کلمه جو
صفحه اصلی

هوا


مترادف هوا : آتمسفر، اقلیم، جو، شهوت، هوس، هوی، میل، ولع، دم، آسمان، فضا

فارسی به انگلیسی

air, atmosphere, weather, tune, hope, intention, desire, [mus.] air, [fig.] hope, wind

air, atmosphere, weather, [mus.] air, tune, [fig.] hope, intention, desire


air, weather, wind


فارسی به عربی

طقس , هواء

مترادف و متضاد

دم


آسمان، فضا


air (اسم)
هوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما

weather (اسم)
هوا، اب و هوا، تغییر فصل

welkin (اسم)
هوا، طاق، فلک، آسمان، گنبد نیلگون، دارای بنیه محکم و قوی

۱. آتمسفر، اقلیم، جو
۲. شهوت، هوس، هوی
۳. میل، ولع
۴. دم
۵. آسمان، فضا


آتمسفر، اقلیم، جو


شهوت، هوس، هوی


میل، ولع


فرهنگ فارسی

← وضع هوا


آرزو، میل وهوس، نفس، اهواجمع
( اسم ) هواگازی است بی رنگ و بی بو که مخلوطی است از اکسیژن و ازت و مقدار کمی عناصر گازی شکل دیگر که اطراف کر. زمن را احاطه کرده است . ترکیب هوا رابطورکلی باتوجه بمقدار درصد عناصر آن میتوانیم بشرح زیر نشان دهیم : ۱ - ازت ۲ ۷۸ - اکسیژن ۳ ۲۱ - هیدرژن ۴ ٠٠٠۱ - گازکربینک ٠٠٠۳ ( سه ده هزارم ) ۵ - آرگون ۹ ( ٠٠۹ هزارم ) ۶ - نئون ٠٠٠٠۱ ( یک صدهزارم ) ۷ - هلیوم ۵ ( ٠٠٠٠٠۵ میلیونیم ) ۸ - کریپتون ٠٠٠٠٠۱ ( یک میلیونیم ) ۹ - گزنون ٠٠٠٠٠٠٠۹ ( نه صد میلیونیم ) علاوه بر عناصر فوق مقداری هم بخار آب و گاز آمونیامک درترکیب هواموجوداست . هو برای زیستن کلی. موجودات زند. گیاهی و جانوری لازم است فقط برخی باکتریهای غیر هوازی میتوانند دوراز هوا بزندگی ادامه دهند ولی این باکتریهای هم از تخمیر سایر مواد آلی و استفاده ه از اکسیژن آنها حیات خود راحفظ میکنند. ضخامت هوا در نقاط مختلف. زمین متغیراست وبطور کلی آنرا بین ۶٠ تا ۱٠٠ کیلومترگفته اند. فشارهوا درکناردریا معادل با ۱ /٠۳۸ کیلوگرم برسانتی متر مربع است و برابر است بافشارستون جیوه ای بارتفاع ۷۶ سانتی متر وقطریک سانتی متر. وزن یک لیتر هوا معادل ۱ /۳ گرم است هوا بمنزل. یک مخزن حرارتی اس تکه هنگام تابش خورشید گرم میشود و در مقدار گرمای محیط زمین دخالت دارد . توضیح قدما هوا را یکی از عناصر اربعه میدانستند ( هوا باد آب آتش خاک ) : بعد از آتش فضا و جو هوا که زوی تا بمرکز است ملا. ( حدیقه ) ۲ - فضا : به هوادرنگرکه لشکر برف چون کند اندر و همی پرواز. ( امیرابوالحسن علی بن الیاس الاغاچی البخاری لباب الالباب ) چگونه بازکنم بال درهوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق . ( حافظ ) ۳- وضع ( سیاسی اجتماعی خانوادگی وغیره ) : فلان کس هوای کار دستش نبود. ۴- مجموع. شرایط . یا به هوائ رفتن . به آسمان رفتن بلند شدن : فریاد او بهوا رفت . یا هوائ پس است .ئ شرایط مساعد موجود نیست : چون فلانی دید هواپس است در رفت . یا هوای کسی ( چیزی ) را نگهداشتن . مواظب او ( آن ) بودن تا صدمه نبیند. یا هوای آزاد ۱.-هوای گشاده و نامحصور. ۲- محلی غیر مسقف ونامحصور. یا هوای خفتان پوش . هوای ابری . یاهوای سنجابی . هوای ابری . یا یک بام و دو هوائ . زنی شبانگاه بربام بربالین داماد و دختر شد و گفت هواسرد است کمی مهربانتر خفتن بسلامت نزدیکتر باشد سپس به دیگر سوی بام بر سر بستر پسر و عروس رفت و گفت هوا گرم است اندکی دوری تندرستی را سزاوارتر است عروس که هردو گفته شنیده داشت گفت : قربان میرم خدارا یک بام دو هوا را - این سربام گرما آن سربام سرما. یا یک ( یه ) هوا. قدری : یک هوا تماشاش کن .

فرهنگ معین

( ~.) (اِ.) (عا.) اوضاع ، احوال ، شرایط . ؛ ~ پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع .


( ~. ) [ ع . هوی ] (اِ. ) میل نفس ، آرزو.
(هَ ) [ ع . هواء ] (اِ. ) ۱ - گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است . ۲ - جو، فضا. ، ~ی گرگ و میش آغاز روشن شدن هوا در صبح .
( ~. ) (اِ. ) (عا. ) اوضاع ، احوال ، شرایط . ، ~ پس بودن کنایه از: نامناسب و معمولاً خطرناک بودن اوضاع .

( ~.) [ ع . هوی ] (اِ.) میل نفس ، آرزو.


(هَ) [ ع . هواء ] (اِ.) 1 - گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است . 2 - جو، فضا. ؛ ~ی گرگ و میش آغاز روشن شدن هوا در صبح .


لغت نامه دهخدا

هوا. [ هََ ] ( ع اِ ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. ( حاشیه برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن ( ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است. جَوّ میان زمین و آسمان. ( ناظم الاطباء ). || به مناسبت اعتقاد قدما به قرار گرفتن سیال غیرمرئی ( هوا ) فوق خاک معنی بالا و فوق و بر بودن از آن برآید و مرادف آسمان به کار رود و شواهد ذیل از این معنی با التفات به معنی اصلی حکایت دارد :
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه خانه به رنگ فاخته گون شد.
رودکی.
چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج.
ابوشکور.
دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی.
کسائی.
تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.
شریف مجلدی.
ز روی هوا ابر شد ناپدید
به ایران کسی برف و باران ندید.
فردوسی.
شد از سم اسبان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا شد چو پشت پلنگ.
فردوسی.
ز لشکر چوگرد اندرآمد به گرد
زمین شد سیاه و هوا لاجورد.
فردوسی.
تو گفتی ز خون دشت دریا شده ست
ز خنجر هوا چون ثریا شده ست.
فردوسی.
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپرّی سوی هوا؟
لبیبی.
با سبزه زمین به رنگ بوقلمون شد
وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ.
منوچهری.
بر هوا رفتی چون مریم بی معجز
یا چو قارون به زمین وین نبود جایز.
منوچهری.
مدبری که سنگ منجنیق را
بدارد اندر این هوا دهای او.
منوچهری.
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتش پرستی گرفت.
عنصری.
هوا بینی همه ارواح بی تن
زمین بینی همه اجسام بی جان.
ناصرخسرو.
تو را خدای زبهر بقا پدید آورد
تو را ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
ای چون هوا لطیف ! ز رنج هوای تو
شبها دو دست خویش همی بر هوا کنم.
مسعودسعد.
هرکه اندر هوای تو نبود
بر تن او هوا حصار شود.

هوا. [ هََ ] (ع اِ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن (ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است . جَوّ میان زمین و آسمان . (ناظم الاطباء). || به مناسبت اعتقاد قدما به قرار گرفتن سیال غیرمرئی (هوا) فوق خاک معنی بالا و فوق و بر بودن از آن برآید و مرادف آسمان به کار رود و شواهد ذیل از این معنی با التفات به معنی اصلی حکایت دارد :
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه ٔ خانه به رنگ فاخته گون شد.

رودکی .


چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج .

ابوشکور.


دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی .

کسائی .


تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.

شریف مجلدی .


ز روی هوا ابر شد ناپدید
به ایران کسی برف و باران ندید.

فردوسی .


شد از سم ّ اسبان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا شد چو پشت پلنگ .

فردوسی .


ز لشکر چوگرد اندرآمد به گرد
زمین شد سیاه و هوا لاجورد.

فردوسی .


تو گفتی ز خون دشت دریا شده ست
ز خنجر هوا چون ثریا شده ست .

فردوسی .


ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپرّی سوی هوا؟

لبیبی .


با سبزه زمین به رنگ بوقلمون شد
وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ .

منوچهری .


بر هوا رفتی چون مریم بی معجز
یا چو قارون به زمین وین نبود جایز.

منوچهری .


مدبری که سنگ منجنیق را
بدارد اندر این هوا دهای او.

منوچهری .


چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتش پرستی گرفت .

عنصری .


هوا بینی همه ارواح بی تن
زمین بینی همه اجسام بی جان .

ناصرخسرو.


تو را خدای زبهر بقا پدید آورد
تو را ز خاک و هواو نبات و حیوان را.

ناصرخسرو.


ای چون هوا لطیف ! ز رنج هوای تو
شبها دو دست خویش همی بر هوا کنم .

مسعودسعد.


هرکه اندر هوای تو نبود
بر تن او هوا حصار شود.

مسعودسعد.


گفتم هوا به مرکب خالی توان گذاشت ؟
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام .

خاقانی .


من آبم که چون آتشی زیر دارم
ز ننگ زمین در هوا می گریزم .

خاقانی .


در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.

حافظ.


- آب و هوا ؛ شرایط طبیعی یک محیط :
جان من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم .

سعدی .


- بی هوا؛ بازیگوش . سربهوا. لاابالی .
- پا در هوا ؛ افتادنی . متزلزل . ناپایدار. نااستوار.
- در هوا ؛ آویحته . معلق . رجوع شود به همین مدخل .
- سر به هوا ؛ لاابالی . بی اعتنا به مقررات و شرایط.
- سر در هوا ؛ بسیار بلند. برکشیده :
همی رفت چون باد فرمانروا
یکی کوه را دید سر در هوا.

فردوسی .


- گشاده هوا ؛ هوای صاف و روشن . (ناظم الاطباء).
- هوای تند ؛ باد سخت و تند.
- هوای سنجابی یا خفتانی ؛ هوای ابری و آسمان باابر. (ناظم الاطباء).
|| باد. نسیم . || آهنگ و آواز و صدا و نغمه و سرود. (ناظم الاطباء). || (ص ) هر چیزخالی . (اقرب الموارد) : افئدتهم هواء (قرآن 43/14)؛ أی خالیة. || آدم ترسو را گویند به سبب تهی بودن قلب از جرأت . (اقرب الموارد). || (اِ) هوی . هوس . میل . تمایل . خواهش نفس :
چنین گفت بهرام کاری رواست
هوا بر دل هرکسی پادشاست .

فردوسی .


اگر چیره گردد هوا بر خرد
خردمندت از مردمان نشمرد.

فردوسی .


دو هفته در این خانه ٔ بی نوا
نباشی گر آید دلت در هوا.

فردوسی .


با بتانی که می ندانم گفت
که از ایشان هوای من به کدام .

فرخی .


ایزد امروز همه کار برای تو کند
همه عالم به مراد و به هوای تو کند.

منوچهری .


زآن سخنها که بدان طبعتو را میل و هواست
گوش مالش توبه انگشت بدانسان که سزاست .

منوچهری .


مبر گفت غم کآن کنم کت هواست
به هر روی فرمان و رایت رواست .

اسدی .


از او مر مرا هست فرمان روا
که جفت آن گزینم کم آید هوا.

اسدی .


با دو عاقل هوا نیامیزد
یک هوا از دو عقل بگریزد.

سنائی .


عاقل را هیچ ضرر و سهو چون تبع هوا نیست . (کلیله و دمنه ). زیرا که آدمیان بیشتر از راه هوا در هاویه شوند. (کلیله و دمنه ). همت بر متابعت رای و هوای او مقصور گردانم . (کلیله و دمنه ).
مجروح هوانی ز هوا دست بیفشان
زیرا که هوان نیست هر آنجا که هوا نیست .

اثیر اخسیکتی .


در بهاری که گل جمال دهد
خوش نباشد هوای صحبت خس .

ظهیر فاریابی .


هوای دل رهش میزد که برخیز
گل خود را بدین شکر برآمیز.

نظامی .


بی هوا نهی از هوا ممکن نبود
هم غزا با مردگان نتوان نمود.

مولوی .


نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا.

مولوی .


مر سفیهان را رباید هر هوا
زانکه نبودشان گرانی قوا.

مولوی .


نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد
سفر نیازمندان به ره خطا نباشد.

سعدی .


تفرج کنان بر هوا و هوس
گذشتیم بر خاک بسیار کس .

سعدی .


من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت .

حافظ.


مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه ٔ پشمین به گرو نستانند.

حافظ.


- دوهوایی ؛ دنبال دو یا چند هوای گوناگون رفتن . تلون مزاج :
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی .

سعدی .


- هوا جستن ؛ دنبال هوس رفتن . هوسبازی :
دلی راکز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی .

کسایی .


رجوع به هوی شود.
|| عشق :
هوای تو را زآن گزیدم ز عالم
که پاکیزه تر از سرشک هوایی .

زینبی .


هوا درد است و می درمان درد است
غمان گرد است و می باران گرد است .

فخرالدین اسعد.


ز مهر تو دیر است تا خسته ام
به بند هوای تو دل بسته ام .

اسدی .


دل به هوای تو داده ام من و جز من
هیچ کسی گرگ را نداده شبانی .

ادیب صابر.


ای به هزار جان دلم ، مست وفای روی تو
خانه ٔجان به چار حد، وقف هوای روی تو.

خاقانی .


|| (اِمص ) هواداری . طرفداری :
هوای او چو شهادت پس از خلاف عدو
به هر دل اندر مأوی گرفت و گشت مکین .

فرخی .


رضای او کند روشن ، ثنای او کند نیکو
هوای او کند بینا، سخای او کند فربی .

منوچهری .


و اعیان نواحی در هوای ما مطیع وی گشته . (تاریخ بیهقی ). در هوای من بسیار خواری دیده است . (تاریخ بیهقی ). در هوای ما محنتی بزرگ کشیده . (تاریخ بیهقی ).
بی هوای تو نیست هیچ دلی
بی ثنای تو نیست هیچ سری .

مسعودسعد.


لیکن هوای تو به اظهار آن رخصت نمی داد. (کلیله و دمنه ).
از عقل همه هوات خواهم
وز نفس همه ثنات جویم .

خاقانی .


باشد چو طبع مهر من اندر هوای تو
چون تاب گیرد از حرکات خور آینه .

خاقانی .


غم جمله خور در هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی .

سعدی .


|| (اِ) آرزو. تمنی . مراد و کام . امید. (یادداشت بخط مؤلف ) :
گفتم : ثواب خدمت او چیست خلق را؟
گفت : این جهان هوای دل و آن جهان جنان .

فرخی .


مردمی زنده بدوی است و سخا زنده بدو
وین دو چیز است که او را به جهان کام و هواست .

فرخی .


شادمان باد و یافته ز خدای
هرچه او را مراد و کام و هواست .

فرخی .


در جسمها هوای بقای تو چون روان
در چشمها جمال لقای تو چون بصر.

مسعودسعد.


مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم .

حافظ.


شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد برده اند هوای نشیمنم ؟

حافظ.


امید خواجگیم بود بندگی تو جستم
هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم .

حافظ.


|| آهنگ . آواز. لحن . راه . (یادداشت بخط مؤلف ) :
خروش رباب و هواهای نای
ره چنگ و دستان بربطسرای .

اسدی .


بربط اگر دم از هوا زد به زبان بی دهان
نی به دهان بی زبان دم ز هوای تو زند.

خاقانی .


چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست .

حافظ.


رجوع به هواء و هوی شود.

فرهنگ عمید

۱. (شیمی ) گازی بی رنگ و بی بو و بی طعم، مرکب از یک پنجم اکسیژن و چهارپنجم ازت به علاوۀ بخار آب، گازکربنیک، و مقدار کمی از بعضی گازهای دیگر که جو کرۀ زمین را فرا گرفته اما دیده نمی شود و فقط هنگام وزش باد وجود آن احساس می شود.
۲. وضع جوّی.
۳. [مجاز] آسمان.
۴. [عامیانه، مجاز] اندازه، مقدار: لباسش یک هوا گشاد بود.
۵. [عامیانه، مجاز] بالا.
۱. میل نفس، هوس.
۲. [مجاز] قصد، نیت.
۳. [مجاز] آرزو.
۴. [قدیمی، مجاز] محبت.

۱. (شیمی) گازی بی‌رنگ و بی‌بو و بی‌طعم، مرکب از یک‌پنجم اکسیژن و چهارپنجم ازت به‌علاوۀ بخار آب، گازکربنیک، و مقدار کمی از بعضی گازهای دیگر که جو کرۀ زمین را فرا‌گرفته اما دیده نمی‌شود و فقط هنگام وزش باد وجود آن احساس می‌شود.
۲. وضع جوّی.
۳. [مجاز] آسمان.
۴. [عامیانه، مجاز] اندازه؛ مقدار: لباسش یک هوا گشاد بود.
۵. [عامیانه، مجاز] بالا.


۱. میل نفس؛ هوس.
۲. [مجاز] قصد؛ نیت.
۳. [مجاز] آرزو.
۴. [قدیمی، مجاز] محبت.


دانشنامه عمومی

هوا یا وای یا نوده به مجموعه گازهای محیط پیرامون ما گفته میشود.پراکندگی رایلی عامل آبی بودن رنگ آسمان از سطح زمین است. (عکس توسط ایستگاه فضایی بین المللی)   رنگ ها تقریباً لایه های جو زمین را نشان می دهند. (عکس به هنگام غروب آفتاب در اقیانوس هند گرفته شده توسط ایستگاه فضایی بین المللی)   بخش نارنجی رنگ نگاره، تروپوسفر است. تروپوسفر در تروپوپاز (مرز میان نارنجی و آبی) به پایان می رسد.   نمایی از شهر قاهره در حالی که مه دود در جو آن وجود دارد.
هوایی که ما تنفس میکنیم مخلوطی از گازهایی از جمله نیتروژن (۷۸٪)، اکسیژن (۲۱٪)، آرگون (۰٫۹٪) و کربن دی اکسید (۰٫۰۳٪) است. به حرکت هوا نسیم یا باد گفته میشود. وجود هوا برای زیست جانداران هوازی (از حیوانات تا گیاهان و میکروبها) ضروری است.
پراکندگی رایلی عامل آبی بودن رنگ آسمان از سطح زمین است. (عکس توسط ایستگاه فضایی بین المللی)
رنگ ها تقریباً لایه های جو زمین را نشان می دهند. (عکس به هنگام غروب آفتاب در اقیانوس هند گرفته شده توسط ایستگاه فضایی بین المللی)

دانشنامه آزاد فارسی

مخلوطی بی رنگ و بو از گازهای تشکیل دهندۀ جَوّ کرۀ زمین، حاوی گاز اکسیژن، حیاتی ترین عنصر شناخته شده برای موجودات زندۀ هوازی. اگر از بخار آب و ذرات معلق در هوا صرف نظر کنیم، ترکیب هوا عمدتاً نیتروژن (ازت) و اکسیژن و به مقدار جزئی نُه گاز دیگر (آرگون، انیدرید کربنیک، نئون، هلیوم، متان، کریپتون، هیدروژن، زنون و اوزون) است. مقدار ازت۷۸.۰۸ درصد حجم و۷۵.۵۴ درصد وزن، و میزان اکسیژن ۲۰.۹۵درصد حجم و۲۳.۱۴ درصد وزن هوا را تشکیل می دهد. از لحاظ مقدار، حجم و وزن، آرگون سومین (۹۳ درصد حجم،۱.۳۷ وزن) و زنون کمترین حجم (۰.۰۰۰۰۰۸) را دارند. در محاسبات مهندسی معمولاً هوا را فقط ترکیبی از ازت و اکسیژن (به ترتیب با۷۶.۸ درصد وزن،۷۹.۱ درصد حجم و۲۳.۲ درصد وزن،۲۰.۹ درصد حجم) محسوب می کنند. قدما هوا را یکی از چهار عنصر (عناصر اربعه) می دانستند که همۀ موجودات اعم از زنده و بیجان از ترکیب آن ها به وجود می آیند. سه عنصر اصلی دیگر را خاک، آب و آتش می دانستند.

فرهنگستان زبان و ادب

[علوم جَوّ] ← وضع هوا

گویش اصفهانی

تکیه ای: havâ
طاری: havâ
طامه ای: havâ
طرقی: havâ
کشه ای: havâ
نطنزی: havâ


گویش مازنی

/hevaa/ باد و غرور – خودپسندی - هوا

۱باد و غرور – خودپسندی ۲هوا


واژه نامه بختیاریکا

آسمان صاف؛ روز آفتابی

پیشنهاد کاربران

weather . air .

پیش از اسلام به هوا " وای" می گفتند که " ی" از آخر واژه افتاد مانند "خدای" که "خدا" شد.
این واژه " وا" و سپس "هوا"شده است و عربی نیست .

این واژه از " وای " می آید که با weather همخانواده است و در گذر زمان " هوا" شده است و به عربی هم رفته است و همه آن را عربی می انگارند ، چون : شایسته زبان عربی نیست که از فارسی واژه بگیرد، برای اینکه زبانی کامل است و زبان خدا هم است 😡

باد


پاسخ چیستان هم با آب میاد هم با هوس

هوا انگیز: بر انگیزنده ی آرزوها
‹‹ای هوا های تو هوا انگیز
وی خدایان تو خدای آزار››
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶٠. )

هوا:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " هوا" می نویسد : ( ( هوا در پهلوی در ریخت وای wāy و اندر وای andarwāy بکار می رفته است. "وای" برآمده از وایوی اوستایی است که نام ایزد باد ، یکی از ایزدان نیرومند زرتشتی است. چنان می نماید که "وای "در پارسی چونان واژه ی نفرین بر جا مانده باشد آنگاه که نمونه را گفته می شود:" وای بر تو ! "می تواند بود که کاربردی باشد بازمانده از باور شناسی زرتشتی که در آن، بدین گونه ایزد" وای " یا "باد" را به ستیزه و ناسا زی با بداندیش و بدخواه فرامی خوانده اند. واژه ی دیگر " اندر وای" با همین ریخت و نیز در ریخت "در وا" ، در پارسی ، در معنی آویخته و نگون سار به کار برده می شود. هوا می تواند بود که ریختی از " وایو " و " وای " در اوستایی و پهلوی باشد. ) )
( ( زفرّش جهان شد چو باغ بهار ؛
هوا پر ز ابر و زمین پرنگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 226. )
به نظر می رسد واژه " هوا " که در پهلوی در ریخت " وای " بکار می رفته است با واژه انگلیسی weather به معنی آب و هوا و واژه وایو اوستایی با واژه هندی वायु ( vaayu ) قابل سنجش باشد.




What do do what not do do

سرگردانی ، پریشانی ، گمراهی
اهل هوا : عرب ها به مسافرانی که در میان راه ، مسیر و راه را گم میکنند و به بیراهه میروند ، اهل هوا میگویند .
مسافران اهل هوا هر چه که بیشتر ادامه میدهند ، سرگردان تر و دور تر میشوند، درحالی که به اشتباه فکر میکننددر حال نزدیک شدن هستند .

هوا ریشه در ترکی دارد و فقط مختص عربی نیست ✅
ریشه ی واژه ی #هوا ✅

هاوا ، آوا آغماق به معنی صعود کردن است و نزدیکتر تر از آن آببیلماق به معنی پریدن است در انگلیسی به صورت up به معنی بالا ، در آلمانی به صورت Hoch به معنی بلند Hochstimmung به معنی با روحیه در فارسی صورت آوا و آواز به معنی صدا به لفظ ترکی هوا در ترانه ( هاوا گلمک ) در لری هو به معنی بخار و همچنین در واژگان آبا ، پاپا ، آبا به معنی بزرگ مرد ( پدر ) هم از این است و کسانی نمیتوانند این را به عربی ببندند.

هوولاماق : باد کردن

هاوالانماق : هوایی شدن

هوپبانماق : به هوا بلند شدن

هاوالاندیرماق : تهویه

هاوا چالماق : آوا زدن ( وزن موسیقی )

هوا یک کلمه از زبان های ایرانی است . که به بقیه زبان ها راه پیدا کرده.
در زبان اوستایی وایتی
در زبان های پیش از هندواروپایی هوا
در زبان سانسکریت وایو
در زبان پهلوی باستان هوا
در زبان کردی هوا
در زبان فارسی هوا
از زبان های ایرانی وارد زبان ترکی و زبان عربی شده است .
لطفا تعصب به خرج ندید همه زبان ها از هم تاثیر می پذیرند. مثل خیلی از کلمات زیبایی که از زبان عربی و ترکی و یا سایر زبان وارد زبان فارسی شده است .
به طور مثال کلمه کباب از زبان اکدی که هم خانواده با زبان عربی است وارد بقیه زبان های خاورمیانه شده یا کلمه خانم و آقا که از زبان ترکی وارد زبانهای ایرانی شده

هوا
برگرفته از فرشته هوا و باد آرین های باستان ( وایو )
هندی ها هنوز خود واژه ( وایو ) را بکار می برند زیرا این فرشته در هندوستان جایگاه بالایی داشته است.

این واژه کاملا فارسی است
و ربطی به ترکی و عربی ندارد. و از ریشه ای کاملا فارسی و ایرانی به سایر زبان ها مانند عربی و لهجه ی ترکی ( آغوزی ) راه یافته، دوستان هم در بالا موبه مو اشاره کردند.

هوا از فارسی و از اوستایی برگرفته شده و پس از آن به زبان های دیگر مانتد عربی و شاید هم دیگر زبان ها راه یافته است و از ترکیب هوا ، کلماتی مانند هواپیما ساخته شده است

تمام منابع هوا را کلمه ای عربی میداند و این درست تر است فارسی دانستن کلمه هوا هیچ سندیتی ندارد From arabic, from the root ه و ی‎ ( h - w - y ) , meaning a hole or hollow, a depression or declivity, a valley or chasm, hence the empty space or air that fills them.
در تورکی هم واسه کلمه هوا کلمه dengik' təngək وجود دارد


کلمات دیگر: