کلمه جو
صفحه اصلی

ضرب


مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه

برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

فارسی به انگلیسی

pulse, multiplication, beating, blow, stroke, battery, coining, coinage, rhythm, tempo, time, beat, accent, bruise, pressure, force

one - headed long (or chestral) drum


tempo, time, rythm, measure


beating, blow, stroke, bruise, coining, pressure, force


accent


فارسی به عربی

ضرب , ضربة

عربی به فارسی

پارچه سست بافت پرچمي , خطابي دوستانه , شنل بچگانه , بس شماري , ضرب , افزايش , تکثير , برجسته , قابل توجه , موثر , گيرنده , زننده


مترادف و متضاد

زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن


جرح، زخم


تنبک


تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا


صنف، قسم، گونه، نوع


چوله


عجز


قرینه


chop (اسم)
غذا، ضربت، ضرب، گوشت با استخوان، دهان

impact (اسم)
ضربه، اصابت، ضربت، ضرب، تماس، اثر شدید

strike (اسم)
ضربه، اصابت، برخورد، ضربت، ضرب، اعتصاب

stroke (اسم)
ضربه، حرکت، ضربت، ضرب، لطمه، تکان، دست کشیدن روی

hit (اسم)
اصابت، تصادف، موفقیت، ضربت، ضرب، نمایش یا فیلم پر مشتری

bop (اسم)
وزش، ضربت، ضرب

shock (اسم)
توده، تلاطم، ضرب، ضغطه، لطمه، تصادم، صدمه، تکان، خرمن، هول، تشنج سخت، هراس ناگهانی

beat (اسم)
ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش

butt (اسم)
هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت

drum (اسم)
چلیک، ظرف استوانه شکل، ضرب، طبل، دهل، طبال

blow (اسم)
ضربت، ضرب، خودستا، فوت

impulse (اسم)
ضربت، ضرب، بر انگیزش، انگیزه ناگهانی

multiplication (اسم)
افزایش، ضرب، تکثیر، بس شماری

coining (اسم)
ضرب

bruise (اسم)
ضرب، کبود شدگی، تباره، ضغطه

fib (اسم)
ضربت، ضرب، دروغ، دروغ در چیز جزئی

box (اسم)
ضرب، جای ویژه، صندوق، اطاقک، جعبه، بوکس، قوطی، محفظه، لژ، جعبه، توگوشی

buffet (اسم)
ضربت، ضرب، سیلی، بوفه، رستوران، قفسه جای ظرف، اشکاف، کافه، مشت

buff (اسم)
ضربت، ضرب، چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، گاو وحشی، جلا

punch (اسم)
قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت

slash (اسم)
برش، ضرب، شکاف، چاک، ضربه سریع، چاک لباس، نشان ممیز

smite (اسم)
ضرب

cob (اسم)
توده، ضرب، چوب ذرت، ادم مهم، ضربت برکپل

coinage (اسم)
ضرب، مسکوکات، ابداع واژه، ضربه سکه

stab (اسم)
ضرب، سخمه، زخم چاقو، ضربت با چیز نوک تیز

wham (اسم)
ضرب، صدای تصادم، صدای بهم خوردن اجسام جامد

ictus (اسم)
ضربان، ضرب، تپش، حمله ناگهانی بیهوشی

sock (اسم)
ضربه، درست، ضرب، جوراب ساقه کوتاه، کفش راحتی بی پاشنه، جوراب کوتاه

۱. زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن
۲. جرح، زخم
۳. تنبک
۴. تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا
۵. صنف، قسم، گونه، نوع
۶. چوله
۷. عجز
۸. قرینه


فرهنگ فارسی

زدن، کوفتن، نواختن، سکه زدن، یکی ازچهارعمل اصلی
( اسم ) ۱ - مانند مثل همتا . ۲ - نوع قسم صنف گونه جمع : ضروب اضراب . ۳ - آخرین جزو مصراع دوم عجز مقابل ابتدا . ۴ - تنبک بزرگی که مطربان و ورزشکاران برای نگاهداشتن اصول نگاهدارند . ۵ - اقتران صغری بکبری در قیاس حملی قرینه . ۶ - سیخول تشی خارپشت تیر انداز .
بسیار زننده

واحد بنیادین زمان در موسیقی موزون


فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) زدن ، کوبیدن . ۲ - (اِمص . ) یکی از چهار عمل اصلی حساب . ۳ - سکه زدن . ۴ - طنبک یا دنبک . ۵ - مَثَل آوردن ، داستان زدن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مانند، مثل . ۲ - نوع ، قسم .

(ضَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدن ، کوبیدن . 2 - (اِمص .) یکی از چهار عمل اصلی حساب . 3 - سکه زدن . 4 - طنبک یا دنبک . 5 - مَثَل آوردن ، داستان زدن .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع ، قسم .


لغت نامه دهخدا

ضرب . [ ض َ ] (ع اِ) مانند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مثل . همتا. (منتهی الارب ). || نوع . قسم . صنف . گونه . ج ، ضُروب ، اضراب . (مهذب الاسماء) : نهاد کوه بر دو ضرب است یکی کوه اصلی است ... دیگر شاخهای کوه است . (حدود العالم ). رود بر دو ضرب است یکی طبیعی و دیگر صناعی . (حدود العالم ). || (ص ) مرد رسا و تیزخاطر. (منتهی الارب ). مردی که در کار بُرّا باشد. (منتخب اللغات ). || سبک گوشت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || چست و چالاک . (منتهی الارب ). || باران سبک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || تنک از هر چیز. || (اِ) شهدسپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. (منتخب اللغات ) . || (اصطلاح عروض ) آخر از شعر. (منتهی الارب ). آخر بیت شعر. (منتخب اللغات ). جزو آخرین ِ مصراع دوم در اصطلاح اهل عروض . (المعجم ). آخر جزء من المصراع الثانی . (جرجانی ). || گوشت پستان اشتر. (مهذب الاسماء). || نوعی تنبک . تنبک بزرگی که مطربان برای نگاه داشتن اصول بکار دارند. آلتی چون نقاره که بدان اصول نگاه دارند. طبلی اصول داران مطربان و ورزشکاران را. || تیر : سیصدوپنجاه ضرب توپ کوچک وکلان بیکبار شلیک نمود. (تاریخ گلستانه ). || (اصطلاح ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی حساب . تضعیف یکی از دو عدد به عدّه ٔ آحاد عدد دیگر، تضعیف احد العددین بالعدد الاَّخر. (جرجانی ). چون ضرب سه در چهار که حاصل آن دوازده و مثل اینست که «چهار» سه بار، یا «سه » چهار بار تضعیف شده است . بُرجان . (خلیل بن احمد). علامت ضرب «*» است . و گویند: ضرب به . ضرب در. ضرب اندر، چنانکه 2 ضرب در 2 مساوی 4 یا 2 ضرب به 2 مساوی 4 یا 2 ضرب اندر 2 مساوی 4. ابوریحان بیرونی در التفهیم گوید: ضرب چیست ؟ عددرا چند بار دیگر کردن است و نموده ٔ او: پنج اندر هفت . خواهی پنج را هفت بار کن تا سی وپنج گردد و گر خواهی هفت را پنج بار کن تا نیز سی وپنج گردد زیراک معنی او آن است که پنج هفت بار و یا هفت پنج بار. (التفهیم ص 41). || ضرب شیئها در یکدیگر، شیئی که به شیئی درزنی مال آید و شیئی که بعددی زنی کم مال آید و چون کم شیئی بعدد زنی کم شیئها گرد آید چندان عدد، و چون کم شیئی به کم شیئی زنی مال آید زیرا که کمی کمی را باطل تواند کردن . (التفهیم ص 51). || ضرب الخط فی الخط. رجوع به خط اندر خط زدن شود. (التفهیم ص 15). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بفتح ضاد و سکون راء، نزد شعراء عرب و عجم جزء اخیر از مصراع دوم را گویند که به عجز نیز نامیده می شود و نزد پاره ای دیگر قافیه را نیز گویند، چنانچه در مطول و غیره ذکر گردیده . و نزد منطقیان عبارتست از اقتران صغری به کبری در قیاس حملی و آن را قرینه نیز نامند و بیان آن ضمن معنی لفظ قرینه بیاید ان شاء اﷲ تعالی . و نزد محاسبان تحصیل عدد سومیست که نسبت آن به یکی از دو عدد دیگر مانند نسبت عدد دیگر به واحد باشدمثلاً حاصل ضرب پنج در چهار که بیست می باشد نسبت آن به پنج مانند نسبت چهار است به یک ، پس همچنانکه بیست چهار برابر پنج است همچنان چهار هم چهاربرابر یک می باشد. و برخی ضرب را بدین نحو تعریف کرده اند که : عبارتست از تحصیل عدد سومی که نسبت یکی از دو عدد دیگر به آن عدد سوم مانند نسبت یک بعدد دیگر باشد و یکی ازآن دو عدد را مضروب و عدد دیگر را مضروب فیه نامند وعدد سوم را حاصل ضرب دو عدد دیگر خوانند. و گاه حاصل ضرب را هم مضروب نامند چنانکه در اصطلاحات محاسبان مشاهده می شود. و نیز در تعریف ضرب گفته اند: عبارت است از جستجوی عدد سومی که اگر آن را بر یکی از دو عدد دیگر قسمت کنیم عدد دیگر به دست آید چه قسمت در اربعه ٔ متناسبه مطابق مقررات فن از جمله لوازم است ، چنانچه بیست را که بر پنج قسمت کنیم ، حاصل چهار به دست آید و چون بیست را بر چهار قسمت کنیم خارج قسمت پنج حاصل آید و چون عدد یا مفرد است یا مرکب لهذا ضرب بر سه گونه باشد یا ضرب مفرد در مفرد و یا ضرب مفرد در مرکب ، و یا ضرب مرکب در مرکب و نیز عدد یا صحیح است یا کسر و یا مختلط از صحیح و کسر است پس بدین اعتبار،منقسم می شود ضرب بر نُه قسم و چون عکس العمل در ضرب معتبر نیست ، برای آنکه تأثیری در ضرب نخواهد داشت ، بنابراین ضرب منحصر است در پنج قسم : اول ضرب صحیح درکسر، دوم ضرب صحیح در مختلط، سوم ضرب کسر در کسر، چهارم ضرب کسر در مختلط، پنجم ضرب مختلط در مختلط. و ضرب منحط آن است که یکی از دو جنس را در دیگری ضرب کنی و حاصل را به طریق تنزیل پایه بگیری ، مثلاً حاصل ضرب درجه در دقیقه بدین طریق بثانیه رسد اما اگر به طریق منحط نباشد حاصل ضرب دقایق است . از اینرو عبدالعلی قوشچی در شرح زیج الغبیکی گفته : ضرب منحط عبارت از آن است که حاصل ضرب را بر شصت قسمت کنند (؟) چنانکه قسمت منحط آن است که حاصل قسمت را در شصت ضرب کنند - انتهی . || و ضرب شکلی در شکلی نزد اهل رمل عبارتست از جمع جمیع مراتب متجانسه ٔ هر دو شکل مضروب و مضروب فیه . و حاصل ضرب را نتیجه و لسان الامر گویند و شکل مضروب فیه را شریک نامند - انتهی . || سیخول که خارپشت تیرانداز باشد، یعنی خارهای خود راچون تیر اندازد. (برهان ). شَیهم . تشی ، و امروز آن را در افریقا ضربان نامند.صاحب اختیارات بدیعی گوید: صاحب جامع گوید از قول شریف که آن حیوانیست به لغت همدان وی را سیهم گویند وبلفظ دیگر دلال و آن نوعی دیگر از قنفذ بزرگست و خاردراز دارد و مانند تیر اندازد و چون خواهد که تیر بیندازد گرد گردد و چون راست شود تیر بیندازد. گاه باشد که سه چهار تیر بیندازد و اگر بر اعضای آدمی بیاید مجروح شود. گوشت وی گرم و خشک بود و وی مقدار سگ کوچک بود و گوشت وی چون بخورند نقرس را نافع بود و همچنین خون وی بر قدمین ضماد کنند نقرس زایل گرداند و چون خون وی در اندام مالند چرک را زایل کند و کلف راجلا دهد البته . و این مؤلف گوید آنچه به مکه آورند آن را رب الضرو خوانند بوی دهان را بنشاند چون در دهان گیرند. (اختیارات بدیعی ). بپارسی سیخول گویند شوربایش ضیق النفس و بحةالصوت را سودمند آید و خونش چون طلا کنند نقرس و وجعالمفاصل را نفع دهد و قوبا و کلف را زایل گرداند. کبارالقنفذ. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).


ضرب . [ ض َ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن . (منتهی الارب ). سرمازدگی . || پشک زده شدن زمین . (منتهی الارب ).


ضرب . [ ض َ رَ / ض َ ] (ع اِ) شهد سپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. (فهرست مخزن الادویه ). انگبین سخت . انگبین سفید، و گویند ستبر. (مهذب الاسماء).


ضرب . [ ض َ رِ ] (ع ص ) بسیار زننده . (منتهی الارب ).


ضرب. [ ض َ رَ / ض َ ] ( ع اِ ) شهد سپید سطبر. ( منتهی الارب ). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. ( فهرست مخزن الادویه ). انگبین سخت. انگبین سفید، و گویند ستبر. ( مهذب الاسماء ).

ضرب. [ ض َ رَ ] ( ع مص ) هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن. ( منتهی الارب ). سرمازدگی. || پشک زده شدن زمین. ( منتهی الارب ).

ضرب. [ ض َ رِ ] ( ع ص ) بسیار زننده. ( منتهی الارب ).

ضرب. [ ض َ ] ( ع اِ ) مانند. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). مثل. همتا. ( منتهی الارب ). || نوع. قسم. صنف. گونه. ج ، ضُروب ، اضراب. ( مهذب الاسماء ) : نهاد کوه بر دو ضرب است یکی کوه اصلی است... دیگر شاخهای کوه است. ( حدود العالم ). رود بر دو ضرب است یکی طبیعی و دیگر صناعی. ( حدود العالم ). || ( ص ) مرد رسا و تیزخاطر. ( منتهی الارب ). مردی که در کار بُرّا باشد. ( منتخب اللغات ). || سبک گوشت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). || چست و چالاک. ( منتهی الارب ). || باران سبک. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). || تنک از هر چیز. || ( اِ ) شهدسپید سطبر. ( منتهی الارب ). عسل سفید. ( منتخب اللغات ) . || ( اصطلاح عروض ) آخر از شعر. ( منتهی الارب ). آخر بیت شعر. ( منتخب اللغات ). جزو آخرین ِ مصراع دوم در اصطلاح اهل عروض. ( المعجم ). آخر جزء من المصراع الثانی. ( جرجانی ). || گوشت پستان اشتر. ( مهذب الاسماء ). || نوعی تنبک. تنبک بزرگی که مطربان برای نگاه داشتن اصول بکار دارند. آلتی چون نقاره که بدان اصول نگاه دارند. طبلی اصول داران مطربان و ورزشکاران را. || تیر : سیصدوپنجاه ضرب توپ کوچک وکلان بیکبار شلیک نمود. ( تاریخ گلستانه ). || ( اصطلاح ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی حساب. تضعیف یکی از دو عدد به عدّه آحاد عدد دیگر، تضعیف احد العددین بالعدد الاَّخر. ( جرجانی ). چون ضرب سه در چهار که حاصل آن دوازده و مثل اینست که «چهار» سه بار، یا «سه » چهار بار تضعیف شده است. بُرجان. ( خلیل بن احمد ). علامت ضرب «*» است. و گویند: ضرب به. ضرب در. ضرب اندر، چنانکه 2 ضرب در 2 مساوی 4 یا 2 ضرب به 2 مساوی 4 یا 2 ضرب اندر 2 مساوی 4. ابوریحان بیرونی در التفهیم گوید: ضرب چیست ؟ عددرا چند بار دیگر کردن است و نموده او: پنج اندر هفت. خواهی پنج را هفت بار کن تا سی وپنج گردد و گر خواهی هفت را پنج بار کن تا نیز سی وپنج گردد زیراک معنی او آن است که پنج هفت بار و یا هفت پنج بار. ( التفهیم ص 41 ). || ضرب شیئها در یکدیگر، شیئی که به شیئی درزنی مال آید و شیئی که بعددی زنی کم مال آید و چون کم شیئی بعدد زنی کم شیئها گرد آید چندان عدد، و چون کم شیئی به کم شیئی زنی مال آید زیرا که کمی کمی را باطل تواند کردن. ( التفهیم ص 51 ). || ضرب الخط فی الخط. رجوع به خط اندر خط زدن شود. ( التفهیم ص 15 ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بفتح ضاد و سکون راء، نزد شعراء عرب و عجم جزء اخیر از مصراع دوم را گویند که به عجز نیز نامیده می شود و نزد پاره ای دیگر قافیه را نیز گویند، چنانچه در مطول و غیره ذکر گردیده. و نزد منطقیان عبارتست از اقتران صغری به کبری در قیاس حملی و آن را قرینه نیز نامند و بیان آن ضمن معنی لفظ قرینه بیاید ان شاء اﷲ تعالی. و نزد محاسبان تحصیل عدد سومیست که نسبت آن به یکی از دو عدد دیگر مانند نسبت عدد دیگر به واحد باشدمثلاً حاصل ضرب پنج در چهار که بیست می باشد نسبت آن به پنج مانند نسبت چهار است به یک ، پس همچنانکه بیست چهار برابر پنج است همچنان چهار هم چهاربرابر یک می باشد. و برخی ضرب را بدین نحو تعریف کرده اند که : عبارتست از تحصیل عدد سومی که نسبت یکی از دو عدد دیگر به آن عدد سوم مانند نسبت یک بعدد دیگر باشد و یکی ازآن دو عدد را مضروب و عدد دیگر را مضروب فیه نامند وعدد سوم را حاصل ضرب دو عدد دیگر خوانند. و گاه حاصل ضرب را هم مضروب نامند چنانکه در اصطلاحات محاسبان مشاهده می شود. و نیز در تعریف ضرب گفته اند: عبارت است از جستجوی عدد سومی که اگر آن را بر یکی از دو عدد دیگر قسمت کنیم عدد دیگر به دست آید چه قسمت در اربعه متناسبه مطابق مقررات فن از جمله لوازم است ، چنانچه بیست را که بر پنج قسمت کنیم ، حاصل چهار به دست آید و چون بیست را بر چهار قسمت کنیم خارج قسمت پنج حاصل آید و چون عدد یا مفرد است یا مرکب لهذا ضرب بر سه گونه باشد یا ضرب مفرد در مفرد و یا ضرب مفرد در مرکب ، و یا ضرب مرکب در مرکب و نیز عدد یا صحیح است یا کسر و یا مختلط از صحیح و کسر است پس بدین اعتبار،منقسم می شود ضرب بر نُه قسم و چون عکس العمل در ضرب معتبر نیست ، برای آنکه تأثیری در ضرب نخواهد داشت ، بنابراین ضرب منحصر است در پنج قسم : اول ضرب صحیح درکسر، دوم ضرب صحیح در مختلط، سوم ضرب کسر در کسر، چهارم ضرب کسر در مختلط، پنجم ضرب مختلط در مختلط. و ضرب منحط آن است که یکی از دو جنس را در دیگری ضرب کنی و حاصل را به طریق تنزیل پایه بگیری ، مثلاً حاصل ضرب درجه در دقیقه بدین طریق بثانیه رسد اما اگر به طریق منحط نباشد حاصل ضرب دقایق است. از اینرو عبدالعلی قوشچی در شرح زیج الغبیکی گفته : ضرب منحط عبارت از آن است که حاصل ضرب را بر شصت قسمت کنند ( ؟ ) چنانکه قسمت منحط آن است که حاصل قسمت را در شصت ضرب کنند - انتهی. || و ضرب شکلی در شکلی نزد اهل رمل عبارتست از جمع جمیع مراتب متجانسه هر دو شکل مضروب و مضروب فیه. و حاصل ضرب را نتیجه و لسان الامر گویند و شکل مضروب فیه را شریک نامند - انتهی. || سیخول که خارپشت تیرانداز باشد، یعنی خارهای خود راچون تیر اندازد. ( برهان ). شَیهم. تشی ، و امروز آن را در افریقا ضربان نامند.صاحب اختیارات بدیعی گوید: صاحب جامع گوید از قول شریف که آن حیوانیست به لغت همدان وی را سیهم گویند وبلفظ دیگر دلال و آن نوعی دیگر از قنفذ بزرگست و خاردراز دارد و مانند تیر اندازد و چون خواهد که تیر بیندازد گرد گردد و چون راست شود تیر بیندازد. گاه باشد که سه چهار تیر بیندازد و اگر بر اعضای آدمی بیاید مجروح شود. گوشت وی گرم و خشک بود و وی مقدار سگ کوچک بود و گوشت وی چون بخورند نقرس را نافع بود و همچنین خون وی بر قدمین ضماد کنند نقرس زایل گرداند و چون خون وی در اندام مالند چرک را زایل کند و کلف راجلا دهد البته. و این مؤلف گوید آنچه به مکه آورند آن را رب الضرو خوانند بوی دهان را بنشاند چون در دهان گیرند. ( اختیارات بدیعی ). بپارسی سیخول گویند شوربایش ضیق النفس و بحةالصوت را سودمند آید و خونش چون طلا کنند نقرس و وجعالمفاصل را نفع دهد و قوبا و کلف را زایل گرداند. کبارالقنفذ. ( تذکره ضریر انطاکی ).

ضرب . [ ض َ ] (ع اِمص ) ضربت . کوب . زد. لطم . (تاج المصادر) :
دید پرروغن دکان و جاش چرب
بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب .

مولوی .


|| کوفتن . زدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). زخ . زخم . زدن بشمشیر :
بجمشید گفتاکه ای نامدار
کنون ضرب مردان یکی پای دار.

فردوسی .


شیرمردانی که همچون شیر شادرْوان بود
پیش ایشان وقت حرب و ضرب ، شیر مرغزار.

وطواط.


رش ّ؛ ضرب دردناک . رزمة؛ ضرب شدید. (منتهی الارب ). || سکه زدن :
چنانکه مهر درم باژگونه دارد نقش
درست خیزد ازو گاه ضرب نقش درم .

مسعودسعد.


بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند
ز عز نامش بر روی سکه ٔ ضراب .

مسعودسعد.


|| نواختن :
چون سماع آمد ز اوّل تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران .

مولوی .


|| نوبت حرکت دادن مهره : امیر دو مهره درشش گاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود. (چهارمقاله ٔ عروضی ). || زدن . مایل بودن به گراییدن به : و هو ارطب (ای جزر) و اطیب طعماً و الاَّخر یضرب الی الصفرة. || خط کشیدن بقصد ابطال بر نوشته ای : و قال اذا کان کذا فلیس منه فضرب کل واحد منهم علی ماکتب . (معجم الادباء ج 5 ص 284). || آوردن مثل : ضرب ِ امثال ؛ داستانها زدن . ضرب مثل ؛ داستان زدن :
در مقامی که کند روی کنایه بعدو
ضرب شمشیر ندارد اثر ضرب ِ مَثل .

محمد عوفی .


صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضرب مثل ، عبارتست از ذکر چیزی تا ظاهر شود اثر آن در غیر آن چیز. و در ضرب مثل تا مشابهت در بین نباشد زدن مثل صورت نگیرد و برای آن ضرب مثل نامیده شده که شی ٔ محل زدن واقع گردیده یعنی چیزی که در آغاز امر بیان شده در ثانی مورد ضرب مثل گردیده سپس بر سبیل استعارت برای هر حالت یا افسانه ای یا صفتی جالب نظر که شگفتی در آن نیز باشد استعمال گردد. و حق عز اسمه در قرآن بر سبیل پند و تذکیر از هر آنچه مشتمل بتفاوت در ثواب یا احباط عمل یامدح یا ذم یا ثواب یا عقاب و امثال آن باشد مثل آورده . و در ضرب مثل منظور نزدیک ساختن مقصود باشد با قوانین عقلیّه و مجسم ساختن مرام است بصورت محسوس و الزام دشمن شدیدالخصومة و سرکوبی کفار سرکش . و از اینرو در کلام مجید امثال بسیاری ایراد فرموده ، چنانکه فرماید: و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل لعلهم یتذکرون . (قرآن 27/39). و در بیان و ایراد امثال نباید در اصل مثل تغییر و تبدیلی روا داشت بلکه باید عین مثل را ایراد کرد. نبینی در این مثل که اعط القوس باریها، یاء باریها را ساکن تلفظ می کنند در صورتی که اصل تحریک یاء است ، یا در این مثل که : فی الصیف ضیعت اللبن ، که اگر مخاطب مرد هم باشد تاء در ضیعت را مکسور تلفظ کنند تا در اصل مثل تغییری رخ نداده باشد. هکذا فی کلیات ابی البقاء. || بیان کردن . (منتخب اللغات ). بیان کردن برای کسی . (منتهی الارب ). || رفتن در زمین به طلب روزی . (منتخب اللغات ). رفتن مرغان به طلب رزق . (منتهی الارب ). || دست کسی را در مال وی فروبستن . (تاج المصادر). گرفتن و بازداشتن کسی را. || عقد بیعکردن با کسی . || برآمدن برای بازرگانی یابرای جنگ با کفار. || شتاب کردن . (منتهی الارب ). تیز رفتن . (منتخب اللغات ). || رفتن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || بشدن دور. (زوزنی ). || خوابانیدن کسی را یا بازداشتن او را از شنیدن . (منتهی الارب ). خوابانیدن . (منتخب اللغات ). خواب بر کسی افکندن . (زوزنی ). || اقامت کردن در جائی (از لغات اضداد است ). || برداشتن ماده شتر دم خود را و زدن آن را بر شرم خود و رفتن در آن حال . || قضای حاجت کردن . (منتهی الارب ). || بول بازداشتن . (زوزنی ). || آمیختن چیزی را بچیزی . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). || رمیدن شتر. (منتهی الارب ). || شنا کردن در آب . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). || گزیدن مار کسی را. (منتهی الارب ). || جنبیدن . || دراز گردیدن . || روی گردانیدن . || اشاره کردن . (منتهی الارب ). || برجستن رگ . || جدائی انداختن زمانه میان کسان . || بددل شدن و ترسیدن . (منتهی الارب ). || گذشتن وقت . || ضُربت الارض ؛ (مجهولاً) پشک زده شد زمین . || ورزیدن بزرگی و طلب کردن آن . گویند: هو یضرب المجد؛ ای یکسبه و یطلبه . || زرگری کردن . (منتهی الارب ). || خیمه برپای کردن . || پدید کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر).
- به ضرب دست ، به ضرب شصت ؛ با سعی و جدّ و زور و قوت .
- ضرب اصول ؛ به اصول زدن دستک و انگشت ومانند آن . سعدی راست :
بدوستی که ز دست تو ضربت شمشیر
چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول .

(از آنندراج ).


- ضرب الأزب ؛ ضربی که هرچند به شود نشان آن بماند. (غیاث ).
- ضرب الفتح ؛ نوعی از نوازش کوس و نقاره که در وقت فتح نوازند، و گویا شادیانه همانست ، و این ازاهل زبان بتحقیق پیوسته . (غیاث ) (آنندراج ).
- ضرب المثل ؛ داستان زدن .
- ضرب کردن جامه ؛ اصطلاحی بوده است صوفیان را ظاهراً بمعنی شق کردن جامه ولیکن این معنی محقق نیست : شیخ را وقت خوش گشت و وجدی بر وی ظاهر شدو جامه ضرب کرد . (اسرار التوحید 96).

فرهنگ عمید

۱. زدن، کوبیدن.
۲. کتک زدن.
۳. (اسم ) (موسیقی ) ریتم.
۴. سکه زدن.
۵. (اسم، اسم مصدر ) (ریاضی ) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای به دست آوردن عددی که چند برابر آن است. &delta، عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌ فیه و نتیجه را حاصل ضرب می گویند. مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ = ۶ × ۵ ) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌ فیه و عدد ۳۰ حاصل ضرب است. علامت ضرب × است که آن را ضرب در می گویند.
۶. (اسم ) (موسیقی ) = تنبک
* ضرب خوردن: (مصدر لازم ) صدمه خوردن، آسیب دیدن.
* ضرب دیدن: (مصدر لازم ) صدمه دیدن، آسیب دیدن.
* ضرب زدن: (مصدر متعدی ) صدمه زدن، آسیب وارد کردن.
* ضرب گرفتن: (مصدر لازم ) (موسیقی ) نواختن ضرب، تنبک زدن، نواختن تنبک.

۱. زدن؛ کوبیدن.
۲. کتک زدن.
۳. (اسم) (موسیقی) ریتم.
۴. سکه‌ زدن.
۵. (اسم، اسم مصدر) (ریاضی) از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای به‌دست آوردن عددی که چند برابر آن است. Δ عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌ‌فیه و نتیجه را حاصل ضرب می‌گویند. مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ = ۶ × ۵) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌ‌فیه و عدد ۳۰ حاصل‌ ضرب است. علامت ضرب × است که آن ‌را ضرب‌در می‌گویند.
۶. (اسم) (موسیقی) = تنبک
⟨ ضرب خوردن: (مصدر لازم) صدمه خوردن؛ آسیب دیدن.
⟨ ضرب دیدن: (مصدر لازم) صدمه دیدن؛ آسیب دیدن.
⟨ ضرب ‌زدن: (مصدر متعدی) صدمه زدن؛ آسیب وارد کردن.
⟨ ضرب گرفتن: (مصدر لازم) (موسیقی) نواختن ضرب؛ تنبک زدن؛ نواختن تنبک.


دانشنامه عمومی

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تاییدن (چون می گوییم دو دو تا چار تا). یکی از چار کنش بنیادین انگارش (چهار عمل اصلی ریاضی).


(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تایش. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن".


در فارسی، ضَرب به چند معنا به کار می رود:
تمبک یکی از سازهای موسیقی
به معنای زدن در عربی
ضرب (موسیقی)، یکی از ویژگی های قطعات موسیقی
ضرب (ریاضی)، یک از چهار عمل اصلی در ریاضیات
ضرب سکه، به معنی ساخت سکه از طریق کوبیدن

دانشنامه آزاد فارسی

ضرب (آلت موسیقی). ضرب ( آلت موسیقی)
رجوع شود به:تنبک

ضرب (ریاضیات). ضَرب (ریاضیات)(multiplication)
یکی از چهار عمل اصلی حساب. معمولاً به صورت b×a یا ab نوشته می شود و در واقع همان جمع مکرر است، به این معنی که a به تعداد b بار با خودش جمع می شود مثلاً ۵×۳ یعنی عدد ۳، ۵ بار با خودش جمع شود (۳+۳+۳+۳+۳=۵×۳). عمل ضرب از قوانین تعویض پذیری یا جابه جایی، شرکت پذیری، و توزیع پذیری نسبت به جمع تبعیت می کند و هر عددی، جز صفر، دارای وارون ضربی است. عدد ۱ عنصر همانی یا خنثی برای ضرب است، یعنی حاصل ضرب هر عددی در ۱ خود آن عدد است.

ضرب (منطق). ضَرب (منطق)
(جمع آن ضروب، در لغت به معنای گونه و روش و قسم) در منطق، اصطلاحی در بحث قیاس، بدین معنا که در قیاس اقترانی حملی و برای هریک از اشکال چهارگانۀ قیاس، به دلیل آن که صغری و کبری ممکن است یکی از محصورات اربعه باشد، شانزده حالت پدید می آید که شانزده ضرب ِ آن شکل نامیده می شود. ضروب قیاس بر دو نوع اند: ۱. ضروب عقیم: همواره دارای نتیجه ای صحیح نیستند، چون شرایط انتاج در آن ها رعایت نمی شود؛ ۲. ضروب منتج: همواره از آن ها می توان نتیجه ای صحیح به دست آورد. ضروب منتج و عقیم را برمبنای شرایط انتاج تعیین می کنند: در شکل اول، چهار ضرب منتج و دوازده ضرب عقیم؛ در شکل دوم، چهار ضربْ منتج و دوازده ضرب عقیم؛ در شکل سوم، شش ضربْ منتج و دَه ضرب عقیم؛ در شکل چهارم، پنج ضربْ منتج و یازده ضربْ عقیم.

ضرب (موسیقی ایرانی). ضَرب (موسیقی ایرانی)
اصطلاحی که در موسیقی ایرانی معادل ریتم و وزن است و برای نشان دادن نوع آن به کار می رود، مانند دوضربی و سه ضربی. همچنین به قسمت های قوی و ضعیف هر میزان هم ضرب می گویند، و آن را ضرب قوی میزان و ضرب ضعیف میزان می خوانند. ضرب اصل در موسیقی قدیم ایرانی ضرب اول هر دور از ادوار ایقاعی است. وزن را در گذشته ایقاع هم می نامیدند. ضرب اصول نام یکی از آهنگ های قدیم و نیز نام یک «رِنگ» در موسیقی کنونی است. ضرب الفتح، ضرب شاهینی و ضرب الجدید نام ادوار ابداعی عبدالقادر مراغی موسیقیدان بزرگ ایرانی است. نیز ← وزن

ضرب (موسیقی). ضَرب (موسیقی)(beat)
در موسیقی، تپشی که مشخص کنندۀ سرعت (تمپو) باشد، مانند ضرب رهبر ارکستر، یا واحدی از سرعت، مانند میزان چهارضربی. «موسیقی ضربی» اصطلاحی کلّی برای موسیقی پاپ است که ضربی قوی و نامتغیر دارد. نیز ← تمپو

فرهنگ فارسی ساره

گمیزش


فرهنگستان زبان و ادب

{beat} [موسیقی] واحد بنیادین زمان در موسیقی موزون

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضرب یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای نحوه اقتران و هیئت تالیفی دو مقدمه قیاس است.
حالت کیفی و کمّی دو مقدمه نسبت به یکدیگر «قرینه» و «ضرب» نامیده می شود؛ به عبارت دیگر هیئت تالیفی دو مقدمه قیاس (صغرا و کبرا) را از لحاظ ایجاب و سلب و کلیت و جزئیت، «قرینه» و «ضرب» می گویند. همین هیئت تالیفی را وقتی با لازم ذاتی آن، یعنی نتیجه می سنجند «قیاس» می گویند. غالباً لفظ «قرینه» به جای مطلق «ضرب» یا به معنای خصوص منتج آن استعمال شده است، ولی انعقاد اصطلاح بر معنای اول است. تفاوت به ایجاب و سلب، و به کلیت و جزئیت، و کیفیت قرار گرفتن حد وسط در دو مقدمه قیاس، و ذکر جهت و نوع موجهه ای که ممکن است دو مقدمه قیاس دارا باشند همه و همه، ضروب را در اشکال قیاس می سازند. قیاس اقترانی از لحاظ موقعیت حد وسط به چهار شکل تقسیم شده است و در هر شکلی صغرا یا موجبه است یا سالبه و هر کدام یا کلیه است یا جزئیه و کبرا هم به همین منوال است و از ضرب چهار صورت صغرا در چهار صورت کبرا شانزده صورت حاصل می شود، لکن چون برای انتاج هر شکلی شرایطی معتبر است از این جهت برخی از آن ضروب، منتج و برخی غیر منتج اند.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • خوانساری، محمد، منطق صوری.• شیرازی، قطب الدین، درة التاج (منطق).• مظفر، محمدرضا، المنطق.
۱. ↑ مظفر، محمدرضا، المنطق، ص۲۴۹.
...

[ویکی الکتاب] معنی ضُرِبَ: زده شد
معنی ضَرْبَ: زدن
معنی ضَرَبَ: زد
معنی یَصِدُّونَ: صدایشان به مسخره و خنده بلند می شود (کلمه یصِدون به معنای یضجون - ضجه و خنده میکنند میباشد ، وعبارت "وَلَمَّا ضُرِبَ ﭐبْنُ مَرْیَمَ مَثَلاًَ إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ" به این موضوع اشاره دارد که قریش وقتی شنیدند که قرآن به داستان عیسی (علیها...
ریشه کلمه:
ضرب (۵۷ بار)

گویش مازنی

/zarb/ زور - شدت ۳آسیب

۱زور ۲شدت ۳آسیب


جدول کلمات

زدن, مثل ,شکل

پیشنهاد کاربران

ضَرب
این واژه ایر و اروپایی ست و هم ریشه با :
سَرب در سَرباز است؛ وارون باور همگان که گفته می شود این واژه : سَر - باز است یَنی کَسی که سَرَش را در جَنگ می بازَد یا از دَست می دهد ، این گونه نیست بَلکه واکافت آن این گونه است:
سَرباز : سَرب - آز
سَرب هم ریشه با حَرب ( هَرب ) و ضَرب ( زَرب ) در اَرَبی و صِرب ( نام ویس یا قوم در کشور صِربستان یا جَنگندگان )
سَرب و حَرب ( هَرب ) و ضرب ( زَرب ) و صِرب ( سِرب ) همگی به مینه ی زَدن هستند.
پس وند - آز به مینه ی بسیاری انجام کاری ست مانند نَماز که نماز : نَم - آز ( نَمیدن = خَم شدن و نَماز : بسیار خَم و دولا و راست شدن که اشاره یا نماره به رکوع و سجود فراوان در نمازهای پنجگانه است )
می توان هَرب ، زَرب و سِرب را با آسودگی در پارسی به کار بُرد:
ضَربیدن ، ضَرباندن ( زَربیدن ، زَرباندَن )
حَربیدن ، حَرباندن ( هَربیدن ، هَرباندن )
صِربیدن ، صِرباندن ( سِربیدن ، سِرباندن )
سَربیدن ، سَرباندن

ضرب. [ ض َ ] شدت:کسی جرأت نمی کنه وارد این مغازه بشه از ضربی که گرون میده ( اجناسش گرونه ) ||سرعت، شتاب:انقدر ضرب توپ زیاد بود که نتوانست کسی آن را مهار کند.


از ضَربِ[گویش شهرستان بهاباد]:از شدتِ، از بس که، اَوَسکی که[گویش شهرستان بهاباد]
مثال:
کسی جرأت نمی کنه وارد این مغازه بشه از ضربی که گرون میده ( اجناسش گرونه )
اوسکی که درس خوندم خسته شدم.

ضرب ” در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را این گونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:
ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران

از اصطلاحات شطرنج در شعر حافظ
( در ضرب ، ، ، تعبیه )
مباش غره به بازی خود که در خبر است . . . . . ( و یا به عبارت صحیح ) ( در ضرب است مناسب تر مینماید )
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاه انگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
از ابیات دشوار و بحث انگیز حافظ است و استادان بزرگی به شرح آن پرداخته و نکاتی از آن را به سرانگشت دانش خود گشوده اند و البته پرونده آن همچنان گشوده باقی مانده است. بعضی چاپ ها مثل دیوان حافظ به تصحیح غنی، قزوینی این بیت را ندارند.
تعدادی از نسخه های قدیمی “در خبر است “آورده اند، اما اکثر نسخ از ضبط “درضرب است” حمایت می کنند:
مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پاد شاه انگیز
این ضبط، چنان که برخی از استادان دقیق النظر هم فرمود اند، حافظانه تر به نظر می رسد، چرا که “در ضرب است “تناسبات دقیق تری را نسبت به ضبط ظاهرا سرراست “درخبر است” در بیت برقرار می کند. در فرض این روایت، بازی و ضرب و تعبیه و پاد و شاه و شاه انگیز همگی از اصطلاحات شطرنج هستند.
این تناسبات روایت “درضرب است” را از ضبط “درخبر است “بسی مرغوب تر می نمایاند، به ویژه اینکه در خبر بودن به معنی در حدیث و روایت بودن در این جا هیچ معنی قابل قبولی ندارد و به معنی “مشهور است” نیز، چنان که برخی استادان حافظ شناس ، پیشنهاد کرده اند، این اشکال را دارد که چنین شهرتی در شعر حافظ سابقه ندارد و درجای دیگری نیز ادعا نشده است. باید پرسید این شهرت از کجا آمده است و اصلا یعنی چه که مشهور است که هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز وجود دارد؟!
برای درک بهتر معنی بیت خوب است اصطلاحات در ضرب و تعبیه را کمی دقیق تر بررسی کنیم.
“ضرب ” در شطرنج، به معنی زدن مهره حریف است. به عنوان نمونه کمال اصفهانی این اصطلاح را این گونه در کنار سایر اصطلاحات این بازی به کار برده است:
ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهمات است
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران
اصطلاح تعبیه نیز در اگرچه در لغت معانی متعددی مثل آراستن لشکر و حیله کردن و چیزی را در چیزی قرار دادن و نهان کردن و…دارد، در شطرنج به معنی چیدن مهره های بازی است. راحه الصدور در توضیح شیوه های گوناگون شطرنج بازی پیشینیان این گونه ضرب و تعبیه و …را درکنار یکدیگر آورده است:
آلت ها همان شانزده است و لون و سیر و ضرب هم چنان، اما تعبیه از جانبین به شکلی دیگر.
امیرمعزی نیز اصطلاح شطرنجی تعبیه را این گونه در کنار اصطلاحات متناسب با آن به کار برده است:
تا با شه شطرنج گه تعبیه بر نطع
باشد فرس و بیدق و فیل و رخ و فرزین،
احباب تو چون شاخ گل اندر مه نیسان
اعدای تو چون برگ رز اندر مه تشرین
حال که معانی درضرب و تعبیه را در شطرنج به یاری شواهد تاحدودی دانستیم، به فضای بیت حافظ بازمی گردیم و آن را معنی می کنیم:
به بازی خود فریفته و مغرور مشو و خیال نکن که شطرنج باز قهاری هستی ، زیرا که هزار تعبیه، و مهره آرایی شگفت بر صفحه شطرنج تقدیر در کار ضرب و زدن مهره های توست و در حکم و اختیار بازیگر سرنوشت قرار دارد که می تواند درصورت غفلت، شاه تو را کیش بدهد و مات کند!
به زبان ساده تر شطرنجی تقدیر هزار شیوه مهره ارایی در آستین دارد که درکار زدن مهره های تو و کیش دادن و تهدید شاه توست.
همچنین این احتمال را هم از نظر دور نمی توان داشت که ممکن است تعبیه مجازا به معنی خود لشکر و سپاه آراسته و آماده رزم باشد. عرب ها امروزه هم تعبیه را به همین معنی و معادل نیروی رزمی داوطلب ( بسیج ) به کار می برند. بر اساس این احتمال می توان گفت:
به شطرنج بازی خود مغرور مباش که هزار تعبیه ( لشکر ) در تحت حکم پادشاه انگیز تقدیر در حال نبرد و ضرب ( زدن مهره ) هستند که هر لحظه ممکن است، غافلگیرانه، شاه تو را مات و برکنار کنند!



بس آیند، چندآیند، چندباریش

زد

کوبش ، کوبید ، کوبیک

در ریاضی: نما، نمای، نمایگان. ( ۳ ضربدر ۵ یعنی عدد ۳ پنج بار به نمایش در آمده و جمع می کنیم. )

در زبان تُخاری واژه *سرپ s�rpبه معنای تالاپ تولوپ یا شلپ شلوپ یا همان صدای جابجا شدن مایعات است که فقط برای پمپاژ خون در قلب به کار میرود همانطور که در ایران لغت ضربان ( سرپ آن=پسوند جمع ) برای نبض و قلب به کار میرود. بدینسان روشن میشود که واژه �ضربان� رپتی ( ربطی ) به واژه ضربه به معنای کوبیدن ندارد.
( هیچ دور نیست که اسم ساز ضرب ریشه ایرانی داشته باشد و عرب این واژه را به معنای زدن بکار برده باشد )



*پیرس: A dictionary of Tocharian: by Douglas Q. Adam

به معنی دوری کردن هم هست . اضراب یعنی اعتصاب یعنی دوری کارگران از محل کار

multiplication

عمل ریاضی


کلمات دیگر: