کلمه جو
صفحه اصلی

فلسفه


مترادف فلسفه : الهیات، حکمت، راز، سر

برابر پارسی : فرزان

فارسی به انگلیسی

philosophy, real reason

philosophy


فارسی به عربی

فلسفة

عربی به فارسی

فلسفه , حکمت , وارستگي , بردباري , تجرد


مترادف و متضاد

الهیات، حکمت


راز، سر


philosophy (اسم)
تجرد، بردباری، حکمت، فلسفه، وارستگی

۱. الهیات، حکمت
۲. راز، سر


فرهنگ فارسی

رساله ایست در باب فلسفه بقلم ارسطو .
حکمت، تفکروتعمق وتفنن درمسائل علمیه، علمی که درمبادی وحقایق اشیائ وعلل وجود آنهابحث میکند
( اسم ) علم به حقایق موجودات باندازه توانایی بشر . توضیح حکما به طور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند : فلسفه ( حکمت ) عملی و فلسفه ( حکمت ) اکتسابی نظری ( حکمت نظری ) . حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق تدبیر منزل سیاست مدنیه است . حکمت نظری شامل سه قسم است : الف - یا فلسفه ادنی . که بحث از اموری می کند که مادی محض اند علم طبیعی طبیعیات ب - یا فلسفه اولی . که بحث از اموری می کند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند و منظور از آن معرفت امور کلی و احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب و امکان و حدوث و قدوم و مانند آنهاست الهیات ( به معنی اخص ) ج - یا فلسفه اوسط . بحث از اموری می کند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارد ریاضیات . یا فلسفه بحثی ( بحثیه ) فلسفه ای که در آن ببحث و استدلال بپردازند مقابل فلسفه ذوقی . یا فلسفه خاصیه ( متعالیه ) . ( اصطلاح صدر الدین شیرازی ) فلسفه خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده مقابل فلسفه بحثی . یا فلسفه عامیه . ( اصطلاح صدر الدین شیرازی ) مراد فلسفه مشهور و معمول است مقابل فلسفه خاصیه متعالیه . یا فلسفه فیضی ( فیضیه ) . فلسفه افلاطون و فلسفه اشراق . یا فلسفه مطلقه . حکمت مطلقه . یا فلسفه نظری ( نظریه ) حکمت نظری .

فرهنگ معین

(فَ لْ سَ فِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حکمت ، دانشی که موضوع آن هستی و وجود است . ۲ - علت ، دلیل . ، ~ بافی کنایه از: اظهار نظر دور از منطق .

لغت نامه دهخدا

فلسفه. [ ف َ س َ ف َ / ف ِ ] ( معرب ، اِ ) اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است : فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت. علم به حقایق موجودات به اندازه توانایی بشر. حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند: فلسفه عملی یا حکمت عملی و فلسفه اکتسابی نظری یا حکمت نظری. حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است. حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است : الف ) فلسفه ادنی که بحث از اموری میکند که مادی محض اند، علم طبیعی ، طبیعیات. ب ) فلسفه اولی که بحث از اموری میکند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب وامکان و حدوث و قِدَم و مانند آنهاست و یا الهیات به معنی اخص. ج ) فلسفه اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارند. ریاضیات. ( ازفرهنگ فارسی معین ). لفظی است یونانی ، معنی آن خویشتن را به حضرت واجب الوجود مانند ساختن است ، و فلسفه اولی عبارت از علم الهی است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). تشبه به اله آن طاقت بشری را نیازمند است که آدمی را قادر به تحصیل سعادت ابدی سازد چنانکه فرمود صادق - صلی اﷲ علیه و سلم - در سخن خود: خوی گیرید به اخلاق خداوند یعنی چون او شوید در احاطت بر دانستنی هاو تجرد از جسمانیات. ( تعریفات جرجانی ) :
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید.
خاقانی.
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.
خاقانی.
قصه گفت او شاه را و فلسفه
تا برآمد عشر خرمن از کفه.
مولوی.
علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق الفلسفه.
مولوی.
فلسفه گفتش بسی و او خموش
ناگهان واکرد از سر روی پوش.
مولوی.
- فلسفه اشراق . رجوع به اشراق شود.
- فلسفه بافی ؛ سخن بیهوده و بظاهر مستدل گفتن. استدلال بی پایه کردن.
- || پرگویی کردن در مسائلی که مورد علاقه دیگران نیست.
- فلسفه بحثی ( بحثیه ) ؛ فلسفه ای که در آن به بحث و استدلال پردازند. مقابل فلسفه ذوقی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فلسفه خاصیه متعالیه ؛ از اصطلاحات ملاصدرای شیرازی و فلسفه خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده است. ( فرهنگ فارسی معین ).

فلسفه . [ ف َ س َ ف َ / ف ِ ] (معرب ، اِ) اصل کلمه یونانی و مرکب از دو جزء است : فیلوسس به معنی دوست و دوستدار و سوفیا به معنی حکمت . علم به حقایق موجودات به اندازه ٔ توانایی بشر. حکما بطور کلی فلسفه را بر دو قسم تقسیم کرده اند: فلسفه ٔ عملی یا حکمت عملی و فلسفه ٔ اکتسابی نظری یا حکمت نظری . حکمت عملی شامل تهذیب اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مدنیه است . حکمت نظری شامل سه قسم ذیل است : الف ) فلسفه ٔ ادنی که بحث از اموری میکند که مادی محض اند، علم طبیعی ، طبیعیات . ب ) فلسفه ٔ اولی که بحث از اموری میکند که نه در ذهن و نه در خارج احتیاج به ماده ندارند. و منظور از آن معرفت امور کلی احوال موجودات مانند وحدت و کثرت و وجوب وامکان و حدوث و قِدَم و مانند آنهاست و یا الهیات به معنی اخص . ج ) فلسفه ٔ اوسط که بحث از اموری میکند که در وجود خارجی به ماده احتیاج دارند. ریاضیات . (ازفرهنگ فارسی معین ). لفظی است یونانی ، معنی آن خویشتن را به حضرت واجب الوجود مانند ساختن است ، و فلسفه ٔ اولی عبارت از علم الهی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). تشبه به اله آن طاقت بشری را نیازمند است که آدمی را قادر به تحصیل سعادت ابدی سازد چنانکه فرمود صادق - صلی اﷲ علیه و سلم - در سخن خود: خوی گیرید به اخلاق خداوند یعنی چون او شوید در احاطت بر دانستنی هاو تجرد از جسمانیات . (تعریفات جرجانی ) :
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید.

خاقانی .


شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.

خاقانی .


قصه گفت او شاه را و فلسفه
تا برآمد عشر خرمن از کفه .

مولوی .


علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق الفلسفه .

مولوی .


فلسفه گفتش بسی و او خموش
ناگهان واکرد از سر روی پوش .

مولوی .


- فلسفه ٔ اشراق . رجوع به اشراق شود.
- فلسفه بافی ؛ سخن بیهوده و بظاهر مستدل گفتن . استدلال بی پایه کردن .
- || پرگویی کردن در مسائلی که مورد علاقه ٔ دیگران نیست .
- فلسفه ٔ بحثی (بحثیه ) ؛ فلسفه ای که در آن به بحث و استدلال پردازند. مقابل فلسفه ٔ ذوقی . (فرهنگ فارسی معین ).
- فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه ؛ از اصطلاحات ملاصدرای شیرازی و فلسفه ٔ خاصی است که وی از تلفیق آیات و اخبار و کلمات بزرگان و عارفان و خلاصه ای از تلفیق عقل و نقل و وحی و ذوق و بحث به وجود آورده است . (فرهنگ فارسی معین ).
- فلسفه ٔ ذوقی (ذوقیه ) ؛ اشراق . مقابل فلسفه ٔ بحثی . رجوع به ترکیب فلسفه ٔ بحثی و نیز رجوع به کلمه ٔ اشراق شود.
- فلسفه ٔ ریاضیه ؛ یکی از اقسام فلسفه ٔ نظریه ٔ قدما، و آن فحص در اشیاء که صاحب ماده است نباشد بلکه فحص از اشیاء موجوده ای در ماده است چون مقادیر و اشکال و حرکات و آنچه بدان ماند. (یادداشت مؤلف ). اقسام فلسفه ٔ ریاضیه نزد قدما چهار است : علم عدد و حساب ، علم هندسه ، علم هیئت و علم موسیقی . (یادداشت دیگر مؤلف ). رجوع به معنی اصلی کلمه ٔ فلسفه شود.
- فلسفه ٔ طبیعیه ؛ یکی از اقسام سه گانه ٔ فلسفه ٔ نظریه ٔ قدما، و آن فحص از اشیاء صاحب عنصر و ماده میباشد و از اقسام آن علم طب ، علم به آثارعلویه از قبیل بارانها و بادها و تندر و درخش و امثال آن ، علم معادن و نباتات و حیوان و کیمیا و طبیعت و هرچه زیر فلک قمر است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به طبیعیات شود.
- فلسفه ٔ عامیه ؛ از مصطلحات صدرالدین شیرازی و مراد فلسفه ٔ مشهور و معمول است . مقابل فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب فلسفه ٔ خاصیه ٔ متعالیه شود.
- فلسفه ٔ علمیه . رجوع به تعریف خود فلسفه شود.
- فلسفه ٔ فیضیه ؛ فلسفه ٔ افلاطون . فلسفه ٔ اشراق . (ازفرهنگ فارسی معین ).
- فلسفه ٔکشفی (کشفیه ) . رجوع به اشراق شود.
- فلسفه ٔ مشاء . رجوع به مشاء شود.
- فلسفه ٔمشارقه (مشرقیه ) . رجوع به اشراق شود.
- فلسفه ٔ نظریه (نظری ) .رجوع به تعریف فلسفه و حکمت نظری شود.
- فلسفی . رجوع به فلسفی و نیز رجوع به حکمت شود.

فرهنگ عمید

۱. علمی که در مبادی و حقایق اشیا و علل وجود آن ها بحث می کند، تفکر و تعمق و تفنن در مسائل علمیه، حکمت.
۲. [عامیانه] علت.

دانشنامه عمومی

فرزانگی


فلسفه یا خِرَددوستی (به انگلیسی: Philosophy) (به پارسی میانه: دوستدار دانش، xraddōstih) دانشی است که به تفکر دربارهٔ مسائل بنیادین و اساسی ای که در جهان و زندگی با آن ها روبرو هستیم مثلاً هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان؛ می پردازد.
افلاطون: فلسفه لذتی گرامی است؛ خاستگاه فلسفه، شگفتی در برابر جهان است.
ارسطو: فلسفه علم به موجودات است از آن سو که وجود دارند.
ویتگنشتاین: فلسفه نبردی است علیه ذهن افسون زده شده، توسط زبان.
کانت: فلسفه شناسایی عقلانی است که از راه مفاهیم حاصل شده باشد.
فیشته: فلسفه علمِ علم یا علم معرفت است.
یوهان فریدریش هربارت: فلسفه تحلیلِ معانی عقلی است.
ابن سینا: فلسفه؛ آگاهی بر حقایق تمام اشیا است؛ به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد.
سیسرون: فلسفه عبارت است از: علم پیدا کردن، به شریف ترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود.
ملاصدرا: فلسفه استکمال نفس انسان، از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است؛ همان گونه که در خارج هستند و نیز؛ حکم حقیقی به وجود آن ها با برهان و نه با ظن و گمان و تقلید، به قدر توانایی انسانی است.
هگل: فلسفه، بحث در امر مطلق است.
توماس هابز: فلسفه علم به روابط علت و معلولی میان اشیاست.
وونت: کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفت هایی است که از راه علوم مختلف بدست می آیند تا به این ترتیب مجموعه ای واحد و پیوسته ایجاد شود.
کریستیان وولف: فلسفه، علم به موجودات ممکن است؛ یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.
واژه فلسفه شکل معرب واژهٔ یونانی فیلوسوفیا (به یونانی: φιλοσοφία، philosophia) و به معنای «دانشْ دوستی» است. این واژه ریشهٔ یونانی (به یونانی: φιλοσοφία) دارد که سپس به عربی و فارسی راه یافته است. نخستین بار فیثاغورس این واژه را به کار برده است.
تفاوت فلسفه با دیگر راه های پرداختن به مسائل، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه آن بر استدلال های عقلانی و منطقی است. با این اوصاف، اگرچه فلسفه، پژوهشی تخصصی است و به فیلسوفان اختصاص دارد اما ریشه اش در نیازهای مشترک مردمی است که هر چند فیلسوف نیستند اما به این نیازها آگاهند.
تعاریف گوناگونی از فیلسوفان برای فلسفه وجود دارد از جمله آنها می توان به:

دانشنامه آزاد فارسی

از واژه ای یونانی به معنای دوست داشتن دانایی. نخستین بار توسط فیثاغوریان در قرن ۶پ م به کار رفت. فیلسوفان در طول تاریخ بارها فلسفه را تعریف کرده اند اما با گذر زمان آشکار شده است که تعریف فلسفه براساس مکتب فکری ای که آدمی به آن تعلق دارد تغییر می کند. اما دست کم دو ویژگی برای فلسفه معمولاً ثابت بوده و این دو ویژگی عبارت اند از عقلانی و آزادبودن. فلسفه به مثابۀ نوعی اندیشیدن، اندیشیدنی است که عقلانی است و از هر مرجعیت و قیدی نیز آزاد است. فیلسوفان در پی آنند که زندگی آدمی را در رابطه ای سعادت بخش و معنی دار با جهانی قرار دهند که انسان خود را در آن می یابد. سرآغاز تاریخی فلسفه، انتقاد تأمل آمیز از باورهای دینی و اخلاقی بود و همواره نیز این ویژگی اندیشۀ انتقادی ـ عقلانی بودن را از دست نداده است. فلسفه را دست کم در دو کاربرد عام و خاص می توان دسته بندی کرد. در کاربرد عام، فلسفه عبارت است از مشرب عقلی عام یک دورۀ تاریخی یعنی جهان بینی همه گیر، روش های متمایز اندیشیدن، پیش فرض های بی چون و چرا و فضای عقیدتی آن دوره که دیدگاه فلسفی هر فرد در آن دوره را نیز معمولاً شکل می دهد. اما در کاربرد خاصّ تفکری است که انتقادی و تأمل آمیز است، یعنی دو ویژگی عقلانی و آزاد بودن را لزوماً به همراه دارد. ارسطو یکی از نخستین تقسیم بندی ها را از فلسفه ارائه کرد که براساس آن فلسفه عبارت است از مادر تمامی دانش هایی که ما اکنون می شناسیم. زیرا به نظر او فلسفه دو بخش نظری و عملی دارد که بخش نظری شامل این تقسیمات است: ۱. فلسفۀ اولی یا مابعدالطبیعه یعنی دانشی که به مطلق هستی می پردازد که در آن خدا، نفس، و جهان مورد پژوهش قرار می گیرند؛ ۲. ریاضیات؛ ۳. طبیعیات. بخش عملی نیز شامل تقسیم زیر است: ۱. اخلاق؛ ۲. تدبیر منزل؛ ۳. سیاست. ناگفته پیداست تمام این تقسیم بندی ها قابل مناقشه اند، اما برای روشن شدن مسائل فلسفه ناگزیر از برخی تقسیم بندی ها هستیم. از آن جا که فلسفه همواره دغدغۀ سعادت انسان را داشته است ضروری است که به ارزش ها به ویژه ارزش های اخلاقی و سیاسی بپردازد. از سوی دیگر از آن جا که مفهوم سعادت با مفهوم کمال پیوند دارد به ارزش های زیبایی شناسانه هم خواهد پرداخت. پس در مسائل فلسفه همواره با پرسش هایی از این دست برخورد خواهیم کرد که: معنای زندگی آدمی چیست؟ سرشت جهانی که انسان در آن زندگی می کند چیست و به سرنوشت انسان چه ربطی دارد؟ سرنوشت چیست؟ انسان تا چه حد می تواند با کردار خود در این سرشت تأثیر بگذارد و چه کارهایی باید انجام دهد؟ ارزنده ترین زندگانی فردی و جمعی کدام است؟ سعادت چیست؟ انسان چگونه می تواند به کمال خود برسد؟ پیداست که انسان برای پاسخ به این گونه پرسش ها باید نخست دریابد که تا چه اندازه می تواند به این پرسش ها پاسخ گوید. به دیگر سخن عقل انسان تا چه اندازه می تواند در شناخت به پیش رود و آیا حدی برای شناخت عقلانی انسان وجود دارد یا نه؟ در این جاست که ضرورت دانش معرفت شناسی که کارش مشخص کردن محدودۀ توانایی شناخت عقلانی است آشکار می شود. اما پس از شناختن این محدوده، پرسش دیگری پدید می آید که برای رسیدن به شناخت عقلانی در محدودۀ مورد نظر چه روشی را باید برگزید و چگونه می توان استدلال کرد و به نتیجه رسید. در این جا نیز دانش منطق لزوم خود را بر ما آشکار می کند. در قسمت پایانی نیز به مهم ترین مسائل نظری ای می رسیم که در فلسفه مطرح است و آن را با نام مابعدالطبیعه می شناسیم. مابعدالطبیعه دانشی است که به موجود از آن جهت که موجود است و نه از هیچ جهت دیگری می نگرد. بدیهی است که در این نگاه به موجود، تمامی موجودات تنها از حیث وجود داشتن شان مورد توجه قرار گرفته و بررسی می شوند. در این بخش از آن جا که فلسفه از پیش خود را متعهد به بررسی ارزش ها کرده است، باید پیش از آن تکلیف خود را با ذوات اشیاء و واقعیت آن ها مشخص کند تا براساس آن واقعیت نسبت به ارزش گذاری برای آن ها و همچنین انسان و چگونگی رسیدنش به کمال و سعادت سخن بگوید. بدین ترتیب گرچه فلسفه از زندگی علمی و روزمره انسان شروع می کند اما لزوماً به سمت مباحثی نظری، روشی و شناختی کشیده می شود تا بتواند از پس سازماندهی و بررسی ارزش های موجود برآید. سرانجام می توان چنین گفت که فلسفه بر آن است تا با رساندن انسان به شناختی عمیق تر از خود و جهان پیرامونش او را به آزادی برساند تا بتواند براساس امکاناتی که در پیش رو دارد بهترین زندگی ممکن را برای خود فراهم آورد و به کمال خود برسد و در نتیجه سعادت مند شود.

فرهنگ فارسی ساره

فرزان


نقل قول ها

فلسفه مطالعهٔ مسائلی کلی و اساسی، دربارهٔ موضوعاتی همچون هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان است.
• «به نظر می رسد که علم دائماً در پیشرفت است و حال آنکه فلسفه قلمرو خود را از دست می دهد؛ ولی این امر فقط بدان جهت است که فلسفه وظیفه ای سنگین و پرحادثه دارد و آن عبارت است از حل مسائلی که هنوز ابواب آن بر روی روش های علوم باز نشده است: مانند مسائل خیر و شر، زیبایی و زشتی، جبر و اختیار، و حیات و موت؛ به محض اینکه میدانی از بحث و بررسی معلوماتی دقیق با قواعد صحیح در دسترس می گذارد، علم به وجود می آید.» در تاریخ فلسفه -> ویل دورانت
• «فلسفه ساکن و متحیر به نظر می رسد؛ ولی این امر از آن جهت است که وی ثمرات پیروزی خود را به دختران خود، یعنی علوم واگذار کرده است؛ وی راه خود را به سوی مجهولات و سرزمین های کشف نشده ادامه می دهد و در این کار اشتهای ملکوتی سیری ناپذیر دارد.»در تاریخ فلسفه -> ویل دورانت
• «علم بدون فلسفه مجموعه اموری است که دورنما و ارزش ندارد و نمی تواند ما را از قتل و کشتار حفظ کند و از نومیدی نجات بخشد. علم دانستن است و فلسفه حکمت و خردمندی است.»در تاریخ فلسفه -> ویل دورانت
• «فلسفه یک دانش آزاد است. هیچ پیش فرضی ندارد. فهمیدن آن کار بسیار دشواری است تا چه رسد به ابتکار در آن.» -> مهدی حائری یزدی
• «فرد باید تمام تعلقات شخصی و گرایشهای ذهنی را از خود تخلیه کند تا فیلسوف حقیقی باشد.» -> مهدی حائری یزدی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فلسفه آن علمی است که درباره کلی ترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می کند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می کند. موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است. کاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه می تواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد.
گرچه تعبیر علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی می کند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانش های است که به نوعی با اسلام و معارف اسلامی در ارتباط است و یا در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و مسلمانان در ابداع یا شکوفای آن نقش مؤثری داشته اند. از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده می شود:اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در کلمات پیشوایان دین بخصوص امیرمؤمنان و حضرت ثامن الائمه، ذخائر بی کران درباره الهیات بیان شده که عمیق ترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایه های اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین می کند. ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و ده ها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است. بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب می شودکه در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث می شود:
تعریف فلسفه
گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور کلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یک اصطلاح قدما که اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یک لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را می توان فلسفه نامید.اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی می تواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفته اند: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد مثلاً جسم است، انسان یا گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته می شود که درباره هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث می کند.به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است که درباره کلی ترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می کند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می کند.
موضوع فلسفه
موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت که موجود که به عنوان موضوع فلسفه مطرح می شود مراد مفهوم آن نیست بلکه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که از آن به موجود یاد می شود، فیلسوف بعد از آن که به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت می شناسد و می یابد. و یا افراد ماهیت را مصداق واقعیت می پندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیه محققه و موجوده است نه ماهیه من حیث هی.
فائده فلسفه
...

[ویکی اهل البیت] اصل کلمه «فَلْسَفَة» یونانی و مرکب از دو جزء است: فیلو به معنی دوست و دوستدار، و «سوفیا» به معنی حکمت، که مچموعاً یعنی «دوستدار حکمت».
«فلسفه» در واقع علم به حقایق موجودات به اندازه توانائی بشر می باشد. به بیان دیگر فلسفه(یا حکمت)، تفکر در مسائل علمی و مو شکافی در فهم آنها است. (علم الاشیاء بمبادئها و عللها الاولی.)
از سوی دیگر می توان این گونه گفت :
فلسفه از سنخ اندیشه بوده و شناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر مجموع اندیشه و انگیزه در تعریف فلسفه اخذ شود، فلسفه را تشبه به خالق، به مقدار ممکن تعریف کرده اند. همان گونه که خدای سبحان هم اوصاف علمی دارد و هم اوصاف عملی، هم عالم است و هم عادل و حکیم، فیلسوف الاهی نیز هم اندیشه ناب و صائب و هم انگیزه سالم دارد. به هر حال، فلسفه یا همان اندیشه بوده و محصول عقل نظری است یا مجموع اندیشه و انگیزه بوده و محصول عقل نظری و عقل عملی، هر دو، است.
ملاصدار در کتاب اسفار در باب تعریف فلسفه می گوید:
اعلم أن الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة حقائق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن و التقلید بقدر الوسع الإنسانی.
فلسفه عبارت است از کمال یافتن نفس انسان به سبب معرفتی که به حقائق موجودات می یابد, معرفتی که مطابق با واقع باشد و نیز حکم به موجودیت آنها به وسیلة برهان و نه از روی ظن و تقلید, به قدری که در توان اوست.
از نظر قدما حکمت- یعنی حقایق و علومی که قابل دریافت با نیروی عقل است- در وهله اوّل منقسم می‏شود به حکمت نظری و حکمت عملی؛ حکمت نظری به نوبه خود منقسم می‏شود به «حکمت الهی» یا «حکمت علیا»، و «حکمت ریاضی» یا «حکمت وسطی»، و «حکمت طبیعی» یا «حکمت سفلی». بعدها حکمت الهی عنوان مطلق "فلسفه" را به خود گرفت.

پیشنهاد کاربران

در قلمرو حقوق به معنی : آن چه باید باشد نه آن چه که هست به کار می رود.
برای مثال فلسفه حقوق ، عدالت و رسیدن به آرمان های مطلوب انسان وارمانهای اجتماعی است.
ودر بعضی از عبارات به معنی، چرایی یا هدف از وضع به کار می رود.

این واژه معرب یونانی فیلُسُفیا می باشد و پارسی آن این واژه هاست: آنویک ãnvik ( سنسکریت: آنویک شَکَ ) ، میماش ( سنسکریت: میمَشا )

در واژگان پهلوی لغت فلسفه به دیسه ی فیلسُفاییه و فیسلوف به شکل فیلسُفیا آمده است.

فلسفه یعنی مشخص و روشن کردن حقیقت
واقعیت در ذهن ما رخ میدهد و حقیقت اصل واقعه است
یک واقعه رخ میدهد و در ذهن اشخاص مختلف برداشت های مختلف ممکن است حاصل شود ، بدین معنی که واقعه یکی ولی واقعیت برای هر شخص بگونه خاص خودش با توجه به ذهن و ادارکش از آن واقعه ، اما حقیقت یکی است و آن اصل واقعه که برای کشف آن فلسفه وارد عمل میشود و از ابزار کشف حقیقت میتوان زبان بمعنای علم واژه شناسی ، علم انسان شناسی و نحوه تفکر و تعقل آن ، منطق ، نحوه ادراک اطلاعات محیطی توسط گیرنده های بشری و یا ساخته شده به دست انسان و حتی علم فیزیک و ریاضی یاد کرد
زبان فیزیک ریاضی است و زبان فلسفه واژگان است
استدلال در فیزیک معادلات ریاضی و استدلال در فلسفه منطق است
***پس فلسفه یعنی کشف حقیقت وقایع هستی با کمک منطق ( ترکیب و تجزیه تحلیل اطلاعات دریافتی توسط حواس و نحوه تجزیه تحلیل آنها در ذهن بهنگام تفکر )

Philosophy
معمولا ریشه این کلمه را تا یونان باستان رد یابی میکنند و میگوند که اولین بار سقراط آنرا بیان داشته است. حال برای یک لحظه هم که شده با زاویه دیگری این کلمه ترکیبی را نگاه کنیم.
Phil o Sophie فیل و صوفی.
در افکار سقراط معنی این دو کلمه این به روشنی آشکار بوده است. فیل سمبل تن یا بدنِ مادی و سوفی ( صوفی ) به معنای خرد یا بخش معنوی وجود. این دو کلمه و حرف پیوند و ریشه یونانی ندارند بلکه از شرق وارد شده و هشیارانه توسط متفکرین یونانی به کلمه یونانی تبدیل شده است. بنابر این با خیال راحت می توانیم بگوئیم که فلسفه ریشه یونانی ندارد.

زبان اعتراض انسان به ندانسته ها

فِلُسُفه به اشتباه فَلسَفه!
مانند مَندِلیف به اشتباه مَندَلیُف!!
و اَرشِمیدُس به اشتباه اَرَشمیدُس!
مُلِکول به نادرستی مولوکول!!
و صدها واژه دیگر که زیرای نداشتن و نذاشتن a, e, o نادرست و من دراوردی خانده شده اند. . .

به پارسی میانه "خْرَد دُئشَگیهْ" بوده که همان خرددوستی می باشد. البته واژه ی فیلُسُفا یا همان فیلُسُفای یونانی را هم بکار می بردند.

فلسفه دستاویزی به شناخت از راه اندیشه است.

به زبان ساده: علم به حقایق موجودات به اندازه توانایی بشر

این واژه از اساس یونانى ست و معرب واژه Philosophia مى باشد و در پارسى پهلوى فیلْسُفایى Filsofai گفته مى شود و شایسته است که ایرانیان بجاى آواگفتِ تازى آن ، آواگُفتِ پهلوى یعنى فیلْسُفایى Filsofai را بنویسند و بخوانند . همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست
: خرددُشگى Xeraddoshegi ( پهلوى: خْرَت دُشَکیهْ : خردورزى ، فلسفه ) ، منشنیکى Maneshniki ( پهلوى: مَنیشْنیکیهْ : فلسفه ، اندیشه ورزى ، دانش اندیشه ها ) اندیشگى Andishegi ( پهلوى: اندیشَگیهْ : تفکر ، فلسفه ) آنویک Anvik ( سانسکریت: نْویکا : فلسفه ، اندیشه ورزى )
، میماش Mimash ( سانسکریت: میمَمشا : فلسفه ، اندیشگى )


کلمات دیگر: