

زواج

مترادف و متضاد

marriage (اسم)
اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی

matrimony (اسم)
عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی

ازدواج، پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، وصلت ≠ طلاق


فرهنگ فارسی

عقدزناشویی بستن، عقدازدواج، زناشویی
۱ - ( مصدر ) عقد زناشویی بستن . ۲ - زناشویی کردن . ۳ - ( اسم ) زناشویی . یا نکاح اول . امتزاج طبایع است بعضی با بعضی که موجب پدید آمدن موالید گردد . یا نکاح دایم . نکاحی است دایمی مقابل نکاح منقطع . در نکاح دایم وجود مهر لازم نیست و مدت هم ندارد . یا نکاح ساری در ذات . توجه حبی حق تعالی ات که فرمود : فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف و آن وصلت بین خفا و ظهور است که اصل نکاح ساری است در جمیع ذراری. یا نکاح طبیعی ترکیب و امتزاج طبیعی عناصر و طبایع یا نکاح منقطع . نکاحی است که برای مدت معینی واقع شده باشد مقابل نکاح دایم . در نکاح منقطع حتما باید مدت و مهر معلوم باشد .
دهی است از دهستان تباد کان بخش حوم. و ارداک شهرستان مشهد ٠ در ۲ هزار گزی شمال مشهد در جلگ. معتدل هوائی واقع است و آبش از قنات محصولش غلات و میوه ها شغل اهالی زراعت و مالداری است ٠

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (مص م . ) ازدواج ، زناشویی .

لغت نامه دهخدا

نکاح . [ ن َک ْکا ] (ع ص ) آنکه زن بسیار گرفته باشد. کثیرالنِکاح .پرشهوت . (ناظم الاطباء). رجوع به نِکاح و نکح شود.


نکاح . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در 2هزارگزی شمال مشهد در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 324 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ها، شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


نکاح. [ ن ِ ] ( ع مص ) زن کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( زوزنی ).عقد زناشوئی بستن. ( از منتهی الارب ). زن گرفتن. تزوج. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نکح. ( متن اللغة ). کابین کردن. ( یادداشت مؤلف ). || شوی کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( از زوزنی ). شوهر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) عقدی که میان زن و شوهر بندند. ( آنندراج ). ازدواج. میزاد. زناشوئی. عروسی. بغل خوابی. ( ناظم الاطباء ). کابین. عقد زناشوئی. زواج. کدخدائی. تأهل. ( یادداشت مؤلف ). عقدی که به موجب آن علاقه زناشوئی بین زن و مرد ایجاد شود :
ور این فتاد ز من دست بازدار و برو
که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه.
منوچهری.
میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آیین عروسی بود ونه سور.
منوچهری.
رسول فرموده است : النکاح سنتی. ( کتاب النقض ص 501 ).
رای اقضی القضاةاگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد.
خاقانی.
- به نکاح... بودن ؛ در عقد او بودن. همسر او بودن. خاص او بودن :
اسمای طبع من به نکاح ثنای اوست
زآن فال سعد ز اختر اسما برآورم.
خاقانی.
- به نکاح درآوردن ؛ به زنی دادن : به حلب برد و دختر خود به نکاح من درآورد. ( گلستان ).
- در نکاح... شدن ؛ در حباله عقد درآمدن :
عجوز جهان در نکاح ملک شد
که جز عذر زادنْش رائی نیابی.
خاقانی.
- نکاح دائم . رجوع به عقد و عقدی شود.
- نکاح کردن ؛ عقد کردن. عقد زناشویی بستن. زن یا دختر را به کسی به شوی دادن : امیر مردانشاه را به کوشک سالار بکتغدی آوردند و عقد و نکاح آنجا کردند. ( تاریخ بیهقی ص 535 ). دختری ازآن ِ قدرخان به نام امیر محمدعقد و نکاح کردند. ( تاریخ بیهقی ص 193 ).
بکرگرانبهای من عقد تو بست یک شبه
با تو نکاح کردمش زآنکه به غمزه دلبر است.
بدر چاچی ( از آنندراج ).
کنم هر کجا شاهدی را نکاح
چو طغرا به قاضی نبینم صلاح.
ملاطغرا ( ازآنندراج ).
- نکاح منقطع. رجوع به صیغه شود.
|| ( مص ) گاییدن. ( از منتهی الارب ). مجامعت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). جماع کردن. ( آنندراج ). زناشوئی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : و دعوی های بزرگ کردند چون نکاح بنات و اخوات و نکاح غلامان. ( کتاب النقض ص 329 ). || غالب شدن خواب بر چشم کسی . ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || تر کردن باران زمین را.( از ناظم الاطباء ). نکح المطر الارض ؛ اختلط بثراها. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || غالب شدن دوا بر کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). نکح الدواء فلاناً؛ خامره و غلبه. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. عقد زناشویی بستن، عقد ازدواج.
۲. زناشویی.

دانشنامه آزاد فارسی

نِکاح
ازدواج، رابطۀ زناشویی. به عقیدۀ فقیهان، اقدام به ازدواج، امری مستحب است، البته در برخی حالات، به جهاتی مانند جلوگیری از وقوع در حرام، واجب می شود. در حنفیه عقد نکاح با هر لفظی که از اراده برای ازدواج حکایت کند، مانند بیع و هبه نیز، منعقد می شود. یعنی اگر زن، به قصد ازدواج بگوید خودم را به تو فروختم یا بخشیدم، عقد ازدواج محقق می شود؛ اما در مذاهب دیگر اسلامی چنین نیست. در امامیه نکاح دایم باید با دو لفظ «نکاح» یا «تزویج» منعقد شود. جز امامیه همۀ مذاهب اسلامی، برای صحت عقد نکاح شرط کرده اند که دو مرد عادل بر وقوع آن شهادت دهند. در صحت اجرای عقد نکاح، به غیر زبان عربی، با فرض توانایی بر اجرا به عربی، اختلاف است. در حنفیه، چنانچه دو نفر، در دو جای دور از هم به سر برند می توانند با کتابت، صیغۀ عقد را اجرا کنند. به اتفاق همۀ فقیهان، نمی توان با دو خواهر، یک جا ازدواج کرد و نیز به عقیدۀ همۀ آنان، ازدواج مسلمان با کافر (غیراهل کتاب) حرام است. همین طور است ازدواج زن مسلمان با اهل کتاب؛ اما دربارۀ ازدواج مرد مسلمان با اهل کتاب، فقیهان مذاهب اربعۀ سنی گویند که منعی ندارد. امامیه در ازدواج مرد مسلمان با اهل کتاب اختلاف دارند. بیشتر عقیده دارند که ازدواج دایم مرد مسلمان با زن اهل کتاب حرام و ازدواج موقت با آنان جایز است. نیز← ازدواج

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نکاح در لغت بنابر مشهور به معنی وطی است. پس استعمال آن در عقد و تزویج مجاز خواهد بود.
(مصدر نکح ینکح بر وزن ضرب یضرب می باشد ).نکاح در لغت بنابر مشهور به معنی وطی است. پس استعمال آن در عقد و تزویج مجاز خواهد بود. و به قول بعضی حقیقت در عقد است از جهت کثرت استعمال آن در عقد.
معانی دیگر برای نکاح
و به قول برخی دیگر نکاح مشترک بین هر دو معنی است زیرا در هر دو استعمال شده و اصل در استعمال حقیقت است. و جمعی نیز گفته اند که نکاح در اصل به معنی التقاء است. گفته می شود «تناکح الجبلان اذا التقیا». و یا به معنی ضم و انضمام است گفته می شود: «تناکحت الاشجار: اذا انضم بعضها الی بعض» یعنی هرگاه درختان بهم پیوسته باشند.و یا به معنی اختلاط است. گفته می شود: «نکح المطر الارض اذا اختلط بترابها» یعنی هرگاه باران با خاک زمین آمیخته گردد. بنابراین هم در عقد و هم در وطی مجاز است زیرا مأخوذ از معنی دیگر است.در تأیید این قول گفته می شود که هیچ یک از دو معنی از لفظ نکاح فهمیده نمی شود مگر به قرینه و قرینه علامت مجاز است. و از ابی علی فارسی منقول است که هرگاه گفته شود «نکح فلان فلانۀ أوبنت فلان» غرض عقد و تزویج است. و چون گفته شود «نکح امرأته أو زوجته» غرض جماع و وطی می باشد.
نتیجه نهایی
بالجمله چنانکه گفتیم مشهور آن است که نکاح در لغت حقیقت در وطی است. و نیز مشهور آن است که در شرع حقیقت در عقد است. پس می توان گفت: نکاح عقدی است که متضمن اباحه وطی باشد. و یا عقدی است که مورد آن تملیک منفعت بضع است.

پیشنهاد کاربران

هم بستر شدن با دختری ک عاشقش بودی . . به طور رسمی

معنی کلمه نکاح . خلاصه این کلمه یعنی گاییدن . عربها موقع پیشنهاد دادن از این کلمه استفاده میکنند .

همبستری، همخوابگی، جماع

به نظر من منظور از نکاح در خطبه عقد درهم امیختن و یکی شدن زن و مردی است که قصد دارند از این به بعد با هم زندگی کنند یعنی رابطه روحی و جسمی بسیار نزدیک بایستی برقرار شود تا ازدواج موفقی شکل گیرد و صرف ارتباط جسمی تنها مد نظر این خطبه نمی باشد

زیبا ترین واژه ی پارسی که میتون برای این واژه ی تازی آورد ( سپوختن ) که در فرهنگ پارسی ( ایران باستان ) از برابری و آزادی و خردورزی بانو و پور می آید گاییدن دختر یا زنی به طور رسمی که با اطلاع فامیل صورت میگیرد

عقد بین زن و مرد که موجب علاقه میشود

نکاح به معنی به هم پیوستن و درآمیختن است بگونه ای که بیننده آنها را دارای یک روح واحد بپندارد و نه جدا از هم


نکاح ب معنی ازدواج، پیوند زناشویی، انسانی، آسمانی
بر گرفته از قرآن هستش ( وانکحت )

دوستان چرا ما اصرار داریم خودمونو گول بزنیم نکاح از ریشه کلمه نکح به معنای سوراخ کردن و پاره کردن هست.

این همه آسمون و ریسمون کردن فقط برا تطهیر کردن یه کلمه. که چی حالا. کلمه نکاح فقط معنی جماع رو میده


کلمات دیگر: