مترادف عمل : ادا، ارتکاب، اقدام، پیشه، حرفه، رفتار، شغل، فعل، کار، کردار، وظیفه
برابر پارسی : کنش، کار، کردار
act, deed, action, work, process, operation, practice
act, action, activity, age _, agency, al _, ate, ation _, business, deed, doing, ence _, enterprise, function, handiwork, ion_, ism _, ment _, move, office, operation, opus, osis _, play, practice, proceeding, stroke, turn, work, working, y
کنش , اقدام , مصدرحال فعل بمعني (کارداشتن) پرمشغله بودن , گرفتاري , سوداگري , حرفه , دادوستد , کاسبي , بنگاه , موضوع , تجارت , کردار , کار , قباله , سند , باقباله واگذار کردن , ثقل , اعمال زور , تقلا , رنج , زحمت , کوشش , درد زايمان , کارگر , عمله , حزب کارگر , زحمت کشيدن , تقلا کردن , کوشش کردن , شغل , وظيفه , زيست , عمل , عملکرد , نوشتجات , اثار ادبي يا هنري , کارخانه , استحکامات , کار کردن , موثر واقع شدن , عملي شدن , عمل کردن , کار کننده , مشغول کار , طرزکار
ادا، ارتکاب، اقدام، پیشه، حرفه، رفتار، شغل، فعل، کار، کردار، وظیفه
تابعی که هر مقدار مفروض از اعضای یک مجموعه را به عضوی از آن نظیر کند
عمل . [ ع َ م َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
عمل . [ ع َ م ِ ] (ع ص ) برق پیوسته درخشنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد کارکن ، یا مرد که بر کار سرشته شده باشد و آن کار مطبوع وی بود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ناصرخسرو.
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
ابن یمین .
سلمان ساوجی .
حافظ.
حافظ.
مکتبی .
مسعودسعد.
سعدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سعدی .
خاقانی .
ابوالفرج رونی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
عمل . [ ع َ م َ ] (ع مص ) کار کردن . (منتهی الارب ). کار کردن و انجام دادن و ساختن . (از اقرب الموارد). || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی : عمل به العِمِلّین َ، او العِمْلین َ، او العُمَلین َ؛ مبالغه نمود در رنج و آزار او. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیک کارکن و هوشیار گردیدن ناقه . (از منتهی الارب ). «عَمِلة» بودن ناقه . (از اقرب الموارد). رجوع به عَمِلة شود. || پیوسته درخشیدن برق . (از منتهی الارب ). ادامه یافتن برق . (از اقرب الموارد). || شتافتن . || سعی و کوشش کردن : عمل علی الصدقة؛ سعی و کوشش کرد در فراهم آوردن و جمع کردن صدقه . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || حاکم گشتن بر شهری : عمل لفلان علی البلد؛ از جانب فلان بر شهر حاکم بود. (از اقرب الموارد). || پیدا کردن کلمه ای اعراب را بر کلمه ٔ دیگر. (منتهی الارب ). بوجود آوردن کلمه ای نوعی از اعراب را در کلمه ای دیگر. (از اقرب الموارد).
۱. کاری که کسی انجام میدهد.
۲. طرز کار؛ کیفیت انجام یک کار.
۳. (پزشکی) جراحی بر روی بدن.
۴. عبادت؛ کاری دارای اجر و ثواب اخروی.
۵. شغل دیوانی بهویژه جمعآوری مالیات.
۶. [قدیمی] تقلب؛ نیرنگبازی.
۷. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا میشد؛ آهنگ.
〈 عمل آمدن: (مصدر لازم)
۱. پرورش یافتن؛ رشد کردن.
۲. آماده شدن؛ ساخته شدن.
〈 عمل آوردن: (مصدر متعدی)
۱. پرورش دادن.
۲. مورد مصرف قرار دادن؛ به کار بستن.
۳. مهیا کردن؛ آماده کردن.
〈 عمل صالح: کار خوب؛ کردار نیک.
〈 عمل کردن: (مصدر لازم)
۱. کار کردن؛ رفتار کردن.
۲. (مصدر متعدی) جراحی کردن.
۳. اثر کردن.
〈 بهعمل آمدن: (مصدر لازم)
۱. = 〈 عمل آمدن
۲. اجرا شدن؛ انجام شدن.
〈 بهعمل آوردن:
۱. انجام دادن؛ اجرا کردن.
۲. ایجاد کردن؛ تولید کردن.
۳. = 〈 عمل آوردن
کنش، کار، کردار