اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان
ایمان آوردن . (از اقرب الموارد). دل بر چیزی نهادن . (تاریخ بیهقی ). || سخت و محکم شدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخت شدن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). سخت درشت گردیدن . (منتهی الارب ). سخت درست گردیدن . (ناظم الاطباء). سخت و صلب گردیدن . و منه : «اعتقد النوی ؛ اذا صلب ». (از اقرب الموارد). || ذخیره ساختن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرد کردن و فراهم آوردن مال . (از اقرب الموارد). || کسب کردن زمین و
آب و مال و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسب کردن ضیعه . (از اقرب الموارد). ضیعتی ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). تقول : «اعتقد عقدة؛ اذا اشتری ضیعة». (از اقرب الموارد). || ثابت شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راست و ثابت شدن برادری . (از اقرب الموارد). یقال : «اعتقد الاخاء بینهما؛ ای ثبت ». (منتهی الارب ). || گلوبند درست کردن از در و صدف و جز آن از آنچه برشته کشند. || گره خوردن . نقیض حل شدن . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح جزم و یقین ذهن برامری باشد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اعتقاد را دو معنی است : یکی مشهور و آن تصدیق جزمی ذهن است که تشکیک پذیر باشد. و معنی دوم غیرمشهور و آن تصدیق جازم یا راجح ذهن است که بدین معنی عام است و
علم را که تصدیقی است جازم و تشکیک ناپذیر و اعتقاد را (بمعنی ) مشهور و ظن را که طرف راجح باشد شامل میگردد. این بیان را تفتازانی در مبحث صدق (و کذب ) خبر آورده است . بنابراین اعتقاد بمعنای مشهور مقابل علم و بمعنای غیرمشهور شامل علم و ظن هر دو می باشد چنانکه محقق مذکور در حاشیه ٔ خود بر کتاب عضدی در مبحث علم بدان تصریح کرده است . در شرح تجرید گفته است : اعتقاد بطور مطلق بر تصدیق اطلاق میشود، خواه تصدیق جازم باشد یا غیرجازم ، مطابق با واقع باشد یا غیرمطابق ، ثابت باشدیا غیرثابت و این قول متداول و مشهور است . گاه باشدکه اعتقاد را بمعنی یکی از دو نوع علم که یقین است بکار برند. و این قول با آنچه در مطول آمده که اعتقاد بمعنی یقین قول غیرمشهور و بمعنی تصدیق قول مشهور میباشد مخالفت دارد. و همچنین اعتقاد بمعنی یقین جهل مرکب را شامل نگردد بخلاف آن که اعتقاد بمعنی حکم جازم ذهنی و قابل تشکیک باشد که بدین معنی جهل مرکب رانیز شامل گردد و از اینرو عضدی آرد که اگر اعتقاد با واقع مطابقت داشته باشد
صحیح است و اگر مطابق نباشد فاسد. و گمان می رود که «یقین » را سومین معنی اعتقاد دانسته اند. واﷲ اعلم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اِمص ، اِ) پنداشت . نمشه . باور. (ناظم الاطباء)
: این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اعتبار.
منوچهری .
کسی که حال وی بر این جمله باشد توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعت داری تا کدام جایگاه است . (تاریخ بیهقی ). بی ریا میان دل و اعتقاد خود را بنموده . (تاریخ بیهقی ص
332). در همه حالها راستی ویکدلی و خداپرستی خویش
اظهار کرده است و بی ریا میان دل و اعتقاد خود را بنموده . (تاریخ بیهقی ). آنکس که اعتقاد وی بر این جمله باشد و دولتی را که پوست و گوشت و استخوان خویش را از آن داند توان دانست ... (تاریخ بیهقی ص
333).
شنزبه حدیث دمنه بشنود... و در سخن او ظن صدق و اعتقاد بصحت پنداشت . (کلیله و دمنه ).و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه ). ارکان آن دولت و اعتقاد آن حضرت بتقدیم او در کفایت معترف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
15). || رأی . (منتهی الارب ). قول . نظر
: اما اعتقاد من همه آن است که بسیار از این برابر ستمی که بر ضعیفی کند نیستند. (تاریخ بیهقی ص
420).
بقول بنده ٔ یزدان قادرند ولیک
به اعتقاد همه امتند شیطان را.
ناصرخسرو.
اعتقاد تو چنین است ولیکن بزبان
گوئی آن حاکم عدل است و حکیم الحکماست .
ناصرخسرو.
اگر تو آدمیی اعتقاد من آن است
که دیگران همه نقشند بر در حمام .
سعدی .
بجان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست .
سعدی .
||
دین . ایمان . عقیده . یقین
: اما در اعتقاد این مرد [ حسنک ] سخن میگوید بدانکه خلعت مصریان بستد برغم خلیفه و امیرالمؤمنین بیازرد. (تاریخ بیهقی ص
178). گفت [ ابونصر مشکان ] سلطان پرسید مرا حدیث حسنک پس از آن حدیث خلیفه و دین و اعتقاد این . (تاریخ بیهقی ص
179). من [ سلطان محمود ] روا داشتمی در دین و اعتقاد خویش که این حق بتن خویش گذاردمی . (تاریخ بیهقی ص
195). بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد. (تاریخ بیهقی ص
315).
آن که تو دانی که چنین اعتقاد
از تو در او زشت و خطا و جفاست .
ناصرخسرو.
کردی از صدق واعتقاد و یقین
خویشی خویش را بحق تسلیم .
ناصرخسرو.
با خدا اعتقاد پاکان دار
تا پلیدانت خاک ره نکنند.
خاقانی .
گل علم اعتقاد خاقانیست
خارش از جهل مستدل منهید.
خاقانی .
در بیان این شنو یک داستان
تا بدانی اعتقاد راستان .
مولوی .
-
اعتقاددرست ؛ اعتقاد پاک . ایمان درست
: و چون از جانب وی همه راستی و یکدلی و اعتقاد درست از هواخواهی بوده است . (تاریخ بیهقی ).
-
اعتقاد کردن ؛ اعتماد کردن . تکیه کردن . عقیده پیدا کردن
: داند از کردگار کار که شاه
نکند اعتقاد بر تقویم .
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381).
-
اعتقاد نیکو یا نیک ؛ عقیده ٔ نیکو. ایمان پاک . عقیده و ایمان درست
: و کارها رفته است نارفتنی و ما خجل میباشیم و اعتقاد نیکوی خویش را که همیشه در مصالح وی داشته ایم ملامت میکنیم . (تاریخ بیهقی ص
333). اعمال و افعال ایشان به احماد می پیوست و در ایشان اعتقاد نیک می بست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
438).
-
پلیداعتقاد ؛ زشت ایمان . بدکیش
: پلیداعتقادان پاکیزه پوش
فریبنده و پارسائی فروش .
سعدی .
-
نیک اعتقاد ؛ پاک اعتقاد. درست ایمان
: دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشته ای را برآمد مراد.
سعدی .