کلمه جو
صفحه اصلی

فطرت


مترادف فطرت : اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، آفرینش، ابداع

برابر پارسی : سرشت، خوی، منش، نهاد

فارسی به انگلیسی

nature, temperament, constitution

nature


فارسی به عربی

قوة الشخصیة , مزاج

مترادف و متضاد

اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد


آفرینش، ابداع


۱. اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد
۲. آفرینش، ابداع


nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

temperament (اسم)
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت

mettle (اسم)
غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره

creation (اسم)
ایجاد، فطرت، خلقت، خلق، افرینش

constitution (اسم)
نظام نامه، قانون اساسی، تشکیل، مشروطیت، فطرت، ساختمان ووضع طبیعی، تاسیس

فرهنگ فارسی

سرشت، طبیعت، نهاد، صفت طبیعی انسان، ونیزبه معنی دین، سنت، فطری:منسوب به فطرت، ذاتی، طبیعی، جبلی
۱ - ( اسم ) آفرینش ۲ - ابداع اختراع ۳ - صفتی که هر موجود زنده در آغاز خلقتش داراست طبیعت سرشت جمع : فطر .

فرهنگ معین

(فِ طْ رَ ) [ ع . فطرة ] (اِ. ) سرشت ، طبیعت ، صفت ذاتی .

لغت نامه دهخدا

فطرت. [ ف ِ رَ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. ( کلیله و دمنه ). رجوع به فطرة شود. || ابداع و اختراع. || ( اِ ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست. ( فرهنگ فارسی معین ). خمیره. سرشت. جبلت. ( یادداشت مؤلف ). سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم. ( از منتهی الارب ) : چنان دید امیرالمؤمنین بفطرت تیز و فکرت شافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. ( تاریخ بیهقی ).
قضا فعلست در فطرت ، قدر منطق به امر حق
خرد عرشست در حکمت معانی وحی و کرسی آن.
ناصرخسرو.
عقل و فطرت به جوی نستانند
دور دور شکم و دستار است.
صائب.

فطرة. [ ف ِ رَ ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || ( اِ ) سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم. ( منتهی الارب ). الجبلة المتهیئه لقبول الدین. ( تعریفات ). || دین. ( منتهی الارب ). || صدقه فطر. ( ناظم الاطباء ). آنچه برای سلامت تن در آغاز ماه شوال پس از روزه رمضان به فقیران دهند. زکات فطر. فطریه :
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکات و فطرة و اعتاق و هدی و قربانی.
سعدی.
رجوع به فطریة شود.

فطرة. [ ف ِ رَ تَن ْ ] ( ع ق ) فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت. از روی سرشت و خلقت. عادتاً. طبعاً.

فطرت . [ ف ِ رَ] (ع اِمص ) آفرینش . (از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت . (کلیله و دمنه ). رجوع به فطرة شود. || ابداع و اختراع . || (اِ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست . (فرهنگ فارسی معین ). خمیره . سرشت . جبلت . (یادداشت مؤلف ). سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم . (از منتهی الارب ) : چنان دید امیرالمؤمنین بفطرت تیز و فکرت شافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی ).
قضا فعلست در فطرت ، قدر منطق به امر حق
خرد عرشست در حکمت معانی وحی و کرسی آن .

ناصرخسرو.


عقل و فطرت به جوی نستانند
دور دور شکم و دستار است .

صائب .



فرهنگ عمید

۱. ویژگی های ذاتی، سرشت، طبیعت، نهاد.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] آفرینش، خلقت.

دانشنامه عمومی

فطر در واژه به معنای «خلق کردن» و «به وجود آوردن» است و وقتی به صورت فطرت مبدل می شود یعنی حالت خاصی از خلق کردن. در اصطلاح منظور از فطرت، خلقت خاص انسان است که با دیگر موجودات تفاوت دارد. در معارف اسلامی فطریات انسان را دو بخش می دانند:
وجود روح
پیش از تولّد

دانشنامه آزاد فارسی

فِطْرت
(یا: سرشت؛ مصدر نوعی که دلالت بر نوع خلقت می کند) معمولاً دربارۀ انسان به کار می رود و چیزی را فطری گویند که نوع آفرینش انسان اقتضای آن را داشته باشد یعنی خدادادی، غیراکتسابی و کمابیش مشترک بین همۀ افراد انسان باشد. از این رو، شامل همۀ بینش ها و گرایش های خدادادی انسان می شود. خدادادی بودن این خصوصیات در انسان به معنای بالفعل بودن آن ها در بدو تولد نیست بلکه این امور به هنگام تولد، همه بالقوه اند (شبیه بذری که در زمین پاشیده می شود) و رفته رفته حالت بالفعل می یابند. بنابراین، آدمی در آغاز تولد نسبت به همۀ بینش ها و گرایش ها بی تفاوت نیست. آن چه را «ماهیت انسانی» می نامند از فعلیت این امور فطری و خدادادی حاصل می شود، هرچند آدمی می تواند به اختیار ماهیت های مختلف پیدا کند. امّا از این میان فقط یک ماهیت است که منطبق بر فطرت اوست که اگر از آن فاصله گیرد و ماهیتی غیر از ماهیت انسانی پیدا کند، دچار از خودبیگانگی می شود. روان شناسان و روان کاوان در قرن گذشته به این حقیقت پی بردند که انسان در ماورای شعور ظاهر خویش شعوری مخفی دارد. برخی از این دانشمندان بر این عقیده بوده اند که عناصر شعور مخفی، همه از شعور ظاهر به باطن گریخته و تغییر شکل داده اند، مانند فروید که ضمیر ناخودآگاه آدمی را صرفاً مجموعه ای از امیال واپس زده می داند. امّا در مقابل، کسانی چون یونگ و آدلر با پژوهش های خود نشان دادند که شعور باطنی انسان اصالت و استقلال دارد. اینان شعور اخلاقی، هنری، علمی، همچنین شعور دینی انسان را که هریک برای خود استقلال دارد، اصیل و ناشی از سرشت او می دانند. امروزه دانشمندان بسیاری به وجود شعور باطنی اصیل اعتقاد و اعتراف دارند و باور عمومی به پاره ای ارزش ها چون عدالت، پاکی، دانش، تقوا، نیکی، خیرخواهی و جز آن را در همۀ زمان ها و مکان ها ناشی از وجود فطرت مشترک بین همۀ انسان ها می دانند، و وجود خداشناسی و خداگرایی فطری را نیز که نوعی جاذبۀ معنوی میان کانون دل آدمی از یک طرف و کانون هستی و کمال مطلق از طرف دیگر است، از ابعاد مهم فطرت انسانی می شناسند. مولوی این گرایش فطری به سوی خدا را به غریزۀ جست وجوی مادر در طبیعت کودک تشبیه می کند، غریزه ای که به صورت ناآگاهانه در کودک وجود دارد.

فرهنگ فارسی ساره

سرشت


نقل قول ها

فطرت
• « دیانت با فطرتِ انسان سازگار است و بدبخت ترین انسان ، کسی است که دین ندارد. حتّی از لحاظِ جامعه شناسی هم ، حذفِ عنصرِ دین از جامعه یعنی گرفتنِ مهم ترین اساسِ هویّتِ جمعی از یک جامعه... . » سخنرانی در دیدار با اعضای شورای مرکزی جمعیّتِ مؤتلفه اسلامی ، ۱۸/۵/۱۳۷۷ ، برگرفته از کتابِ « احزاب و شوراها ، نشرِ طرحِ نو ، ۱۳۸۸ ، ص ۲۰ -> سید محمد خاتمی
• «بنای اجتماع بر پایهٔ آرمان ها و آرزوهای انسان نیست، بلکه بر بنیانِ طبیعتِ اوست، و ساختارِ فطری او، قوانینِ اساسی کشورها را یکی پس از دیگری رقم می زند.» درس های تاریخ (نشر ققنوس،۱۳۸۵) فصلِ «سرشتِ آدمی و تاریخ» -> ویل دورانت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فطرت نوعی خاص از آفرینش و راهنمای انسان به سوی خدا است.
فطرت واژه ای عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است. و در قرآن به هر دو معنی به کار رفته است. (افی الله شک فاطر السموات و الارض اذا السماء انفطرت. )
مراد از فطرت
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت خاص است فطرت و فطریات اصطلاح های متعددی دارد اما آن چه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است: «انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته ای، به دنیا نمی آید بلکه از آغاز بینش ها و گرایش های خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگی جهت می دهد و منظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیاء، لااقتضاء و خنثی نیست، بلکه در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است و پیامبران الهی چیزی را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشت خود در جست و جوی آن است. اگر ما برای انسان یک سلسله ویژگی ها در اصل خلقت قائل باشیم، مفهوم فطرت را می دهد. فطرت انسان یعنی ویژگی هایی در اصل خلقت و آفرینش انسان. در دیدگاه قرآنی، در سرشت انسان، ویژگی هایی نهفته است که انسانیت او وامدار آنها است. فطرت، راهنمای انسان به سوی خدا است.
فطرت در قرآن
قرآن کریم این کلمه را برای انسان و رابطه او با دین به کار می برد.
ترادف فطرت با صبغه و حنیف
...

جدول کلمات

بنیه

پیشنهاد کاربران

Fitrah

Innate

فطرت از ریشه ی فطر در لغت به معنای شکافتن، از آنجا که آفرینش و خلقت نیز نوعی شکافتن عدم و پدید آمدن است، فطرت در معنای آفرینش و خلقت نیز به کار می رود. فطرت معنای اصطلاحی نیز دارد.


این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آسْن می باشد


کلمات دیگر: