مترادف جمع : تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع، زمره، اضافه، علاوه، عده، مجموع، همه، گردآوری
برابر پارسی : همباریش، الفنج، چندگانه، رایشگری، رمن، روی هم، فلنج، گروه
crowd, number, conjunction, receipt(s), collected, compact
addition, sum, total
plural
aggregate, body, coterie, muster, pack, plural, society, total, totality
جمع , حکاية , طفل , مجموع
جمع , صيغه جمع , صورت جمع , جمعي
افزوده شدن , منتج گرديدن , تعلق گرفتن , انباشتن , جمع شده , جمع شونده , اندوختن , رويهم انباشتن , فراهم اوردن , گرداوردن , سوار کردن , جفت کردن , جمع شدن , گردامدن , انجمن کردن , ملا قات کردن
تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع
زمره
اضافه، علاوه
عده، مجموع، همه
گردآوری
۱. تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع
۲. زمره
۳. اضافه، علاوه
۴. عده، مجموع، همه
۵. گردآوری
(جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن . 2 - فراهم کردن ، فراهم آوردن . 3 - آسوده (صفتی است برای خاطر): خاطرجمع . 4 - (اِ.) انجمن ، مجمع . 5 - گروه ، جمعیت . 6 - مجموع ، همه . 7 - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. 8 - کلمه ای که بر دو به بالا دلالت دارد (دستور).
جمع. [ ج ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ جَمْعاء. (منتهی الارب ). رجوع به جمعاء شود. || ج ِ جمعه ، بمعنی آدینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جمعه شود.
جمع. [ ج َ ] (ع اِ) رستاخیز. قیامت . (منتهی الارب ).
- یوم الجمع ؛ روز قیامت . (از اقرب الموارد).
- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).مزدلفه . (منتهی الارب ).
|| دقل و آن بدترین نوع خرماست . (اقرب الموارد). نخل بسیاربار یا نوعی از خرمای بلایه یا درخت خرما وقتی که از خسته برآید و هنوز دریافت نشود که از کدام اقسام است . || صمغ سرخ . (منتهی الارب ). || جمعیت . (فرهنگ فارسی معین ). گروه مردم . ج ، جموع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انجمن . || مجمع. (فرهنگ فارسی معین ). || شیر هر ماده شتر و گوسپند که پستان او را بسته باشند. ضد فواق که شیر باهل غبر مصروره است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || همه . (اقرب الموارد). || (اصطلاح ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است بیکدیگر، مثلاً: 14=3+6+5 . (فرهنگ فارسی معین ). || کلمه ای که بر دو ببالا دلالت کند و علامات آن از اینقرار است :
الف - نشانه های فارسی : ها (دستها، کتابها)، َان (اسبان ، مردان )
ب - نشانه های مأخوذ از تازی : َات (استخراجات ، محسوسات ، حبسیات )، َون (ریاضیون ، طبیعیون ، حواریون )،َین (معلمین ، مؤمنین ، متفکرین ). (از فرهنگ فارسی معین ).
جمع. [ ج َ ] (ع مص ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گرد آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضم ّ و تألیف کردن . (اقرب الموارد). فراهم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || اسم واحد را جمع کردن . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن : جمعت الجاریة الثیاب ؛ جوان گردید، و این کنایه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زفاف کردن . (منتهی الارب ). || جوش آمدن . (ذیل اقرب الموارد از زمخشری ): جمعت القِدْر؛ غلّت . (اقرب الموارد).
جمع. [ ج ِ ] (ع اِ) دوشیزه . || همه . (منتهی الارب ). رجوع به جُمْع شود.
جمع. [ ج ُ ] (ع اِ) مشت فراهم آورده . (منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی . (ازاقرب الموارد). || یک مشت از چیزی . (المنجد). ج ، اَجماع . || پنهان و مخفی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): امرهم بجمع؛ یعنی کار ایشان پنهان و مستور است و آنرا فاش نکنند. (از اقرب الموارد). || دوشیزه : فلان من زوجها بجمع؛ یعنی همچنان دوشیزه است . ماتت بجمع (مثلثة)؛ ای عذراءً او حاملاً او مثقلةً. || همه : ذهب الشهر بجمع؛ یعنی رفت تمام ماه ، و در این دو معنی اخیر بکسر جیم نیز آمده . (منتهی الارب ). و رجوع به جِمْع شود.
۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.
۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.
۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.
۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.
۵. (صفت) آسوده: حواسِ جمع.
۶. (صفت) در کنار یکدیگر.
۷. (صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمهای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دستها، شمشیرها.
۸. (ادبی) در بدیع، آرایهای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱).
〈 جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمعآوری کردن؛ فراهم آوردن؛ گرد کردن.
〈 جمع بستن: (مصدر متعدی)
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را بهصورت جمع درآوردن.
۲. (ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آنها را به هم افزودن.
〈 جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون.
〈 جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل میشود نه با افزودن علامتهای جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول).
〈 جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آنها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشتنمای زن و مرد / من به شیرینسخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴).
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) جَم. ریشۀ اوستایی دارد. برای نمونه "انجمن" به پهلوی می شود "هَنجَمَن" که ریشۀ "جَم" را در خود دارد. یکی از چهار کُنِشِ بنیادینِ شمارش (چهار عمل اصلی حساب) که در آن دو یا چند شماره به هم افزوده می شوند. "جمع کردن" به پارسی می شود "جمیدن" یا "جم کردن". "جمع زدن" به پارسی می شود "جمیدن" یا "جم زدن". "حاصل جمع" به پارسی می شود "جمکرد". "مجموع" به پارسی می شود "جمکرد". "علامت جمع" به پارسی می شود "نشانۀ جم" یا "جَمَن". "بعلاوه" به پارسی می شود "جَمَن". آن نشانۀ + است که شماره های دو سویش با هم جم می شوند. برای نمونه، 5 = 3 + 2 خوانده می شود 2 با 3 می شود 5 یا 2 جَمَن 3 برابر 5. در گزارۀ 5 = 3 + 2، 2 جَموَندِ یکم، 3 جَموَندِ دوم و 5 جمکرد است. جَموَند می چَمَد (یعنی) هَموَندِ (عضوِ) جم. "عمل جمع" به پارسی می شود "کنش جم" یا "جَمِش". "جمع کل" به پارسی می شود "سرجم" یا "زبرجم" در برابرِ "زیرجم" که جمکردِ نه همۀ شماره ها وَنکه (بلکه) برخی از آنهاست.
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم