کلمه جو
صفحه اصلی

دلالت


مترادف دلالت : ارشاد، رهنمایی، رهنمود، رهنمون، هدایت

برابر پارسی : راهنمایی، راهنمودی، فرنودی

فارسی به انگلیسی

adumbration, implication, indication, signification, guidance

guidance


adumbration, implication, indication, signification


فارسی به عربی

اشارة , معنی

مترادف و متضاد

implication (اسم)
معنی، مفهوم، دلالت

indication (اسم)
اشاره، نشان، نشانه، قرینه، بروز، علامت، دلالت

symbolization (اسم)
دلالت، نمادسازی، نماد پردازی، نماد اوری، استعمال و علائم نشانای رمزی

ارشاد، رهنمایی، رهنمود، رهنمون، هدایت


فرهنگ فارسی

رابطۀ بین دال و مدلول


راهنمایی کردن، راهنمایی کردن براه راست، برهان
۱ - ( مصدر ) راهنمایی کردن راه نمودن به راه راست . ۲ - ( اسم ) راهنمایی . ۳ - ( اسم ) برهانی که برای اثبات امری آورند . ۴ - رابطه بین دو امر در صورتیکه از علم به یکی علم بدیگری حاصل شود و آن راهنمایی لفظ است بمعنی که بر سه قسم است : یا دلالت الزامی ٠ نمودن لفظ است خارج لوازم معنی را مانند دلالت انسان بر خندیدن . یا دلالت تضمنی ٠ نمودن لفظ است جزو معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان فقط یا ناطق فقط ٠ نمودن لفظ است یا دلالت مطابقه نمودن لفظ است تمام معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان ناطق جمع دلالات ٠

فرهنگ معین

(دِ لَ ) [ ع . دلالة ] (مص م . ) راهنمایی کردن ، راه نمودن .

لغت نامه دهخدا

دلالت . [ دَ ل َ ] (ع اِمص ) دلالة. راهنمایی . هدایت . راهبری . (ناظم الاطباء). ره نمایی . راه نمونی . ره نمونی . هدی . (از منتهی الارب ) : دلالت برجها بر نکاح چونست . دلالت برجها بر فرزندان و زادن چونست . دلالتشان [ دلالت برجها ] بر اندامهای مردم چونست . دلالت کواکب بر سویهای جهان چگونه است . دلالت هر کوکبی همیشه بر حال خویش ماند یا بگردد. (التفهیم ص 321 و 323 و 359 و 361).
ز بس که معنی دوشیزه دید با من لفظ
دل از دلالت معنی بکند و شد بیزار.
بوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی ... به کدام دلالت به منزلتی رسی . (کلیله و دمنه ). به ابلاغ رسالت و اظهار دلالت مثال داد. (سندبادنامه ص 3). افشاء دلالت و اظهار معجزات فرمود. (سندبادنامه ص 6). || نشان . علامت . نمایش . (ناظم الاطباء). || بیان . استدلال . حجت . برهان . (ناظم الاطباء). برهانی که برای اثبات امر آورند. || (اصطلاح منطق ) هرچیزی که از علم به آن علم به چیزی دیگر لازم آید. (ناظم الاطباء). بودن چیزی است به حالتی که از علم به او علم به چیز دیگر لازم آید، و شی ٔ اول را دال یا دلیل خوانند و ثانی را مدلول . (از نفائس الفنون ) (تعریفات جرجانی ). بودن شی ٔ به این حیثیت که لازم می شود از علم آن شی ٔبر شی ٔ دیگر چنانچه از علم بر وجود مصنوع علم بر وجود صانع حاصل می شود، و اقسام دلالت بسیار است . (از غیاث ). رابطه ٔ بین دو امر، در صورتی که از علم به یکی علم به دیگری حاصل شود، و آن راهنمایی لفظ است به معنی . دلالت بر سه قسم است طبعی و عقلی و وضعی ، و هریک از آن سه قسم بر دو قسمند یکی دلالت لفظی و دیگر دلالت غیرلفظی . (فرهنگ علوم عقلی ). خواجه نصیر طوسی در اساس الاقتباس (ص 26


دلالت. [ دَ ل َ ] ( ع اِمص ) دلالة. راهنمایی. هدایت. راهبری. ( ناظم الاطباء ). ره نمایی. راه نمونی. ره نمونی. هدی. ( از منتهی الارب ) : دلالت برجها بر نکاح چونست. دلالت برجها بر فرزندان و زادن چونست. دلالتشان [ دلالت برجها ] بر اندامهای مردم چونست. دلالت کواکب بر سویهای جهان چگونه است. دلالت هر کوکبی همیشه بر حال خویش ماند یا بگردد. ( التفهیم ص 321 و 323 و 359 و 361 ).
ز بس که معنی دوشیزه دید با من لفظ
دل از دلالت معنی بکند و شد بیزار.
بوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381 ). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی... به کدام دلالت به منزلتی رسی. ( کلیله و دمنه ). به ابلاغ رسالت و اظهار دلالت مثال داد. ( سندبادنامه ص 3 ). افشاء دلالت و اظهار معجزات فرمود. ( سندبادنامه ص 6 ). || نشان. علامت. نمایش. ( ناظم الاطباء ). || بیان. استدلال. حجت. برهان. ( ناظم الاطباء ). برهانی که برای اثبات امر آورند. || ( اصطلاح منطق ) هرچیزی که از علم به آن علم به چیزی دیگر لازم آید. ( ناظم الاطباء ). بودن چیزی است به حالتی که از علم به او علم به چیز دیگر لازم آید، و شی اول را دال یا دلیل خوانند و ثانی را مدلول. ( از نفائس الفنون ) ( تعریفات جرجانی ). بودن شی به این حیثیت که لازم می شود از علم آن شی ٔبر شی دیگر چنانچه از علم بر وجود مصنوع علم بر وجود صانع حاصل می شود، و اقسام دلالت بسیار است. ( از غیاث ). رابطه بین دو امر، در صورتی که از علم به یکی علم به دیگری حاصل شود، و آن راهنمایی لفظ است به معنی. دلالت بر سه قسم است طبعی و عقلی و وضعی ، و هریک از آن سه قسم بر دو قسمند یکی دلالت لفظی و دیگر دلالت غیرلفظی. ( فرهنگ علوم عقلی ). خواجه نصیر طوسی در اساس الاقتباس ( ص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">26naps/> ) اقسام دلالات را چنین آورده است : اصناف دلالات بر حسب استعمالات سه است اول دلالت صور ذهنی بر اعیان خارجی ، و آن به طبع است ، دوم دلالت الفاظ و عبارات لفظی بر صور ذهنی و به توسط صور ذهنی بر اعیان خارجی به وضع، سوم دلالت رقوم کتابت بر الفاظ و به توسط آن بر صور ذهنی و به توسط آن بر اعیان خارجی هم به وضع. و اما به حسب ضرورت دو صنف بیش نیست ، یکی به طبع و دیگری به وضع، و متوسطان دواند یکی ضروری و دیگر غیرضروری -انتهی. رجوع به شرح حکمة الاشراق سهروردی از قطب الدین شیرازی ص naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">5naps/> شود.naps ssalc="thgilhgih" rid="rtl">l50knaps/> )_rb>- _( دلالت اشاره ؛ ( اصطلاح اصول ) عبارتست از اینکه از جمله یا جملاتی بجز مدلول مطابقی حکمی و معنائی دانسته شود چنانکه از این دو آیت به اشارت دانسته میشود که حداقل حمل شش ماه باشد: و حمله و فصاله ثلاثون شهراً ( قرآن 15/46 )؛ ( بارداریش و بریدنش از شیر سی ماه است ). الوالدات یرضعن أولادهن حولین کاملین. ( قرآن 233/2 )؛ ( و مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند ). ( از فرهنگ علوم نقلی از قواعد شهید ص 109 و 135 ).

فرهنگ عمید

۱. راهنمایی کردن، هدایت.
۲. (اسم ) (منطق ) آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، برهان و دلیل.

دانشنامه عمومی

دلالت یعنی این که چیزی ذهن ما را به چیز دیگر رهنمون کند
، یا از علم به یک چیز، علم به چیز دیگر حاصل آید. آن چه موجب علم به چیز دیگر می شود دال و آن چه به سبب دالّ به آن آگاهی می یابیم، مدلول نامیده می شود.
دلالت به سه دسته تقسیم می شود:
دلالت عقلی: دلالتی است که با استدلال و تفکر بر ما معلوم می شود؛ مانند دلالت دود بر آتش، دلالت جای پا بر رهگذر، دلالت مصنوع بر صانع و…

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنای راهنمایی) در اصطلاح منطق، آگاهی یافتن از چیزی به منظور حصول آگاهی از چیزی دیگر؛ مثلاً علم به دود که سبب علم به وجود آتش می شود. دلالت، به دو گونه طبقه بندی می شود: ۱. عامل وضع، طبع، و عقل؛ بدین معنا که اگر اساس رسیدن از دالّ به مدلول، وضع یا قرارداد باشد از آن به دلالت وضعی یا تواطی تعبیر می شود، مثل دلالت الفاظ بر معانی، و اگر این عامل طبع و سرشت باشد، مانند آگاهی به سینه درد از طریق سرفه دلالت را دلالت طبعی می نامند و اگر عقل در رسیدن از دال به مدلول یگانه عامل مؤثر به شمار آید، مانند آگاهی به آتش از دیدن دود، دلالت را دلالت عقلی نام می نهند؛ ۲. عامل حواس؛ از آن جا که در نظر منطقیان دال ها یا صوتی و لفظی هستند و با حس شنوایی دریافت می شوند، یا غیرصوتی و غیرلفظی هستند و با حسی غیر از حس شنوایی ادراک می شوند، هریک از دلالت های سه گانۀ وضعی، طبعی و عقلی به لفظی و غیرلفظی تقسیم می شود. دلالت وضعی غیرلفظی مثل دلالت علائم راهنمایی و رانندگی بر معانی خاص؛ دلالت طبعی غیرلفظی مثل دلالت پریدگی رنگ بر ترس یا بیماری؛ دلالت عقلی غیرلفظی، مثل دلالت دود بر آتش. تقسیم دیگری نیز در میان منطقیان قدیم رایج بود. آن ها دلالت وضعی لفظی را به سه قسم تقسیم می کردند: مطابقه، تضمّن و التزام. به نظر آن ها دلالت مطابقه، از نوع دلالت حقیقی و دلالت تضمّن و التزام، از نوع دلالت مجازی بود. مراد آن ها از دلالت مطابقه یا مطابقی آن بود که لفظ برمعنای حقیقی و کامل خود دلالت کند. اما اگر لفظ بر جزئی از معنای خود دلالت می کرد آن را تضمّنی می خواندند و اگر لفظ بر لازم معنای خود، یعنی معنایی که به دلالت عقلی یا عرفی همراه با کلمه شده است، مانند دلالت «حاتم» بر «بخشندگی» یا دلالت «شیر» بر «شجاعت» دلالت می کرد، آن را دلالت التزامی می گفتند. این تقسیم دلالت در ادبیات نیز معتبر است و از آن به «کنایه» تعبیر می شود. امروزه اکثر مباحث «دلالت» را ذیل معناشناسی یا سمانتیک مطرح می کنند. نیز← معناشناسی

دلالت (ریاضیات). رجوع شود به:ایجاب (ریاضیات)

فرهنگستان زبان و ادب

{signification} [زبان شناسی] رابطۀ بین دال و مدلول

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ویژگی موجب انتقال ذهن از یک مفهوم به مفهوم دیگر است.
دلالت، در لغت به معنای راهنمایی، هدایت و راهبری، و در اصطلاح، به حالتی در یک شیء گفته می شود که سبب علم به شیء دیگر می گردد؛ شیء اول را « دالّ » و شیء دوم را « مدلول » می گویند، مانند: دلالت دود بر آتش و یا دلالت جای پا بر رونده.

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) ست و سپارش مى شود بجاى آن از این واژه ها بهره جویید : رونایش Runayesh : رون ( پهلوى:دلیل ) + آیش ( مصدر آمدن ) ، پتیسایشPatisayesh ( به ساختار پهلوى: دلالت ، سببیت ) ، ویهانش Vihanesh : ویهان ( پهلوى: دلیل ) + اِش ( اسم مصدرساز )

نشانه ای برای دلیل را دلالت گویند مانند دلالت دود دلیل بر وجود آتش است

مفرد دلایل مطمئنید دلالت نمیشه چون ریشه عربی داره

بعد مصدراشون فرق داره

دلالات ( جمع )

ارائه ٔ طریق

دال، دلالت، مدلول :
x به y دلالت داره، x دال هست، y مدلول هست.
دلالت نسبت دال رو به مدلول میرسونه، مثلا توعلوم منطق داریم لفظ با مفهوم انقد نزدیک همن که فرقش رو شما متوجه نمیشی، میگی پفک مفهوم پفک جلو چشماته، اینجا لفظ داله و مفهوم مدلول، کلمه ی پفک داله و مفهوم پفک مدلول هست.


کلمات دیگر: