کلمه جو
صفحه اصلی

ذهن


مترادف ذهن : خرد، هوش، درک، فهم، استعداد، خاطر، ضمیر، فکر، قلب، مغز

برابر پارسی : یاد، اندیشه، هوش، ویر، یاده

فارسی به انگلیسی

brain, consciousness, head, mind, psyche


brain, consciousness, head, mind, psyche, opinion

mind, opinion


فارسی به عربی

ذکری , عقل , عقلیة

مترادف و متضاد

۱. خرد، هوش
۲. درک، فهم
۳. استعداد
۴. خاطر، ضمیر، فکر
۵. قلب
۶. مغز


remembrance (اسم)
تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

mentality (اسم)
اندیشه، مشعر، قوه ذهنی، طرز فکر، ذهن، روحیه

خرد، هوش


درک، فهم


استعداد


خاطر، ضمیر، فکر


قلب


فرهنگ فارسی

فهم، دریافت، یاد، هوش، اذهان جمع
( اسم ) ۱ - فهم دریافت . ۲ - هوش خرد . توضیح : یکی از قوای نفس است یا قوتی است متعلق بنفس ناطقه یا قوت نفس است که معد برای اکتساب علومی است که حاصل نباشد برای ( نفس ) . ۳ - حفظ یاد جمع اذهان .

فرهنگ معین

(ذِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - فهم ، دریافت . ۲ - حافظه ، یاد. ۳ - هوش ، خرد. ج . اذهان . ۴ - باطن ، درون .

لغت نامه دهخدا

ذهن . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . بطنی است از مذحج .


ذهن . [ ذِ ] (ع اِ) فهم . دانست . عقل . دریافت . (منتهی الارب ). هوش . (قاضیخان بدر محمد دهار). خرد. زیرکی . فهم . (منتهی الارب ). تیزی خاطر. (منتهی الارب ). یاد و هوش . قوت درک . قوه ٔ مستعده ٔ اکتساب حدود و آراء. فهمیدگی . (غیاث ). قدرت مدرکه . (غیاث ). زکن . (زوزنی ). ذکاء.یاد. حفظ. یادداشتن . یادداشت قلب . (منتهی الارب ). روع . ج ، اذهان :
نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه ٔ تو
کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند.

منوچهری .


این همه رنج و غم از خویشتنم باید دید
تا چرا طبع و دلم مایه ٔ هر ذهن و ذکاست .

مسعودسعد.


لعبتانی که ذهن من زاده است
لهورا از جمال کاشانیست .

مسعودسعد.


ذهن تو بیک فکرت ناگاه بداند
وهمی که نهان باشد در پرده ٔ اسرار.

؟ (ازکلیله ودمنه ).


دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.

خاقانی .


|| توانائی . (منتهی الارب ). || پیه . و صاحب غیاث گوید در فارسی بمعنی ته و باطن (؟) و بیت ذیل را از اشرف نامی مثال آورده است :
بسان آینه از ساده لوحیم خبری
بذهن نیست مرا هر چه هست ذر ذهن است .
|| کندذهن . بلید. || کندی ذهن ؛ بلادت . || در لغت نامه های نوشته شده در هند آید که : ذهن کشتی ، فارسی است و بمعنی بجا ماندن کشتی باشد بسبب نبودن باد. و بعضی مینویسند، بمعنی خاک دریاست ، که لنگر درآن بند شودو کشتی وا ایستد، چه ذهن در محاوره بمعنی خاک خوب است که نهال در آن زود میگیرد و بیت ذیل را از تأثیرشاهد می آورند :
دلیل بود طپیدن بوصل دلبر ما
بذهن کشتی ما سخت خورد لنگر ما.
و نیز محمدعلی ماهر گفته است :
دراصطلاح بی باد کشتی است ذهن یعنی
چون ذهن تو معطل ادراک مدعا را.

؟ (از آنندراج ).



ذهن . [ ذِ / ذَ هََ ] (ع مص ) ذهننی عنه ؛ فراموش گردانید مرا از آن . || غالب آمدن کسی را در تیزی خاطر و حفظ قلب . (منتهی الارب ). و جرجانی در تعریفات گوید: قوة للنفس تشمل الحواس الظاهرة و الباطنة، معدة لاکتساب العلوم . و باز گوید: هو الاستعداد لادراک العلوم و المعارف بالفکر. (تعریفات جرجانی ). قوت استعدادی است نفس را در اکتساب حدود و رایها. (اساس الاقتباس ص 409). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر ذال و سکون هاء. و هر دو بفتحه نیز آمده . زیرک بودن . و یاد داشتن و قوت و تیزی خاطر چنانچه در کشف اللغات بیان کرده . و اذهان جمع آن است . و در عرف علماء بر چند معنی اطلاق شود. یکی نیروئی است مر روان آدمی را که فراهم شده است برای اکتساب آراء. یعنی علوم تصوریه و تصدیقیه بعبارة اخری این نیرو را آفریدگار عز اسمه در روان آدمی فراهم فرموده برای اکتساب یا آنکه بصیغه ٔ اسم فاعل و گوئیم این نیرو فراهم آورنده است مر روان آدمی را برای اکتساب . چنانچه ازاطول و مطول مستفاد میگردد. و اما آنچه در شرح هدایه ٔ نحو گفته که ذهن قوه ای است نفسانیه که بواسطه ٔ آن حاصل میشود تمیز بین امور خوب و زشت و صواب و خطا ویا قوه ٔای است فراهم شده برای اکتساب تصورات و تصدیقات و یا قوه ای است که نفس را برای اکتساب علوم فراهم میسازد پس باز گشت تمام این گفتارها بسوی همان معنی باشد که در بالا ضمن تعریف ذهن بیان شد. معنی دیگر ذهن نفس است معنی دیگر آن عقل است که در مقابل نفس ایراد میشود. و عقل جوهری است مجرد و غیر متعلق ببدن از حیث تدبیر و تصرف و به هر سه معنی مذکور سید سند در حاشیه ٔ خطبه ٔ شرح شمسیه تصریح کرده و گوید: ذهن قوه ای است فراهم شده برای اکتساب آراء و حدود و گاه از آن بعقل و گاه بنفس تعبیر کنند - انتهی . و مقصود از آراء تصدیقات و از حدود تصورات باشد و قید اکتساب برای احتراز از قوای عالیه است چه علوم قوای عالیه حضوری است و مکتسبه نیست . معنی دیگر ذهن مدارک عقل و قوای آن و مبادی عالیه بتمامی است چه وجود ذهنی عبارت از حصول در یکایک از مدارک و قوی و مبادی مذکوره میباشد چنانچه در شرح هدایه ٔ نحو گفته است و مطلوب بعقل نفس است و اطلاق عقل بر نفس جائز باشد چنانچه در ضمن معنی لفظ عقل شرح آن داده شود و مؤید این معنی است آنچه در پاره ای از حواشی شرح تجرید گفته شده که وجود ظلی تصور نرود جز در قوای دراکه و به این مناسبت باشد که وجود ذهنی نام نهاده شده و وجود اصلی نمی باشد مگر بیرون از قوای دراکه پس لفظ خارج در مقابل ذهن است -انتهی . و قوای دراکه عبارت از قوای عالیه و سافله است چنانچه مولوی عبدالحکیم در حاشیه ٔ شرح شمسیه در مبحث قضیه ٔ خارجیه گوید: المقصود بالخارج فی قولهم قد تعتبر القضیة المحصورة بحسب الخارج هو الخارج عن المشاعر. و المشاعر هی القوی الدراکة ای النفس و آلاتها بل جمیع القوی العالیة و السافلة -انتهی . و اما آنچه در شرح هدایه ٔ نحو گفت است که قیل الذهن قوة دراکه تنتقش فیها صور المحسوسات و المعقولات . مرادش به این قوه نفس است نزد کسی که رای او بر آن است که صور محسوسات و معقولات بتمامی در نفس آدمی نقش بندد اما نزد کسانی که رای آنان بر آن است که صور کلیات و جزئیات مجرده در نفس مرتسم میشود و صور جزئیات مادیه در آلات نفس مرادشان به این قوه ٔ نفس و آلات و قوای نفس که عبارت از قوای سافله است میباشد و از آنچه علمی در حاشیه ٔ شرح هدایه در مبحث وجود گفته مفهوم میشود که گاهی ذهن گویند و از آن قوای عالیه طلبند و گاهی هم ذهن گویند و مرادشان مجموع عالیه و سافله باشد.


ذهن. [ ذِ ] ( ع اِ ) فهم. دانست. عقل. دریافت. ( منتهی الارب ). هوش. ( قاضیخان بدر محمد دهار ). خرد. زیرکی. فهم. ( منتهی الارب ). تیزی خاطر. ( منتهی الارب ). یاد و هوش. قوت درک. قوه مستعده اکتساب حدود و آراء. فهمیدگی. ( غیاث ). قدرت مدرکه. ( غیاث ). زکن. ( زوزنی ). ذکاء.یاد. حفظ. یادداشتن. یادداشت قلب. ( منتهی الارب ). روع. ج ، اذهان :
نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه تو
کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند.
منوچهری.
این همه رنج و غم از خویشتنم باید دید
تا چرا طبع و دلم مایه هر ذهن و ذکاست.
مسعودسعد.
لعبتانی که ذهن من زاده است
لهورا از جمال کاشانیست.
مسعودسعد.
ذهن تو بیک فکرت ناگاه بداند
وهمی که نهان باشد در پرده اسرار.
؟ ( ازکلیله ودمنه ).
دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.
خاقانی.
|| توانائی. ( منتهی الارب ). || پیه. و صاحب غیاث گوید در فارسی بمعنی ته و باطن ( ؟ ) و بیت ذیل را از اشرف نامی مثال آورده است :
بسان آینه از ساده لوحیم خبری
بذهن نیست مرا هر چه هست ذر ذهن است.
|| کندذهن. بلید. || کندی ذهن ؛ بلادت. || در لغت نامه های نوشته شده در هند آید که : ذهن کشتی ، فارسی است و بمعنی بجا ماندن کشتی باشد بسبب نبودن باد. و بعضی مینویسند، بمعنی خاک دریاست ، که لنگر درآن بند شودو کشتی وا ایستد، چه ذهن در محاوره بمعنی خاک خوب است که نهال در آن زود میگیرد و بیت ذیل را از تأثیرشاهد می آورند :
دلیل بود طپیدن بوصل دلبر ما
بذهن کشتی ما سخت خورد لنگر ما.
و نیز محمدعلی ماهر گفته است :
دراصطلاح بی باد کشتی است ذهن یعنی
چون ذهن تو معطل ادراک مدعا را.
؟ ( از آنندراج ).

ذهن. [ ذِ / ذَ هََ ] ( ع مص ) ذهننی عنه ؛ فراموش گردانید مرا از آن. || غالب آمدن کسی را در تیزی خاطر و حفظ قلب. ( منتهی الارب ). و جرجانی در تعریفات گوید: قوة للنفس تشمل الحواس الظاهرة و الباطنة، معدة لاکتساب العلوم. و باز گوید: هو الاستعداد لادراک العلوم و المعارف بالفکر. ( تعریفات جرجانی ). قوت استعدادی است نفس را در اکتساب حدود و رایها. ( اساس الاقتباس ص 409 ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر ذال و سکون هاء. و هر دو بفتحه نیز آمده. زیرک بودن. و یاد داشتن و قوت و تیزی خاطر چنانچه در کشف اللغات بیان کرده. و اذهان جمع آن است. و در عرف علماء بر چند معنی اطلاق شود. یکی نیروئی است مر روان آدمی را که فراهم شده است برای اکتساب آراء. یعنی علوم تصوریه و تصدیقیه بعبارة اخری این نیرو را آفریدگار عز اسمه در روان آدمی فراهم فرموده برای اکتساب یا آنکه بصیغه اسم فاعل و گوئیم این نیرو فراهم آورنده است مر روان آدمی را برای اکتساب. چنانچه ازاطول و مطول مستفاد میگردد. و اما آنچه در شرح هدایه نحو گفته که ذهن قوه ای است نفسانیه که بواسطه آن حاصل میشود تمیز بین امور خوب و زشت و صواب و خطا ویا قوه ٔای است فراهم شده برای اکتساب تصورات و تصدیقات و یا قوه ای است که نفس را برای اکتساب علوم فراهم میسازد پس باز گشت تمام این گفتارها بسوی همان معنی باشد که در بالا ضمن تعریف ذهن بیان شد. معنی دیگر ذهن نفس است معنی دیگر آن عقل است که در مقابل نفس ایراد میشود. و عقل جوهری است مجرد و غیر متعلق ببدن از حیث تدبیر و تصرف و به هر سه معنی مذکور سید سند در حاشیه خطبه شرح شمسیه تصریح کرده و گوید: ذهن قوه ای است فراهم شده برای اکتساب آراء و حدود و گاه از آن بعقل و گاه بنفس تعبیر کنند - انتهی. و مقصود از آراء تصدیقات و از حدود تصورات باشد و قید اکتساب برای احتراز از قوای عالیه است چه علوم قوای عالیه حضوری است و مکتسبه نیست. معنی دیگر ذهن مدارک عقل و قوای آن و مبادی عالیه بتمامی است چه وجود ذهنی عبارت از حصول در یکایک از مدارک و قوی و مبادی مذکوره میباشد چنانچه در شرح هدایه نحو گفته است و مطلوب بعقل نفس است و اطلاق عقل بر نفس جائز باشد چنانچه در ضمن معنی لفظ عقل شرح آن داده شود و مؤید این معنی است آنچه در پاره ای از حواشی شرح تجرید گفته شده که وجود ظلی تصور نرود جز در قوای دراکه و به این مناسبت باشد که وجود ذهنی نام نهاده شده و وجود اصلی نمی باشد مگر بیرون از قوای دراکه پس لفظ خارج در مقابل ذهن است -انتهی. و قوای دراکه عبارت از قوای عالیه و سافله است چنانچه مولوی عبدالحکیم در حاشیه شرح شمسیه در مبحث قضیه خارجیه گوید: المقصود بالخارج فی قولهم قد تعتبر القضیة المحصورة بحسب الخارج هو الخارج عن المشاعر. و المشاعر هی القوی الدراکة ای النفس و آلاتها بل جمیع القوی العالیة و السافلة -انتهی. و اما آنچه در شرح هدایه نحو گفت است که قیل الذهن قوة دراکه تنتقش فیها صور المحسوسات و المعقولات. مرادش به این قوه نفس است نزد کسی که رای او بر آن است که صور محسوسات و معقولات بتمامی در نفس آدمی نقش بندد اما نزد کسانی که رای آنان بر آن است که صور کلیات و جزئیات مجرده در نفس مرتسم میشود و صور جزئیات مادیه در آلات نفس مرادشان به این قوه نفس و آلات و قوای نفس که عبارت از قوای سافله است میباشد و از آنچه علمی در حاشیه شرح هدایه در مبحث وجود گفته مفهوم میشود که گاهی ذهن گویند و از آن قوای عالیه طلبند و گاهی هم ذهن گویند و مرادشان مجموع عالیه و سافله باشد.

فرهنگ عمید

۱. فهم، دریافت.
۲. یاد.
۳. قوۀ باطنی که مطالب را به یاد نگه می دارد، هوش.

دانشنامه عمومی

ذهن ( که نباید با مغز اشتباه گرفته شود) ، مجموعه ای از توانایی های فکری است که شامل هوشیاری، تصورات ، ادراک، تفکر، قضاوت ، زبان و حافظه میشود و ومعمولا ان را وجود توانایی هوشیاربودن و اندیشه تعریف میکنند. ذهن دربرگیرنده قدرت تصور، تشخیص و قدردانی است و مسئولیت پردازش احساسات و عواطف را برعهده دارد که منجر به عملکرد و نوع رفتار افراد میشود.
فلسفه ذهن
علوم شناختی
زبان شناسی شناختی
زبان شناسی رایانه ای
هوش مصنوعی
حوزه های کاربردی علوم شناختی
پژوهشکده علوم شناختی
پژوهشگاه دانش های بنیادی
از دیرباز بررسی اجزا, تشکیل دهنده ذهن و خصوصیات انحصاری آن در فلسفه، مذهب، روانشناسی و علوم ادراکی مرسوم بوده است.
یکی از سوالات بارز در این زمینه در ارتباط با طبیعت ذهن مسئله ذهن و جسم میباشد که به بررسی ارتباط ذهن با جسم (مغز) می پردازد. دیدگاههای قدیمی تر از قبیل دوالیزم( اعتقاد به دوگانگی) و ایده الیزم( آرمانگرایی)، ذهن را غیر جسمانی می دانند. نظرات جدید اغلب بر فیزیکالیزم ( اصالت فیزیک) و فانکشنالیزم( کاربرد گرایی) متمرکزند که باور دارند ذهن همانند مغز در برابر پدیده های فیزیکی از قبیل فعالیتهای عصبی تقلیل پذیر است. اگرچه دوالیزم و ایده الیزم هنوز هم حامیان بسیاری دارند. سوال دیگر در این زمینه این است که کدامیک از موجودات قابل داشتن ذهن هستند. (کتاب دانشمند جدید هشت سپتامبر 2018 صفحه ده) . به عنوان مثال ، آیا ذهن منحصر به انسانهاست و برخی و یا همه حیوانها؟ تمام موجودات زنده؟ آیا تمام آنها ذهنی با خصوصیات دقیق و قابل توصیف دارند؟ و یا داشتن ذهن مختص به بعضی ماشینهای ساخته دست بشر است؟
طبیعت ذهن هرچه که باشد ، توافق عموم بر این است که ذهن موجودات را قادر می سازد تا به آگاهی درونی برسند به خصوص در محیط پیرامونشان برای دریافت و پاسخ به محرکهای عامل و برخوداری از هشیاری که شامل تفکر و احساسات میشود.

فرهنگ فارسی ساره

هوش، اندیشه، یاده


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] در لغت به معنی فهم و عقل است.
در اصطلاح فیلسوفان قدیم قوه‏ای است نفسانی که اکتساب علوم تصوری و تصدیقی را ممکن می سازد.
و یا قوه‏ای است نفسانی که تمیز بین امور خوب و بد یا درست و نادرست را ممکن میسازد یا قوه‏ای است که اکتساب تصورات و تصدیقات را مهیا می‏کند.
مقصود از ذهن مطلقا قوه مدرکه است خواه منظور از آن خود نفس انسانی باشد، خواه یکی از قوای نفس منظور باشد.

← معنای ذهن در فلسفه جدید
خاتمی،احمد،فرهنگ علم کلام،ص ۱۱۷ رده های این صفحه : اصطلاحات فلسفی | فلسفه | واژه شناسی

پیشنهاد کاربران

خاطر

این واژه در حقیقت پارسى و پهلوى است و تازیان ( اربان ) آن را از واژه ى زِن Zen در پهلوى : ذهن ، جاى هوش و اندیشه ، . . . ) برداشته اند! پس واژه ذهن پارسى ست و نه تازى! بجاى واژه ذهنیّت ، بسیار درستتر است که بگوییم ذهنایش Zehnayesh

حافظه

قوه باطنی

اندیشه
محل فکر

ذهن نمایانگر مفهومات و باورهای آدمی است یعنی همانطور که نور نمایانگر تعینات است ذهن هم پرتوی است که از مغز تراوش میکند و موجب شناخت مفهومات و باورهای شخصی یا گروهی میگردد بهمین دلیل تجلی ذهن کسی که انسانگراست باتصورات ذهن یکی از اعضای داعشی متفاوت است باصطلاح دیگر ذهن نمایانگر دریافتهای اختصاصی است بنا بر این ذهن پرتوی است که ربطی به عقل و هوش و ادراک و شعور و سایر قوای مغز ندارد بلکه هر قوه ای از قوای مغز کار آئی ویژه ای دارد


در زبان پهلوی لغت *زیناوند zain - āvand ( ذهنومند - هوشیار ) و در اوستایی لغت **خوازئینxvā zaina ( خوب ذهن - خوش ذهن ) نشان میدهند که ذهن یک لغت آریایی است و جمع بستن آن به شکل اذهان درست نیست همانطور که در نروژ لغت sinn و در دانمارک لغت sind و در سوئد لغت sinne را در معنای ذهن mind به کار میبرند.



پیرسها

*فرهنگ واژگان پهلوی: مکنزی

**فرهنگ واژگان اوستایی: احسان بهرامی - فریدون جُنیدی



ذِهن
واژه ای ست پارسی که با گویش و دَبیره اَرَبی ، دِگرچهر و دِگر آوا گَشته .
بی گُمان واک " ذ" همان " ز یا د " پارسی در واژه های دان ، دانستن و زان و زانستن است که واژه ی " زان" در فَزران که همان فَردان = کَسی که بسیار می داند به جای مانده است .
پیش نهاد : می توان نزدیک به این گویش و نویسش
" زِهن" یا " زِن " نوشت و گفت.

واژه ذهن پارسی است و دگرگون شده واژه ( زین ) می باشد که در زبان پهلوی هم به چم ( سلاح، زره و زین ) و هم به چم ( ذهن، هوش ) بکار می رفته است.
همچنانکه واژه ( زیندان ) را داریم که به چم ( مغز، جایگاه ذهن و هوش ) بکار می رفته است و واژه ( زیناوند ) که برابر واژگان ( زرنگ و زیرک ) بوده است.

پندار=ذهن

مغز


کلمات دیگر: