کلمه جو
صفحه اصلی

اجتماع


مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق

متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه

برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

فارسی به انگلیسی

community, gathering, assembly, reunion, society, social life, congregation, muster, public, rally, socio-, reunlon

gathering, reunlon, society, social life


community, congregation, muster, public, rally, society, socio-


فارسی به عربی

اجتماع , اعصار , بیئة , تجمع , جالیة , حشد , مجتمع , مجموعة ، اِجْتِماعُ

عربی به فارسی

جلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتيباني کردن , تقويت کردن , بالا بردن قيمت


مترادف و متضاد

محاق


union (اسم)
اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع

muster (اسم)
جمع اوری، اجتماع، صف، ارایش، لیست اسامی

collection (اسم)
جمع اوری، اجتماع، مجموعه، گردآوری، کلکسیون، وصول، گرداورد

assemblage (اسم)
جمع اوری، اجتماع، انجمن، عمل سوار کردن، ماشین سواری

meeting (اسم)
برخورد، اجتماع، تلاقی، انجمن، مجمع، جماعت، هم ایش، اجماع، ملاقات، جماعت همراهان، میتینگ، جلسه، نشست

aggregation (اسم)
توده، تراکم، انبوه، تجمع، اجتماع، گرد امدگی

community (اسم)
اجتماع، انجمن، عوام، عموم

commonwealth (اسم)
اجتماع، کشور، رفاه عمومی، جمهوری

society (اسم)
اجتماع، محفل، گروه، جمعیت، انجمن، شرکت، مجمع، مصاحبت، جامعه، نظام اجتماعی، اشتراک مساعی، انسگان

assembly (اسم)
اجتماع، گروه، انجمن، مجلس، هیئت قانونگذاری، هم گذاری

crowd (اسم)
اجتماع، گروه، جمعیت، شلوغی، ازدحام، جماعت، انبوه مردم

commonweal (اسم)
اجتماع، خیر و رفاه عمومی

milieu (اسم)
اجتماع، محیط، قلمرو، اطراف، دوروبر

turn-out (اسم)
اجتماع، ازدحام، تولید، اعتصاب، اعتصاب گر

جامعه ≠ تفرق، تفرقه


ازدحام، تجمع، گردهمایی


دسته، گروه


۱. جامعه
۲. ازدحام، تجمع، گردهمایی
۳. دسته، گروه
۴. محاق، ≠ تفرق، تفرقه


فرهنگ فارسی

جمع شدن، دورهم گرد آمدن، فراهم آمدن، بهم پیوستن، انجمن شدن
( مصدر ) ۱ - گرد آمدن تجمع انجمن شدن فراهم آمدن . ۲ - اتفاق کردن بر چیزی . ۳ - ( اسم ) گروه فراهم آمده دستهای که برای هدفی مشترک گردهم جمع شوند . ۴ - محاق مقارن. ماه با آفتاب آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج بیک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غایب میشود . ۵ - نام شکل یازدهم یا شکل چهاردهم یا شکل پانزدهم رمل بدین صورت : یا اجتماع ضدین . گرد آمدن دوناهمتا و این محال است .۶ - جامه. توضیح : بدین معنی را برخی فصیح نمی دانند ولی بسیار متداول است .

مجموعه‌ای منسجم از افراد برخوردار از روابط نزدیک و مناسبات اجتماعی برپایۀ شماری از مشترکات، به‌ویژه حس تعلق به هویتی مشترک


فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - گرد هم آمدن ، جمع شدن . ۲ - مقارنة ماه و آفتاب ، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند.

لغت نامه دهخدا

اجتماع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اجدماع . (منتهی الارب ). گرد آمدن . تجمع. اجماع . فاهم آمدن . (زوزنی ). تألف . ائتلاف . احتفال . انجمن شدن . فراهم آمدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحاربت ایشان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || اتفاق کردن بر چیزی . || قوی شدن : اجتمع الرجل . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن . || برآمدن تمام ریش . (منتهی الارب ). || بجای مردان رسیدن کودک . (زوزنی ) (تاج المصادر). ببلاغت رسیدن . || سازگاری نمودن . || عزم کردن . || نزدیکی جسمی بجسم دیگریا چندین جسم را بهم اجتماع گویند. (تعریفات ). || (اصطلاح نجوم ) محاق . مقارنه ٔ ماه با آفتاب . قران شمس با قمر. بهم برآمدن ماه با آفتاب . آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج به یک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غائب میشود و چنین وقت منحوس باشد. (غیاث ). اجتماع ، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه . و نام او به مجسطی اتّصال گوید. و آن درجه و دقیقه کجا این اجتماع بود جزو اجتماع خوانند. و طالع آن وقت را طالع اجتماع خوانند. و این اجتماع میان آن مدّت بود که ماه اندرو زیر شعاع آفتاب بود. و این مدّت را به تازی سرار خوانند، که قمر اندرو پنهان و ناپیدا بود. و نیز محاق خوانند، که نور از قمر سترده بود. (التفهیم ابوریحان بیرونی ).
- اجتماع الساکنین علی حده ؛ جایز است و آن کلمه ای است که ساکن اول حرف مدّ و دوّم مدغم فیه باشد، مانند دابّة و خویصه در تصغیر خاصّه . (تعریفات جرجانی ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع الساکنین علی غیرحده ؛ جایز نیست و آن کلمه ای است که یا ساکن اوّل حرف مدّ نباشد و یا ساکن دوّم مدغم فیه نباشد. (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع بشمارکرده ؛ او را اجتماع محسوب خوانند ای بشمارکرده . (التفهیم بیرونی ).
- اجتماع پدیدار ؛ اجتماع مرئی .
- اجتماع ریح ؛ نفخ مِعده (اصطلاح طب ).
- اجتماع ریم بر رطوبت بیضی چشم (اصطلاح طب ) .
- اجتماع ضدین ؛ گرد آمدن دو ناهمتا و این محال است .
- اجتماع کردن ؛ گرد آمدن . فراهم آمدن . واهم ، باهَم ، فاهم آمدن .
- اجتماع منی و حبس آن (اصطلاح طب ) .
- اجتماع محسوب ؛ اجتماع بشمارکرده (اصطلاح نجوم ). (التفهیم بیرونی ).
- اجتماعی کردن ؛ عقد محفلی کردن . مجلسی را منعقد کردن .
|| نام شکل یازدهم (بقول استاد بندکی و شیخ محمد لاد در فرهنگ خویش ) یا شکل چهاردهم (بقول شرفنامه ) یا شکل پانزدهم رمل بدین صورت : و در مؤید الفضلاء آمده که در کتب معتمدعلیه شکل پانزدهم دانسته اند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجتماع نزد علمای رمل اسم شکلی است که صورت آن این است : و نزد منجمان و علمای هیئت ، اجتماع آفتاب و ماه در جزئی از فلک البروج باشد و این جزء از فلک البروج را جزءالاجتماع نامند. و نزد پاره ای از حکما اجتماع را بر ارادت اطلاق کنند، چنانکه در شرح اشارات و حکمةالعین و حاشیه ٔسیّد سند در آخر کتاب مذکور است . و نزد متکلمان قسمی از کون باشد که آن را تألیف و مجاورت و مُماسّه نیز نامند، و شرح آن در ضمن تفسیر و معنی لفظ کون بیاید ان شأاﷲ تعالی .


اجتماع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اجدماع. ( منتهی الارب ). گرد آمدن. تجمع. اجماع. فاهم آمدن. ( زوزنی ). تألف. ائتلاف. احتفال. انجمن شدن. فراهم آمدن. ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحاربت ایشان نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || اتفاق کردن بر چیزی. || قوی شدن : اجتمع الرجل. ( منتهی الارب ). || جوان گردیدن. || برآمدن تمام ریش. ( منتهی الارب ). || بجای مردان رسیدن کودک. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). ببلاغت رسیدن. || سازگاری نمودن. || عزم کردن. || نزدیکی جسمی بجسم دیگریا چندین جسم را بهم اجتماع گویند. ( تعریفات ). || ( اصطلاح نجوم ) محاق. مقارنه ماه با آفتاب. قران شمس با قمر. بهم برآمدن ماه با آفتاب. آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج به یک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غائب میشود و چنین وقت منحوس باشد. ( غیاث ). اجتماع ، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه. و نام او به مجسطی اتّصال گوید. و آن درجه و دقیقه کجا این اجتماع بود جزو اجتماع خوانند. و طالع آن وقت را طالع اجتماع خوانند. و این اجتماع میان آن مدّت بود که ماه اندرو زیر شعاع آفتاب بود. و این مدّت را به تازی سرار خوانند، که قمر اندرو پنهان و ناپیدا بود. و نیز محاق خوانند، که نور از قمر سترده بود. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ).
- اجتماع الساکنین علی حده ؛ جایز است و آن کلمه ای است که ساکن اول حرف مدّ و دوّم مدغم فیه باشد، مانند دابّة و خویصه در تصغیر خاصّه. ( تعریفات جرجانی ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع الساکنین علی غیرحده ؛ جایز نیست و آن کلمه ای است که یا ساکن اوّل حرف مدّ نباشد و یا ساکن دوّم مدغم فیه نباشد. ( تعریفات ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع بشمارکرده ؛ او را اجتماع محسوب خوانند ای بشمارکرده. ( التفهیم بیرونی ).
- اجتماع پدیدار ؛ اجتماع مرئی.
- اجتماع ریح ؛ نفخ مِعده ( اصطلاح طب ).
- اجتماع ریم بر رطوبت بیضی چشم ( اصطلاح طب ) .
- اجتماع ضدین ؛ گرد آمدن دو ناهمتا و این محال است.
- اجتماع کردن ؛ گرد آمدن. فراهم آمدن. واهم ، باهَم ، فاهم آمدن.
- اجتماع منی و حبس آن ( اصطلاح طب ) .
- اجتماع محسوب ؛ اجتماع بشمارکرده ( اصطلاح نجوم ). ( التفهیم بیرونی ).
- اجتماعی کردن ؛ عقد محفلی کردن. مجلسی را منعقد کردن.

فرهنگ عمید

١. دور هم گرد آمدن، به هم پیوستن، جمع شدن.
۲. (اسم ) = جامعه
۳. (اسم ) گروهی از مردم که در یک جا جمع شده باشند.

دانشنامه عمومی

اجتماع (که با نام های باهَمِستان، یا هم دارگان نیز شناخته می شود) به گروهی از مردم اطلاق می شود که دارای ارزشی هایی واحد اند. جامعه شناس آلمانی، فردیناند تونیس این مفهوم را در برابر مفهوم جامعه به کار گرفت تا تفاوت آن دو را بنماید.
جامعه شناسی
اجتماع ویکی پدیا
جامعه
انجمن
واژه «Community» به معنای اجتماع از ریشه لاتین «Communis» به معنای مشارکت عامه گرفته شده است. در زبان فارسی اصطلاح اجتماع از زبان عربی اخذ شده و به معانی جماعت، انبوهی، اشتراک، وفاق عمومی و شباهت زیستی گروهی از جانوران یا گیاهان یک منطقه جغرافیایی با شرایط مساوی به کار رفته است.
منابع طبیعی، نیازسنجی، ریسک، نیت و باور مواردی هستند که باعث ایجاد جوامع مختلف انسانی می گردد. از هنگامی که اینترنت توسعه پیدا کرده است، جوامع دارای محدودیت های جغرافیایی کمتری اند و اعضای آن قادر اند به صورت برخط و آنلاین به شیوه ای مجازی و دور از هرگونه ملاقات و دیدارهای فیزیکی، علائق خود را به اشتراک بگذارند.

اجتماع (ابهام زدایی). اجتماع به گروهی از مردم اطلاق می شود که دارای ارزشی هایی واحد اند.
اجتماع (مجموعه)
اجتماع (مجموعه تلویزیونی)
اجتماع اروپا
اجتماع همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

اجتماع (مجموعه تلویزیونی). کامیونیتی (به انگلیسی: Community) یک مجموعه تلویزیونی ساخته شده توسط دن هارمون است. مجموعه به مدت ۵ فصل بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ از شبکه ان بی سی پخش شد. بعد از پنج فصل ان بی سی ساخت مجموعه را لغو کرد. پس از آن شرکت یاهو تصمیم به ساخت یک فصل از مجموعه کرد.

اجتماع (مجموعه). اگر S مجموعه ای از مجموعه ها باشد (یعنی S یک رده باشد)، مجموعه ای مانند C یافت می شود که همه اعضای S زیرمجموعه آن باشند. یعنی برای هر A ∈ S {\displaystyle A\in S}   داشته باشیم A ⊆ C {\displaystyle A\subseteq C}  .
Enderton, H. B. Elements of Set Theory, 2nd edition, ACADEMIC Press, Inc., 1977.
اجتماع همه اعضای S که آن را با ⋃ S {\displaystyle \bigcup S}   یا ⋃ A ∈ S A {\displaystyle \bigcup _{A\in S}A}   نشان می دهیم به صورت زیر تعریف می شود:
⋃ S := ⋃ A ∈ S A := { x ∈ C : ∃ A ∈ S , x ∈ A } {\displaystyle \bigcup S:=\bigcup _{A\in S}A:=\{x\in C:\exists A\in S,x\in A\}}
مجموعه بالا طبق اصل تصریح وجود دارد و با استفاده از اصل موضوع گسترش می توان نشان داد که یکتاست.برای دو مجموعه دلخواه A و B، ⋃ { A , B } {\displaystyle \bigcup \{A,B\}}   را با A ∪ B {\displaystyle A\cup B}   نشان می دهیم و می خوانیم "A اجتماع B". اجتماع سه مجموعه B، A و C را با A ∪ B ∪ C {\displaystyle A\cup B\cup C}  ،... و اجتماع n مجموعه A 1 , A 2 , ⋯ , A n {\displaystyle A_{1},A_{2},\cdots ,A_{n}}   را با A 1 ∪ A 2 ∪ ⋯ ∪ A n {\displaystyle A_{1}\cup A_{2}\cup \cdots \cup A_{n}}   نمایش می دهیم. می توان نشان داد که

دانشنامه آزاد فارسی

اجتماع (بوم شناسی). اصطلاحی در بوم شناسی. هر اجتماع مجموعۀ گونه هایی است که مکان خاصی را اشغال می کند. گاهی به نظر می آید که این مکان خاص به طور نسبی مرزهای کاملاً مشخصی دارد، مانند یک آبگیر، و گاهی مرزهای مشخصی ندارد، مثلاً در علفزارها که گونه ها به تدریج در امتداد یک شیب رطوبت به یکدیگر جای می سپرند. البته، مرز هرگونه بیشتر انعکاسی از دریافت آدمی است تا واقعیتی بوم شناسانه؛ مثلاً، مرز بین آبگیر و خشکی پیرامون آن در نظر ما واقعی است، اما در نزد بسیاری از گیاهان، دوزیستان، پستانداران و حشرات آبزی که در آن جا می زیند، چنین نیست. به همین ترتیب، یک اجتماع ممکن است به اندازه های مختلفی باشد، از اجتماع موجودات درون رودۀ یک موریانه تا موجوداتی که در گرمدشت ها (ساواناها)ی پهناور افریقا زندگی می کنند. متخصصان بوم شناس به ندرت تمامی اجتماع را مطالعه می کنند. در اجتماع گونه های بسیاری یافت می شود؛ از این رو به دلایل عملی به زیرمجموعۀ گونه ها در مطالعات توجه بیشتری می شود؛ مانند دسته ها یا رده هایی از جانوران، مثلاً عنکبوت ها. به این ترتیب، اجتماع به عنوان موجودیتی فیزیکی و محصور، از بسیاری جهات، ساختاری مصنوعی است. بنابراین، اجتماعات را بیشتر در حکم سطحی از سازمان زیستی تلقی می کنند. در تعریف اجتماع در این جا، یک چیز روشن نشده است و آن همان چیزی است که بوم شناسی اجتماع را جالب می کند، یعنی این واقعیت که گونه ها در داخل یک اجتماع (اغلب به طور غیرمستقیم) با یکدیگر در تعامل اند. بسامد و دوام تعامل های بین گونه ها طیفی از انواع اجتماع به وجود می آورد. در یک انتهای این طیف، اجتماع از روابط تکراری مجموعه گونه هایی با تکامل توأم و دارای برهم کنش قوی تشکیل می شود؛ در انتهای دیگر روابط سست تری از گونه ها یافت می شود که این گونه ها فقط زیستگاه مشترک و واحدی دارند؛ زیرا از نیازهای زیست محیطی مشابهی برخوردارند. بوم شناسی تاریخی به ما نشان می دهد که عضویت در اجتماعات نسبتاً تغییرپذیر است، که با تغییر شرایط زیست محیطی، گونه ها با گذشت زمان وارد اجتماع خاصی می شوند و از آن بیرون می آیند.

اجتماع (جامعه شناسی). (community)
مفهوم اجتماع
طبیعی ترین و زنده ترین نوع تجمعات انسانی که اعضای آن تعلق خاطری استوار به هم داشته و با هم یگانه شده اند. فرق آن با جامعه در این است که جامعه عموماً مفهومی گسترده تر است و انواع اجتماع ها یا گروه های اجتماعی مختلف را دربر می گیرد. اجتماع یک تشکل ذاتی است که بدون دخالت های نهادمند به وجود آمده است و گونه ای از زندگی افراد انسانی است که در مجاورت یکدیگر قرار می گیرند و دارای منافع، اهداف و تعهدات ارزشی مشترکی هستند. در اجتماع تعاملات میان افراد چهره به چهره و مبتنی بر صمیمیت و همدلی است و منزلت های اجتماعی را آداب و رسوم و سنت ها تعیین می کند. در اجتماع محلی که کمابیش خودبسندگی خود را حفظ کرده است، تقسیم کار سنتی به صورت محدود شکل گرفته و نقش های اجتماعی، انتسابی است و تعلقات نسبی یا سببی، سن و جنس و تفاوت های قومی و نژادی و دینی از عوامل تأثیرگذار در تعیین پایگاه اجتماعی افراد به شمار می رود. در اجتماع هویت فردی جایگاهی ندارد، آنچه معنی می یابد اقتدار جمعی است که افراد ملزم به تبعیت از آن هستند و عملکرد متناقض با مجازات روبه رو می شود. کنترل اجتماعی در این گونه جوامع از نوعِ غیررسمی و شدید (وجدان جمعی) است که بیشتر جنبۀ تنبیهی دارد تا ترمیمی. از آن جا که در اجتماع، ساخت غیررسمی حاکم است با میزانی از انعطاف پذیری مواجه هستیم، چراکه تغییرات سازمانی بدون طی کردن تشریفات اداری صورت می گیرد و امکان سازگاری افراد با اوضاع متغیر فراهم می شود. مفهوم «اجتماع» در قرن ۲۰ بر تفکر جامعه شناختی غالب بوده و الهام بخش رشته های دانشگاهی و مطالعات اجتماعی گسترده شده است. نیز ← جامعه

اجتماع (ریاضیات). اجتماع (ریاضیات)(union)
مجموعه ای مرکب از همۀ اعضای دو یا چند مجموعه.

فرهنگ فارسی ساره

انجمن، هازمان، همایش، گرد آمدن


فرهنگستان زبان و ادب

{community} [جامعه شناسی] مجموعه ای منسجم از افراد برخوردار از روابط نزدیک و مناسبات اجتماعی برپایۀ شماری از مشترکات، به ویژه حس تعلق به هویتی مشترک

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اجتماع (ابهام زدایی). واژه اجتماع ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اجتماع (فقه)، به معنای جمع شدن چند چیز باهم و دارای کاربرد در فقه• اجتماع (منطق)، به هم پیوستن و باهم گردآمدن و دارای کاربرد در منطق
...

جدول کلمات

جامعه

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن لُکاس می باشد که واژه ای سنسکریت است

همبود
Society/Gesellschaft
-
همبودین = اجتماعی
social/sozial, gesellschaftlich

انباشت، همیار ( در ریاضی: اجتماع ( دو مجموعه ) = انباشت ) ( اجتماع دو مجموعه می شود یک مجموعه ی جدید که از انباشته شدن اعضای هر دو مجموعه درست شود

همبودگاه - همزیگان - همزیستگاه - هجاور - مردمگان و . . . .

هماییده: اجتماع

برگرفته از کُنش �هماییدن� : جمع شدن، اجتماع کردن، گرد هم آمدن
این کُنشی ( فعلی ) نوساخته است که برگرفته از هم آی ( آمدن ) یدن ( نشانه مصدری ) می باشد و روی هم رفته � هماییدن� میشود.
برخی واژگان که میتوان از آن ساخت: همایه ( جامعه ) ، هماییده ( اجتماع ) ، همایش ( جلسه، کنفرانس ) ، گردهمایی ( میتینگ )

جمع شدن

در اصطلاح منطقیون: تصدیق کردن، درست دانستن
مثال: اجتماع نقیضین محال است. ( تصدیق کردن و درست دانستن دو جمله ی متناقض محال است. )

اِجتِماع
گِردِواری ( گویِشِ بَختیاری )


کلمات دیگر: