مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق
متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه
برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن
gathering, reunlon, society, social life
community, congregation, muster, public, rally, society, socio-
جلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتيباني کردن , تقويت کردن , بالا بردن قيمت
محاق
جامعه ≠ تفرق، تفرقه
ازدحام، تجمع، گردهمایی
دسته، گروه
۱. جامعه
۲. ازدحام، تجمع، گردهمایی
۳. دسته، گروه
۴. محاق، ≠ تفرق، تفرقه
مجموعهای منسجم از افراد برخوردار از روابط نزدیک و مناسبات اجتماعی برپایۀ شماری از مشترکات، بهویژه حس تعلق به هویتی مشترک
اجتماع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اجدماع . (منتهی الارب ). گرد آمدن . تجمع. اجماع . فاهم آمدن . (زوزنی ). تألف . ائتلاف . احتفال . انجمن شدن . فراهم آمدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحاربت ایشان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || اتفاق کردن بر چیزی . || قوی شدن : اجتمع الرجل . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن . || برآمدن تمام ریش . (منتهی الارب ). || بجای مردان رسیدن کودک . (زوزنی ) (تاج المصادر). ببلاغت رسیدن . || سازگاری نمودن . || عزم کردن . || نزدیکی جسمی بجسم دیگریا چندین جسم را بهم اجتماع گویند. (تعریفات ). || (اصطلاح نجوم ) محاق . مقارنه ٔ ماه با آفتاب . قران شمس با قمر. بهم برآمدن ماه با آفتاب . آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج به یک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غائب میشود و چنین وقت منحوس باشد. (غیاث ). اجتماع ، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه . و نام او به مجسطی اتّصال گوید. و آن درجه و دقیقه کجا این اجتماع بود جزو اجتماع خوانند. و طالع آن وقت را طالع اجتماع خوانند. و این اجتماع میان آن مدّت بود که ماه اندرو زیر شعاع آفتاب بود. و این مدّت را به تازی سرار خوانند، که قمر اندرو پنهان و ناپیدا بود. و نیز محاق خوانند، که نور از قمر سترده بود. (التفهیم ابوریحان بیرونی ).
- اجتماع الساکنین علی حده ؛ جایز است و آن کلمه ای است که ساکن اول حرف مدّ و دوّم مدغم فیه باشد، مانند دابّة و خویصه در تصغیر خاصّه . (تعریفات جرجانی ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع الساکنین علی غیرحده ؛ جایز نیست و آن کلمه ای است که یا ساکن اوّل حرف مدّ نباشد و یا ساکن دوّم مدغم فیه نباشد. (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اجتماع بشمارکرده ؛ او را اجتماع محسوب خوانند ای بشمارکرده . (التفهیم بیرونی ).
- اجتماع پدیدار ؛ اجتماع مرئی .
- اجتماع ریح ؛ نفخ مِعده (اصطلاح طب ).
- اجتماع ریم بر رطوبت بیضی چشم (اصطلاح طب ) .
- اجتماع ضدین ؛ گرد آمدن دو ناهمتا و این محال است .
- اجتماع کردن ؛ گرد آمدن . فراهم آمدن . واهم ، باهَم ، فاهم آمدن .
- اجتماع منی و حبس آن (اصطلاح طب ) .
- اجتماع محسوب ؛ اجتماع بشمارکرده (اصطلاح نجوم ). (التفهیم بیرونی ).
- اجتماعی کردن ؛ عقد محفلی کردن . مجلسی را منعقد کردن .
|| نام شکل یازدهم (بقول استاد بندکی و شیخ محمد لاد در فرهنگ خویش ) یا شکل چهاردهم (بقول شرفنامه ) یا شکل پانزدهم رمل بدین صورت : و در مؤید الفضلاء آمده که در کتب معتمدعلیه شکل پانزدهم دانسته اند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجتماع نزد علمای رمل اسم شکلی است که صورت آن این است : و نزد منجمان و علمای هیئت ، اجتماع آفتاب و ماه در جزئی از فلک البروج باشد و این جزء از فلک البروج را جزءالاجتماع نامند. و نزد پاره ای از حکما اجتماع را بر ارادت اطلاق کنند، چنانکه در شرح اشارات و حکمةالعین و حاشیه ٔسیّد سند در آخر کتاب مذکور است . و نزد متکلمان قسمی از کون باشد که آن را تألیف و مجاورت و مُماسّه نیز نامند، و شرح آن در ضمن تفسیر و معنی لفظ کون بیاید ان شأاﷲ تعالی .
انجمن، هازمان، همایش، گرد آمدن