کلمه جو
صفحه اصلی

دانش


مترادف دانش : اندیشه، بینش، حکمت، خرد، دانایی، شناخت، علم، فرهنگ، فضل، معرفت

متضاد دانش : جهل

فارسی به انگلیسی

knowledge, learning, acquaintance, erudition, familiarity, information, light, logy _, lore, science, sophy _, wisdom, art

knowledge, learning


acquaintance, erudition, familiarity, information, knowledge, learning, light, logy _, lore, science, sophy _, wisdom


فارسی به عربی

تراث تقلیدی , حکمة , زمالة , علم

فرهنگ اسم ها

اسم: دانش (پسر) (فارسی) (تلفظ: dāneš) (فارسی: دانش) (انگلیسی: danesh)
معنی: علم، معرفت، آگاهی، شعور، خرد، دانایی، اندیشه، فرهنگ، مجموعه ی اطلاعات یا آگاهی ها درباره ی یک پدیده که از طریق آموختن، تجربه یا مطالعه به دست می آید، مجموعه اطلاعات یا آگاهی هایی که از طریق آموختن، تجربه، یا مطالعه به دست می آید

(تلفظ: dāneš) علم ، مجموعه‌ی اطلاعات یا آگاهی‌ها درباره‌ی یک پدیده که از طریق آموختن، تجربه یا مطالعه به دست می‌آید .


مترادف و متضاد

اندیشه، بینش، حکمت، خرد، دانایی، شناخت، علم، فرهنگ، فضل، معرفت ≠ جهل


knowledge (اسم)
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف

learning (اسم)
فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال

witting (اسم)
ذکاوت، قضاوت، هوش، اطلاعات، معلومات، دانش، تعمد

letter (اسم)
حرف، خط، ادبیات، نامه، مراسله، نویسه، موجر، دانش، کاغذ، عریضه، مرسوله، حرف الفباء، حرف چاپی، اثار ادبی، اجازه دهنده

scholarship (اسم)
مستمری، تحقیق، فضیلت، دانش، فضل وکمال، کمک هزینه دانشجویی

wisdom (اسم)
معرفت، خرد، حکمت، فضیلت، عقل، دانش، دانایی، فرزانگی

science (اسم)
معرفت، علم، دانش

kenning (اسم)
معرفت، نگاه، نوعی استعاره، دانش، قدرت بینایی

lore (اسم)
دانش، افسانه هاو روایات قومی، فرهنگ نژادی، فاصله بین چشم و منقار

فرهنگ فارسی

( میرزا ) حسین ( خان ) اصفهانی دانشمند و شاعر ایرانی ( و. ۱۲۸۶ - ف. آنکارا ۱۳۶۲ ه. ق . ) وی در کشور عثمانی ( اغلب در استانبول و گاه در آنکارا ) اقامت داشت . دانش تالیفاتی بسیار دارد که غالب آنها بترکی عثمانی است از جمله (( سر آمدان سخن ) ) در ترجمه احوال ۱۵ تن از شاعران بزرگ ایران از رودکی تا حافظ ( ترکی ) با منتخبی از اشعار آنان رباعیات خیام شامل ۳۹۶ رباعی منسوب بخیام با ترجمه آنها بترکی ترجمه ۱۵ قصه از لافونتن .
دانستن، عمل دانستن، دانندگی، دانایی، فضل
( اسم ) علم معرفت .
از نامهای ترسایان

فرهنگ معین

(نِ ) [ په . ] (اِمص . ) علم ، معرفت .

لغت نامه دهخدا

دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمدرضی از سادات عالی درجات مشهد رضوی است . این چند شعر از او نوشته شده است :
وعده ٔ همصحبتان رفته روز محشرست
دیر می آید قیامت کشت تنهایی مرا.
به کویش رفتم و در پای من خاری شکست آنجا
بحمداﷲ که شد تقریبی از بهر نشست آنجا.
باغ را از رخنه ٔ دیوار می بینم مباد
باغبان تا در گشاید موسم گل بگذرد.
تاک را سیراب کن ای ابر نیسان زینهار
قطره تا می میتواند شد چرا گوهر شود.
بامید وصالت در شب هجر
نمی خوابم چو خون بیگناهان .

(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 88).


وفات وی را صاحب قاموس الاعلام ترکی 1076 هَ . ق . نوشته است .

دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) منشی دانش علیخان با برادر خود منشی رونق علیخان کتابت نواب سعادت علیخان حاکم خطه ٔ اود هندوستان داشت و در لکهنو (لکنهو) بزاد برآمده . این بیت ازوست :
آن سلسله ٔ زلف مجنبان دگر ای باد
در شور میاور دل شوریده ٔ ما را.

(قاموس الاعلام ترکی ).



دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاءلشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال 1288 هَ . ق . (1240 هَ . ش .) در تفرش تولد یافته است . سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و میرزا علی اصغرخان اتابک سمت دبیری داشت و در 1315 هَ . ق . تذکره ٔ صدراعظمی را در شرح حال شعرای معاصر اتابک نوشت . بعد از شروع مشروطه در عدلیه و دفتر ایالتی فارس بخدمات دولتی اشتغال ورزید. دانش در 1319 هَ . ق . کتابی در صورت فکاهت طبع کرد که مشهور به دیوان حکیم سوری است .دیگر از آثار او مثنوی نوشین روان در ذکر سلطنت انوشیروان و فردوس برین بطرز گلستان و مثنوی جنت عدن بشیوه ٔ بوستان و تذکره ٔ خوش نویسان خطوط هفتگانه و کتابی در علم بدیع فارسی و بحر محیط در دوازده جلد حاوی مباحث اخلاقی و اخبار و غیره است . دیوان دانش یکبار درحریق رشت طعمه ٔ آتش شد. وی از روی حافظه و یادداشتهای خود بفراهم آوردن اثر از دست رفته پرداخت . دانش شاعری پرمایه و بسیارشعرست . وفات وی در 25 اسفند 1326هَ . ق . اتفاق افتاد. قسمتی از اشعار وی را در عدادانتشارات دانشگاه تهران بشماره 487 در سال 1337 هَ . ش . تحت عنوان «قصائد، هزار غزل ، مقطعات » چاپ کرده اند. و نمونه را از اشعار وی دو شعر ذیل نقل میشود:
تنگ شد از شش جهت ساحت میدان من
بسته شد از چارسوی عرصه ٔ جولان من
تا نشکافدزمین از سم خاراشکوف
میخ حوادث نشست بر سم یکران من
بس به وغا چشم چرخ دید که مریخ او
بس بتضرع گرفت دامن خفتان من
حال برنج اندرست دست من از آستین
نک بهراس اندرست پای ز دامان من
سر پی فرمان من داشته فرماندهان
نیست کنون دست من در پی فرمان من
زآنهمه سوداگری از پس هفتادواند
غیر خرافات چند نیست بدکان من
بال هما بر سرم سایه فکن بود و حال
جایگه جغد شد شمسه ٔ ایوان من
خرمن فضل مرا اهل ادب خوشه چین
خوان کرم گستران ریزه خور خوان من
مهر خموشی نهاد بر دهن شاعران
تا بسخن لب گشاد طبع سخن ران من
نی بطریق حلول نی بتناسخ ، بفضل
ناصرخسرو منم ری شده یمگان من
سطوت من پیل را رکن و قوائم شکست
نک پی موری دهد لرزه بر ارکان من
من بهنر ذی فنون من ز کجا و جنون
سلسله ٔ زلف اوست سلسله جنبان من
صابی و عبدالحمید، صاحب و ابن عمید
گسترم ار خوان فضل وافد و مهمان من
من متنبی بشعر امت من شاعران
صحف سماوی من دفتر و دیوان من
چرخ دلم را شکست ، راه من از چاره بست
کرد چه جبران آن ، دادچه تاوان من
حلم من و بوقبیس گر که بمیزان نهند
حال دو کفه پدید زین وی و زان من
برگذرد از فلک کفه ٔ میزان او
پشت زمین بشکند کفه ٔ میزان من
گر بسخن آوری چرخ زبان داشتی
در صف مدحتگران بود ثناخوان من
جامه ٔ من گوهریست ملک جهانش بها
کیست که از من خرد گوهر ارزان من
انوری عصر خویش شاعر قطران سخن
شاه جهان پهلوی سنجر و مملان من
برترم از شاعران من بسخن گستری
بر همه شاهان سرست شاه جهانبان من .
و نیز از دیوان حکیم سوری او این قطعه نقل میگردد:
از آش رشته است لبالب تغارها
وز سوریان نشسته فرازش قطارها
آن چمچه های پر شده بر دست سوریان
مانند بیلها بکف آبیارها
آن سیخها بدست گروه کبابیان
مانند نیزه ها بکف نیزه دارها
قانع به کنگریم و بکنگر بساختیم
چون اشتران بادیه با نوک خارها
چون بار هندوانه ببینم بر اشتران
خخ میکنم که بگسلد از هم مهارها
اندر خیال آنکه چو بگسسته شد مهار
باشد که هندوانه ای افتد ز بارها
سوری نه خود منم که در این شهر چون منند
نه یک نه ده نه صد نه دوصد بل هزارها.
(از کتاب ادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی صص 48 - 50).


دانش. [ ن ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از دانستن. دانست. ( فرهنگ نظام ). عمل دانستن. دانندگی. دانائی. علم و فضل و دانستن چیزی باشد. ( برهان ). درایت. فقاهة. فقه. فضل. ادب. ( صراح ). علم . حکمت. ( زمخشری ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در مراتب ، پژوهش است یعنی رفتن بطرف علم آنگاه شناسایی است یعنی نزدیک شدن به آن و سپس دانش است یعنی علم ثابت.ادراک. درک. شعر. شعور. وقوف. آگاهی. اطلاع. معرفت. شناسایی. شطس. بصر. بجدة. ( منتهی الارب ) :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که بیکجای نشکفند بهم.
شهید بلخی.
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است.
رودکی.
دانش بخانه اندر و در بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.
ابوشکور.
بکار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.
ابوشکور.
سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون.
ابوشکور.
و از همه ملوک اطراف بزرگترست بپادشاهی... و دوست داری دانش. ( حدود العالم )...
شمارش ندانست کردن کسی
وگر چند بودیش دانش بسی.
فردوسی.
چو جاماسپ آن تخت را بنگرید
بدید از در دانش او را کلید.
فردوسی.
چو دیدار یابی بشاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن.
فردوسی.
سخن هرچه گویم همه گفته اند
بر باغ دانش همه رفته اند.
فردوسی.
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود.
فردوسی.
تو بر مایه دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشیست.
فردوسی.
ازین برشده تیزچنگ اژدها
بمردی و دانش که یابد رها.
فردوسی.
وگر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست.
فردوسی.
اندر میزد با خرد و دانش
واندر نبرد با هنر بازو.
فرخی.
دلی که رامش جوید نیابد او دانش
سری که بالش جوید نیابد او افسر.
عنصری.
خرد بیخ او بود و دانش تنه
بدو اندرون راستی را بنه.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
هر بنده که خدای او را خردی روشن عطا داد... و با آن خرد دانش یار شود بتواند دانست که نیکوکاری چیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98 ). آنچه فراز آمد ترا بمقدار دانش خود بازنمودم. ( تاریخ بیهقی ).

دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) مرحوم میرزا حسین خان متخلص به دانش از فضلا و شعرای مشهورایران مقیم ترکیه که اغلب در استانبول و گاه نیز درآنکارا (آنقره ) اقامت داشت . وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها بترکی عثمانی است ، از جمله یکی «سرآمدان سخن » است در تراجم احوال پانزده نفر از مشاهیر شعرای ایران از رودکی الی حافظ بترکی با منتخباتی ازاشعار هر یک از ایشان که در سنه ٔ 1327 هَ . ق . در استانبول بطبع رسیده است در 448 صفحه و دیگر رباعیات عمر خیام محتوی بر 396 رباعی منسوب به خیام با ترجمه ٔ آنها بترکی بعلاوه ٔ شروح و توضیحاتی برای هر رباعی بانضمام مقدمه ٔ بسیار مفصل مبسوطی بترکی در شرح احوال خیام مأخوذ از مآخذ مختلفه و تشریح فلسفه ٔ خیام ومشرب او و مسلک او. در تضاعیف کتاب بیست مجلس تصویرتمام صفحه مناسب مضامین بعضی رباعیات خیام کار ادموند دولاک نقاش مشهور کتب که ظاهراً از نقاشان انگلیس است متفرقه درج شده است وتمام این بیست مجلس تصویر از روی یکی از چاپهای تجملی ترجمه ٔ رباعیات خیام بانگلیسی بتوسط فیتز جرالد شاعر معروف انگلیسی حاوی صدوده رباعی عکس برداشته شده است ولی اصل این تصاویر در چاپ انگلیس بتوسط هدر اند استوتن در لندن (که نسخه ای از آن چاپ در کتابخانه ٔ فاضل مشهور آقای سعید نفیسی موجود است ) یکی از شاهکارهای تصاویر کتابی و تماماً رنگی است و در درجه ٔ اول از زیبائی و لطف و صفا و ذوق و حال که انسان اصلاً و ابداً از تماشای آنها سیر نمی شود و مدت ها انگشت بدندان از فرط تعجب و استحسان صنعت آن نقاش چیره دست مات و مبهوت می ماند ولی در عکس سیاهی که از آن تصویردر چاپ استانبول برای تألیف مرحوم دانش برداشته اندتمام رنگ آمیزیها و زیبائیها و لطف و صفای آن تصاویراصلی بکلی از میان رفته و فقط شبحی کم حاکی از اصل آن باقی مانده است . باری این ترجمه ٔ رباعیات خیام رامرحوم دانش با اشتراک (فیلسوف ) رضا توفیق از مشاهیرفضلای ترکیه معاً و با هم تألیف کرده اند و در سنه ٔ 1340 هَ . ق . در استانبول در 368 صفحه ٔ وزیری بطبع رسانیده اند. دیگر از تألیفات مرحوم دانش ترجمه ٔ پانزده قصه از قصص لافونتن شاعر مشهور فرانسوی است در السنه ٔ حیوانات که بشعر فارسی بطرز مثنوی ولی در بحور مختلفه ترجمه نموده است .
شعر مرحوم دانش بطور کلی متوسطست در جودت و ردائت زیرا که بواسطه ٔ طول اقامت آن مرحوم در خارج ایران و عدم معاشرت مستقیم وی با ایرانیان بومی زبان شعر او صبغه ٔ مخصوص به خودگرفته غیر صبغه ٔ زبان وطنی خالص فارسی ، ولی از این نکته گذشته مرحوم دانش مرد ادیب و فاضل مطلع بسیار باذوقی بود و علاوه بر مقام علم و فضل مردی شریف ، کریم الاخلاق ، درست کار و بغایت وطن دوست بود و یکی از کسانی بود که بیشتر از همه چیز و همه کس نماینده ٔ خصایل حمیده و فضایل پسندیده ٔ نژاد ایرانی بود در خارج ایران مابین اتراک عثمانی . مرحوم محمد قزوینی در شرحی که طی یادداشتهای خود در باره ٔ دانش نوشته اند و شرحی که فوقاً در باره ٔ مرحوم دانش نوشته شد نیز منقول از همان یادداشتهاست در خصوص ملاقاتی که با مرحوم دانش داشته اند در دنباله ٔ همان یادداشتها تفصیلی داده اند که قدرشناسی و نمایاندن صفات عالیه ٔ آن دو بزرگ مرد راعیناً نقل میشود:
وقتی که راقم این سطور (محمدبن عبدالوهاب قزوینی ) در اواخر ماه سپتامبر 1939 م . در مراجعت از پاریس بایران با خانواده باستانبول رسیدم و دو روز بعداز ورود به پستخانه رفته بودم و مشغول نوشتن صورت تلگرافی به اخوی خود میرزا احمدخان که آنوقت در گرگان بود بودم تا او را از قرب ورود خود به تهران اعلام دهم یکمرتبه دیدم مردی نسبتاً مسن و بلندبالا سیاه چرده و سیاه موی از در پستخانه وارد شد و مثل این بود که مستقیماً بطرف من می آید وقتی که نزدیک من رسید مرا باسم و رسم خوانده گفت : شما فلانی نیستید! من بسیار تعجب کردم که در شهری که فقط پریروز برای اولین بار درعمرم بآنجا قدم گذارده ام و دیارالبشری را هم در آنجا نمی شناسم و از پریروز تاکنون هیچکس را مطلقاً و اصلاً نه از ایرانیان و نه از غیر ایشان ملاقات نکرده ام چگونه کسی مرا باسم و رسم می خواند و چگونه کسی مرا در آنجا می شناسد، با تعجب بسیار گفتم بلی من همانم که میفرمائید ولی سرکار عالی از کجا مرا می شناسید و چگونه مرا این جا درین پستخانه پیدا کرده اید؟ گفت من حسین دانش میباشم و غیاباً با شما آشنائی داشتم و یکی دو مرتبه هم با شما مکاتبه کرده ام و چون امروز صبح در یکی از جراید استانبول اسم شما را خواندم که باسلامبول وارد شده اید و در هتل (اورایپک ) نزدیک به گارسرکه جی منزل کرده اید فوراً رفتم بسراغ شما در هتلتان و آنجا گفتند که شما قبل از بیرون آمدن از منزل آدرس نزدیک ترین پستخانه ها را بآنجا از مدیر هتل پرسیده اید لهذا آمدم این جا و شما را با نشانیهائی که صاحب هتل از قیافه و سن و سایر مشخصات داده بود بآسانی پیدا کردم . آنوقت من یادم آمد که پریروز سه بعد از ظهر که از ترن «سمپلون اریان اکسپرس » یعنی ترن مستقیم بین لندن - پاریس - استانبول در گارسر که جی پیاده شدیم به محض پیاده شدن یکی از اشخاصی که در راهرو ایستگاه ترن ایستاده منتظر ورود مسافرین بودند پیش ما آمد (و بعضی دیگر نزد سایر مسافرین رفتند) و در حالیکه کارت نمایندگی خود را از یکی از جراید یومیه ٔ استانبول موسوم به «خبر» به من ارائه میداد پرسید که شما کیستید و از کجا می آئید و بچه قصد باین شهر وارد شده اید و من چون در اوایل جنگ بود و تعلل و طفره در جواب مورث سوء ظن خبرگزار جریده ممکن بود بشود فوراً جواب سوءالهای او را در نهایت اختصار و به اقل ّ مایقنع دادم و از هم جدا شدیم و دیگر هیچ بفکر او نیفتادم ، ودر عین حالی که آن خبرگزار همراه ما بود و بطرف در خروج میرفتیم مستخدم یکی از هتل های اطراف گار که نام هتل بر روی کلاه یا لباس او مرقوم بود و بطور اتفاق او را مابین چند نماینده چندین هتل انتخاب کرده بودیم نیز همراه ما بود و چمدانهای ما را می آورد و آن خبرنگار لابد از روی کلاه و لباس او دانسته بود که ما درکدام هتل منزل خواهیم کرد. باری وقتی که بیانات مرحوم دانش با آنهمه تعجب های من از آن تصادف غریب بکلی رفع شد و مشغول صحبت های متفرقه شدیم از ما خواهش کردکه آنروز را با خانواده مهمان او باشیم ما هم با کمال میل قبول کردیم و در یکی از رستورانهای همان محله با هم ناهار خوردیم و تمام آنروز را با ما بود و مارا به تماشای بسیاری از جاهای دیدنی استانبول گردش داد، از جمله مسجد «ینی جامع» یعنی مسجد نو که یکی از بهترین مساجد استانبول است و جمیع سقف و دیوارهای آن تا خط مماس سطح زمین سرتاسر و سرتا پا غرق کاشیهای بسیار ممتاز اعلی است و فردای آنروز را هم باز از اول صبح بملاقات ما آمد و ما را پس از گردش دادن ممتدی در نقاط مهمه ٔ استانبول بمنزل خود در «قاضی کوی » که یکی از دهات بانزهت حومه ٔ متصل بخود استانبول است برد و ناهار را در منزل او با خانواده ٔ او صرف کردیم و تمام روز در نهایت خوشی گذراندیم و بعد ما را از هر طرف کوی بگردش برد و تا ساعت هفت بعد از ظهر با ما بود و در آنساعت با کشتی باستانبول مراجعت کردیم ، و من هیچوقت آن همه مهربانیها و محبتها و همراهی های آن مرحوم را که بکلی ندیده و نشناخته در آن چند روزه که در استانبول بودیم در حق ما نمود و آن همه وقت خود را برای خاطر ما تلف کرد فراموش نخواهم کرد. رحمةاﷲ علیه رحمة واسعه . وفات مرحوم دانش در روز سه شنبه نهم فروردین سنه ٔ 1322 هَ . ش . مطابق بیست و سوم ربیعالاول سنه 1362 هَ . ق . و سی ام مارس 1943 م . روی داددر آنکارا بمرض سکته در سن هفتاد سالگی - ولی روزنامه ٔ «اطلاعات » بواسطه ٔ کندی وصول و ایصال مراسلات بین المللی در زمان جنگ این خبر را در 26 مرداد آن سال منتشر نمود. (وفیات معاصرین بقلم آقای محمد قزوینی مجله ٔ یادگار سال سوم شماره 5 و 6).


دانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل و دانستن چیزی باشد. (برهان ). درایت . فقاهة. فقه . فضل . ادب . (صراح ). علم . حکمت . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در مراتب ، پژوهش است یعنی رفتن بطرف علم آنگاه شناسایی است یعنی نزدیک شدن به آن و سپس دانش است یعنی علم ثابت .ادراک . درک . شعر. شعور. وقوف . آگاهی . اطلاع . معرفت . شناسایی . شطس . بصر. بجدة. (منتهی الارب ) :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که بیکجای نشکفند بهم .

شهید بلخی .


دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است .

رودکی .


دانش بخانه اندر و در بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم .

ابوشکور.


بکار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر بفرمان دیو.

ابوشکور.


سپاه اندک و رای و دانش فزون
به از لشکر گشن بی رهنمون .

ابوشکور.


و از همه ٔ ملوک اطراف بزرگترست بپادشاهی ... و دوست داری دانش . (حدود العالم )...
شمارش ندانست کردن کسی
وگر چند بودیش دانش بسی .

فردوسی .


چو جاماسپ آن تخت را بنگرید
بدید از در دانش او را کلید.

فردوسی .


چو دیدار یابی بشاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن .

فردوسی .


سخن هرچه گویم همه گفته اند
بر باغ دانش همه رفته اند.

فردوسی .


توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود.

فردوسی .


تو بر مایه ٔ دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشیست .

فردوسی .


ازین برشده تیزچنگ اژدها
بمردی و دانش که یابد رها.

فردوسی .


وگر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست .

فردوسی .


اندر میزد با خرد و دانش
واندر نبرد با هنر بازو.

فرخی .


دلی که رامش جوید نیابد او دانش
سری که بالش جوید نیابد او افسر.

عنصری .


خرد بیخ او بود و دانش تنه
بدو اندرون راستی را بنه .

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


هر بنده که خدای او را خردی روشن عطا داد... و با آن خرد دانش یار شود بتواند دانست که نیکوکاری چیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). آنچه فراز آمد ترا بمقدار دانش خود بازنمودم . (تاریخ بیهقی ).
به از گنج دانش بگیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست .

اسدی .


ز کردارگفتار برمگذران
مگوی آنچه دانش نداری بر آن .

اسدی .


ز دانش به اندر جهان هیچ نیست
تن مرده و جان نادان یکیست .

اسدی .


دانش به از ضیاع وبه از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.

ناصرخسرو.


ز بیدین مکن خیره دانش طمع
که دین شهریارست و دانش حشم .

ناصرخسرو.


قیمت دانش نشود کم بدانک
خلق کنون جاهل دون همت است .

ناصرخسرو.


درخت تو گر بار دانش بگیرد
بزیر آوری چرخ نیلوفری را.

ناصرخسرو.


واجبست بر کافه ٔ خدم و حشم ملک ... مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند. (کلیله و دمنه ). عاقل از منافع دانش هرگز نومید نشود. (کلیله و دمنه ). و زنده را از دانش و کردار نیک چاره نیست . (کلیله و دمنه ). و علم بکردار نیک جمال گیرد که میوه ٔ درخت دانش نیکوکاری و کم آزاریست . (کلیله و دمنه ).
گنج دانش تراست خاقانی
شو کلیدش بهر که هست مده .

خاقانی .


هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را
که داد دانش و دین گر نداد دینارم .

خاقانی .


پیاده نباشم ز اسبان دانش
گر اسبان دنیا فراهم ندارم .

خاقانی .


مرا ز دانش من نیست بهره ای چه عجب
ز رنگ خویش نباشد نصیب حنی را.

ظهیر فاریابی (از شرفنامه ٔ منیری ).


نیست آب حیات جز دانش
نیست باب نجات جز دانش .

اوحدی .


تو بدان آمدی که کار کنی
وز جهان دانش اختیار کنی .

اوحدی .


دانش اندر دل بود نی در زبان
مردم از گفتن نبیند جز زیان .

امیرحسین سادات .


فخر در دانش بود مر مرد را
فخر و دانش هر دو در خاموشی است .

؟ (از جامع التمثیل ).


چون دانش است خدمت درگاه فرخت
پیرایه ٔ توانگر و سرمایه ٔ فقیر.

سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).


|| عقل . (مجموعه ٔ مترادفات ص 249). خرد قلب . قعر. حجی . فقفوق .(منتهی الارب ) :
غمی شد دل گو چو پاسخ شنید
که طلحند را هیچ دانش ندید.

فردوسی .


استهجاج ؛ به رای و دانش خود کار کردن . (منتهی الارب ). || هنر و تربیت . (ناظم الاطباء). || دانش آشکار بینشی . علم غیب الهی . (ناظم الاطباء). علم حضوری حضرت عزت و اعیان ممکنه جمیعاً دفعة واحده که موقوف بیکی از ازمنه ٔ ثلاثه یعنی ماضی و مستقبل و حال نبوده باشد. (انجمن آرا).
- اهل دانش ؛ مردم دانا و فاضل .(ناظم الاطباء) :
پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق
کاهل دانش را زهر لفظ امتحان آورده ام .

خاقانی .


گاه پیش از کلمه ٔ دانش کلمه ٔ دیگر از پیشاوند و قید و غیره درآید و کلمه ٔ مرکب سازد چون :
- بادانش ؛ دانشمند. حکیم . فاضل . مطلع. خردمند. بصیر عارف . واقف :
فرستادم اینک فرستاده ای
سخنگوی و با دانش آراده ای .

فردوسی .


شب و روز گرد طلایه بپای
سواران بادانش و رهنمای .

فردوسی .


هنرمند بادانش و بانژاد
تو شادی و این دیگران از تو شاد.

فردوسی .


هم آنگه ز لشکر یکی نامجوی
نگه کرد با دانش و آبروی .

فردوسی .


مردمانی مردم زاده ، با دانش و فضل و راستگوی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 72).
- بدانش ؛ بوسیله ٔ دانش . با دانش .بسبب دانش . به علم . به خرد :
بدین خویشی اکنون که من کرده ام
بزرگی بدانش برآورده ام .

فردوسی .


بدانش بود مرد را آبروی
به بیدانشی تا توانی مپوی .

فردوسی .


- بسیاردانش ؛ علامّه . که از دانش و علم مایه ورست .
- بیدانش ؛ جاهل . مقابل بادانش :
که مرد ارچه دانا و صاحبدل است
بنزدیک بیدانشان جاهل است .

سعدی .


- بیدانشی ؛ جاهلی . مقابل دانشمندی و خردمندی :
بدانش بود مرد را آبروی
به بیدانشی تا توانی مپوی .

فردوسی .


ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بیدانشی مایه ٔ کافریست .

ناصرخسرو.


در آیینه گر خویشتن دیدمی
به بیدانشی پرده ندریدمی .

سعدی .


چو از قومی یکی بیدانشی کرد
نه که را منزلت ماند نه مه را.

سعدی .


- پردانش ؛ بسیاردانش . علامّه . بسیارعلم .
- کم دانش ؛ که از علم اندک مایه دارد. کم مایه در علم .
و نیز کلمه یا اداتی به کلمه ٔ دانش پیوندد و کلمه ٔ مرکب سازد چون :
دانش آباد. دانش آرا. دانش آموز. دانش افزا. دانش الفنج . دانش اندوز. دانش بهر. دانش پذیر. دانش پرست . دانش پرور. دانش پژوه . دانش پناه . دانش جو. (دانشجوی ). دانش خور. دانش دوست . دانش سار. دانش سرشت . دانش سرا. دانش سگال . دانش سنج . دانش فروش . دانشکده . دانش کوتاه . دانش گستر. دانشگاه . دانشگر. دانش گزین . دانشمند. دانش مزی . دانشمندی . دانشنامه . دانشور. دانشوری . دانشومند. دانشیار.دانشیاری . دانشی . رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

۱. علم: ز دانش به اندر جهان هیچ نیست / تن مرده و جان نادان یکی ست (اسدی: ۱۷۵ ) نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را به دانش برافروختند (فردوسی: ۱/۳۷ حاشیه ).
۲. (اسم ) [قدیمی] عقل، خرد.

دانشنامه عمومی

دانش یا معرفت، ساختاری است برای تولید و ساماندهی یافته ها دربارهٔ جهان طبیعت، در قالب توضیحات و پیش بینی های آزمایش شدنی.علم دانش شناسی، با سه عنصر داده، اطلاعات و دانش سر و کار دارد. به عبارت دیگر، دانش شناسی به بحث و بررسی پیرامون دانش و عناصر سازنده آن، یعنی داده و اطلاعات می پردازد.
علم
شناخت شناسی
شناخت شناسی ساخت گرا
اطلاعات
نظریه اطلاعات
دانش شناسی
دانش نرم
دانش سخت
نمایش دانش
مهندسی دانش
مدیریت دانش
مدل سازی علمی
مدل سازی ریاضی
دانش در ایران
دانش در ۲۰۱۲
دانش در ۲۰۱۳
در یونان باستان، سقراط، سپس افلاطون و پس از او، ارسطو، به مخالفت با آرای پیشینیان پرداخته و اصول و قواعدی را به منظور مقابله با مغالطات ، درست اندیشیدن و سنجش استدلال ها تدوین کردند.
مقارن با قرن پانزدهم میلادی، پژوهشگران در سراسر اروپا و خاورمیانه، قفسه های غبار گرفتهٔ ساختمان های قدیمی را جستجو کردند و دست نوشته های یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشته های باقی مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرو، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. مطالعهٔ این آثار، دانش نو نام گرفت. در آن زمان، ضمن احیای علاقه به نوشته های کلاسیک، به ارزش های فردی نیز توجه شد. این گرایش، انسان گرایی نام گرفت. زیرا طرفداران آن، به جای موضوعات روحانی، بیش از هر چیز، مسایل انسانی را در نظر گرفتند. انسان گرایی نیز مثل رنسانس، از ایتالیا ظهور کرد.
در رنسانس، گالیله، فیزیک (علم طبیعت) را سکولار کرد و آن را از الهیات (علم فراطبیعت) مستقل دانست. از آن پس، تکیه گاه فیزیک، خرد انسان بود. گالیله می گفت :.mw-parser-output blockquote.templatequote{margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite{line-height:1em;text-align:right;padding-right:2em;margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite cite{font-size:85%}

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بزرگ نیا، محمد (مشهد ۱۲۸۱ـ تهران ۱۳۴۷ش)

دانش (نشریه). طبق منابع موجود، اولین روزنامه ی تخصصی زنان، به مدیریت خانم دکترکحال و سردبیری ع. صفوت در تهران. کحال دختر میرزا محمد حکیم باشی جدیدالاسلام همدانی بود. از زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست جز این که طبابت (چشم پزشکی) را در همدان نزد مبلغان مسیحی آموخته و به نظر برخی نام کوچکش معصومه بوده است. این نشریه از 10 رمضان ۱۳۲۸ق به صورت هفتگی منتشر می شد.
در صفحه ی اول روزنامه اهداف آن این گونه ذکر شده بود: "روزنامه ای است اخلاقی، علم خانه داری، بچه داری، شوهرداری، مفید به حال دختران و نسوان و به کلی از پلتیک و سیاست مملکتی سخنی نمی راند." در شماره های بعدی مسلک نشریه "تربیت نسوان و دوشیزگان و تصفیه اخلاق زنان" معرفی شده است. در سرمقاله ی شماره ی اول، به حقوق و برتری مادری، اخلاقمند شدن مادران و امکان تحصیل علوم جدید از طریق روزنامه ها توسط زنان بزرگسال" اشاره شده و در آخر اضافه شده است: "خانم هایی که سواد خواندن ندارند، بر آقایان محترم فرض است که این جریده را برای آنها هر هفته بخوانند تا آنها نیز از این فیض محروم نمانند، بلکه همین معنی سبب شود که تحصیل سواد نیز بفرمایند." این روزنامه،با وجود این که اولین تجربه ی زنان در روزنامه نگاری بوده، تا حدود زیادی در برآورده ساختن اهدافی که در ابتدای انتشار، به آنها اشاره شده بود، موفق عمل کرد و در شناساندن زنان به اجتماع، گام های مؤثری برداشت که از این جهت قابل توجه است.
دانش پس از 30 شماره با اعلام یک وقفه ی دو ماهه در رجب ۱۳۲۹، بار دیگر منتشر نشد. مجله در 8 صفحه ی قطع رحلی و با چاپ سنگی منتشر می شده است. این نشریه علاوه بر تهران و شهرستان ها در کشورهای دیگر نیز توزیع شده. جز چهار شماره ی نخست که در آنها نام ع. صفوت به عنوان سردبیر نشریه ذکر شده در هیچ کدام شماره های دیگر اسمی از همکاران احتمالی کحال نیامده است. پاورقی های دانش ترجمه ی داستان های غربی بوده که از هویت مترجمان این مطالب هم نشانی نیست.
منابع
زنان مودب، بنفشه حجازی؛ انتشارات قصیده سرا و آشیان: 1396 کانون بانوان، مریم فتحی؛ موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران: 1383 کارنمای زنان کارای ایران، پوران فرخزاد؛ قطره: 1381

نقل قول ها

دانش و علم موضوع این نوشتار است.
• «آنچه به روح آرامش می بخشد همانا علم است و بس.» -> سیدارتا گوتاما - گوتاما بودا
• «آنچه در علم بیش می باید// دانش ذات خویش می باید» -> اوحدی
• «آنچه مغز و قلب را از آلایش پاک می کند، فقط دانش است؛ مابقی بی دانشی است.» -> کریشنا
• «آن قدر دانش آدمی را کفایت است که راه راست از کج و سعادت را از شقاوت شناسد.» -> جالینوس
• «اثر حکمت آن گاه در شخص حکیم ظاهر شود که خویشتن را حقیر و ناچیز شمارد.» -> سقراط
• «از این روست که از عالمان همهٔ ادیان و متفکران و دانشمندان و هنرمندان سراسر جهان و از همهٔ نهادهای بین المللی و منطقه ای مجدّانه می خواهم که برای پیشبرد این مهم، در برابر امواج غیریت سازیی های مصنوعی که ابزار دست قدرت های خشونت گراست بایستند و بخصوص برای بیرون بردن حریم قدسی پیامبران و مقدسات همهٔ ادیان از عرصهٔ منازعات سیاسی و فرهنگی به اقدامات مؤثر بین المللی و تلاش های جدید حقوقی بیندیشند.» -> محمد خاتمی
• «افرادی که بزرگ ترین خدمت را به علم و فرهنگ نموده اند، نویسندگان و محققانی بوده اند که در انزوا می زیسته اند و هرگز در مباحثات دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق صددرصد اثبات نشده را در آکادمی ها ابراز نداشته اند.» -> ولتر
• «اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم... و از عشق بی بهره باشم طبل میان تهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم، اگر از کرامت غیب دانی و پیش گویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوه ها را به رفتار آورم و از عشق بی بهره باشم، کسی نیستم. اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بی بهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید. عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمی زند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمی آید و اندیشه شر نمی کند و از بی عدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل می کند همه چیز را باور می کند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمی افتد اما پیشگوی ها همه شکست می خورند و زبان ها همه قطع می شوند و دانش ها در غبار زمان پنهان می شوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد آنچه می ماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.» -> پائولو کوئیلو/ عطیه برتر
• «اگر دانش به روزی بر فزودی// زنادان تنگ روزی تر نبودی» -> سعدی
• «اگر دانش را به خاطر کسب درآمد فرا می گیرید به حق آن هائی که به خاطر خود، علم و دانش اندوخته اند تجاوز کرده اید.» -> آندره ژید
• «اگر شما آدمی نادان و بی اطلاع باشید و به این امر پی ببرید این خود یک نوع علم و اطلاع است.» -> کنفوسیوس
• «ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم// کاندر طلب راتب هرروزه بمانی// رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز// تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی» (در بعضی از نسخه های دیوان عبید زاکانی، این شعر متعلق به او دانسته شده است) -> انوری ابیوردی
• «ای منوچهری همی ترسم که از بیدانشی// خویشتن را هم به دست خویش بردوزی کفن» -> منوچهری دامغانی
• «اگر حیوانات عقل می داشتند کارهایشان به اندازه ما آدمیان احمقانه می بود.»جاش بیلینگز بدون منبع• «باید درهای علم به روی همه باز باشد، هرجا مزرعه هست، هرجا آدم هست، آنجا کتاب هم باید باشد.» -> ویکتور هوگو
• «باید شرم کنند، کسانی که بدون کم ترین تأمل و تفکر از پدیده های معجزه آسای علم و فن بهره می گیرند و سفیهانه از درک مضمون هوشمندانهٔ آن عاجزند، همانند گاوی که از لذت نشخوار گیاهان برخوردار است ولی از علمِ گیاه شناسی بی خبر است.» -> آلبرت اینشتین
• «بدو گفت موبد که دانش به است // که دانا به گیتی زهرکس مه است» -> فردوسی
• «برای این که دانش ملکه شود، تعلیم کافی نیست عمل لازم است.» -> برنارد شاو
• «برای شوهر دانش لازم است، برای زن نجابت.» -> جورج هربرت
• «بسیار افتد که ابهت و شجاعت سود ندارد و هر دانش که بدانی روزی به کار آید.» -> قابوس نامه
• «بشوی اوراق اگر هم درس مایی// که علم عشق در دفتر نباشد» -> حافظ
• «بعضی چنان سرگرم میراث علمی گذشتگانند که فرصت مراجعه به عقل خود را ندارند و اگر فرصتی هم به دست بیاورند حاضر نیستند که اشتباهات و لغزش های آنان را اصلاح و جبران نمایند.» -> ابن سینا
• «بهتر است که انسان چیزی نداند تا بسیاری چیزها را نیمه تمام بداند؛ بهتر است که با عقاید خودمان یک ابله سفیه باشیم تا آن که با عقاید دیگران یک مرد دانشمند به حساب آییم.» -> فریدریش نیچه
• «بهترین کارها اینست که در جوانی دانش آموزی و در پیری به کار بری.» -> بزرگمهر
• «به دانش بود نیک فرجام تو// به مینو دهد چرخ آرام تو» -> فردوسی
• «به چشم «فخری» دانش ز بس که شیرین است//همیشه در طلبش همچو کوهکن باشد» -> فخرعظمی ارغون
• «پدر گفت کز بد، گمان برگسل// به اندیشه بیدار کن چشم و دل// چو دانش نداری به کاری درون// نباشد ترا چاره از رهنمون» -> اسدی طوسی
• «پستی نسوان ایران جمله از بی دانشی است// مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است .» -> پروین اعتصامی
• «تا به جائی رسید دانش من// که بدانم همی که نادانم» -> ابن سینا
• «تا جهان بود از سر آدم فراز// کس نبود از راه دانش بی نیاز// مردمانِ بخرد، اندر هرزمان//راه دانش را به هرگونه زبان// گرد کردند و گرامی داشتند// تا به سنگ اندر همی بنگاشتند// دانش اندر دل چراغ روشن است// وزهمه بد برتن تو جوشن است» -> رودکی
• «تخیل مهمتر از دانش است. علم محدود است اما تخیل دنیا را دربر می گیرد.» -> آلبرت اینشتین
• «تعصب در علم و فلسفه مانند هر تعصب دیگر نشانه خامی و بی مایگی است و همیشه به زیان حقیقت تمام می شود.» -> ابن سینا
• «تکیه بر حسن مکن، در طلب علم برآی// این درختیست که هر فصل دهد بر تو ثمر» -> ایرج میرزا
• «تمام سرمایه فکری و دانش آدمی باید تسلیم یک عظمت اخلاقی و روحی گردد وگرنه دانش مانند رودی خواهد بود که نتوانسته مسیر خود را بپیماید و به دریا منتهی شود و با وضعی اسف آور در ریگ زارها فرورود.» -> مترلینگ
• «تنها کسانی که دل داده دانشند بزرگند، نه آنان که سوداگر دانشند.» -> سعید نفیسی
• «توان شناخت به یک روز در شمایل مرد// که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم// ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو// که خبث نفس نگردد به سالها معلوم» -> سعدی
• «توانا بود هرکه دانا بود// به دانش دل پیر برنا بود» -> فردوسی
• «تورا گرچه در مال افزایش است// به اندازه دانشت ارزش است» -> ادیب پیشاوری
• «تو نفس علم شو از نقش علم دست بشوی// که نفس علم قدیم است و نقش او فانی» -> قاآنی شیرازی
• «تیغ دادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست» -> مولوی
• «مصیبت هایی که جوامع و حکومت های ضدارزشی با استفاده از علم ایجاد کردند قابل قیاس با جوامع کم علم نیست، بنابراین ارزش و دانش باید در کنار هم باشند و رابطه قابل فهم و معقولی بین آنها برقرار شود.»• «تلفیق علم با ارزش هاست که زندگی را ارزشمند می کند.» ۴ آوریل ۲۰۱۷/ ۱۵ فروردین ۱۳۹۶؛ «در جمع اعضای هیأت علمی دانشگاه ها» -> محمد خاتمی
• «ثروت، در داشتن خزاین و دفاین نیست، در دانستن علم و طرز استعمال آن است.» -> ناشناس
• «جهل من و علم تو، فلک را چه تفاوت// آنجا که بصر نیست، چه خوبی و چه زشتی» -> حافظ
• «چنان چون که تن زنده گردد به جان// به دانش فروزند جان و روان» -> ادیب پیشاوری
• «چنین گفت پیغمبر راستگوی// زگهواره تا گور دانش بجوی» -> فردوسی
• «حاصل من فقط از فضل این شد که بر جهل خود دانا شدم.» -> بقراط
• «حکمت درختی است که در دل روئیده و میوه از زبان دهد.» -> بطلمیوس
• «خدایا! اگر مرا ببخشی بهترین بخشنده هستی و اگر عذاب دهی ستمگر نیستی. دانشمند از میوه وجود خود سیر می شود» -> یحیی بن معاذ رازی
• «دانش اگر در ستاره ثریا هم باشد، مردانی از سرزمین پارس به آن دست خواهند یافت» -> پیامبر اسلام
• «دانش رااگر در چین هم باشد (دورترین مکان ها) فرا بگیرید» -> انسان عاقل
• «دامن مادر نخست آموزگار کودک است// طفل دانشور کجا پرورده نادان مادری» -> پروین اعتصامی
• «دانش طلب و بزرگی آموز// تا، به نگرند روزت از روز» -> نظامی
• «داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولی نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است» -> ویلیام شکسپیر
• «دانشِ بی اندیشه، دام است و اندیشهِ بی دانش، بلا.» -> ضرب المثل هندی
• «دانشِ کم خطرناک است، یا باید آبِ چشمه را تا قطره آخر بنوشید یا اصلأ لب نزنید.» -> الکساندر پوپ
• «دانشمندان، علماء و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان می پیمایند.» -> ویکتور هوگو
• «دانشمند کسی است که بکوشد تا درد و رنج خود را بکاهد.» -> ویکتور هوگو
• «دانش و هنر از هر اقلیمی برخیزد و متعلق به هر قومی که باشد از آنِ همهٔ جهانیان است.» -> پوشکین
• «دانش کلی مانند خلیجی است که من و همکارانم فقط چنددانه ریگ جالب از پهنای وسیع آن برداشته ایم.» -> اسحاق نیوتن
• «در این کهکشان، دانش فنی نیز بزرگترین عامل بروز گرفتاری های دست و پاگیر برای بشریت است.» -> هربرت مارکوزه
• «در ترویج دانش و هنر اهتمام نمائید تا مردم صاحب استعداد ضایع نشوند.» -> ناشناس
• «درخت تو گر بار دانش بگیرد// به زیر آوری چرخ نیلوفری را» -> ناصرخسرو
• «در روزگارِ گذشته مردم به تحصیل علم همت می گماشتند تا خود را به درجه کمال برسانند، امروز علم را برای این فرا می گیرند که دیگران را مجذوب و مسخر کنند.» -> کنفوسیوس
• «دو کس دشمن ملک و دین اند، پادشاه بی حلم و زاهد بی علم.» -> سعدی
• «دین بدون علم کور است و علم بدون دین لنگ است.» -> آلبرت اینشتین
• «دانشی که با پرهیزکاری توأم نباشد پشیزی نمی ارزد.»لوئی چهاردهم• «دانایی عمده انسان در این نهفته است که به حماقت های خود پی ببرد.»• «روشنفکر پشت گوشش بنویسد!: فقط دوراه وجود دارد که روشنفکر به رهبری حزب طبقه کارگر انتخاب شود، اول به شرط این که از علم جامعه شناسی شناخت داشته باشد. شرط دوم این است که در راه آرمان و احقاق منافع طبقه کارگر از خودگذشتگی سیاسی داشته و فداکاری کند یا قربانی داده باشد.» -> کورت توخلسکی
• «ز خورشید دانش چو پرتو گرفت// هیولای جان صورت نو گرفت» -> ادیب پیشاوری
• «ز دانش چو جان تو را مایه نیست// به از خامُشی هیچ پیرایه نیست» -> فردوسی
• «زینت انسان سه چیز است: علم، محبت، آزادی.» -> افلاطون
• «ز گهواره تا گور دانش بجوی،» -> محمد
• «سرعت رشد علوم در قرن های اولیه اسلام هر محققی را شگفت زده می کند. بدون تردید این رشد سریع متأثر از تعالیم قرآن کریم و روایات فراوانی است که در باب علم و عالم بیان شده است.» -> محمد خاتمی
• «شعر است لطیفه الهی// مضمون سپیدی و سیاهی// شعر ابروی دانش است و الهام// لیکن نشود سپید از ایام» -> مکتبی شیرازی
• «شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل// هست شاعر آن کسی کین طرفه مروارید سفت// صنعت و سجع قوافی هست علم و، شعر نیست// ای بسا ناظم که نظمش نیست، الا حرف مفت» -> محمدتقی بهار
• «شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر» -> مولوی
• «صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کرده اند. عشق فقر را به ثروت تبدیل می کند، گدا را به شاهزاده، جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل می سازد.» -> حسین الهی قمشه ای
• «عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست» -> مولوی
• «علم اگر خواهی با مردم عالم بنشین// گِل چو گُل گردد خوش بو، چو به گل شد هم بر» -> ایرج میرزا
• «علم را دو پر، گمان را یک پر است// ناقص آمد، ظن به پرواز ابتر است» -> مولوی
• «علم زیباست وقتی هزینهٔ گذران زندگی از آن تأمین نشود.» -> آلبرت اینشتین
• «علم کز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست» -> امیر خسرو دهلوی
• «علم مخوف ترین بلای جان آدمی است... مصیبت آن از طاعون و قحطی و جنگ بیشتر است.» -> داستایوسکی
• «علم و دانش کلیدی است که تمام درها باآن باز می شود.» -> آناتول فرانس
• «علومِ پاک، در دل های ناپاک قرار نگیرد.» -> سقراط
• «فصاحت، فرزند دانش است؛ دماغی که پر است مانند رودخانه ای صاف و شفاف است.» -> بنیامین دیسرائیلی
• «فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس» -> حافظ
• «قدرت در روزگار ما بی مقصد، بی مسؤولیت و حتی بی خواست و آرزو است. قدرت چیزی جز خود را نمی خواهد و قدرتی که در پی دستیابی به قدرت است، مصداق بارز «نهیلیسم» است و این است فاجعه بزرگ روزگار ما که در جنگها، اشغال ها، آوارگی انسان ها، پایمال کردنِ حق و حقوق ملت ها و ترور و خشونت تجلی می کند و این است راز و رمز مصیبتی که در اثر استخدام علم، هنر و دین توسط قدرت و اشتهای سیری ناپذیر قدرت های ریز و درشت روزگار ما برای استیلا برآنچه آن را «غیرخودی» و «دیگری» می دانند نصیب ما شده است و جهان ما را ناامن و از نعمت محبت و همدلی محروم کرده است.» -> محمد خاتمی
• «قرون تاریک بازخواهد گشت، عصر حجر بربال های درخشان دانش بازخواهد گشت، چه بسا امروز برکت های بی شمار به بشر ارزانی داشته تا یک روز مایهٔ نابودی وی شود، زنهار فرصت از دست نرود.» -> وینستون چرچیل
• «کسب دانش و تقدس، عفاف و پاکدامنی و شکوه پیروزی، هیچ کدام به منزله فتح قله رفیع برای انسان نیست. بلکه چیز دیگری است، چیزی حماسی تر، چیزی مأیوس کننده: حرمت مقدس» -> نیکوس کازانتزاکیس
• «کشوری که افراد آن از علم و دانش بهره مند باشند دیگر طعم گرسنگی را نچشیده، زندگی راحت و آسوده ای خواهند داشت.» -> کنفوسیوس
• «کودک، علم به چوب آموزد نه به شفقت.» -> قابوس نامه
• «کوشش برای کسب دانش، نخستین و یگانه پایه فضیلت است.» -> اسپینوزا
• «کسی که علمِ خود را از دیگران پنهان دارد، و یا در برابرِ آن مزد بخواهد، هرگز آن علم برایش مفید نخواهد بود.»• «لذتی که از علم حاصل می شود بی آلایش است.» -> افلاطون
• «لذتی که از علم و دانش حاصل می شود بالاترین لذت ها است.» -> اسمایلز
• «مغز ابلهان، علم را به اوهام، فلسفه را به بلاهت و هنر را به فضل فروشی مبدل می کند.» -> برنارد شاو
• «من این را بسی کرده ام آزمون// که دانش، شود ز آزمایش فزون» -> ادیب پیشاوری
• «من به تو جز علم نگویم سخن// علم چو آید به تو گوید چه کن» -> نظامی

گویش اصفهانی

تکیه ای: elm
طاری: elm / sevâd / dâneš
طامه ای: elm / dâneš
طرقی: elm
کشه ای: elm
نطنزی: elm / dâneš


پیشنهاد کاربران

اوزرا آنقدر زر نزن احمق بی سواد



دانش واژه ای پارسیست نه ترکی
در ضمن ترکی گویشی از مغولی است

اوزرا اگر زر نزنی کسی فکر نمیکنه تو لالی

طرز نوشتن دانشی باحروف لاتین

دانش یعنی بیننده ذهن و سیرت و صورت و تجذیه و تحلیل بد و خوب در هر کلام ، پیشگو، پیش بینی شده از قبل،

دانش ، بینش درون ، بیننده ذهن ، یکتا پرستی ، علمی از ماورائ الطبیعه ، مرتبط با هستی .

آقای دانش نمی خواستم برایتان غلط املائی بگیرم اما مجبور شدم.
تجذیه اشتباه است ؛ تجزیه صحیح است.

دانش: در پهلوی دانشن dānišn بوده است.
( ( ترا دانش ِدین رهاند درست؛
در ِ رستگاری ببایدْت جُست. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 206 )


اندیشه، بینش، حکمت، خرد، دانایی، شناخت، علم، فرهنگ، فضل، معرفت


کلمات دیگر: