کلمه جو
صفحه اصلی

ارسطو

فارسی به انگلیسی

aristotle

Aristotle


فرهنگ اسم ها

اسم: ارسطو (پسر) (یونانی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: arastu) (فارسی: اَرسطو) (انگلیسی: arastu)
معنی: حکیم و فیلسوف مشهور یونانی ملقب به معلم اول، ( معرب یونانی، Aristotle ) ( = ارسطاطالیس ) [، پیش از میلاد]، حکیم و فیلسوف مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و ملقب به معلم اوّل، معلم اسکندر مقدونی، بنیانگذار مدرسه ی لوکئوم در آتن و مکتب فلسفی معروف به مشایی، مؤلف کتابهای بسیار درباره ی جهان شناسی، سیاست و هنر، ( معرب یونانی ) حکیم مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و مقلب به معلم اول مدون حکمتی یونانی، ارسطاطالیس، ارسطوطالیس حکیم نامدار یونانی و شاگرد افلاطون، او معلم اسکندر مقدونی بود، به او لقب معلم اول را داده بودند

(تلفظ: arastu) (معرب یونانی)حکیم مشهور یونانی، شاگرد افلاطون و مقلب به معلم اول مدون حکمتی یونانی.


مترادف و متضاد

aristotle (اسم)
ارسطو، ارسطاطالیس

فرهنگ فارسی

حکیم نامدار یونانی ( و . اسطاغیرا حدود ۳۸۴ ف . خالکیس ۳۲۲ ق . م . ) پدر وی طبیب پادشاه مقدونیه بود و نیقوماخس ( نیکوماخس ) نام داشت . ارسطو که در کودکی از پدر یتیم ماند به آتن رفت و در محضر افلاطون به کسب علم پرداخت . افلاطون او را از همه شاگردان خود برتر می دانست پس از مرگ استاد وی یک چند در شهرهای مختلف می زیست و عاقبت به مقدونیه رفت و تربیت اسکندر مقدونی بدو سپرده شد و بدین وجه تا اواخر عهد اسکندر ارتباط حکیم با آن جهانگیر کمابیش برقرار بود پس از مرگ اسکندر وی ناگزیر به حرکت از آتن شد و در [ خالکیس ] سکونت گزید و همانجا در گذشت . آثار ارسطو بسیار متنوع و شامل جمیع معارف و علوم یونانی ( جز ریاضی ) است و اصولا شامل منطقیات طبیعیات الهیات و خلقیات است که از آن جمله از [ فن شعر ] [ فن خطابه ] [ کتاب اخلاق ] [ سیاست ] [ ما بعد الطبیعه ] باید نام برد .
نام دوائی که آنرا رزاوند گویند

لغت نامه دهخدا

ارسطو. [ اَ رِ ] (معرب ،اِ) نام دوائی است که آنرا زراوند گویند چه ارسطولوجیا زراوند طویل است و لوجیا به معنی طویل باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به زراوند و ارسطولوخیا شود.


ارسطو. [ اَ رِ ] ( معرب ،اِ ) نام دوائی است که آنرا زراوند گویند چه ارسطولوجیا زراوند طویل است و لوجیا به معنی طویل باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به زراوند و ارسطولوخیا شود.

ارسطو. [ اَ رِ ] ( اِخ ) ( در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین. نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارسطالیس ، رَسطالیس ، ارسطا، ارسط. ابن الندیم در الفهرست آرد: اخبار ارسطالیس ، معنی آن محب الحکمه است و گویند به معنی فاضل کامل است و نیز گویند یعنی التام الفاضل. ارسطالیس بن نیقوماخس بن ماخاون از ولد اسقلبیادس مخترع فن طب یونان بگفته بطلیموس الغریب . و همو گوید: نام مادر او افسیطیاست که او نیز از نژاد اسقلبیادس است. مولد او شهر اسطاغاریا و پدر وی نیفوماخس طبیب فیلیبس ُ، فیلبُس پدر اسکندر بود. و او از شاگردان افلاطن است و بوحی در هیکل بوثیون او بحلقه شاگردان افلاطون پیوست و آنگاه که افلاطن به صقلیه رفت ، ارسطو در دارالتعلیم خلیفه او گشت. او در سی سالگی به آموختن فلسفه آغازید... و در آخر روزگار اسکندر و گویند در اول سلطنت بطلیموس لاغوس به شصت و شش سالگی درگذشت و ثاوفرسطس خواهرزاده او بجای او بتعلیم در دارالتعلیم پرداخت.
ترتیب کتب ارسطو: منطقیات ، طبیعیات ، الهیات ، خلقیات .کتب منطقیات او هشت است : قاطیغوریاس و معنی آن مقولات است. باری ارمیناس و معنی آن عبارة است. انالوطیقا و معنی آن تحلیل قیاس است. ابودقطیقا یا انالوطیقای ثانی و معنی آن برهان است. طوبیقا و معنی آن جدل است. سوفسطیقا و معنای آن مغالطه است. ریطوریقا و معنی آن خطابه است. بوطیقا و معنی آن شعر است.
قاطیغوریاس : این کتاب را حنین بن اسحاق نقل کرده و فرفوریوس و اصطفن اسکندرانی و اللینس ( اللیس ، قفطی ) و یحیی نحوی و امونیوس و ثامسطیوس و ثاوفرسطس و سنبلیقوس بشرح وتفسیر آن پرداخته اند. از ثاون نامی تفسیر این کتاب سریانی و عربی هست و از غریب تفاسیر این کتاب قطعه ای است که به املیخس نسبت کنند و شیخ ابوزکریا ( یحیی بن عدی ) گوید: ظاهراً این نسبت غلط است. چه من در تضاعیف کلام در همین تفسیر دیده ام که گوید. ( ( قال الاسکندر ) ) و شیخ ابوسلیمان گوید که او از ابوزکریا ( یحیی بن عدی ) نقل تفسیر اسکندر افرودیسی را بعربی بر قاطیغوریاس که قریب 300 ورقه است ، درخواست و از کسانی که این کتاب را تفسیر کرده اند، ابونصر فارابی و ابوبشر متّی باشند و جماعتی از این کتاب مختصرات و جوامع مشجره و غیر مشجره کرده اند. از جمله ابن مقفع و ابن بهریز و کندی و اسحاق بن حنین و احمدبن طیب و رازی.

ارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارسطالیس ، رَسطالیس ، ارسطا، ارسط. ابن الندیم در الفهرست آرد: اخبار ارسطالیس ، معنی آن محب الحکمه است و گویند به معنی فاضل کامل است و نیز گویند یعنی التام الفاضل . ارسطالیس بن نیقوماخس بن ماخاون از ولد اسقلبیادس مخترع فن طب یونان بگفته ٔ بطلیموس الغریب . و همو گوید: نام مادر او افسیطیاست که او نیز از نژاد اسقلبیادس است . مولد او شهر اسطاغاریا و پدر وی نیفوماخس طبیب فیلیبس ُ، فیلبُس پدر اسکندر بود. و او از شاگردان افلاطن است و بوحی در هیکل بوثیون او بحلقه ٔ شاگردان افلاطون پیوست و آنگاه که افلاطن به صقلیه رفت ، ارسطو در دارالتعلیم خلیفه ٔ او گشت . او در سی سالگی به آموختن فلسفه آغازید... و در آخر روزگار اسکندر و گویند در اول سلطنت بطلیموس لاغوس به شصت و شش سالگی درگذشت و ثاوفرسطس خواهرزاده ٔ او بجای او بتعلیم در دارالتعلیم پرداخت .
ترتیب کتب ارسطو: منطقیات ، طبیعیات ، الهیات ، خلقیات .کتب منطقیات او هشت است : قاطیغوریاس و معنی آن مقولات است . باری ارمیناس و معنی آن عبارة است . انالوطیقا و معنی آن تحلیل قیاس است . ابودقطیقا یا انالوطیقای ثانی و معنی آن برهان است . طوبیقا و معنی آن جدل است . سوفسطیقا و معنای آن مغالطه است . ریطوریقا و معنی آن خطابه است . بوطیقا و معنی آن شعر است .
قاطیغوریاس : این کتاب را حنین بن اسحاق نقل کرده و فرفوریوس و اصطفن اسکندرانی و اللینس (اللیس ، قفطی ) و یحیی نحوی و امونیوس و ثامسطیوس و ثاوفرسطس و سنبلیقوس بشرح وتفسیر آن پرداخته اند. از ثاون نامی تفسیر این کتاب سریانی و عربی هست و از غریب تفاسیر این کتاب قطعه ای است که به املیخس نسبت کنند و شیخ ابوزکریا (یحیی بن عدی ) گوید: ظاهراً این نسبت غلط است . چه من در تضاعیف کلام در همین تفسیر دیده ام که گوید. ((قال الاسکندر)) و شیخ ابوسلیمان گوید که او از ابوزکریا (یحیی بن عدی ) نقل تفسیر اسکندر افرودیسی را بعربی بر قاطیغوریاس که قریب 300 ورقه است ، درخواست و از کسانی که این کتاب را تفسیر کرده اند، ابونصر فارابی و ابوبشر متّی باشند و جماعتی از این کتاب مختصرات و جوامع مشجره و غیر مشجره کرده اند. از جمله ابن مقفع و ابن بهریز و کندی و اسحاق بن حنین و احمدبن طیب و رازی .
باری ارمیناس : حنین نص ّ آنرا به سریانی و اسحاق بعربی آورده است . اسکندر را بر این کتاب تفسیری بوده که در دست نیست و از تفاسیر دیگر تفسیر یحیی النحوی و املیخس و فرفوریوس و جوامع اصطفن است و جالینوس را نیز بر آن تفسیری غریب (؟) است که در دست نیست و نیز قویری و متّی ابوبشر و فارابی و ثاوفرسطس را بر این کتاب تفسیر هست و از مختصرات این کتاب مختصر حنین و اسحاق و ابن المقفع و کندی و ابن بهریزو ثابت بن قره و احمدبن طیب و رازی است .
انالوطیقا الأولی : ثیادورس آنرا بعربی نقل کرده و گویند نقل خویش بر حنین عرضه داشته و او اصلاح کرده است . و حنین قطعه ای از این کتاب را بسریانی برده و بقیه را اسحاق بسریانی کرده است . اسکندررا بر این کتاب تا اشکال الجمیلة دو تفسیر است و یکی از آن دو کامل تر از دیگری است . و ثامسطیوس تمام دو مقاله را در سه مقاله تفسیر کرده و یحیی نحوی را تا اشکال جمیلة بر انالوطیقای اولی شرحی است . وقویری رانیز تا ثلاثه الاشکال تفسیری است . و ابوبشر متّی دو مقاله را تماماً شرح کرده است و کندی را هم بر این کتاب تفسیری هست .
ابودیقطیقا یا انالوطیقای ثانی : و آن دو مقاله است . قسمتی از آنرا حنین بسریانی ترجمه کرده و اسحاق تمام آنرا بسریانی برده . و متّی نقل سریانی اسحاق را بعربی نقل کرده است . ثامسطیوس را بر این کتاب شرحی تام است . اسکندر را نیز بر ابودیقطیقا شرحی است که یافت نشده است . و نیز یحیی را شرحی بر این کتاب هست . و ابویحیی مروزی را بر آن بحثی است . و نیز ابوبشر متّی و فارابی و کندی را ب-ر انالوطیقای ثانی شروحی است .
طوبیقا: اسحاق این کتاب را بسریانی نقل کرده است و یحیی بن عدی نقل اسحاق را بعربی ترجمه کرده است و بار دیگر دمشقی هفت مقاله ٔ آنرا ترجمه کرده است و ابراهیم بن عبداﷲ مقاله ٔهشتم را نقل کرده و نقلی قدیمی نیز از آن بدست آمده است . یحیی بن عدی در اول تفسیر این کتاب میگوید: من تفسیر قدیمی بر این کتاب نیافته ام ، مگر تفسیری که اسکندر از قسمتی از مقاله ٔ اولی کرده و نیز تفسیری که او بر مقاله ٔ پنجم و ششم و هفتم و هشتم دارد و نیز تفسیری که آمونیوس راست بر مقاله ٔ اولی و ثانیه و ثالثه و رابعه . پس اتکاء من در این تفسیر بر مستنبطات من از تفسیر اسکندر و امونیوس است و نیز عبارات نقله ٔاین دو تفسیر را اصلاح کرده ام و این کتاب تفسیر یحیی نزدیک هزار ورقه است - انتهی . و شرح امونیوس بر چهار مقاله ٔ اول این کتاب است و اسکندر چهار مقاله ٔ آخررا شرح داده است و در مقاله ٔ هشتم تا موضع دوازدهم رسیده است و بقیه را ثامسطیوس تفسیر کرده است و فارابی را نیز بر این کتاب تفسیری است و نیز تفسیر مختصردیگری از او بر این کتاب است و متّی مقاله ٔ اولی راتفسیر کرده است و تفسیر امونیوس و اسکندر را اسحاق ترجمه کرده و ابوعثمان دمشقی را نیز ترجمه ٔ دیگری ازاین کتاب هست .
سوفسطیقا یا حکمت مموّهه : ابن ناعمه و ابوبشرمتی آنرا بسریانی ترجمه کرده اند و یحیی بن عدی از تیوفیلی (ظاهراً از ترجمه ٔ سریانی تیوفیلی ؟!) بعربی نقل کرده است . قویری این کتاب را تفسیر کرده . و ابراهیم بن بکوس عشاری بطریق اصلاح نقل ابن ناعمه را بعربی آورده است . و کندی را بر این کتاب تفسیری است . و گفتند که در موصل تفسیری از اسکندر بکتاب سوفسطیقا بدست آمده است .
ریطوریقا: عربی این کتاب بترجمه ٔ قدیم بدست آمده است . و گفته اند که آنرا اسحاق بعربی نقل کرده و نیز ابراهیم بن عبداﷲ آنرا ترجمه کرده و ابونصر فارابی تفسیرکرده است و آنرا بخط احمدبن الطیب دیدم و این کتاب نزدیک صدورقه بود بنقل قدیم .
ابوطیقا: و معنی آن شعر است . این کتاب را ابوبشر متّی از سریانی بعربی نقل کرده و نیز یحیی بن عدی آنرا ترجمه کرده است و گویند ثامسطیوس را راجع به این کتاب کلام و بحثی بوده است و بعضی نیز نسبت آنرا به ثامسطیوس منحول دانند و کندی کتاب ابوطیقا را مختصر کرده است .
کتاب سماع طبیعی : به تفسیر اسکندر افرودیسی و آن هشت مقاله است و محمدبن اسحاق بن ندیم گوید موجود از این تفسیر از نص کلام ارسطالیس مقاله ٔ اولی است در دو مقاله . و موجود از آن دو مقاله یک مقاله و قسمتی از مقاله ٔ دیگر است و آنرا ابو روح صابی ترجمه و یحیی بن عدی اصلاح کرده است . و مقاله ٔ دوم از نص کلام ارسطالیس در یک مقاله و آنراحنین از یونانی بسریانی ترجمه کرده است و یحیی بن عدی از سریانی بعربی آورده است . و مقاله ٔ سیم از نص کلام ارسطو بدست نیامده است . و مقاله ٔ چهارم را یحیی درسه مقاله تفسیر کرده و موجود از آن تفسیر مقاله ٔ اولی و ثانیه و قسمتی از ثالثه است تا مبحث زمان . و آنرا قسطا بن لوقا ترجمه کرده و ظاهراً آنکه در دستهاست ترجمه ٔ دمشقی است . و مقاله ٔ پنجم از کلام ارسطو در یک مقاله و آنرا قسطابن لوقا ترجمه کرده است . و مقاله ٔ ششم در یک مقاله و موجود از آن کمی بیشتر از نصف است . و مقاله ٔ هفتم در یک مقاله و آنرا قسطا ترجمه کرده و مقاله ٔ هشتم در مقاله ٔ واحده و موجود از آن چند ورقی است . و بر سماع طبیعی ، یحیی نحوی اسکندرانی را تفسیریست . قسمت تعالیم آنرا قسطا ترجمه کرده و عبدالمسیح بن ناعمه جزء غیر تعالیم آنرا نقل کرده و ترجمه ٔ قسطا چهار مقاله است که نصف اول کتاب است و ترجمه ٔ ابن ناعمه تا نیمه ٔ دوم است که آن نیز چهار مقاله است . تفسیر فرفوریوس برای چهار مقاله ٔ اولی سماع طبیعی بدست آمده است . و آنرا بسیل ترجمه کرده و ابوبشر متّی را به سریانی تفسیری است تفسیر ثامسطیوس را، و قسمتی از مقاله ٔ اولی آن در دست است و احمدبن کرنیب قسمتی از مقاله ٔ اولی و قسمتی از مقاله ٔ چهارم را تا مبحث زمان تفسیر کرده است وثابت بن قره جزئی از مقاله ٔ اولی را شرح کرده و مقاله ٔ اولی این کتاب را ابراهیم بن الصلت ترجمه کرده و آنرا بخط یحیی بن عدی دیدم . و ابی الفرج بن قدامه را تفسیری است بر قسمتی از مقاله ٔ اولی سماع طبیعی .
کتاب سماء والعالم : آن چهار مقاله است . ابن بطریق آنرا نقل و حُنین اصلاح کرده است . و ابوبشر متی جزئی از مقاله ٔ اولی را ترجمه کرده و اسکندر افرودیسی را شرحی است بر قسمتی از مقاله ٔ اولی این کتاب . و ثامسطیوس تمام کتاب را شرح کرده و آنرا یحیی بن عدی نقل یا نقلی از آن را اصلاح کرده است و مسائل شانزده گانه از این کتاب را نیز حنین اصلاح کرده است . و ابوزید بلخی شرحی بر صدر این کتاب بنام ابوجعفر خازن نوشته است .
کتاب الکون و الفساد : این کتاب را حنین بسریانی و اسحاق بعربی نقل کرده اند و نیز دمشقی بنقل آن پرداخته و گویند ابن بکوس هم آنرا ترجمه کرده ، اسکندر تمام کتاب را شرح کرده و متّی بعربی آورده و مقاله ٔ اولی آنرا قسطا بعربی ترجمه کرده و نیز به نقل اسطاث مقیدورس را بر آن شرحی است . و ابوبشر متّی نیز از آن نقلی دارد و آن نقل را ابوزکریا اصلاح کرده است و دو شرح دیگر کتاب کون و فساد بنام شرح کبیر و شرح صغیر، در این اواخر بدست آمد. یحیی نحوی نیز شرح تامی از این کتاب دارد وعربی آن بخوبی سریانی نیست .
آثارالعلویه : مقیدورس را بر آن شرحی مبسوط است و آنرا ابوبشر متّی بعربی ترجمه کرده و طبری را بر آن تعلیقه ای است و اسکندر را بر آن شرح دیگری است که باز بعربی نقل کرده اند. لکن بسریانی ترجمه نشده و یحیی بن عدی بعدها آنرا از سریانی بعربی نقل کرده است (؟)
کتاب النفس : و آن سه مقاله است و تمام آن را حنین به سریانی نقل کرده است و اسحاق نیز جز قسمت کمی از آن مابقی را نقل کرده و همو بار دیگر نقل تامی از آن دارد بهتر از نقل اول و ثامسطیوس بالتمام آنرا شرح کرده ، بدین ترتیب که مقاله ٔ اول آن را در دو مقاله شرح کرده است و دوم را در دو مقاله و سوم را در سه مقاله . و مقیدورس را تفسیری است بر این کتاب بسریانی و ابن ندیم گوید من آنرا بخط یحیی بن عدی خواندم و نیز تفسیری جید از این کتاب است به سریانی منسوب به سنبلیقیوس و اثاوالیس آن تفسیر را اصلاح کرده است و عربی آن نیز دیده شده است و اسکندرانیین را تلخیصی است از کتاب النفس ، قریب صد ورقه و ابن البطریق را جوامعی است ازاین کتاب و اسحاق گوید این کتاب را بعربی از نسخه ٔ سقیم نقل کردم و پس از سی سال نسخه ٔ دیگری یافتم در نهایت جودت و ترجمه ٔ اول خود را با آن مقابله و تصحیح کردم و این نسخه شرح ثامسطیوس است .
کتاب الحس ّ و المحسوس : و آن دو مقاله است . نقلی از این کتاب که مورد وثوق باشد شناخته نشد و در جائی هم ذکر آن نرفته است و فقطگفته اند که طبری اندکی از نقل ابی بشر متّی بن یونس را تعلیقه کرده است .
کتاب الحیوان : و آن نوزده مقاله است . و آنرا ابن البطریق بعربی نقل کرده و نقل سریانی قدیمی نیز از آن یافت میشود که بهتر از ترجمه ٔ عربی است . و نیقولاوس را اختصاری از این کتاب هست . وابوعلی بن زرعه بنقل و تصحیح آن بعربی آغاز کرده است .
کتاب الحروف :و آنرا الهیات نیز گویند و ترتیب این کتاب بر ترتیب حروف یونانی است و اول آن الف صغری است و آنرا اسحاق نقل کرده است و تا حرف مو از این کتاب موجود است و حرف مو را ابوزکریا یحیی بن عدی نقل کرده است و حرف نو نیز بتفسیر اسکندر دیده شده است و اسطاث تمام این حروف را برای کندی ترجمه کرده و مقاله ٔ لام را بتفسیر اسکندر ابوبشرمتّی بعربی نقل کرده و این یازدهمین حرف یونانی است و حنین بن اسحاق این مقاله را بسریانی ترجمه کرده و ثامسطیوس را تفسیری است بر مقاله ٔ لام و ابوبشرمتّی این مقاله را بتفسیر ثامسطیوس و نیز شملی (؟) مقاله ٔ مزبور را نقل کرده اند و چند مقاله ٔ دیگر از این کتاب را اسحاق بن حنین ترجمه کرده است و سوریانوس مقاله ٔ باء را تفسیر کرده و بعربی نیز نقل شده است . ابن الندیم گوید نام این نقل عربی را بخط یحیی بن عدی در فهرست کتب او دیدم و از کتب ارسطو کتابهای ذیل است که در فهرست کتب بخط یحیی بن عدی دیده ام : کتاب الاخلاق در دوازده مقاله . فرفوریوس آنرا تفسیر کرده و آنرا اسحاق بن حنین ترجمه کرده است . و نزد ابی زکریا بخط اسحاق بن حنین چند مقاله از آن بود به تفسیر ثامسطیوس . کتاب المرآت و آنرا حجاج بن مطر ترجمه کرده و اثولوجیا که کندی را برآن تفسیری است . (الفهرست ابن الندیم چ مصر صص 345-352). و نیز ابن الندیم آرد:کتاب منحول الفراسة لارسطالیس . شمس الدین محمدبن محمودشهرزوری در نزهةالارواح آرد: اخبار ارسطوطالیس بن نیقوماخس ، حکیم ابونصر فارابی فرمود که در جلالت قدر و عظمت جاه و منزلت حکیم ارسطوطالیس همین قدر کافی است که واضع علم منطق و کامل کننده ٔ آن است . رسید مقام و مرتبه اش به جائی که عقول بشر در آن حیران است و صاحبان عقل سلیم و ذهن مستقیم مرهون منت آن حکیم بزرگ میباشند. ارسطوطالیس آنچه را که تصنیف کرده از فکر و قریحه خود اوست که تا کنون کسی نتوانسته خدشه ای بر او وارد آورد و یا نقصانی در کلام او بیابد. لهذا متأخرین عموماً مرهون آراء و عقاید آن فیلسوف عظیم الشأن میباشند. ابوسلیمان منطقی سجستانی حکمت ارسطوطالیس را علم اصالةالرأی نامیده و می گفت اگر نبود تألیفی برای آن حکیم مگر همان تعریفی که برای انسان کرده است کافی بود برای علو شأن و بلندی قدرش . ارسطو بلغت یونانی بمعنی کامل و فاضل است و معنی نیقوماخس مجاهدو قاهر میباشد. نیقوماخس در علم طب مقامی رفیع داشته و طبیب مخصوص ((امنطاس )) جد اسکندر بوده . ارسطو درشهر اسطاجیرا متولد شده ، نسبش منتهی میگردد به اسقلیبیوس که از جمله ٔ انساب شریفه و سلاله ٔ رفیعه ٔ یونان است . چون بسن هشت سالگی رسید پدرش او را بشهر آتن برد که معروف به مدینةالحکما بود و سپردش به معلمی که در علم بلاغت و فصاحت سرآمد ابناء آن عصر محسوب میشد.ارسطو مدت 9 سال مشغول علم ادب گردید که یونانیان آن را علم محیط مینامیدند، بواسطه ٔ احتیاج عموم مردم به آن علم و بعلاوه مقدمه بوده است برای رسیدن به علم حکمت . ولکن جمعی از فلاسفه علم نحو را تخطئه می کردندو اساتید آنرا معلم کودکان میگفتند و شعرا را صاحبان اباطیل و دروغ زن نام نهاده و بلغا را ارباب تکلف وجدال و مراء می خواندند. چون سخنان آنها به سمع فیلسوف رسید، از طرف ادباء و بلغاء دفاع کرد و اقامه ٔ دلیل بر رد آنهاکرد و فرمود نیست بی نیازی برای حکیم ازعلم ادباء، زیرا که علم منطق آلت است برای علم آنها. فضل انسان بر سایر بهائم به نطق است . پس شایسته تر به انسانیت بلیغترین مردم است در سخن گفتن و اختیار کردن الفاظ مناسب بر حسب مقام و چون حکمت ، اشرف چیزهاست ناچار باید آنرا به بهترین الفاظ و نیکوترین عبارات ادا کرد تا در قلوب تشنگان حکمت و طالبین معرفت بهتر راسخ و متمکن گردد و آن معانی لطیف و رموزات شریف به نیکوترین لفظی ادا شود تا بر شنونده اشتباهی عارض نگردد و مفهوم آن مطالب عالی فاسد نشود و غرض متکلم از میان نرود . همین که ارسطو از علوم بلاغت و لغت فراغت حاصل کرد و راغب به تحصیل علوم حکمیه گردید، چون مجلس تدریس در آتن منحصر به افلاطون بود، ارسطو بمحضر فیلسوف الهی حاضر گردید و در خدمت او مشغول به استفاده شد و مدت بیست سال از آن محضر شریف کسب فیض می کرد. افلاطون چون هوش و استعداد شاگرد جدید خود را استنباط کرد، خودش متصدّی تعلیم او گردید و بدیگر شاگردان مفوّض نفرمود. افلاطون در سفر دوم که خواست به جزیره ٔ صقلیة مسافرت کند، ارسطو را نائب خود قرار داد ولیکن بعد از وفات افلاطون ، ارسطو مکانی را برای تدریس خود انتخاب کرد موسوم به لوقیون و مکان آقاذیمیا که مخصوص تعلیم افلاطون بود، به اکسانوقراطیس که شاگرد قدیمی او بود، مفوّض گردید. این طایفه همان طوری که از پیش اشاره شد موسوم به مشّائیین شدند و بواسطه ٔ آنکه تعلیم و تعلم آنان بیشتر در حال حرکت و مشی بود. ارسطو که پس از افلاطون بساط علم و افاده را گسترانیده بود و جمع کثیری از مجلس تعلیمش استفاده میکردند، چون شهرت نام او خطه ٔ یونان را فراگرفت و آوازه ٔ او بگوش فیلیبوس پادشاه مقدونیه رسید، حکیم را برای تعلیم و تربیت پسر خود اسکندر به مقدونیه طلب داشت . ارسطو به مقدونیه مسافرت و بشغل مرجوع مبادرت کرد. اسکندر از محضر فیلسوف استفاده ٔ علوم می کرد تا موقعی که بطرف آسیا سفر کرد.ارسطو بفراغت بال مشغول به تصنیف کتب و اشاعه ٔ علم گردید. اسکندر غالب اوقات ازتحف و هدایای بلاد مفتوحه برای او میفرستاد مخصوصاً از نباتات و حیواناتی که در بلاد یونان موجود نبود. مینویسند همین اشیاء مرسوله ٔ اسکندر سبب تکمیل علم طبیعی معلم گردید. پس از این که اسکندر از دنیا رحلت کرد، ارسطو مجدداً به آتن مراجعت کرد و مدت ده سال مشغول تعلیم و تدریس بود تا آنکه یکی از رؤسای کهنه که متوغّل در شهوات حیوانی و در میان عوام شهرت کاذبی پیدا کرده بود، در صدد ایذاء و تخطئه ٔ حکیم برآمد و گفت این شخص به خداوندان کافر است و به بتها سجده نمیکند. ارسطو واقعه ٔ سقراط را متذکر شده از آتن مهاجرت کرد. پس از آن طولی نکشید که در سن 68 سالگی برحمت الهی پیوست . ارسطو در موقع سلطنت اسکندر آنچه که توانست به فقرا و ضعفا دستگیری کرد و در اصلاح امور مردم و اعانت به ستمدیدگان و بیوه زنان جهد وافی و جد کافی میفرمود و در اشاعه ٔ علم و افاده ٔ فنون ، دقیقه ای کوتاهی نورزید و شهر اسطاجیرا را که وطن اصلی او بود،تعمیر و مرمت کرد و بناهای تاریخی آن را تجدید کرد.از این جهت در نزد اهالی آن بسیار عزیز و محترم گردید. مردم آن دیار او را بنظر بزرگی و حشمت می نگریستند. پس از فوت ارسطو هم نعش او را به اسطاجیرا انتقال دادند و در موضعی معروف به ارسطالیسی مدفون کردند واین مکان را محل اجتماع خود قرار دادند که در موقع مشاورت و حدوث وقایع عمده در آنجا جمع میشدند و از روح کثیرالفتوح آن حکیم استمداد می کردند و مسائل مشکله و مطالب معضله را در آن مکان شریف مطرح می کردند تاحل آن مسائل برای ایشان آسان گردد و معتقد بودند که خاصیت آن مکان برای تزکیه ٔ نفوس و تصفیه ٔ عقول و تلطیف روح بهترین علاجی است و نیکوترین دوائی . پس از فوت ارسطو پسرخاله ٔ او موسوم به ثاوفرسطس بجای او نشست و وارث علم او گردید و دو تن دیگر از شاگردان مبرز فیلسوف که مسمی به اومینوس و اسخولوس بودند با او معاونت میکردند و تصنیفات حکیم رسطالیس را تفسیر و تأویل می کردند. ارسطوطالیس بعد از وفاتش ترکه ٔ فراوانی از خود باقی گذاشت . از قبیل کنیز و بنده و سایر اموال منقول و غیر منقول و شاگرد دیگر خود موسوم به بطیطرس را وصی در اموال خود کرد. ارسطو حکیمی بود خوش محاوره و نیکوسخن و متواضع. قوی و ضعیف در نظر او یکسان نسبت به بزرگ و کوچک فروتن و خلیق و در اعانت به دوستان و یاران ساعی و در همراهی با فقیران و ضعیفان ضرب المثل . ارباب سیر در شمائل او نوشته اند که سفیداندام و نیکوقامت بوده با استخوان بندی محکم ، لحیه اش تُنُک و چشمهایش صغیر و شهلا و بینی کشیده و دهان کوچک داشته و سینه ٔ عریض . هنگامی که اصحاب با او نبودند سریع حرکت می کرد. ولیکن در موقعی که یاران و شاگردان با او بودند به تأنی سیر میکرد و غالب اوقات ملازم با کتاب بود و در وقت سؤال شاگردان سکوت اختیار می کرد و هنگام مبادرت بجواب ملایم و با تأمل سخن میگفت . ارسطو غالب اوقات بتنهائی در بیابانها بسر می برد و در کنار جویها و نهرها می نشست و مشغول تألیف و تصنیف بود و به الحان موسیقی اشتیاق فراوان داشت . در لباس و خوراک و نکاح ، حد اعتدال را پیروی می کرد و از مراء و جدال و عناد گریزان بود و غالب اوقات در دست او آلات نجوم و ساعات بود.
آداب ارسطوطالیس حکیم :او فرمود امرکننده به خیر نیست سعادتمندتر از اطاعت کننده ٔ به او و نه معلم اولی به سعادت از متعلم . فرمود نیست چیزی اصلح بحال عامه از ولی امر صالح . نسبت والی به رعیت نسبت سر است به بدن و یا آنکه نسبت روح است به جسد همان طوری که اگر روح نباشد جسد مردار گنده است ، نبودن سلطان هم باعث پریشانی امور رعیت و اختلال حال مملکت خواهد شد. فرمود حذر کن از حرص بدنیازیرا که دنیا خانه ٔ بلاست و منزل فنا. آنچه که اصلاح کننده ٔ تو و اصلاح کننده ٔ بدن تو است زهد و پرهیزکاری است . و زهد حاصل نمیشود مگر بواسطه ٔ یقین به آخرت و روز واپسین و علامت یقین ، صبر بر بلاست و تحمل کردن بر مصائب و این حالت حاصل نمیگردد برای انسان مگر بتفکر. پس هرگاه فکر کردی مییابی که سزاوار نیست برای تو عزیز داشتن دنیا و خوار داشتن امر آخرت را. فرمود طلب کن استغنا و بی نیازی از دنیا را به قناعت زیرا آنچه که مستغنی میسازد انسان را قناعت است نه مال . معامله مکن با مردم آنچه را که کراهت داری با تو معامله کنند. از شهوات نفسانی احتراز کن . کینه و حسد را از دل بیرون کن و قلبت را بصفات حسنه مزین ساز و از آمال و آرزو پاک کن زیرا که آرزو سیاه کننده ٔ دل است و اعراض دهنده ای از معاد است و آنچه که باید متذکر شوی وشیوه ٔ خویش قرار دهی آن است که بدانی احدی خالی از لغزش نیست و چون علم به این مطلب پیدا کردی خاموش میشود غضب تو و زیاد میگردد حلم تو و برطرف میگردد شهوات تو و تقویت مییابد عقل تو، زیرا که شهوت فاسدکننده ٔ عقل است و تباه کننده ٔ رأی و معیب می نماید عرض ترا و بازدارنده است تو را از اعمال خیر و افعال نیکو و می کشاند تو را به جاده ٔ هلاکت و سرمنزل ابتلا و ندامت . فرمود باطل مساز عمر خود را در کارهای غیر نافع وتلف مکن مالت را در راه غیر حق و کوشش کن در حفظ و نگاهداری آنچه که برای تو مهیا گردیده . مشغول مساز نفس خود را بکارهای لغو بلکه ملازم شو مجالست با علما و استفاده از حکمت و معرفت را. عدل میزان الهی است میان بندگان تا گرفته شود حق ضعیف از قوی و پیدا آید محق از مبطل . پس هر که نابود سازد میزان الهی را او نادان ترین مردم است . من طلب کننده ام علم را برای آنچه که جهلش برای انسان شایسته نیست و گرنه رسیدن به انتهای آن و استیلای بمراتب آن امری است غیرممکن و محال . حکمت آئینه ٔ نفوس است و ممیز حق از باطل و کسی که نباشد حکیم میباشد همیشه سقیم . بدن ظرف نفس نیست بلکه نفس ظرف و نگاهدارنده ٔ بدن است . زیرا که نفس اوسع و ابسط است نسبت ببدن . فرمود سخاوت بخشش مال است به مستحقین در وقت حاجت بمقدار توانائی و هر کس تجاوز از آن کند او را سخی نباید نامید بلکه مبذّر است و تبذیر در مال از اوصاف نکوهیده است نه حمیده . مصلح نفوس و مرآت عقول و مدبر امور حکمت است و بواسطه ٔ او زائل میشود مکروهات و عزیز میگردد محبوبات . پس چه قدر نیکوست رأی آن کسی که سعی کننده است در طلب حکمت . طلب کن آن بی نیازی را که فانی نمیگردد و حیاتی را که تغییر نمی یابد و مالی که زائل نمیشود و بقائی که اضمحلال در او نیست . اصلاح کن نفس خود را تا متابعت کننده باشند تو را مردم و بجا آر رأفت و محبت و رحمت خود را در موردی که صلاحیت دارد برای مهربانی کردن نه در جائی که مستحق عقوبت باشد. زیرا که رحمت در غیر مورد فاسدکننده ٔ خلق است و زائل کننده خلق . مهیا کن نفس رابرای بجا آوردن مستحبات ، زیرا که کمال پرهیزکاری دراوست . در یکی از مکتوبات خود به اسکندر مینویسد بدان که دنیا دو روز است ، یک روز بنفع تو است و دیگری به ضرر تو. اما آنچه که راجع به منفعت تو است رسیده است بتو با وجود ضعف تو، اما آنچه که راجع به ضرر تو است نمی توانی که دفع نمائی آنرا به قوت خود. عقیم است مادر ایام که بیاورد مثال من فرزندی . من تصفیه کردم بواسطه ٔ حکمت ، طبیعت خود را و ثابت و برقرار کردم او را به کمترین دلیلی و دانا گردیدم به کمترین اشتغالی علوم بسیاری را. طفلی از اسکندر فوت شد؛ حکیم برای تسلیت و تعزیت بر او وارد گردید؛ فرمود اندوهناک بودن برای چیزی که نیست چاره ای برای رفع آن ، از قلت عقل است و ضعف نفس . دنیا را وقایه ٔ آخرت قرار ده نه آنکه آخرت را نگاهدارنده ٔ دنیا تصور کنی . احسان کن در حق کسانی که متّصفند به زهد و تقوی و مجالست کن بااشخاصی که مشهورند به ورع و پارسائی و بجا آر حوائج محتاجان را تا در عداد نیکان محسوب شوی . طلب کنید دنیا را برای اصلاح آخرت و طلب نکنید برای نفس خود دنیا، زیرا که کم است درنگ شما در آن و سریع است انتقال شما از آن . ماندن من در دنیا از روی کراهت است و رغبت من بیشتر بسوی آخرت . از خداوند تعالی مدد میطلبم که مرا از هوسات دنیوی مصون دارد و از اهل آن محفوظ.هر کس که مرگ را در نظر خود مجسم دارد، از اصلاح نفس غفلت نمی ورزد و پیرامون عیوب مردم نمیگردد آن کس که تکبر را پیشه کند، مردم ذلت او را طالبند و هر آن کس که مردم را سرزنش کند، در انظار خفیف و زبون است و سلطانی که با سوقه منازعه میکند، زایل میکند هیبت و بزرگی خود را و کسی که در دوستی دنیا اسراف ورزد همیشه فقیر است و کسی که قناعت کند می میرد در حالتی که بی نیاز است و کسی که شراب خوارگی را پیشه ٔ خود نماید،از جمله ٔ اوباش و اراذل ناس است . حاجت نزد دونان بردن مردن اصغر است . کسی که برای انجام عمل خیر قادر نیست ، پس شایسته است که مرتکب قبیح هم نشود. پرسیدند سالم ترین چیزها برای انسان کدام است ؟ گفت : سکوت کردن . گفتند: اختصار در کلام چیست ؟ گفت : درنوردیدن معانی .فضیلت به ادب است نه بحسب و نسب . فرمود نمیدانم ، نصف علم است و سرعت در سخن موجب لغزش و ریاضت باعث حدّت ذهن و تیزی هوش است . مجالست با احمق عذاب روح است .فزونی علم بر عقل وبال است . شناسائی نفس موجب عزت اوست و عدم معرفت باعث ذلت . حکمت باعث خیر دنیا است وموجب رستگاری عقبی . گفتند: کدام قلب است که معرض ازحکمت است ؟ گفت : آن قلبی که مقبل بدنیا است . معاشرت با آنکه نشناخته است قدر نفس خود را مهلک است و مجالست با آنکه شناخته ، موجب خوشی عیش و سعادت ابدی است .گفتند: بلاغت چیست ؟ گفت : قلت در اختصار و صواب در سرعت جواب . فیلسوف مزرعه ای داشت که حیازت او را بدیگری واگذاشت . کسی گفت : چرا خود متحمل نشدی و دیگری را متصدی کردی ؟ گفت : تفویض مزرعه بدیگری موجب فناء آن نیست و اما تحمل من این کار را خودم ، موجب ترک ادب نفس است و برای حکیم شایسته نیست . به اسکندر گفت : جمال برای صاحبش مضر است ولیکن برای نظرکنندگان نافع است .قلوبی که از حکمت منتفع نمیشوند، قلوب طالبین دنیا است . معلم به یکی از شاگردان گفت : با کسانی که قدر نفس خود را نمی شناسند، معاشرت مکن و مجالست کن با کسانی که میشناسند مقدار نفس خویش را. یکی از رؤسای آتن به ارسطو گفت : شنیده ام که در غیاب من سخنان ناشایسته گفته ای . فیلسوف گفت : هنوز نرسیده است مقام تو به آن مرتبه که من در حق تو گمان صفاتی برم که بواسطه ٔ آن صفات رشک ورزم . گفت : کدامند آن صفات ؟ گفت : یا علمی باشد که من در آن اعمال فکر کنم و یا لذتی که نفس خود را به آن آسوده کنم و یا عمل صالحی که نفس من به او اقبال کند و چون تو خالی از این اوصافی ، پس جهتی در آن متصور نیست که حسد برم و کینه ورزم و سخن ناشایست گویم . حکیم انسان ضعیف الاندامی را دید که در خوردن افراط میکند به گمان آنکه پرخوردن موجب فربهی است . گفت : زیادتی قوّت بزیادتی خوردن نیست بلکه منوط است به آن مقدار که طبیعت او را می پذیرد.
روزی فیلسوف طرح مسئله ای کرد و توضیحات لازم در اطراف آن بیان فرمود. پس از آن به یکی از شاگردان گفت : آنچه را که گفتم فهم کردی ؟ گفت : بلی شنیدم و فهمیدم . فیلسوف فرمود: من در تو آثار فهم نمی بینم ، زیرا که دلیل فهمیدن مخاطب ظهور انبساط است و من این حالت در تو مشاهده نمیکنم . عجب است از حال آن کسی که وجودش خیر نیست و حال آنکه از گفتن غیر که او خیر است خشنود میگردد و عجب است از حال آنکه شری در او نیست و اما بگفتن غیر که فلان دارای صفت شر است غضب می کند. روزی ابرخس سؤال کرد که برای طالبین حکمت پیش از شروع آن چه چیز واجب است که فراگرفته باشند. فرمود: برای طالبین حکمت لازم است که در اول وهله طلب کنند علم نفس را. گفت : طلب کردن آن به چه چیز ممکن است ؟ گفت : بقوت خود نفس . ابرخس گفت قوت نفس چیست ؟ گفت : همان قوه ای که تو از من سؤال از نفس میکنی . گفت : چگونه ممکن است که چیزی از غیر خود سؤال از خود کند؟ گفت : مثال سؤال کردن مریض از طبیب از ذات خویش و مثال پرسش کردن کور از غیر از رنگ خود. گفت : مگر نفس از بینائی خود کور است وحال آنکه شما فرمودید که نفس ام ّالحکمة است . فرمود:بلی زمانی که نفس دارای حکمت نشد کور است و نمی شناسد خود را و نه غیر خود را همان طوری که انسان بینا با نبودن چراغ در تاریکی نه خود را می بیند و نه اطراف خود را. استغنای تو از چیزی نیکوتر است از بی نیازی تو بواسطه ٔ او. سعادت الهی برای نفس انسانی محتاج است به اعمال نیکو که خارجند از ذات او و این اعمال بجا آورده نمیشود و انجام نمیگیرد مگر بواسطه ٔ بدن . پس نفس در این عالم مادی مفتقر است به بدن و از این جهت است که ابراز فضیلت و شرافت برای حکمت منوط است بمملکت بدن . فرمود علامت دوستی خدای تعالی بجا آوردن عبادت و بکار بردن عدالت و انجام دادن اعمال خیر از روی فضیلت و شرافت است . کسی که دوستدار خدای تعالی شد و دوستدار عقل و فضائل گردید، محترم میدارد او را خدای تعالی و احسان میکند در حق او. لئیمان از جهت جسم صابرند و کریمان از جهت نفس . زیرا که تحمل بر مشقات و صبر کردن بر تعذیبات و قوی بودن برای اعمال سخت و بردن بارهای گران ، ممدوح نیست بجهت آنکه این نوع اعمال از صفات حیوانی است نه انسانی . و اما آنچه که ممدوح است ترک شهوات نفسانی و مجاهده با وساوس شیطانی و اختیار طریقه ٔ عقلانی و راه رحمانی است . مثل نادان مثل غریق است . تو نصیحت کن او را ولیکن به او نزدیک مشو. چه اگر نجات یافت منفعت بردی و اگر هلاک شد دیگر تورا بسوی هلاکت نکشانیده است . اکتفا کردن به کمی دانش دلیل پستی همت است ؛ زیرا که نمیداند از چه دوری جوید و چه چیز شایسته ٔ او است که بجا آرد. بیشتر مردمان ظالم و شرور متصفند به این صفت لهذا از حق گریزانندو بسوی باطل مایلند. زیاده روی در مدح کسی و یا مذمت او دلیل حماقت است . لازم است برای طلاب علم و معرفت پیش از شروع در آن بکوشند د


دانشنامه عمومی

اَرَسطو یا ارسطاطالیس (‎/ærɪstɒtəl/‎; زبان یونانی: Ἀριστοτέλης، تلفظ ، Aristotélēs؛ تلفظ: آریستوتِلِس، زادهٔ ۳۸۴ ق.م. -درگذشتهٔ ۳۲۲ ق. م) از فیلسوفان یونان باستان بود. او یکی از مهم ترین فیلسوفان غربی به حساب می آید. در هجده سالگی به آکادمی افلاطون راه یافت و به مدت بیست سال در مکتب افلاطون کسب دانش کرد، وی به سرعت چنان پیشرفتی در علوم نظری کرد که افلاطون به وی لقب عقل داد. او به مدت ۴ سال، آموزگار اسکندر مقدونی بود. نوشته های او در زمینه ها و رشته های گوناگون از جمله فیزیک، متافیزیک، شعر، ادبیات، زیست شناسی، منطق، علم بیان، سیاست، دولت و اخلاق بوده اند. ارسطو به همراه سقراط و افلاطون از تأثیر گذارترین و بزرگترین فیلسوفان یونان باستان بوده است، بدین سبب ارسطو لقب معلم اول را داراست. ارسطو فلسفه را با عنوان «دانش هستی» تعریف می کرد.اسپینوزا، ابن رشد، ابن هیثم، ابن سینا ، رنه دکارت ، هگل ، شهاب الدین سهروردی ، برتراند راسل ، لودویگ ویتگنشتاین ، ایمانوئل کانت ، ابن باجه ، فرانسوا ولتر ، کارل پوپر ، فارابی ، میرداماد
ارسطو در سال ۳۸۴ ق.م. در خانواده ای ثروت مند از اهالی است استاگیروس/اسطاغیر)، شهری در شمال یونان، به دنیا آمد. در ۱۸ سالگی به آکادمی (فرهنگستان) افلاطون در آتن فرستاده شد و ۲۰ سال در آن جا درس خواند.
پس از مرگ افلاطون در سال ۳۴۷، ارسطو ناکام از به اختیار گرفتن مدیریت فرهنگستان، به اسوس در آسیای صغیر رفت و با پایتیاس خواهرزادهٔ فرمانروای وقت ازدواج کرد. در ۳۴۳ به دعوت فیلیپ مقدونی آموزش اسکندر مقدونی را بر عهده گرفت. پس از بازگشتش به آتن در ۳۳۵، آموزشگاه خود را به نام لایسیوم تأسیس کرد.
در ۳۲۳ و پس از مرگ اسکندر، که آتن را ملحق شاهنشاهی خود کرده بود، آتش احساسات ضد مقدونی اوج گرفت و دامن گیر ارسطو شد. او به ناچار به خالکیس پناه برد و سال بعد (۳۲۲) در ۶۲ سالگی درگذشت.

دانشنامه آزاد فارسی

اَرَسْطو (۳۸۴ـ ۳۲۲پ م)(Aristotle)
اَرَسْطو
فیلسوف بزرگ یونانیِ مدافع عقل و اعتدال. به عقیدۀ او، تجربۀ حسی یگانه منبع شناخت است و ماهیّت چیزها، یعنی کیفیات متمایزکنندۀ آن ها، را با تعقل می توان کشف کرد. ارسطو در نوشته های سیاسی و اخلاقی خود، سعادت انسان را در زیستنِ موافق با طبیعت دانسته است. نظریۀ سیاسی اش برآمده از تصدیق این معنی است که کمک و یاری متقابل، ذاتیِ بشر است. او هیچ یک از نظام های حکومتی را نظامی تلقی نمی کند که همه جا و در همه حال کمال مطلوب باشد. از آثار ارسطو نزدیک به ۲۲ رساله به جا مانده است که دربرگیرندۀ منطق، مابعدالطبیعه، طبیعیات، اخترشناسی، هواشناسی، زیست شناسی، روان شناسی، اخلاق، سیاست و ادبیات شناسی است. ارسطو در آتن تحصیل کرد و یکی از اعضای برجستۀ آکادمی افلاطون شد. سپس مدرسه ای در آسوس تأسیس کرد. در این زمان خود را طرفدار افلاطون می دانست اما اندیشه های بعدی اش او را از سنت های افلاطونی، که زمینۀ تفکر نخستین او بود، دور کرد و به منتقد افلاطون تبدیل شد. حدود سال ۳۴۴پ م به موتیلنه در لِسووس رفت و دو سال پس از آن را به مطالعۀ تاریخ طبیعی پرداخت. در همان جا با پوتیاس دخترخواندۀ هرمیاس، فرمانروای آتارنئوس، ازدواج کرد. در ۳۴۲پ م، به دعوت فیلیپ دوم مقدونی به پِلا رفت و عهده دار تعلیم اسکندر، فرزند فیلیپ، شد. در ۳۳۵پ م مدرسه ای را در لوکایون (لوکیون) (درختزاری موقوفۀ آپولو)، واقع در آتن، بنیاد نهاد. این مدرسه به «مدرسه مَشّایی» شهرت یافت زیرا ارسطو در آن جا حین قدم زدن درس می داد. آثار او یادداشت هایی است که از همین درس ها فراهم آمده است. وقتی اسکندر در ۳۲۲پ م درگذشت، ارسطو ناچار به خالکیس گریخت و در همان جا بدرود حیات گفت. ازجمله دستاوردهای بسیار او برای اندیشۀ سیاسی، کوشش نظام مند در متمایزکردن شکل های مختلف حکومت و اندیشه هایی دربارۀ نقش قانون در کشور را می توان یاد کرد. او در بوطیقا/فن شعر، تراژدی را تقلید/محاکات اعمال انسان می شمارد که در آن شخصیت نمایش فرع بر طرح اصلی/پی رنگ تراژدی و تابع آن است. تراژدی در مخاطبان و تماشگران حس ترحم و ترس برمی انگیزد و آنان از این طریق پالایش و تزکیه می یابند. کتاب دوم بوطیقا که به کمدی اختصاص دارد در دست نیست. کتاب خطابه/فن سخنوری، نخستین کوشش ها در تحلیل فن مجاب کردن است و کتاب آخر نظریه ای است دربارۀ عواطفی که خطیب باید به آن ها تکیه کند. در قرون وسطا فلسفۀ ارسطو نخست به صورت بنیاد فلسفه اسلامی درآمد و سپس با الهیات مسیحی درآمیخت. فلاسفۀ مَدرسی قرون وسطا آثار پرحجم او را بی چون و چرا می پذیرفتند. به اعتقاد ارسطو، هر ماده ای از «هیولای اولی» یگانه ای تشکیل شده که همیشه صورتی به آن تعیّن می بخشد. بسیط ترین انواع ماده عبارت است از عناصر چهارگانۀ خاک، آب، هوا و آتش، که درآمیختگی آن ها با نسبت های مختلف سبب پیدایش ذوات گوناگون می شود. برطبق قول او در باب حرکت، اجسام در خط مستقیم به سوی بالا یا پایین به حرکت درمی آیند. خاک و آب رو به پایین و هوا و آتش رو به بالا می روند. برای تبیین اجرام آسمانی، عنصر پنجمی به نام اتر عرضه کرد که حرکت طبیعی اش مستدیر و دَوَرانی است. آثار عمدۀ او در جهان شناسی یا اخترشناسی در کتاب ۴جلدی در آسمان گردآوری شده است. ارسطو مفهوم نامتناهی و خلأ را نمی پذیرفت. از نظر او، خلأ غیرممکن است، زیرا چون شیء متحرک در آن با هیچ مقاومتی روبه رو نمی شود، سرعتِ بی حد خواهد یافت. بر حسب تفکر ارسطو مکان نمی تواند نامتناهی باشد زیرا از یک سلسله فلک متحدالمرکز تشکیل شده است که گرداگرد زمین ساکن، که در مرکز قرار دارد، می چرخند. بنابراین، بیرونی ترین کره، اگر در فاصله ای نامتناهی از زمین قرار داشته باشد، نمی تواند گردش خود را در مدت معینی کامل کند، خاصه در مدت ۲۴ ساعت که طی آن ستارگان، که به عقیدۀ ارسطو نسبت به آن کره ثابت اند، گرد زمین به گردش درمی آیند. کار دیگر ارسطو در اخترشناسی، اثبات کروی بودن زمین است. او مشاهده کرد که زمین به هنگام خسوف سایه ای دایره وار بر روی ماه می اندازد، و نشان داد که در نظر مسافری که از شمال به جنوب می رود موقعیت ستارگان تغییر می کند. ارسطو قطر زمین را فقط ۵۰ درصد بیش از اندازۀ اصلی آن محاسبه کرده است. او طبیعت را همواره در کار کمال بخشیدن به خود می دانست. اصل حیات را «نَفْس» نامید و آن را «صورت» موجود زنده گرفت، نه جوهری که از آن تفکیک پذیر باشد. به عقیدۀ او، اندیشه می تواند کلیات را از انطباعات یا تأثرات حسی به دست آورد، و چون نفس بدین گونه از مادّه تعالی می جوید باید نامیرا باشد. هنر، تجسم طبیعت است اما به شیوه ای کامل تر؛ و غایتش پالایش و تعالی عواطف است. جوهر زیبایی همانا نظم و تقارن و تعیّن است. ارسطو برای نخستین بار ارگانیسم ها یا موجودات زنده را به جنس و نوع تقسیم کرد. آثاری که همۀ شارحین ارسطو با قطعیت به او نسبت می دهند، عبارت اند از: ارغنون، (شامل قاطیغوریا (مقولات)، در باب عبارت (تعبیر)، طوبیقا، و متمم آن ردّ بر سوفسطائیان، آنالوطیقای اول، آنالوطیقای ثانی؛طبیعیات؛در آسمان؛در کُوْن و فساد؛هواشناسی؛در نفس؛طبیعیات صغری (در باب حس و اشیای محسوس)، دربارۀ حافظه و یادآوری، دربارۀ خواب و بیداری، دربارۀ رؤیا، در تعبیر رؤیا، در بلندی و کوتاهی عمر، دربارۀ جوانی و پیری، دربارۀ زندگی و مرگ، دربارۀ تنفس؛دربارۀ تاریخ جانوران؛دربارۀ حرکت جانوران؛در زاد و ولد جانوران؛ مابعدالطبیعه (متافیزیک)؛اخلاق ائودموس؛اخلاق نیکوماخوسی؛سیاست؛اصول حکومت آتن(ناقص)؛خطابه؛بوطیقا (ناقص).ارسطو در جهان اسلام. ترجمۀ آثار ارسطو در دورۀ موسوم به نهضت ترجمه، او را به شناخته شده ترین فیلسوفِ یونانی در جهان اسلام بدل کرد. عمده ترین اثر ارسطو در جهان اسلام ارغنون بود. ترجمه های عربی ارسطو پایۀ بسیاری از ترجمه های اروپایی در قرون بعد شد. تأثیر ارسطو بر فلسفۀ اسلامی گسترده بوده است، هرچند نمی توان سهم فلاسفۀ اسلامی را در انتقالِ فلسفۀ ارسطو به فلسفۀ لاتینی قرون میانۀ اروپا و نیز تکمیل و گسترش و پویائی آن نادیده گرفت.

نقل قول ها

ارسطو (۳۸۴ - ۳۲۲ پیش از میلاد)، فیلسوف یونان باستان، شاگرد افلاطون و آموزگار اسکندر مقدونی بود.
• «فراموش نکن که همراهی مردم، راهی برای کامیابی است؛ حال آنکه خُلق و خوی استبدادی به جای همراهی، انزوا در بر دارد.» -> نامه ها، نامهٔ چهارم، 321c
• «ما جنگ می کنیم برای اینکه بتوانیم در صلح زندگی کنیم.» -> اخلاق نیکوماخوس، کتاب دهم
• «از یک پرستو بهار نشود و روز پدیدار نگردد؛ همچنین در یک روز و زمانی کوتاه کسی خوشبخت و آمرزیده نشود.» -> یک، بخش ۶
• «تغییر و تنوع شیرین ترین چیزهاست، همان گونه که شاعر می گوید.» -> ۷، بخش ۱۵ از قول اویروپیدس
• «مرد کامل خود را بی جهت به خطر نمی اندازد، زیرا اشیایی که واقعأ نظر او را جلب می کند خیلی کم است؛ ولی در مواقع سخت برای فداکردن جان خود نیز حاضر است، زیرا می داند که حیات تحت شرایط معینی باارزش است.» -> ۴، بخش ۳
• «مرد کامل حاضر است که به مردم خدمت کند ولی از احسان و خدمت دیگران شرمگین است، زیرا خدمت و احسان به دیگران نشانه برتری، و قبول احسان علامت زیردستی است.» -> ۴، بخش ۳
• «صدای حاد و بلند و گام های تند مال کسی است که به اشیاء زیاد توجه دارد.» -> ۴، بحش ۳
• «مرد فاضل و کامل بهترین رفیق خویش است و از تنهایی لذت می برد؛ همچنان که شخص عاری از فضایل و کمالات دشمن خویش است و از تنهایی در وحشت می ماند.» -> ۴، بخش ۳
• «اگر مردم همه باهم دوست شدند عدالت لازم نخواهد بود؛ ولی اگر مردم همه عادل شدند باز از دوستی بی نیاز نخواهند شد.» -> ۸ و ۹
• «سیر تدریجی طبیعت از اقلیم جماد به منطقه حیات به نحوی صورت گرفته است که خط مرز میان آن دو مبهم و مشکوک است.» -> کتاب هشتم
• «جاه طلبان، نسبت به کسانی که از بلندپروازی بیزارند، به حسادت نزدیک ترند.»• «سرشت انسان ها تشنه آموختن است.» -> یک ۲۱
• «کل، بیشتر از جمع اجزاء خویش است.» -> هفت ۱۰
• «انسان مدنی الطبع است.»• «بر نفس خود حکمرانی کن و تنها بندهٔ وجدان خویش باش.»• «تمایلات خود را در میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید.»• «چشم ارباب، اسب را فربه می کند.»• «دوست همه کس دوست هیچ کس نیست.»• «روی گردانی از صحبت کسی که با همدلی با تو رغبت کند، از بی همتی است.»• «شادمانی عبارت است از پروراندن عالیترین صفات و خصایص انسانی.»• «شادی بزرگترین و والاترین هدف های انسانی است.»• «شاید که همین بیضه برآرد پر و بال.»• «عاقل آنچه می داند نمی گوید، ولی آنچه را که می گوید می داند.»• «عشق حواس را از دیدن عیوب منع می کند.»• «فضیلت انسان در نگه داشتن حد وسط میان افراط و تفریط است.»• «کارهای تکراری ما نشان دهنده شخصیت ماست.»• «هیچی چیز مانند احسان انسان را سیر نمی کند.»• «ادیان و مذاهب علت اساسی جنگ ها و مخالفت با اندیشه های فلسفی و تحقیقات علمی هستند. کتاب هایی که به نام مقدس آسمانی معروف اند، کتب خالی از ارزش و اعتبارند و آثار کسانی از قدما مانند افلاطون و ارسطو و سقراط خدمت مهم تر و مفید تری به بشر کرده است.» -> محمد زکریای رازی
• «ارسطو مانند سلاطین عثمانی فکر می کرد که نمی تواند به آسودگی سلطنت کند، مگر آنکه تمام برادران خود را از دم تیغ بگذراند.» -> فرانسیس بیکن، پیشرفت دانش، کتاب سوم، فصل چهارم
• «دیدم آن پیر و اوستاد همه// او چو چوپان و دیگران چو رمه// همه ارباب فضل و دانش و هوش// حلقهٔ طاعتش نهاده به گوش// بُد فلاطون و پیر او سقراط// پیشتر از همه به قرب بساط» -> دانته، کمدی الهی، دوزخ
• «سقراط به بشر فلسفه آموخت و ارسطو به او علم یاد داد. فلسفه پیش از سقراط وجود داشت و پیش از ارسطو علم بود؛ پس از سقراط و ارسطو علم و فلسفه پیشرفت بزرگی کرد ولی تمام آن بر روی پایه هایی بود که ارسطو و سقراط گذاشته بودند.» -> رنان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ارسطو به همراه سقراط و افلاطون از تأثیر گذارترین فیلسوفان یونان باستان بوده است. وی شاگرد افلاطون و آموزگار اسکندر مقدونی بود. تالیفات او در زمینه ها و رشته های گوناکون من جمله فیزیک ، متافیزیک ، شعر ، زیست شناسی، منطق ، علم بیان، سیاست ، دولت و اخلاق بوده اند.
«ارسطو»، در سال ۳۸۴ پیش از میلاد در شهر استاگیرا، واقع در مقدونیه که در ۳۰۰ کیلومتری شمال آتن قرار دارد، به دنیا آمد. پدر او دوست و پزشک پادشاه مقدونیه، جد اسکندر مقدونی بود. ارسطو در جوانی برای تحصیل در آکادمی افلاطون، راهی آتن شد و توسط او، عقل مجسم آکادمی نام گرفت. وی پس از مرگ افلاطون، آکادمی را ترک نموده، به آسیای صغیر رفت و در آنجا با دختر یک خانواده ثروتمند و پرنفوذ ازدواج کرد.
فعالیتها
بعد از مدت نه چندان طولانی، فیلیپ پادشاه مقدونیه، ارسطو را برای آموزش فرزندش اسکندر به دربار خود دعوت نمود. زمانی که اسکندر ۱۳ ساله بود، ارسطو شروع به تربیت وی کرد و حدود ۱۲ سال به این کار مشغول بود، پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را با نام «لوکیون» بنا نهاد. این آکادمی مجهز به کتابخانه بود و دروس در آن به طور منظم تدریس می شد و متفکران و محققان در آن به مطالعات خود می پرداختند و چون ارسطو به هنگام تدریس و بحث و گفت وگو با شاگردان خود در آن باغ راه می رفت، فلسفه او به فلسفه مشاء مشهور شد.این آکادمی برخلاف آکادمی افلاطون که در آن بیشترین تاکید بر ریاضیات ، سیاست و فلسفه نظری بود، در لوکیون به پژوهش هایی در مورد زیست شناسی، روان شناسی، اخلاق ، هنر و شعر نیز پرداخته می شد. شواهد نشان می دهد که در این مقطع زمانی، ارسطو از حمایت های همه جانبه و فراوان اسکندر برخوردار بوده است؛ به طوری که با کمک های او موفق به تاسیس اولین باغ وحش تاریخ شد.
وفات
با مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، آتنی ها، علیه حکومت مقدونی شورش کردند. ارسطو نیز از اثرات این شورش در امان نماند. در این زمان ، یکی از روحانیون آتن، علیه ارسطو شکایت کرد که او منکر تاثیر صدقه و قربانی است. بدین ترتیب، ریاست مدرسه را به دوستش تئوفراستوس واگذاشت و خود به «خالکیس»، زادگاه مادری اش رفت و یک سال بعد از این واقعه، در سن ۶۳ سالگی درگذشت.بیشتر آثار به جامانده از ارسطو، کتب مدون گردآوری شده توسط خود او نیست، بلکه جزوات درسی است که شاگردانش تهیه کرده اند. سبک نوشتن او برخلاف افلاطون، فاقد آراستگی های ادبی است. آثار ارسطو، تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می شود. وی برخی از شاخه های علوم را، تقریبا برای اولین بار در تاریخ بشر، به شکلی جدی و مدون مورد توجه و بررسی قرار داده است.
تفاوت بین افلاطون و ارسطو
...

[ویکی نور] ارسطو، در سال 384 پیش از میلاد در شهر استاگیرا، واقع در مقدونیه که در 300 کیلومتری شمال آتن قرار دارد، به دنیا آمد. پدر او دوست و پزشک پادشاه مقدونیه، جد اسکندر مقدونی بود.
ارسطو در جوانی برای تحصیل در آکادمی افلاطون، راهی آتن شد و توسط او، عقل مجسم آکادمی نام گرفت. وی پس از مرگ افلاطون، آکادمی را ترک نموده، به آسیای صغیر رفت و در آنجا با دختر یک خانواده ثروتمند و پرنفوذ ازدواج کرد. بعد از مدت نه چندان طولانی، فیلیپ پادشاه مقدونیه، ارسطو را برای آموزش فرزندش اسکندر به دربار خود دعوت نمود. زمانی که اسکندر 13 ساله بود، ارسطو شروع به تربیت وی کرد و حدود 12 سال به این کار مشغول بود، پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را با نام «لوکیون» بنا نهاد. این آکادمی مجهز به کتابخانه بود و دروس در آن به طور منظم تدریس می شد و متفکران و محققان در آن به مطالعات خود می پرداختند و چون ارسطو به هنگام تدریس و بحث و گفت وگو با شاگردان خود در آن باغ راه می رفت، فلسفه او به فلسفه مشاء مشهور شد.
این آکادمی برخلاف آکادمی افلاطون که در آن بیشترین تأکید بر ریاضیات، سیاست و فلسفه نظری بود، در لوکیون به پژوهش هایی در مورد زیست شناسی، روان شناسی، اخلاق، هنر و شعر نیز پرداخته می شد. شواهد نشان می دهد که در این مقطع زمانی، ارسطو از حمایت های همه جانبه و فراوان اسکندر برخوردار بوده است؛ به طوری که با کمک های او موفق به تأسیس اولین باغ وحش تاریخ شد.
با مرگ اسکندر در سال 323 پیش از میلاد، آتنی ها، علیه حکومت مقدونی شورش کردند. ارسطو نیز از اثرات این شورش در امان نماند. در این زمان، یکی از روحانیون آتن، علیه ارسطو شکایت کرد که او منکر تأثیر صدقه و قربانی است. بدین ترتیب، ریاست مدرسه را به دوستش تئوفراستوس واگذاشت و خود به «خالکیس»، زادگاه مادری اش رفت و یک سال بعد از این واقعه، در سن 63 سالگی درگذشت.
بیشتر آثار به جامانده از ارسطو، کتب مدون گردآوری شده توسط خود او نیست، بلکه جزوات درسی است که شاگردانش تهیه کرده اند. سبک نوشتن او برخلاف افلاطون، فاقد آراستگی های ادبی است. آثار ارسطو، تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می شود. وی برخی از شاخه های علوم را، تقریباً برای اولین بار در تاریخ بشر، به شکلی جدی و مدون مورد توجه و بررسی قرار داده است.
با دقت در تمام فعالیت های ارسطو، اشتیاق عجیب وی به مشاهده گری دنیا و تفسیر آن مشاهدات آشکار می گردد. ارسطو برخلاف استادش، تلاشی در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمی کرد و ترجیح می داد با نوعی واقع گرایی، خوب ببیند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانین دقیقی مورد بررسی قرار دهد. او با جرئت تمام، این گونه مشاهدات و تفسیر آن بر اساس قوانین مشخص را به تمام شاخه های علم تعمیم می داد؛ ازاین رو، هنگام مطالعه ارسطو با نجوم ارسطو، زیست شناسی ارسطو، روان شناسی ارسطو، سیاست ارسطو و... مواجه می شویم. اگرچه تا به امروز، اکثر نظریات ارسطو در علوم طبیعی، از جمله مرکزیت کره زمین، تفاوت های فیزیولوژیک زن و مرد یا رد نظریه اتمی دموکریتوس و سقوط اجسام به زمین با سرعت های متفاوت بر اساس وزن و برخی نظریات دیگر رد شده، اما تقسیم بندی علوم ارسطو و حتی بعضی از نوشته های او در زمینه علوم طبیعی تا هزاران سال در تاریخ بشری تأثیر به جا گذاشته است. همین موضوع، باعث شده تا این ادعا مطرح شود که نظریات ارسطو، پیشرفت علوم را هزار سالی به عقب انداخته است.

پیشنهاد کاربران

Aristotle یا بطور مجزا Aris - to - tle یک واژه ترکیبی است که از سه کلمه ساخته شده است، یکی به زبان یونانی و دو تا به زبان فارسی. to یا تو در زبان فارسی دو معنا دارد یکی ضمیر دوم شخص مفرد و دیگری به معنای داخل یا درون و یا در میان. tle یا تله به معنای دام میباشد. و سرانجام Aris یک نام است به زبان یونانی. لذا بطور کل این واژه ترکیبی در اصل یک جمله یا یک عبارت بوده و به دو معنای زیر می باشد: اول خطابی : ای آریس تو تله یا دام هستی و دومی اخباری : آریس توی دام افتاده است.

این واژه دراصل یونانى ست و معربِ اَریسْتوتِلیس Aristotelis یا اَریستوتل Aristotleیا ارستو Arastu است شایسته ایرانیان نیست که واژگان یونانى - رومى یا هندى را معرب و از غربال تازیان بیان کنند اگر واژه ى یونانى باید در پارسى به کار رود شایسته است به شیوه
و منش ایرانیان و زبان پارسى باشد و نه تازى! ایرانیان در بیان پ ژ گ چ ناتوان نیستند و این واج ها برعکس تازیان جزو گوشت و خون زبان شکرریزشان هست و هیچ گاه ت را به ط بدل نمى کنند، و بیشتر این نام ها و واژگان پیش از ورود تازیان نیز در ایران شناخته شده بوده و به
کار مى رفته است ، بنابراین درست است که بگوییم و بنویسیم : اَرَستو Arastu ( نه ارسطوx ) پیساگوراس Pisagoras ( نه فیثاغورثx ) - - - - - - - - - - - اِکلیدِس Eklides ( نه اقلیدسx ) سُکرات Sokrat ( نه سقراطx ) پُکرات Pokrat ( نه بقراطx ) آرتیمیس Artimis ( نه ارطاماسیاx ) اَنگلیون اِنگیل
Engil - Angelion ( انجیلx ) اُرگانونOrganon ( نه ارغنونx ) اتلس Atlas ( نه اطلسx ) اَپیون Apion ( نه افیونx ) اَکاکیا Akakia ( نه اقاقیاx ) اِکْلیم Eklim ( نه اقلیمx ) اُکیانوس Ocianus ( نه اقیانوسx ) پَتلموشPatalmush ( پهلوى ) یا پتلمیوس Patlamius ( نه بطلمیوسx ) کُنستانتینوپول
Konstantinopol ( نه قسطنطنیهx ) کِیسَر Keysar ( پهلوى: این واژه پارسى ست ) نه قیصرx فِرون Feron ( نه فرعونx ) آندیوک Andivak ( پهلوى ) یا اَنتاکیاAntakia ( نام شهرى باستانى در روم شرقى ) ( نه انطاکیهx )


کلمات دیگر: