کلمه جو
صفحه اصلی

جمع


مترادف جمع : تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع، زمره، اضافه، علاوه، عده، مجموع، همه، گردآوری

برابر پارسی : همباریش، الفنج، چندگانه، رایشگری، رمن، روی هم، فلنج، گروه

فارسی به انگلیسی

crowd, number, company, union, conjunction, addition, sum, total, plural, receipts, revenue, [arith.] addition, [gram.]plural, [n.] crowd, recelpt(s), [adj.] collected, compact, amount, aggregate, body, coterie, muster, pack, society, totality, bunch, collective

crowd, number, conjunction, receipt(s), collected, compact


addition, sum, total


plural


aggregate, body, coterie, muster, pack, plural, society, total, totality


فارسی به عربی

جمع , حکایة , طفل , مجموع
( جمع (زدن ) ) اضافة

جمع , حکاية , طفل , مجموع


عربی به فارسی

جمع , صيغه جمع , صورت جمع , جمعي


افزوده شدن , منتج گرديدن , تعلق گرفتن , انباشتن , جمع شده , جمع شونده , اندوختن , رويهم انباشتن , فراهم اوردن , گرداوردن , سوار کردن , جفت کردن , جمع شدن , گردامدن , انجمن کردن , ملا قات کردن


مترادف و متضاد

تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع


زمره


اضافه، علاوه


عده، مجموع، همه


گردآوری


۱. تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع
۲. زمره
۳. اضافه، علاوه
۴. عده، مجموع، همه
۵. گردآوری


total (اسم)
جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع

addition (اسم)
سرک، افزایش، ضمیمه، اضافه، جمع، لقب، متمم اسم، اسم اضافی، ترکیب چند ماده با هم

tale (اسم)
حساب، شرح، حکایت، داستان، جمع، چغلی، روایت، افسانه، قصه

aggregate (اسم)
توده، جمع، تراکم، مجموع

mass (اسم)
توده، جمع، انبوه، گروه، جرم، حجم، توده مردم، کپه، قسمت عمده، مراسم عشاء ربانی

tot (اسم)
جمع، مبلغ، حاشیه نویسی، بچه کوچک، یادداشت مختصر

sum (اسم)
جمع، مجموع، مبلغ، جمله، حاصل جمع

plural (اسم)
جمع، صورت جمع، صیغه جمع

summation (اسم)
افزایش، جمع، مجموع، جمع زنی، مجموع یابی

collectivity (اسم)
جمع، مشارکت، جامعیت، مالکیت اشتراکی

rout (اسم)
وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) گرد کردن گرد آوردن . ۲- فراهم کردن فراهم آوردن غند کردن . ۳- ( اسم ) انجمن مجمع . ۴- گروه جمعیت . ۵- مجموع همه : ( ( جمع هستی رابزن برنیستی . ) ) ( صفیعلی شاه ) ۶- یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است بیکدیگر مثلا ۵۶۳ ۱۴ . کلمه ای که برد و ببالا دلالت کند و علامات آن ازین قراراست : الف - نشانه های فارسی : - ها( دستها کتابها ) . ان ( اسبان مردان ) . ب - نشانه های ماخوذ از تازی : ات ( استخراجات محسوسات حبسیات ) . ون : ریاضیون طبیعیون حواریون . ین : مومنین معلمین متفکرین جمع : جموع .
جمع جمعائ یا جمع جمعه بمعنی آدینه

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) گرد کردن . ۲ - فراهم کردن ، فراهم آوردن . ۳ - آسوده (صفتی است برای خاطر ): خاطرجمع . ۴ - (اِ. ) انجمن ، مجمع . ۵ - گروه ، جمعیت . ۶ - مجموع ، همه . ۷ - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. ۸ - کلمه ای ک

(جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن . 2 - فراهم کردن ، فراهم آوردن . 3 - آسوده (صفتی است برای خاطر): خاطرجمع . 4 - (اِ.) انجمن ، مجمع . 5 - گروه ، جمعیت . 6 - مجموع ، همه . 7 - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. 8 - کلمه ای که بر دو به بالا دلالت دارد (دستور).


لغت نامه دهخدا

جمع. [ ج ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ جَمْعاء. (منتهی الارب ). رجوع به جمعاء شود. || ج ِ جمعه ، بمعنی آدینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جمعه شود.


جمع. [ ج َ ] (ع اِ) رستاخیز. قیامت . (منتهی الارب ).
- یوم الجمع ؛ روز قیامت . (از اقرب الموارد).
- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).مزدلفه . (منتهی الارب ).
|| دقل و آن بدترین نوع خرماست . (اقرب الموارد). نخل بسیاربار یا نوعی از خرمای بلایه یا درخت خرما وقتی که از خسته برآید و هنوز دریافت نشود که از کدام اقسام است . || صمغ سرخ . (منتهی الارب ). || جمعیت . (فرهنگ فارسی معین ). گروه مردم . ج ، جموع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انجمن . || مجمع. (فرهنگ فارسی معین ). || شیر هر ماده شتر و گوسپند که پستان او را بسته باشند. ضد فواق که شیر باهل غبر مصروره است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || همه . (اقرب الموارد). || (اصطلاح ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است بیکدیگر، مثلاً: 14=3+6+5 . (فرهنگ فارسی معین ). || کلمه ای که بر دو ببالا دلالت کند و علامات آن از اینقرار است :
الف - نشانه های فارسی : ها (دستها، کتابها)، َان (اسبان ، مردان )
ب - نشانه های مأخوذ از تازی : َات (استخراجات ، محسوسات ، حبسیات )، َون (ریاضیون ، طبیعیون ، حواریون )،َین (معلمین ، مؤمنین ، متفکرین ). (از فرهنگ فارسی معین ).


جمع. [ ج َ ] (ع مص ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گرد آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضم ّ و تألیف کردن . (اقرب الموارد). فراهم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || اسم واحد را جمع کردن . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن : جمعت الجاریة الثیاب ؛ جوان گردید، و این کنایه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زفاف کردن . (منتهی الارب ). || جوش آمدن . (ذیل اقرب الموارد از زمخشری ): جمعت القِدْر؛ غلّت . (اقرب الموارد).


جمع. [ ج ِ ] (ع اِ) دوشیزه . || همه . (منتهی الارب ). رجوع به جُمْع شود.


جمع. [ ج ُ ] (ع اِ) مشت فراهم آورده . (منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی . (ازاقرب الموارد). || یک مشت از چیزی . (المنجد). ج ، اَجماع . || پنهان و مخفی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): امرهم بجمع؛ یعنی کار ایشان پنهان و مستور است و آنرا فاش نکنند. (از اقرب الموارد). || دوشیزه : فلان من زوجها بجمع؛ یعنی همچنان دوشیزه است . ماتت بجمع (مثلثة)؛ ای عذراءً او حاملاً او مثقلةً. || همه : ذهب الشهر بجمع؛ یعنی رفت تمام ماه ، و در این دو معنی اخیر بکسر جیم نیز آمده . (منتهی الارب ). و رجوع به جِمْع شود.


جمع. [ ج َ ] ( ع اِ ) رستاخیز. قیامت. ( منتهی الارب ).
- یوم الجمع ؛ روز قیامت. ( از اقرب الموارد ).
- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).مزدلفه. ( منتهی الارب ).
|| دقل و آن بدترین نوع خرماست. ( اقرب الموارد ). نخل بسیاربار یا نوعی از خرمای بلایه یا درخت خرما وقتی که از خسته برآید و هنوز دریافت نشود که از کدام اقسام است. || صمغ سرخ. ( منتهی الارب ). || جمعیت. ( فرهنگ فارسی معین ). گروه مردم. ج ، جموع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || انجمن. || مجمع. ( فرهنگ فارسی معین ). || شیر هر ماده شتر و گوسپند که پستان او را بسته باشند. ضد فواق که شیر باهل غبر مصروره است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || همه. ( اقرب الموارد ). || ( اصطلاح ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است بیکدیگر، مثلاً: 14=3+6+5. ( فرهنگ فارسی معین ). || کلمه ای که بر دو ببالا دلالت کند و علامات آن از اینقرار است :
الف - نشانه های فارسی : ها ( دستها، کتابها )، َان ( اسبان ، مردان )
ب - نشانه های مأخوذ از تازی : َات ( استخراجات ، محسوسات ، حبسیات )، َون ( ریاضیون ، طبیعیون ، حواریون )،َین ( معلمین ، مؤمنین ، متفکرین ). ( از فرهنگ فارسی معین ).

جمع. [ ج َ ] ( ع مص ) گرد کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). گرد آوردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ضم و تألیف کردن. ( اقرب الموارد ). فراهم کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || اسم واحد را جمع کردن. ( منتهی الارب ). || جوان گردیدن : جمعت الجاریة الثیاب ؛ جوان گردید، و این کنایه است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || زفاف کردن. ( منتهی الارب ). || جوش آمدن. ( ذیل اقرب الموارد از زمخشری ): جمعت القِدْر؛ غلّت. ( اقرب الموارد ).

جمع. [ ج ِ ] ( ع اِ ) دوشیزه. || همه. ( منتهی الارب ). رجوع به جُمْع شود.

جمع. [ ج ُ ] ( ع اِ ) مشت فراهم آورده. ( منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی. ( ازاقرب الموارد ). || یک مشت از چیزی. ( المنجد ). ج ، اَجماع. || پنهان و مخفی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): امرهم بجمع؛ یعنی کار ایشان پنهان و مستور است و آنرا فاش نکنند. ( از اقرب الموارد ). || دوشیزه : فلان من زوجها بجمع؛ یعنی همچنان دوشیزه است. ماتت بجمع ( مثلثة )؛ ای عذراءً او حاملاً او مثقلةً. || همه : ذهب الشهر بجمع؛ یعنی رفت تمام ماه ، و در این دو معنی اخیر بکسر جیم نیز آمده. ( منتهی الارب ). و رجوع به جِمْع شود.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: جموع] جماعت، گروه، گروه مردم.
۲. (ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند.
۳. (اسم مصدر ) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.
۴. (اسم مصدر ) گرد آوردن، فراهم آوردن.
۵. (صفت ) آسوده: حواسِ جمع.
۶. (صفت ) در کنار یکدیگر.
۷. (صفت ) (ادبی ) در دستور زبان، ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها.
۸. (ادبی ) در بدیع، آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱ ).
* جمع کردن (آوردن ): (مصدر متعدی ) جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن.
* جمع بستن: (مصدر متعدی )
۱. (ادبی ) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن.
۲. (ریاضی ) چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن.
* جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون.
* جمع مکسر (غیرسالم ): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل ) و رُسُل (جمع رسول ).
* جمع و تفریق: (ادبی ) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴ ).

۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.
۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می‌نویسند و آن‌ها را به هم می‌افزایند.
۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.
۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.
۵. (صفت) آسوده: حواسِ جمع.
۶. (صفت) در کنار یکدیگر.
۷. (صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمه‌ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دست‌ها، شمشیرها.
۸. (ادبی) در بدیع، آرایه‌ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱).
⟨ جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمع‌آوری‌ کردن؛ فراهم آوردن؛ گرد کردن.
⟨ جمع ‌بستن: (مصدر متعدی)
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را به‌صورت جمع درآوردن.
۲. (ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آن‌ها را به هم افزودن.
⟨ جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون.
⟨ جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می‌شود نه با افزودن علامت‌های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول).
⟨ جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن‌ها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشت‌نمای زن و مرد / من به شیرین‌سخنی، تو به ‌نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴).


دانشنامه عمومی

در تعریف جمع: وقتی اشیا را کنار هم قرار می دهیم تا تعدادشان را بدست آوریم، از عمل جمع استفاده می کنیم.
جمع (ریاضی)، عملگری است در ریاضیات
جمع (دستور زبان)، حالتی است از اسم در دستور زبان
جمع (آرایه)، از آرایه های ادبی است که منظور از آن جمع کردن برخی مفاهیم حول صفات مشترک است.

جمع (آرایه). جمع یکی از آرایه های ادبی است.
جمع در بدیع آن است که در بیتی چند صفت یا حکم یا معنی را دریک چیز یا یک شخص جمع کنند.مانند:
یا:
جمع و تفریق و تقسیم: در این آرایه شاعر به ترتیب مراحل سه گانه را در بیت یا ابیاتی اعمال می کند.

جمع (دستور زبان). جمع یکی از مقوله های دستوری در بسیاری از زبان ها است. جمع نشان دهندهٔ چند نفر است. برای نمونه، گربه ها جمع واژهٔ گربه در فارسی است.

جمع (ریاضی). جَمع یا فلنج(در پارسی) یکی از چهار عمل اصلی در حساب و جبر مقدماتی است، که به فرایند تعیین نتیجهٔ کل حاصل از روی هم گذاشتن دو یا چند عدد اطلاق می شود.نبو
به هر کدام از اعدادی که عمل جمع بر روی آن ها انجام می گیرد، جَمع وَند (در انگلیسی: addend یا summand) گفته شده و نتیجهٔ نهایی حاصل از انجام عمل جمع را مجموع یا حاصل جمع (Sum) می نامیم.
چنانچه کسرهای مورد نظر دارای مخرجی مشترک باشند، عمل جمع با سادگی و سهولت زیاد انجام می پذیرد. تنها کافی است، که صورت های کسرها را با یکدیگر جمع کرده و حاصل جمع به دست آمده را بر روی مخرج مشترک آن ها قرار دهیم، تا نتیجهٔ نهایی حاصل گردد.
مثال:

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) جَم. ریشۀ اوستایی دارد. برای نمونه "انجمن" به پهلوی می شود "هَنجَمَن" که ریشۀ "جَم" را در خود دارد. یکی از چهار کُنِشِ بنیادینِ شمارش (چهار عمل اصلی حساب) که در آن دو یا چند شماره به هم افزوده می شوند. "جمع کردن" به پارسی می شود "جمیدن" یا "جم کردن". "جمع زدن" به پارسی می شود "جمیدن" یا "جم زدن". "حاصل جمع" به پارسی می شود "جمکرد". "مجموع" به پارسی می شود "جمکرد". "علامت جمع" به پارسی می شود "نشانۀ جم" یا "جَمَن". "بعلاوه" به پارسی می شود "جَمَن". آن نشانۀ + است که شماره های دو سویش با هم جم می شوند. برای نمونه، 5 = 3 + 2 خوانده می شود 2 با 3 می شود 5 یا 2 جَمَن 3 برابر 5. در گزارۀ 5 = 3 + 2، 2 جَموَندِ یکم، 3 جَموَندِ دوم و 5 جمکرد است. جَموَند می چَمَد (یعنی) هَموَندِ (عضوِ) جم. "عمل جمع" به پارسی می شود "کنش جم" یا "جَمِش". "جمع کل" به پارسی می شود "سرجم" یا "زبرجم" در برابرِ "زیرجم" که جمکردِ نه همۀ شماره ها وَنکه (بلکه) برخی از آنهاست.


دانشنامه آزاد فارسی

جمع (دستور زبان). در اصطلاح دستور زبان، گروهی از اسم ها یا جانشین اسم ها که به انتهای آن یکی از نشانه های جمع بیاید. نشانه های جمع در زبان فارسی عبارت است از ۱. «ها»، که زنده ترین و فعّال ترین نشانۀ جمع به حساب می آید و تقریباً قادر است به انتهای همۀ کلمات افزوده شود و آن را تبدیل به جمع کند. مثلِ مردها، سنگ ها، میوه ها، عقل ها. ۲. «ان»، که بیشتر برای جمع بستنِ جانداران و بعضی از گیاهان به کار می رود. مثلِ دانش آموزان، درختان، سگان. ۳. «ات»، که از زبان عربی به فارسی آمده است و به اسم های عربی رایج در زبان فارسی و برخی از کلمات فارسی و غیرعربی اضافه می شود. مثلِ اشتباهات، باغات، دهات، گمرکات. ۴. «ین» و «ون»، از عربی آمده مثلِ معلّمین، مسافرین، مترجمین، روحانیون، انقلابیون، رواقیّون. ۵. جمعِ مکسّر، تعداد فراوانی از اسم های عربی را در زبان فارسی به وسیلۀ قواعدِ جمع مکسّر جمع می بندند. مثلِ نجوم، کتب، اساطیر، قضات، آثار. ۶. شکل مصدری، که با دادن شکل مصدریِ عربی به برخی از کلمات آن ها را جمع می بندند. مثل «روحانیت» (به معنی روحانیان)، «بشریت» (به معنی همۀ انسان ها)، «استکبار» (به معنی مستکبران).

جمع (منطق). (در لغت به معنای فراهم کردن و گردآوردن) در اصطلاح منطق، در سه قلمرو الفاظ، معرّف و حجت به کار می رود: ۱. در حوزۀ الفاظ، بر لفظی اطلاق می شود که بر دو مورد و بیشتر از آن دلالت کند؛ ۲. در باب معرّف، صفت تعریفی است که جامع یا دربر گیرندۀ تمام افراد معرَّف باشد (← تعریف_جامع_و_مانع)؛ ۳. در باب حجّت، اصطلاحی است در مغالطه و آن عبارت است از «جمع چند مسئله در یک مسئله» که قسمی از اقسام خلط میان مشبهات با اولیات، یا مشهورات است.

جمع (موسیقی). از اصطلاحات موسیقی قدیم ایران پس از اسلام. مراغی در مقاصدالالحان آورده است: «جمع عبارت است از جماعت نغمات مختلفه و آن اگر ملایم باشد لحن گویند ... پس هر لحنی جمع باشد من غیر عکس». مفهوم عبارت بالا این است که جمع، تعد ادی از نت هاست که مطبوع واقع شوند و آهنگی خاص را به وجود آورند؛ بنابراین، هر آهنگ مطبوع را یک جمع می توان به شمار آورد. مراغی در جایی دیگر از همان کتاب آورده است: «و جمع نغمات که مشتمل بر بعد ذی الکلّ (فاصله اکتاو) باشد را دایره خوانند». از مفهوم جمع در کتاب رساله در موسیقی تألیف بنایی، چنین استنباط می شود که آهنگی یا لحنی را که یک در یک اکتاو نواخته شود جمع تام می گفته اند و اگر آهنگی دو اکتاو را شامل می شده (ذوالکل مرّتین) جمع تام کامل می خوانده اند. همچنین در برخی متن ها فاصلۀ تألیفِ میانِ بیش از دو نت را جمع می گفته اند.

فرهنگ فارسی ساره

رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم


فرهنگستان زبان و ادب

{addition} [ریاضی] عملی برای ترکیب دو عنصر در مجموعه ای با ساختار مشخص که مهم ترین خاصیت آن جابه جایی است
{collectivity} [جامعه شناسی] مجموعه ای از افراد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جمع معانی زیادی در کاربردهای مختلف دارد که در مقاله ذیل به آن پرداخته می شود.
معانی کلمه جمع عبارت است از:۱. دو یا چند چیز را کنار هم یا در یک مجموعه قرار دادن؛ جمع به این معنی در باب صلات و نکاح آمده است.۲. کلمه ای که بر بیشتر از دو دلالت دارد، از این معنا به مناسبت در باب های وقف، وصیت و اقرار به کار رفته است.۳. رفع تعارض از دو روایت.۴. گروهی از مردم.

واژه نامه بختیاریکا

کُپ؛ جَم جَمه

جدول کلمات

جمع «فتنه»
فتن
جمع «مورد»
موارد
جمع «نیت»
نیات

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اوپ ( سنسکریت: اوپَدهی )
چیوان ( اوستایی: چینوَنت )
بومَن ( سنسکریت: بْهومَن )
باهوت ( سنسکریت: باهوتْوَ )

غُند.

روی هم - باهم - رمن

برابر پارسی امروزه اش می شود برآیند, روی هم,

افزون، افزونش، وشناد، وشنادش

ارتش تار

در جمع فامیل =برای این واژه جمع هیچ معنی ای داده نشده به پارسی

برابر جمع واژه گرد و گروه و گله و همچنین گردان میباشد برای نمونه گرداوری کردن همان جمع اوری کردن هست.

برآیند

استحقاق

جمع از بنه اوستاییه که به ریخت . . . جم. . . نوشته و خونده میشده. تازی ها عین بهش افزوده ن .

روی هم گذاشتن

جمع کردن ، افزودن

جمع به کردی کرمانجی میشه پرژمار یا پرجمار که برابر با واژه پرشمار هست

گرد آمده، اوپ

در زند و پازند رَمن است.
رمنش
رمنیدن
رمنیده شدن


روهماندن = روی هم جمع کردن.
روهمیدن = روی هم جمع شدن.

‏اَدیدن = to add
اَدِش = جمع، addition

{واژه �اَد� یا �اَذ� در پهلوی اشکانی یک حرف اضافه و به معنای با، به همراه، به علاوه و . . . است}

بن مایه: دستور زبان پارتی، حسن رضائی

‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست

این واژه هم تازی میباشد، و برابر جایگزین سازی آن باید گفت که در جایی که برای یافتن جایگزین درخور برای" اسلحه"گفتگو میکردیم از یکی از کاربران به نام ( رها ) ایشان واژه پسندیده ای پیشنهاد داده بودند
به نام*چیوان*
پس بهتر آنست که ما دلدادگان ( عاشقان ) زبان پارسی این واژه را هم به فهرست کاربری های خود افزوده کنیم و برای فراگیری بیشتر این واژه را پیشنهاد کنیم

باسپاس

استحکام

به معنی آسوده , آرامش
مثلا خیالت جمع : خیالت آسوده باشه

جَمع
واژه ای ست پارسی که اَرَبیده شده و وات " ع" یکی برای لَفزِش یا تلفظ و واگویی آسان تر و دیگری چون در زبان اربی می خواستند سِتاک یا ریشه دست کَم سه تایی یا ثلاثی باشد به آن " ع " افزوده و اِزافه ( اضافه ) شده،
در اسل ( اصل ) از گام ، کام و هم ریشه با :
انگلیسی : come
آلمانی : kommen
می باشد و این جور جَمع ( جَئم ) را می فهمیدند : به هم رسیدن و گِرد هم آمدن ، گامیدن ، کامیدن ، آمدن
جَمشید : جَم - شید هم که سازنده نخستین شهر بود کاری کرد که همه جَم شُدند ( جَم شَوید ، جَم شید ) اگرچه شید به مینه ی روشنایی و نور هم گفته شده که می تواند مینش دوم آن باشد.
ما از دو وات " ج و م " سه واژه داریم که با سه سِدادار گوناگون اَدا می شود :
جَم : با آوای کوتاهِ : اَ
جَئم ( جَمع ) : با آوای کوتاه کِشیده : اَاَ
جام : با آوای بُلند : آ
می توان از جَئم کارواژه ساخت :
جَئمیدن ، جَئماندن یا جَمئیدن ، جَمئاندن



کلمات دیگر: