کلمه جو
صفحه اصلی

مکتب


مترادف مکتب : آموزشگاه، دبستان، دبیرستان، کالج، مدرسه، کتاب، مکتب خانه، مشرب، نحله

برابر پارسی : دبستان، دبیرستان، آموزشگاه، اندیشگاه

فارسی به انگلیسی

old-fashioned primary school, ideology, ism _, persuasion, [ext.] school

old - fashioned primary school, [ext.] school


ideology, ism _, persuasion, school


فارسی به عربی

اکادیمیة , مدرسة

عربی به فارسی

دفتر , دفترخانه , اداره , دايره , ميز کشودار يا خانه دار , گنجه جالباسي , ديوان , ميز , ميز تحرير , منصب


مترادف و متضاد

آموزشگاه، دبستان، دبیرستان، کالج، مدرسه


کتاب، مکتب‌خانه


مشرب، نحله


school (اسم)
اموزشگاه، گروه، دسته، مکتب، دبیرستان، دبستان، مدرسه، تحصیل در مدرسه، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان

training (اسم)
تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش

experience (اسم)
ازمایش، خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی

doctrine (اسم)
اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت

primary school (اسم)
مکتب

۱. آموزشگاه، دبستان، دبیرستان، کالج، مدرسه
۲. کتاب، مکتبخانه
۳. مشرب، نحله


فرهنگ فارسی

جای نوشتن، جای درس دادن، دبستان، مکاتب جمع
( اسم ) ۱ - محل کتابت جای نوشتن . ۲ - مدرسه دبستان : [ دادمه گفت شنیدم که مردی در مکتب علمنا منطق الطیر زبان مرغان آموخته بود ] . ( مرزبان نامه . چا. ۱۳۳۷ص ۳ ) ۱۱۱ - پیروی از نظریهای در فلسفه هنر و غیره مجموعه معتقدات یک استاد را که شایع شده مکتب آن استاد گویند جمع : مکاتب . یا به مکتب دادن . بمدرسه سپردن : [ پادشاهی پسر به مکتب داد لوح سیمینش در کنار نهاد ] ( گلستان .قر.۱۶۷ )
خوشه که بعض بر آن خورده باشند . خوشه که پاره از بر آن را خورده باشند .

گروهی هنرمند هم‌عصر که همانندی‌هایی در دید و سبک دارند و غالباً از ناحیه یا شهر معینی هستند


فرهنگ معین

(مَ تَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) جای درس خواندن . ۲ - مدرسه . ۳ - نظریة فلسفی ،هنری ، ادبی . ج . مکاتب .

لغت نامه دهخدا

مکتب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مشک سربسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مکتب. [ م َ ت َ ] ( ع اِ ) دبیرستان. ج ، مکاتب. ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ) ( از منتهی الارب ). دبیرستان و جای کتاب خواندن. ( آنندراج ). دبیرستان و جایی که در آن نوشتن می آموزند و دفترخانه و جایی که در آن کودکان را تعلیم می کنند و خواندن و نوشتن و جز آن می آموزانند و سبق می دهند. ج ، مکاتب. ( ناظم الاطباء ). موضعتعلیم. ( از اقرب الموارد ). کُتّاب. دبستان. دبیرستان. مدرسه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در مکتب ادب ز ورای خرد نهاد
استاد غیب تخته تهدید در برم.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 328 ).
ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید ص 9 ).
در مکتب جان ز شوق نامت
لوح «ارنی » ز سر گرفته.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 11 ).
آدم به گاهواره اوبود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درس خوان.
خاقانی.
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن.
خاقانی.
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند.
خاقانی.
پس از نه سالگی مکتب رها کرد
حساب جنگ شیر و اژدها کرد.
نظامی.
بدان کودک [ ماند ] که تا در مکتب باشد از بیم دوال معلم پای در دامن تأدب کشیده دارد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 28 ). در مکتب هیچ تعلیم به تحصیل آن نرسد.( مرزبان نامه ، ایضاً ص 99 ). شنیدم که مردی در مکتب علمنا منطق الطیر زبان مرغان آموخته بود. ( مرزبان نامه ).
کودکان مکتبی از اوستاد
رنج دیدند از ملال و اجتهاد.
مولوی.
چون درآیی از در مکتب بگو
خیر باشد اوستا احوال تو.
مولوی.
پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد.
سعدی ( گلستان ).
مکتب وی را به مصلحی دادند پارسا و سلیم. ( گلستان ).
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هر دم
چو طفلان سوره نون والقلم خوانان به مکتبها.
امیرخسرو دهلوی.
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.
حافظ.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد.
حافظ.
درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی

مکتب . [ م ُ ت ِ / م ُ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آنکه خط آموزاند. (مهذب الاسماء). مشاق و ادب آموز را گویند. (از انساب سمعانی ). آموزنده ٔ کتابت ، و منه کان الحجاج مکتباً با لطائف ای معلماً. (منتهی الارب ). آموزنده ٔ کتاب و مکتب دار. (ناظم الاطباء). آموزنده ٔ کتابت . (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). معلم . آموزگار. استاد. خطآموز. مشّاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مکتب . [ م ُ ک َت ْ ت َ ] (ع ص ) خوشه ای که بعض بر آن خورده باشند. (منتهی الارب ). خوشه ای که پاره ای از بر آن را خورده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوشته شده . (آنندراج ). کتیبه ٔ آماده شده و فراهم آورده و نوشته شده . (ناظم الاطباء).


مکتب . [ م َ ت َ ] (ع اِ) دبیرستان . ج ، مکاتب . (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). دبیرستان و جای کتاب خواندن . (آنندراج ). دبیرستان و جایی که در آن نوشتن می آموزند و دفترخانه و جایی که در آن کودکان را تعلیم می کنند و خواندن و نوشتن و جز آن می آموزانند و سبق می دهند. ج ، مکاتب . (ناظم الاطباء). موضعتعلیم . (از اقرب الموارد). کُتّاب . دبستان . دبیرستان . مدرسه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در مکتب ادب ز ورای خرد نهاد
استاد غیب تخته ٔ تهدید در برم .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 328).


ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز.

جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص 9).


در مکتب جان ز شوق نامت
لوح «ارنی » ز سر گرفته .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 11).
آدم به گاهواره ٔ اوبود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درس خوان .

خاقانی .


چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن .

خاقانی .


ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند.

خاقانی .


پس از نه سالگی مکتب رها کرد
حساب جنگ شیر و اژدها کرد.

نظامی .


بدان کودک [ ماند ] که تا در مکتب باشد از بیم دوال معلم پای در دامن تأدب کشیده دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). در مکتب هیچ تعلیم به تحصیل آن نرسد.(مرزبان نامه ، ایضاً ص 99). شنیدم که مردی در مکتب علمنا منطق الطیر زبان مرغان آموخته بود. (مرزبان نامه ).
کودکان مکتبی از اوستاد
رنج دیدند از ملال و اجتهاد.

مولوی .


چون درآیی از در مکتب بگو
خیر باشد اوستا احوال تو.

مولوی .


پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد.

سعدی (گلستان ).


مکتب وی را به مصلحی دادند پارسا و سلیم . (گلستان ).
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هر دم
چو طفلان سوره ٔ نون والقلم خوانان به مکتبها.

امیرخسرو دهلوی .


در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی .

حافظ.


نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد.

حافظ.


درس ادیب اگر بود زمزمه ٔ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.

نظیری نیشابوری .


|| مجموع اندیشه ها و افکار یک استاد که در جمعی نفوذ یافته باشد یا یک نظرفلسفی و ادبی و جز اینهاو همچنین مجموع هنرمندان یک ملت یا یک شهر با علاقه ٔخاصی که در اجرا و بیان هنر دارند مانند: مکتب فرانسه یا مکتب پاریس یا مکتب امپرسیونیست . (از لاروس ).

فرهنگ عمید

۱. جای درس دادن، دبستان، مکتب خانه.
۲. [قدیمی] جای نوشتن.

دانشنامه عمومی

مکتب در موارد زیر به کار می رود:
برای اشاره به مدرسه در فارسی افغانستان
مکتبخانه، برای مکتب، به معنی مدرسه ابتدایی
مکتب فکری: مجموعه یا گروهی از افراد که ویژگی های فکری مشترک خود یا چشم انداز فلسفی، رشته، اعتقادی، جنبش اجتماعی، جنبش فرهنگی و جنبش هنری خود را با یکدیگر در میان می گذارند.

دانشنامه آزاد فارسی

تصویر مکتب خانه ای در تهران قدیم
تصویر مکتب خانه ای در تهران قدیم
مؤسسۀ آموزش ابتدایی کودکان و نوجوانان از نخستین قرن های اسلامی تا اواسط قرن ۱۴ش. مکتب، نخستین نوع مدرسۀ ابتدایی در سرزمین های اسلامی است و در اصل، نوعی مؤسسۀ آموزشی عمومی بوده است اما، در مواردی، مکتب خصوصی نیز در منزل طبقات اعیان دایر می شد و مخصوص فرزندان یک یا چند خانواده بود. روش تدریس مکتب، بر اساس حفظ مطالب درسی، با تکرار و تمرین بسیار و خواندن درس با صدای بلند بود. برنامۀ مکاتب در ابتدا، آموختن الفبا، قرائت قرآن، و حفظ بعضی قسمت های قرآن بود. بعدها، خواندن کتب فارسی هم معمول شد، اما کتب معیّنی نبود. برخی از کتاب هایی که در مکتب خانه های ایران تدریس می شد عبارت بودند از عم جزء (جزء آخر قرآن مجید)؛ صد کلمه از حضرت امیر (ع) به عربی و فارسی، مثنوی نان و حلوای شیخ بهایی، موش و گربه اثر عبید زاکانی، نصاب الصّبیان، جودی، جوهری، ترسل، گلستان سعدی؛ دیوان حافظ، حسین کُرد شبستری. در ضمن، مشق خط (خوشنویسی) نیز در مکتب تعلیم داده می شد. آموزش اعداد و حساب در حد حساب سیاق بود که در کار و کسب آن زمان رواج داشت و به کار می آمد. آموزش در مکتب غالباً با تنبیه بدنی همراه بود که معمولاً عبارت بود از حبس، زدن با چوب و ترکه، و فلک کردن. مکتب ساختمان ویژه ای نداشت و در اتاقی ساده، و غالباً در یک دکان، تشکیل می شد که نمد یا بوریایی در کف آن می انداختند. برخی از کودکان زیرانداز یا تشکچه ای برای نشستن به مکتب می آوردند. مکتب سِن ورودی خاصی نداشت، ولی معمولاً کودکان را از ۵سالگی، از زمانی که از عهدۀ شست وشو و طهارت خود برمی آمدند، به این مدارس می سپردند. مدت تحصیل بر حسب سن و توانایی مالی و استعداد افراد متفاوت بود و عمدتاً در پانزده سالگی دورۀ تحصیل پایان می یافت. مکتب معمولاً برای پسرها بود، ولی گاهی به صورت مختلط، پسر و دختر، تشکیل می شد. گاهی نیز برای دختران مکتب جداگانه و در داخل خانه تشکیل می شد. این مدارس امتحان رسمی نداشت و تنها امتحان آن این بود که شاگرد بتواند کتاب های تعیین شده را درست بخواند و نامه یا مطلبی را بنویسد. با پیدایش مدارس جدید، مکتب خانه ها به تدریج از میان رفتند.

فرهنگ فارسی ساره

اندیشگاه، آموزشگاه


فرهنگستان زبان و ادب

{school} [سینما و تلویزیون، هنرهای تجسمی] گروهی هنرمند هم عصر که همانندی هایی در دید و سبک دارند و غالباً از ناحیه یا شهر معینی هستند

پیشنهاد کاربران

مکتب جای آموختن علم است

مکتبِ کن: مدرسه ی امر "کُن فَیکون" دانشگاه علوم الهی و ازلی.
گوش پیچیدگان مکتب کن
چون در آموختند لوح سَخُن
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۳۵.


عقاید، اندیشه ها وتفکراتِ گروهی از افراد که رفتارشان را بر اساس آن عقاید تنظیم ،
و به اشتراک آن عقاید بایکدیگر و با دیگران مبادرت می ورزند

مکتب جای است که ما درآنجا علم ودانش می آموزیم


کلمات دیگر: