کلمه جو
صفحه اصلی

ترکیب


مترادف ترکیب : اختلاط، امتزاج ، تالیف، تعبیر، تلفیق، آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط کردن ، اندام ریخت، شکل، ساختار

متضاد ترکیب : تجزیه، تجزیه کردن

برابر پارسی : ریخت، پیکر، آمیختن، بهم پیوستن، آمیختار، آمیزش، آمیزه، آمیغ، هم آمیزی

فارسی به انگلیسی

composition, combination, mixture, compound, syntax, manner, form, admixture, composite, compost, concoction, figure, conformation, constitution, integration, makeup or make-up, preparation, structure, synthesis, texture, [infml.] form, construction

admixture, combination, composite, composition, compost, compound , concoction, figure, conformation, constitution, integration, makeup or make-up, preparation, structure, synthesis, texture, preparation


composition, combination, mixture, compound, syntax, manner, [informal] form


فارسی به عربی

ترکیب , جعل , خلیة , شکل , مجموعة , مرکب , مزیج

عربی به فارسی

ترکيب , ساخت , انشاء , سرايش , قطعه هنري , ساختن , جفت سازي , سوار کني , لوازم , نصب , تاسيسات


مترادف و متضاد

consolidation (اسم)
تقویت، اتحاد، ترکیب، تثبیت، تحکیم، قوام

conjugation (اسم)
صرف، پیوستگی، ترکیب، گشن گیری

conformation (اسم)
تطبیق، توافق، ترکیب، برابری، سازمان

synthesis (اسم)
بهم پیوستگی، ترکیب، امتزاج، هم گذاری، اختلاط، تلفیق، پیوند، صنع

blend (اسم)
ترکیب، مخلوط، امیختگی، مخلوطی، امیزه

admixture (اسم)
ترکیب، مخلوط، هم امیزه

combination (اسم)
ترکیب، امیزش

composition (اسم)
ترکیب، انشاء، فرمول، قطعه هنری

syntax (اسم)
ترکیب، نحو، علم نحو، هم اهنگی قسمت های مختلف

mixture (اسم)
ترکیب، مخلوط، امیزش، مخلوطی، امیزه، اختلاط، معجون، اشوره

compound (اسم)
ترکیب، محوطه، جسم مرکب، بلور دوتایی

melange (اسم)
ترکیب، مخلوط، امیختگی، امیزه، اختلاط

confection (اسم)
ترکیب، شیرینی، معجون، مربا

structure (اسم)
ترکیب، ساختمان، بناء، سازمان، ساخت، ساختار

physique (اسم)
ترکیب، ساختمان بدن، هیئت، هیکل، سازمان بدن

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

feature (اسم)
ترکیب، جنبه، خط، خاصیت، چهره، خصیصه، خصوصیات، طرح صورت، ریخت

commixture (اسم)
ترکیب، اختلاط

concoction (اسم)
ترکیب

making (اسم)
ترکیب، ساختمان، ساخت، مایه کامیابی

contexture (اسم)
ترکیب، مفاد، بافت

zygosis (اسم)
پیوستگی، ترکیب، لقاح، امیختگی جنسی

makeup (اسم)
ترکیب، آرایش، گریم، بزک، ساختمان یا حالت داستان ساختگی، توالت، در ارایش

۱. اختلاط، امتزاج ≠ تجزیه
۲. تالیف، تعبیر، تلفیق
۳. آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط کردن ≠ تجزیه کردن
۴. اندام ریخت، شکل
۵. ساختار


اختلاط، امتزاج ≠ تجزیه


فرهنگ فارسی

جسمی متشکل از دو یا چند عنصر در نسبت‌های معین که با هم پیوند شیمیایی داشته باشند


برنشاندن چیزی برچیزی، سوارکردن، بهم پیوسته، کردن، آمیخته کردن، مخلوطساختن، آمیختن به چیزی
۱-( مصدر ) بر هم نشانیدن بر نشانیدن سوار کردن. ۲- بهم پیوستن . ۳- آمیخته کردن مخلوط ساختن . ۴- ( اسم ) آمیزش اختلاط . ۵- تبدیل چند جسم بجسمی سنگین تر.۶- تحلیل عبارتها و جمله هاست از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو مقابل تجزیه. ۷- ( اسم ) نهاد اندام : (( ترکیب او زیباست ) ) . ۸- ترکیب بند. جمع : ترکیبات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) بر هم نشاندن چیزی بر چیزی . ۲ - آمیخته کردن . ۳ - (اِمص . ) آمیزش ، اختلاط . ۴ - در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر. ۵ - در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو. مق . تجزیه .

لغت نامه دهخدا

ترکیب. [ ت َ ] ( ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن. ( تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن. ( زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر هم نشاندن. ( منتهی الارب ). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). برهم نشاندن چیزی را بر بعضی و منضم کردن آن چیز را بسوی غیر آن. ( ناظم الاطباء ). پیوستگی و برنشاندن چیزی در چیزی و با لفظ گرفتن و دادن و کردن و مستعمل. ( آنندراج ): رکبه ترکیباً؛ یقام رکب الفص فی الخاتم و النصل فی السهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، ترکیبات. || ترکیب در لغت بمعنی جمع است و در عرف تألیف بود، و آن قرار دادن اشیاء متعدد است ،بدانسان که بتوان نام واحدی را بر آن اطلاق کرد و درمفهوم ترکیب نسبت بخاطر تقدیم و تأخیر و مناسبت اجزا معتبر نیست و چنانکه در مفهوم ترتیب حفظ مرتبه ازلحاظ تقدیم و تأخیر لازم است و نیز در تألیف باید که بین اجزاء مناسبت بود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).رجوع به مرکب شود. || ( اِ مص ) آمیزش و آمیختگی و اختلاط و امتزاج. ( ناظم الاطباء ) :
عقل در ترکیب مردم بافرینش حاکم است
گرنه عقلستی ترا نه چون و نه ایراستی.
ناصرخسرو.
از آغاز چون بود ترکیب عالم
چه چیز است بیرون از این چرخ گردان.
ناصرخسرو.
اگر سازنده ایشانند مرترکیب انسان را
چرا هر چاررا با هم عدوی کینه ور دارد.
ناصرخسرو.
همه ترکیب عمرش در فنا یافت
همه بنیاد سودش بر زیان دید.
مسعودسعد.
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیاء.
خاقانی.
در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه
ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه.
خاقانی.
گر نبات از دست راد او نما یابد همی
زآب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد.
خاقانی.
همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک.
نظامی
پیشروان پرده برانداختند
پرده ترکیب درانداختند.
نظامی.
- ترکیب پذیر ؛ که قابلیت آمیختن با دیگری را داشته باشد. اختلاط یافتنی. ممزوج شدنی :
یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور.
ناصرخسرو.
- ترکیب پذیرفتن ؛ مرکب شدن. اختلاط یافتن. ممزوج شدن. بهم آمیختن دو یا چند چیز.

ترکیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن . (زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر هم نشاندن . (منتهی الارب ). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد) (از المنجد). برهم نشاندن چیزی را بر بعضی و منضم کردن آن چیز را بسوی غیر آن . (ناظم الاطباء). پیوستگی و برنشاندن چیزی در چیزی و با لفظ گرفتن و دادن و کردن و مستعمل . (آنندراج ): رکبه ترکیباً؛ یقام رکب الفص فی الخاتم و النصل فی السهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، ترکیبات . || ترکیب در لغت بمعنی جمع است و در عرف تألیف بود، و آن قرار دادن اشیاء متعدد است ،بدانسان که بتوان نام واحدی را بر آن اطلاق کرد و درمفهوم ترکیب نسبت بخاطر تقدیم و تأخیر و مناسبت اجزا معتبر نیست و چنانکه در مفهوم ترتیب حفظ مرتبه ازلحاظ تقدیم و تأخیر لازم است و نیز در تألیف باید که بین اجزاء مناسبت بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).رجوع به مرکب شود. || (اِ مص ) آمیزش و آمیختگی و اختلاط و امتزاج . (ناظم الاطباء) :
عقل در ترکیب مردم بافرینش حاکم است
گرنه عقلستی ترا نه چون و نه ایراستی .

ناصرخسرو.


از آغاز چون بود ترکیب عالم
چه چیز است بیرون از این چرخ گردان .

ناصرخسرو.


اگر سازنده ایشانند مرترکیب انسان را
چرا هر چاررا با هم عدوی کینه ور دارد.

ناصرخسرو.


همه ترکیب عمرش در فنا یافت
همه بنیاد سودش بر زیان دید.

مسعودسعد.


نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیاء.

خاقانی .


در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه
ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه .

خاقانی .


گر نبات از دست راد او نما یابد همی
زآب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد.

خاقانی .


همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک .

نظامی


پیشروان پرده برانداختند
پرده ٔ ترکیب درانداختند.

نظامی .


- ترکیب پذیر ؛ که قابلیت آمیختن با دیگری را داشته باشد. اختلاط یافتنی . ممزوج شدنی :
یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور.

ناصرخسرو.


- ترکیب پذیرفتن ؛ مرکب شدن . اختلاط یافتن . ممزوج شدن . بهم آمیختن دو یا چند چیز.
- || جای گرفتن چیزی بر چیزی : چنانکه بتی زرین که به یک میخ ترکیب پذیرفته باشد. (کلیله و دمنه ).
- ترکیب دادن ؛ بهم آمیختن . پیوستن دو یا چند چیز بیکدیگر :
چو از دوران این نیلی دوائر
زمانه داد ترکیب عناصر...
اگر نه برج ثور و شاخ انگور
دو موجودند از یک مایه صادر
چرا پس خوشه ٔ انگور و پروین
یکی صورت پذیرفت از مصور.

انوری (از آنندراج ).


- ترکیب دهنده ؛ که بهم ترکیب کند. که چند چیز را با هم آمیزد :
یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور.

ناصرخسرو.


- ترکیب کردن ؛ ترکیب دادن . بهم پیوستن وآمیختن چیزها :
روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را
در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


- || چیزی را بچیزی یا بجایی اندر نشاندن :
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان
از بهر عبرت نظر هوشیار کرد.

سعدی .


- || در اصطلاح نحویان ، معلوم کردن حال یک یک کلمات عبارتی که فعل است یا فاعل یا مفعول . مبتدا یا خبر. مضاف یا مضاف الیه وغیرها. چنانکه در عبارت «ضرب زید عمرواً فی یوم الجمعه » ضرب ، مفرد غایب مذکر از ثلاثی مجرد. زید، فاعل . عمرواً، مفعول . فی ، حرف جر. یوم اسم مضاف . ال ، حرف تعریف . جمعه ، مضاف الیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ترکیب گرفتن ؛ شکل گرفتن :
بگو جام را لاله بیجا گرفت
که هر سبزه ترکیب مینا گرفت .

ملاطغرا(از آنندراج ).


- ترکیب نسبت ؛ رجوع به نسبت و التفهیم بیرونی ص 20 شود.
- ترکیبی ؛ منسوب به ترکیب . (ناظم الاطباء).
- || مصنوعی و عملی . (ناظم الاطباء).
|| اسب را بر نصف غنیمت عاریت دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعاریت دادن اسب برای جنگ که نصف غنیمت از آن وی باشد.(از اقرب الموارد). || سوار گردانیدن . (از المنجد). || برکندن و بردن مرد فسیل نخل را تا در جای دیگر آنرا غرس کند. (از اقرب الموارد). || به اصطلاح کیمیا دو ماده و یا زیادتر را که از حیث صورت و طبیعت مختلف باشند با هم آمیختن تا ماده ٔ دیگری تولید گردد که از هیچ جهت با مواد اصلی مشابهتی نداشته باشد مانند جوهر گوگرد و براده ٔ آهن که چون این دو را مخلوط کرده ترکیب نمایند جسم دیگری تولید گردد که زاج سبز گویند و از حیث صورت و طبیعت مشابهتی با دو ماده اصلی ندارد. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح نحویان جمع کردن کلمه است چنانکه بین آنها اسنادی بود. رجوع به مرکب شود. || لغت . ساختن یک کلمه از اجزاء دو یا چند کلمه ٔدیگر. از دو کلمه یا بیشتر جزئی گرفتن و یک لغت ساختن . و رجوع به نشوء اللغه ص 159 شود. || نزد صرفیان جمع کردن یک حرف یا حروفی است چنانکه کلمه بر آن اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اِ) ماده . ریشه ٔ لغت . اب انستاس گوید: هر کلمه ٔدو حرفی را که دارای یک هجاء (سیلاب ) بود و افاده ٔ معنی کند، ماده یا ترکیب ، یا اصل یا ترجمه نام دهند وهمچنین است اگر هجاء کلمه از یکی تجاوز کند. (از نشوءاللغة ص 3). || نهاد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) :
عذاب و رنج به ترکیب دشمنانش درند
چو حرص وزهر به ترکیب مور و مار اندر.

ادیب صابر.


|| هیئت و شکل و صورت . (ناظم الاطباء). هیکل و اندام : و مردمان [ به خراسان ] با ترکیب قوی و تندرست . (حدود العالم ). زن کنیزکان داشت ... یکی ... قوی ترکیب . (کلیله و دمنه ). گمان می برم که قوت و ترکیب صاحب آن فراخور آواز باشد. (کلیله و دمنه ).
شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش
مجال نطق نباشد زبان گویا را.

سعدی .


- خوش ترکیب ؛ خوش شکل . (ناظم الاطباء).خوش اندام . که هیکلی زیبا داشته باشد.
- بدترکیب ؛ بدشکل . (ناظم الاطباء). زشت هیکل . که اندامی ناموزون داشته باشد.

فرهنگ عمید

۱. برنشاندن چیزی بر چیزی، سوار کردن.
۲. به هم پیوستن.
۳. آمیخته کردن، مخلوط ساختن، آمیختن چیزی با چیز دیگر، مرکب کردن.

دانشنامه عمومی

ترکیب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ترکیب شیمیایی
ترکیب (ریاضی)
ترکیب بندی
ساختن واژه ترکیبی

ترکیب (ریاضی). ترکیب (به انگلیسی: Combination) در حوزه ریاضیات مفهوم نزدیکی با جایگشت دارد. یک جایگشت (تبدیل) تعداد حالات چیده شدن تعدادی معین از اعضای یک مجموعه در مکان هایی معین است، در حالی که یک ترکیب تعداد حالات انتخاب تعدادی معین از اعضای یک مجموعه است.
به چند روش می توان از بین اعضای مجموعه { a , b , c , d } {\displaystyle \{a,b,c,d\}}  ، 2 عضو را انتخاب کرد؟ ( 4 2 ) = 6 {\displaystyle {\binom {4}{2}}=6}
در یک کلاس 30 نفره، می خواهیم 2 نفر را به عنوان معلم یار انتخاب کنیم، این کار به چند روش امکان پذیر است؟ ( 30 2 ) = 435 {\displaystyle {\binom {30}{2}}=435}
به چند طریق می توان 10 دختر و 5 پسر را در یک ردیف چید؛ طوری که هیچ 2 پسری کنار هم نباشند؟ ( 11 5 ) × 10 ! × 5 ! {\displaystyle {\binom {11}{5}}\times 10!\times 5!}
به هر انتخاب غیر مرتب r {\displaystyle r}   شی از n {\displaystyle n}   شی داده شده یک ترکیب r {\displaystyle r}   شی از این n {\displaystyle n}   شی گفته می شود.
ترکیب را با نمادهای C ( n , r ) = C n r = n C r = ( n r ) {\displaystyle \mathbf {C} (n,r)=\mathbf {C} _{n}^{r}={_{n}C_{r}}={n \choose r}}  نمایش می دهند و آن را انتخاب r {\displaystyle r}   از n {\displaystyle n}   می نامند.
می خواهیم از مجموعه { a 1 , a 2 , . . . , a n {\displaystyle a_{1},a_{2},...,a_{n}}  } که تمامی اعضایش متمایزند یک زیر مجموعه r {\displaystyle r}   عضوی انتخاب کنیم. برای این کار ابتدا سعی می کنیم تا r {\displaystyle r}   عضو از این مجموعه را در یک ردیف به دنبال هم قرار دهیم که این همان جایگشت r {\displaystyle r}   تایی از بین n {\displaystyle n}   عضو است که بنابر محاسبه جایگشت ها تعداد حالات انجام این کار برابر با P r n {\displaystyle P_{r}^{n}}   است. با کمی دقت می توان دریافت که در حین این عملیات ما هم r {\displaystyle r}   عضو از بین n {\displaystyle n}   عضو مجموعه اصلی انتخاب کردیم و هم آن ها را در یک ردیف چیدیم، در حالی که برای به دست آوردن تعداد ترکیب r {\displaystyle r}   تایی از بین n {\displaystyle n}   عضو تنها باید r {\displaystyle r}   عضو انتخاب کرده و بخش دوم یعنی چیدن آن ها در یک ردیف را انجام ندهیم. برای رسیدن به این مطلوب باید در نظر داشت که هر r {\displaystyle r}   عضو { a x 1 , a x 2 , . . . , a x r {\displaystyle a_{x_{1}},a_{x_{2}},...,a_{x_{r}}}  } به تعداد r ! {\displaystyle r!}   جایگشت ایجاد می کنند که در ترکیب این جایگشت ها حالات تکراری محسوب می شوند در نتیجه باید پاسخ بر r ! {\displaystyle r!}   تقسیم شود:

ترکیب (زبان شناسی). ترکیب یا مرکب سازی (به انگلیسی: compounding) فرایندی است که طی آن دو یا چند واژه بسیط یا مشتق در قالب یک واژه با یکدیگر ترکیب می شوند. در واقع ترکیب یکی از روش های ساخت واژه در زبان است.
درون مرکز: در واژه مرکب اگر هسته معنایی واژه توسط واژه دیگر توصیف شود، آن ترکیب درون مرکز نامیده می شود. به عبارت ساده تر اگر A+B نوع خاصی از B باشد، آن ترکیب درون مرکز است؛ مانند: گل فروش، پله برقی، ترمزدستی.
برون مرکز: اگر مصداق واژه مرکب به هیچ کدام از اجزای آن بازنگردد، آن را واژه مرکب برون مرکز می نامند؛ مانند: گوشت تلخ (که مصداق آن به فردی با ویژگی بدخلق بازمی گردد)، بدقول (که مصداق آن به فردی که به وعده اش وفا نمی کند بازمی گردد).
هم پایه یا متوازن:اگر در واژه مرکب دو هسته وجودداشته باشد، یعنی هریک از اجزای ترکیب به مصداق متفاوتی دلالت داشته باشد، آن ترکیب را هم پایه می نامند؛ مانند اولیاء و مربیان، آب قند.
دوسویه یا بدل: اگر در واژه مرکب هریک از اجزای آن به یک مصداق دلالت داشته باشند، مرکب دوسویه نامیده می شوند. به عبارت ساده تر اگر در A+B، هریک از A و B به مصداق یکسانی دلالت کنند، آن ترکیب دوسویه است؛ مانند: سربازمعلم که هریک از اجزای آن (یعنی سرباز و معلم) به یک فرد دلالت دارند.
براساس معیارهای مختلف دستوری، می توان نوع ارتباط میان اجزای واژه های مرکب را تعیین کرد.
براساس نحوه شکل گیری واژگان مرکب، می توان آن ها را به دو دسته پایگانی و ناپایگانی تقسیم کرد.ترکیب پایگانی ترکیبی است که در آن اجزای واژه مرکب به صورت مرحله به مرحله به یکدیگر ترکیب می شوند. برای نمونه در ترکیب «آب نبات قیچی»، ابتدا ترکیب «آب نبات» شکل گرفته است و در مرحله بعد واژه «قیچی» در آن ترکیب شده است. ترتیب این ترکیب ها از این نکته استنتاج می شود که ترکیب های دیگری نظیر «نبات قیچی» در زبان وجودندارد تا حالت دیگری را برای این ترکیب فرض کرد.ترکیب ناپایگانی ترکیبی است که در آن اجزای واژه مرکب به صورت هم زمان به پایه متصل می شوند. برای نمونه در ترکیب «دوهفته نامه» کل واژه مرکب از ترکیب هم زمان اجزای آن حاصل شده است.
واژه های مرکب براساس نوع معنای اجزائشان به چهار گروه تقسیم می شوند:

ترکیب (زبانشناسی). ترکیب یا مرکب سازی (به انگلیسی: compounding) فرایندی ساختواژی است که طی آن دو یا چند واژه بسیط یا مشتق در قالب یک واژه با یکدیگر ترکیب می شوند. در واقع ترکیب یکی از روش های ساخت واژه در زبان است.

ترکیب (شطرنج). ترکیب در شطرنج به مجموعه ای از حرکات گفته می شود که شطرنج باز در آن با همکاری چند مهره در یک واریاسیون یا شاخه تحمیلی و با دادن قربانی به برتری دست می یابد.پیش از آغاز یک ترکیب باید تمام پاسخ های احتمالی حریف به حرکاتی که برای انجام ترکیب بازی می شود، بررسی شود.
مات کردن، برتری یافتن از نظر مهره ها یا پوزیسیون، گسیختن آرایش پیاده ای حریف، تصرف خانه ها یا خطوط مهم، نجات بازی از طریق کیش دائم یا پات و تعویض یا نابودی مهره های فعال دشمن از اهداف ترکیب هستند.
ترکیب در هر پوزیسیونی ممکن نیست و معمولاً بر اثر شرایط ویژه یک پوزیسیون ممکن می شود. این وضعیت که انگیزه ترکیب نامیده می شود ممکن است بر اثر شرایط مختلفی مانند استقرار مهره های حریف در یک ستون یا ردیف یا قطر، محدودیت سوارهای حریف مانند آچمزی یا قرار گرفتن در حاشیه صفحه، محدودیت شاه خودی، حضور رخ خودی در عرض های ۷ و ۸ (یا ۱ و ۲ برای سیاه) حاصل شود.

ترکیب (فیلم). «ترکیب» (انگلیسی: The Combination (film)) یک فیلم است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد.
۲۶ فوریه ۲۰۰۹ (۲۰۰۹-02-۲۶)

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تجزیه

ترکیب (ریاضیات). ترکیب (ریاضیات)(combination)
ترکیب
در ریاضیات، گزینش چند شیء از میدان تعداد بیشتری از اشیا، بدون رعایت ترتیب. مثلاً ۱۲۳، ۲۱۳، ۳۱۲ هرسه ترکیب یکسانی از سه رقم از رقم های ۱۲۳ اند. ترکیب از مفاهیم اولیۀ تحلیل ترکیبیاتی (ترکیبیات) است که در مطالعۀ احتمال به کار می رود. تعداد راه های گزینشr شیء از میانn شیء از فرمول(فرمول ۱)به دست می آید (← فاکتوریل).فرمول ۱:
این اعداد را به طور معمول باnCr نشان می دهند.

ترکیب (منطق). (در لغت به معنی به هم پیوستن و آمیختن) در منطق، بیانگر دو معناست: ۱. تألیف: یعنی به هم پیوستن واژه ها یا ترکیب الفاظ به گونه ای که مجموعه ای یگانه پدید آید و معنایی تازه به دست دهد ؛ ۲. عامل مغالطه: بدین معنی که ترکیب، یا نفس ترکیب سبب مغالطه می شود و آن چنان است که پیوند واژه ها در یک جمله به گونه ای است که جمله، مبهم و مغالطه آفرین می شود. از این معنی، اصطلاحاً به ممارات تعبیر می شود. ترکیب سه قسم است: ۱. خبری؛ ترکیبی است محتمل صدق و کذب، حاکی از امر و نهی و تحسین و تعجب مثل «جهان حادث است»؛ ۲. انشایی؛ ترکیبی است که متحمل صدق و کذب نیست، مثل تمام جمله های انشایی: بیا، مرو، «این گل چه زیباست»؛ ۳. تقییدی؛ شامل ترکیب های اضافی (مضاف ومضافٌ الیه) است، مثل «کتاب احمد» و ترکیب های وصفی (صفت و موصوف) مثل «کتاب سودمند».

فرهنگ فارسی ساره

آمیزش، آمیزه، آمیغ، هم کرد، هم آمیز


فرهنگستان زبان و ادب

{compound , chemical compound} [شیمی، مهندسی بسپار] جسمی متشکل از دو یا چند عنصر در نسبت های معین که با هم پیوند شیمیایی داشته باشند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ترکیب، از اصطلاحات علم منطق بوده و به کنار هم قرار گرفتن چند لفظ به صورت مجموعه واحد با افاده معنایی غیر از معنای مفردات، اطلاق می گردد.
ترکیب عبارت است از: فراهم ساختن و ترتیب دادن چند لفظ به صورت مجموعه واحدی که افاده معنای خاصی غیر از معنای مفردات آن کند؛ مانند ترکیب رسول و الله در رسول الله یا ترکیب خانه و خدا در خانه خدا و یا ترکیب زید و قائم در زید قائم؛بدین سان ترکیب از کنار هم قرار گرفتن اجزای لفظ مرکب به وجود می آید و لفظ مرکب که از اقسام لفظ موضوع است، لفظی است که دارای جزء باشد و جزء لفظ بر جزء معنایش دلالت کند و این دلالت نیز اراده شده و مقصود باشد. ترکیب به جهتی اولی یا ثانوی است و به اعتبار دیگر خبری یا تقییدی است.

[ویکی فقه] ترکیب (منطق). ترکیب، از اصطلاحات علم منطق بوده و به کنار هم قرار گرفتن چند لفظ به صورت مجموعه واحد با افاده معنایی غیر از معنای مفردات، اطلاق می گردد.
ترکیب عبارت است از: فراهم ساختن و ترتیب دادن چند لفظ به صورت مجموعه واحدی که افاده معنای خاصی غیر از معنای مفردات آن کند؛ مانند ترکیب رسول و الله در رسول الله یا ترکیب خانه و خدا در خانه خدا و یا ترکیب زید و قائم در زید قائم؛بدین سان ترکیب از کنار هم قرار گرفتن اجزای لفظ مرکب به وجود می آید و لفظ مرکب که از اقسام لفظ موضوع است، لفظی است که دارای جزء باشد و جزء لفظ بر جزء معنایش دلالت کند و این دلالت نیز اراده شده و مقصود باشد. ترکیب به جهتی اولی یا ثانوی است و به اعتبار دیگر خبری یا تقییدی است.
ابن سینا، حسین بن عبدالله، النجات، ص۱۰.
۱. ↑ ابن سینا، حسین بن عبدالله، النجات، ص۱۰.
پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی، برگرفته از مقاله «ترکیب»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۶.
...

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نیمان nimãn ( سنسکریت: نیرمانَ nirmãna )
ساموگ sãmug ( سنسکریت: سامیوگَ sãmyuga )
میشران miŝrãn ( سنسکریت: میشرانَ miŝrãna )

آمیزه، آمیخته

پیوستار، همپیوند، همپیوست. ( به هم پیوستن )

همبند، یک کاسه، در هم آمیزی

همداییدن، ترومیدن، همبودن ( فرهنگ پهلوی )

ترکیب یعنی محلول یعنی ناپدید شدن یک ماده در ماده دیگر . ترکیب یا محلول سه نوع است:
1 - محلول جامد در مایع ؛ مانند: حل شدن شکر در آب
2 - محلول مایع در مایع ؛ مانند: حل شدن الکل در آب
3 - محلول گاز در مایع ؛ مانند اکسیژن محلول در آب ( که جانوران آبزی برای تنفس از آن استفاده می کنند. )
به ماده ای که حل می شود ، حل شونده و به ماده حل کننده، حلٌال می گویند. در مثالهای بالا، شکر، الکل و اکسیژن حل شونده و آب حلٌال می باشد.
به ترکیب یا محلول در زبان ترکی، " قاریشیق " می گویند.
اگر ماده ای با ماده دیگر قاطی شود ولی یکی در دیگری حل و ناپدید نگردد، این نوع قاطی شدن را مخلوط می گویند.
به مخلوط در زبان ترکی، " قاتیشیق " می گویند.

درهم شدن

بهم آمیختگی

نادر این که گفتی زیاد شبیه بود به کس شعر. نه جواب


کلمات دیگر: