مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه
برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب
one - headed long (or chestral) drum
tempo, time, rythm, measure
beating, blow, stroke, bruise, coining, pressure, force
accent
پارچه سست بافت پرچمي , خطابي دوستانه , شنل بچگانه , بس شماري , ضرب , افزايش , تکثير , برجسته , قابل توجه , موثر , گيرنده , زننده
زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن
جرح، زخم
تنبک
تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا
صنف، قسم، گونه، نوع
چوله
عجز
قرینه
۱. زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن
۲. جرح، زخم
۳. تنبک
۴. تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا
۵. صنف، قسم، گونه، نوع
۶. چوله
۷. عجز
۸. قرینه
واحد بنیادین زمان در موسیقی موزون
(ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدن ، کوبیدن . 2 - (اِمص .) یکی از چهار عمل اصلی حساب . 3 - سکه زدن . 4 - طنبک یا دنبک . 5 - مَثَل آوردن ، داستان زدن .
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع ، قسم .
ضرب . [ ض َ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مثل . همتا. (منتهی الارب ). || نوع . قسم . صنف . گونه . ج ، ضُروب ، اضراب . (مهذب الاسماء) : نهاد کوه بر دو ضرب است یکی کوه اصلی است ... دیگر شاخهای کوه است . (حدود العالم ). رود بر دو ضرب است یکی طبیعی و دیگر صناعی . (حدود العالم ). || (ص ) مرد رسا و تیزخاطر. (منتهی الارب ). مردی که در کار بُرّا باشد. (منتخب اللغات ). || سبک گوشت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || چست و چالاک . (منتهی الارب ). || باران سبک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || تنک از هر چیز. || (اِ) شهدسپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. (منتخب اللغات ) . || (اصطلاح عروض ) آخر از شعر. (منتهی الارب ). آخر بیت شعر. (منتخب اللغات ). جزو آخرین ِ مصراع دوم در اصطلاح اهل عروض . (المعجم ). آخر جزء من المصراع الثانی . (جرجانی ). || گوشت پستان اشتر. (مهذب الاسماء). || نوعی تنبک . تنبک بزرگی که مطربان برای نگاه داشتن اصول بکار دارند. آلتی چون نقاره که بدان اصول نگاه دارند. طبلی اصول داران مطربان و ورزشکاران را. || تیر : سیصدوپنجاه ضرب توپ کوچک وکلان بیکبار شلیک نمود. (تاریخ گلستانه ). || (اصطلاح ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی حساب . تضعیف یکی از دو عدد به عدّه ٔ آحاد عدد دیگر، تضعیف احد العددین بالعدد الاَّخر. (جرجانی ). چون ضرب سه در چهار که حاصل آن دوازده و مثل اینست که «چهار» سه بار، یا «سه » چهار بار تضعیف شده است . بُرجان . (خلیل بن احمد). علامت ضرب «*» است . و گویند: ضرب به . ضرب در. ضرب اندر، چنانکه 2 ضرب در 2 مساوی 4 یا 2 ضرب به 2 مساوی 4 یا 2 ضرب اندر 2 مساوی 4. ابوریحان بیرونی در التفهیم گوید: ضرب چیست ؟ عددرا چند بار دیگر کردن است و نموده ٔ او: پنج اندر هفت . خواهی پنج را هفت بار کن تا سی وپنج گردد و گر خواهی هفت را پنج بار کن تا نیز سی وپنج گردد زیراک معنی او آن است که پنج هفت بار و یا هفت پنج بار. (التفهیم ص 41). || ضرب شیئها در یکدیگر، شیئی که به شیئی درزنی مال آید و شیئی که بعددی زنی کم مال آید و چون کم شیئی بعدد زنی کم شیئها گرد آید چندان عدد، و چون کم شیئی به کم شیئی زنی مال آید زیرا که کمی کمی را باطل تواند کردن . (التفهیم ص 51). || ضرب الخط فی الخط. رجوع به خط اندر خط زدن شود. (التفهیم ص 15). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بفتح ضاد و سکون راء، نزد شعراء عرب و عجم جزء اخیر از مصراع دوم را گویند که به عجز نیز نامیده می شود و نزد پاره ای دیگر قافیه را نیز گویند، چنانچه در مطول و غیره ذکر گردیده . و نزد منطقیان عبارتست از اقتران صغری به کبری در قیاس حملی و آن را قرینه نیز نامند و بیان آن ضمن معنی لفظ قرینه بیاید ان شاء اﷲ تعالی . و نزد محاسبان تحصیل عدد سومیست که نسبت آن به یکی از دو عدد دیگر مانند نسبت عدد دیگر به واحد باشدمثلاً حاصل ضرب پنج در چهار که بیست می باشد نسبت آن به پنج مانند نسبت چهار است به یک ، پس همچنانکه بیست چهار برابر پنج است همچنان چهار هم چهاربرابر یک می باشد. و برخی ضرب را بدین نحو تعریف کرده اند که : عبارتست از تحصیل عدد سومی که نسبت یکی از دو عدد دیگر به آن عدد سوم مانند نسبت یک بعدد دیگر باشد و یکی ازآن دو عدد را مضروب و عدد دیگر را مضروب فیه نامند وعدد سوم را حاصل ضرب دو عدد دیگر خوانند. و گاه حاصل ضرب را هم مضروب نامند چنانکه در اصطلاحات محاسبان مشاهده می شود. و نیز در تعریف ضرب گفته اند: عبارت است از جستجوی عدد سومی که اگر آن را بر یکی از دو عدد دیگر قسمت کنیم عدد دیگر به دست آید چه قسمت در اربعه ٔ متناسبه مطابق مقررات فن از جمله لوازم است ، چنانچه بیست را که بر پنج قسمت کنیم ، حاصل چهار به دست آید و چون بیست را بر چهار قسمت کنیم خارج قسمت پنج حاصل آید و چون عدد یا مفرد است یا مرکب لهذا ضرب بر سه گونه باشد یا ضرب مفرد در مفرد و یا ضرب مفرد در مرکب ، و یا ضرب مرکب در مرکب و نیز عدد یا صحیح است یا کسر و یا مختلط از صحیح و کسر است پس بدین اعتبار،منقسم می شود ضرب بر نُه قسم و چون عکس العمل در ضرب معتبر نیست ، برای آنکه تأثیری در ضرب نخواهد داشت ، بنابراین ضرب منحصر است در پنج قسم : اول ضرب صحیح درکسر، دوم ضرب صحیح در مختلط، سوم ضرب کسر در کسر، چهارم ضرب کسر در مختلط، پنجم ضرب مختلط در مختلط. و ضرب منحط آن است که یکی از دو جنس را در دیگری ضرب کنی و حاصل را به طریق تنزیل پایه بگیری ، مثلاً حاصل ضرب درجه در دقیقه بدین طریق بثانیه رسد اما اگر به طریق منحط نباشد حاصل ضرب دقایق است . از اینرو عبدالعلی قوشچی در شرح زیج الغبیکی گفته : ضرب منحط عبارت از آن است که حاصل ضرب را بر شصت قسمت کنند (؟) چنانکه قسمت منحط آن است که حاصل قسمت را در شصت ضرب کنند - انتهی . || و ضرب شکلی در شکلی نزد اهل رمل عبارتست از جمع جمیع مراتب متجانسه ٔ هر دو شکل مضروب و مضروب فیه . و حاصل ضرب را نتیجه و لسان الامر گویند و شکل مضروب فیه را شریک نامند - انتهی . || سیخول که خارپشت تیرانداز باشد، یعنی خارهای خود راچون تیر اندازد. (برهان ). شَیهم . تشی ، و امروز آن را در افریقا ضربان نامند.صاحب اختیارات بدیعی گوید: صاحب جامع گوید از قول شریف که آن حیوانیست به لغت همدان وی را سیهم گویند وبلفظ دیگر دلال و آن نوعی دیگر از قنفذ بزرگست و خاردراز دارد و مانند تیر اندازد و چون خواهد که تیر بیندازد گرد گردد و چون راست شود تیر بیندازد. گاه باشد که سه چهار تیر بیندازد و اگر بر اعضای آدمی بیاید مجروح شود. گوشت وی گرم و خشک بود و وی مقدار سگ کوچک بود و گوشت وی چون بخورند نقرس را نافع بود و همچنین خون وی بر قدمین ضماد کنند نقرس زایل گرداند و چون خون وی در اندام مالند چرک را زایل کند و کلف راجلا دهد البته . و این مؤلف گوید آنچه به مکه آورند آن را رب الضرو خوانند بوی دهان را بنشاند چون در دهان گیرند. (اختیارات بدیعی ). بپارسی سیخول گویند شوربایش ضیق النفس و بحةالصوت را سودمند آید و خونش چون طلا کنند نقرس و وجعالمفاصل را نفع دهد و قوبا و کلف را زایل گرداند. کبارالقنفذ. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
ضرب . [ ض َ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن . (منتهی الارب ). سرمازدگی . || پشک زده شدن زمین . (منتهی الارب ).
ضرب . [ ض َ رَ / ض َ ] (ع اِ) شهد سپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. (فهرست مخزن الادویه ). انگبین سخت . انگبین سفید، و گویند ستبر. (مهذب الاسماء).
ضرب . [ ض َ رِ ] (ع ص ) بسیار زننده . (منتهی الارب ).
مولوی .
فردوسی .
وطواط.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مولوی .
محمد عوفی .
(از آنندراج ).
۱. زدن؛ کوبیدن.
۲. کتک زدن.
۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.
۴. سکه زدن.
۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای بهدست آوردن عددی که چند برابر آن است. Δ عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌفیه و نتیجه را حاصل ضرب میگویند. مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ = ۶ × ۵) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌفیه و عدد ۳۰ حاصل ضرب است. علامت ضرب × است که آن را ضربدر میگویند.
۶. (اسم) (موسیقی) = تنبک
〈 ضرب خوردن: (مصدر لازم) صدمه خوردن؛ آسیب دیدن.
〈 ضرب دیدن: (مصدر لازم) صدمه دیدن؛ آسیب دیدن.
〈 ضرب زدن: (مصدر متعدی) صدمه زدن؛ آسیب وارد کردن.
〈 ضرب گرفتن: (مصدر لازم) (موسیقی) نواختن ضرب؛ تنبک زدن؛ نواختن تنبک.
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تاییدن (چون می گوییم دو دو تا چار تا). یکی از چار کنش بنیادین انگارش (چهار عمل اصلی ریاضی).
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تایش. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن".
گمیزش
۱زور ۲شدت ۳آسیب