کلمه جو
صفحه اصلی

جو


مترادف جو : آتمسفر، فضا، هوا | جوغ، یوغ

برابر پارسی : هوا، پیرامون، نیوا

فارسی به انگلیسی

ambience, atmosphere, barley, particle, grain, chew, `armosphere, aura, tone, wind

atmosphere


atmosphere, tone, ambience, air, situation


barley (Hordeum vulgare)


brook, stream, sreamlet, brooklet, creek, rill, runnel


ambience, atmosphere, aura, grain, tone, wind


فارسی به عربی

جو , حبوب , شعیر

عربی به فارسی

پناد , کره ء هوا , جو , واحد فشار هوا , فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الکتريکي ومغناطيسي)


مترادف و متضاد

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

aerosphere (اسم)
جو، اتمسفر، کرهء هوا

atmosphere (اسم)
جو، کرهء هوا، پناد، واحد فشار هوا، فضای اطراف هر جسمی

barley (اسم)
جو، شعیر

flapdoodle (اسم)
مزخرف، جو، مهمل

آتمسفر، فضا، هوا


جوغ، یوغ


فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) جستن جوییدن : جست و جو جستجو . ۲- مفرد امر حاضر.
نام یمامه و نام سیزده موضع دیگرست .

توده هوای اطراف زمین، اتمسفر


اوضاع و احوال حاکم بر محیط


(گیاه‌شناسی) گیاهی از تیره‌ی گندمیان که دانه‌ی آن خوراکی است


آب باریک، شهر کوچک، جوی، جوب


جملات نمونه

بیشتر جو زمین از نیتروژن و اکسیژن تشکیل شده است

most of the Earth's atmosphere consists of nitrogen and oxygen


فرهنگ معین

(اِ. ) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.
(جُ ) (اِ. ) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است .
[ په . ] (اِ. ) رود کوچک .
(جَ وّ ) [ ع . ] ۱ - هوای گرداگرد زمین ، اتمسفر. ۲ - کنایه از: اوضاع و احوال .

(اِ.) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.


(جُ) (اِ.) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است .


[ په . ] (اِ.) رود کوچک .


(جَ وّ) [ ع . ] 1 - هوای گرداگرد زمین ، اتمسفر. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال .


لغت نامه دهخدا

جو. [ ج َ / جُو ] ( اِ ) غله ایست معروف که به تازی شعیر گویند. ( آنندراج ). غله ایست معروف که به اسب و استر و امثال آن دهند. ( برهان ). گیاهی از خانواده گندمیان جزو دسته غلات که دارای سنبله ساده ایست که از هر بند آن سه سنبله بی دم در دو ردیف قرار گرفته و هر سنبله دارای یک گل است. اشقیله. شعیر. ( فرهنگ فارسی معین ). جو ازجمله غلات است ، معمولاً زودتر از گندم بدست می آید و ترتیب کشت آن تقریباً مثل گندم است. این محصول برای مصرف چهارپایان بکار میرود، و در برخی نقاط مردم نیز آنرا مصرف مینمایند :
تو نان جو و ارزن و پوستین
فراوان بجستی ز هر کس بچین.
فردوسی.
- جوفروش ( جودار ) گندم نما ؛ دغل. منافق. دورو :
همه گندم نمای جودارند
همه گل صورتندو پرخارند.
سنایی.
ببازار گندم فروشان گرای
که این جوفروش است و گندم نمای.
سعدی.
- امثال :
تو که جو نتوانی خورد، خری چه دعوی کنی ؟
جو پای کتل سودی ندهد.
دو جو در شکم به که دو من به پشت .
ز جو جو روید و گندم ز گندم .
|| واحد وزن ، و مقصود از آن جوی است که در بزرگی و کوچکی میانه باشد. یک حبه. ( فرهنگ فارسی معین از رساله مقداریه و فرهنگ ایران زمین 10:1-4 ص 413 ) . یک قسمت از هفتادودو قسمت مثقال. بیست ویک قیراط. ( صراح ). شانزده یک ِ دانگ. یک جو، نصف حبه است. ( زمخشری ). ربع قیراط و نصف تسو باشد، بوزن مقدار شش مو باشد از موی دم استر. ( دمشقی ). کنایه از مقدار کم و ناچیز. یک جو و دو جو و جوی کنایه از بسی بی ارزش ، بی ارج و بها :
خاقانیا خزینه گیتی بجو مخر
کز کیمیای عاقبتش فرد کرده اند.
خاقانی.
گر زآن رخ گندمگون اندک نظری یابم
زین جان که جوی ارزد بسیار نیندیشم.
خاقانی.
- امثال :
برخیزتا طریق تکلّف رها کنیم
دکان معرفت بدو جو دربها کنیم.
سعدی.
بر من به جوی ؛ یعنی من آن را به هیچ می شمارم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). برای من یکسان است. هیچ ارزشی ندارد :
ورشان نوحه کند برسر هر راهروی
بلبل از دور همی گوید بر من به جوی.
منوچهری.
جوی طالع ز خرواری هنر به
جوی زر بهتر از پنجاه من زور.
سعدی.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

جو. (اِ) چوبی باشد که بوقت زمین شدیار [ شیار ] کردن بر گردن گاو گذارند. (برهان ). مخفف جوغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یوغ . || مرتبه ٔ نودوششم از خلوص زر که آنرا بعربی عیار خوانند. (برهان ). نودوششم مرتبه ٔ از گوهرکه بتازیش عیار خوانند. (آنندراج ). || مجرایی که آب را از آن ، جهت مشروب کردن زمین عبور دهند. (فرهنگ فارسی معین ). جوی آب . (برهان ) :
فلک پل بر دلم خواهد شکستن
کز آب عافیت جویی ندارم .

خاقانی .


هزار جوی هوس رفته است در دل تو
که هیچ آب غم من به هیچ جوی تو نه .

خاقانی .


دلم ز عشق به دربرد سروبالایی
خلاف عادت این سروها که بر لب جوست .

سعدی .


- امثال :
آبشان از یک جو نمیرود ؛ کنایه از اینکه با یکدیگر سازگار نیستند با هم موافقت ندارند.
جو را از دیوار راست بالا میبرد .
شد غلامی که آب جو آرد
آب جو آمد و غلام ببرد.

سعدی .


ما این ور (بر) جو شما آن ور جو .
نیاید بجو باز آبی که رفت .
همیشه آب در یک جو نرود .
رجوع به جوی شود.

جو. (اِمص ) از جوییدن . جُستن :جست و جو؛ جستجو. (فرهنگ فارسی معین ). || (فعل امر) جوی . بجوی . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) جو(ی ) نعت فاعلی از جُستن ، جوییدن .
- آزرمجو :
دو صاحبدل نگه دارند مویی
هم ایدون سرکش و آزرمجویی .

سعدی .


رجوع به آزرمجو شود.
- چاره جو . رجوع بهمین کلمه شود.
- عربده جو :
ز چرخ عربده جویش خدنگ تیر جفا
نخست در دل مردان هوشیار آید.

سعدی .


هرآنکه بر رخ منظورِما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که یار عربده جوست .

سعدی .


- عیبجو :
بکس تا عیب جویانم نگویند
نمی آید ملخ در چشم شاهین .

سعدی .


- کارجو :
چون بند کرد در تن پیدایی
این جان کار جوی نه پیدا را.

ناصرخسرو.


رجوع به کارجو و کارجوی شود.

جو. [ ج َوو ] (اِخ ) نام یمامه و نام سیزده موضع دیگر است . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان شود.


جو. [ ج َوو ] (ع اِ) میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طبقه ٔ سیال گازی که دارای بخارهای مختلف است و کره ٔ زمین را احاطه کرده . اتمسفر . ج ، اجواء. (فرهنگ فارسی معین ). || زمین پست و نشیب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، جِواء. || گشادگی وادی . (از منتهی الارب ). آنچه از وادی که پهناور باشد. (از اقرب الموارد). || خشکی واسع و پهناور. (ذیل اقرب الموارد). || صحن درونی خانه . (منتهی الارب ). جو هر چیز؛ داخل آن چیز. (اقرب الموارد).


جو. [ ج َ / جُو ] (اِ) غله ایست معروف که به تازی شعیر گویند. (آنندراج ). غله ایست معروف که به اسب و استر و امثال آن دهند. (برهان ). گیاهی از خانواده ٔ گندمیان جزو دسته ٔ غلات که دارای سنبله ٔ ساده ایست که از هر بند آن سه سنبله ٔ بی دم در دو ردیف قرار گرفته و هر سنبله دارای یک گل است . اشقیله . شعیر. (فرهنگ فارسی معین ). جو ازجمله ٔ غلات است ، معمولاً زودتر از گندم بدست می آید و ترتیب کشت آن تقریباً مثل گندم است . این محصول برای مصرف چهارپایان بکار میرود، و در برخی نقاط مردم نیز آنرا مصرف مینمایند :
تو نان جو و ارزن و پوستین
فراوان بجستی ز هر کس بچین .

فردوسی .


- جوفروش (جودار) گندم نما ؛ دغل . منافق . دورو :
همه گندم نمای جودارند
همه گل صورتندو پرخارند.

سنایی .


ببازار گندم فروشان گرای
که این جوفروش است و گندم نمای .

سعدی .


- امثال :
تو که جو نتوانی خورد، خری چه دعوی کنی ؟
جو پای کتل سودی ندهد .
دو جو در شکم به که دو من به پشت .
ز جو جو روید و گندم ز گندم .
|| واحد وزن ، و مقصود از آن جوی است که در بزرگی و کوچکی میانه باشد. یک حبه . (فرهنگ فارسی معین از رساله ٔ مقداریه و فرهنگ ایران زمین 10:1-4 ص 413) . یک قسمت از هفتادودو قسمت مثقال . بیست ویک قیراط. (صراح ). شانزده یک ِ دانگ . یک جو، نصف حبه است . (زمخشری ). ربع قیراط و نصف تسو باشد، بوزن مقدار شش مو باشد از موی دم استر. (دمشقی ). کنایه از مقدار کم و ناچیز. یک جو و دو جو و جوی کنایه از بسی بی ارزش ، بی ارج و بها :
خاقانیا خزینه ٔ گیتی بجو مخر
کز کیمیای عاقبتش فرد کرده اند.

خاقانی .


گر زآن رخ گندمگون اندک نظری یابم
زین جان که جوی ارزد بسیار نیندیشم .

خاقانی .


- امثال :
برخیزتا طریق تکلّف رها کنیم
دکان معرفت بدو جو دربها کنیم .

سعدی .


بر من به جوی ؛ یعنی من آن را به هیچ می شمارم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برای من یکسان است . هیچ ارزشی ندارد :
ورشان نوحه کند برسر هر راهروی
بلبل از دور همی گوید بر من به جوی .

منوچهری .


جوی طالع ز خرواری هنر به
جوی زر بهتر از پنجاه من زور .

سعدی .


چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دوصد من زر نمی ارزد.

حافظ.


خانه پر گندم و یک جو نفرستاده بگور
برگ مرگت چو غم مرگ زمستانی نیست .

سعدی .


در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو.

حافظ.


عقل و فطرت به جوی نستانند
دور دور شکم و دستاراست .

صائب .


نه عقل است و نه معرفت یک جوم
اگر من دگر ننگ ترکان روم .

سعدی .


هوی ̍ و هوس خرمنش سوخته
جوی نیکنامی نیندوخته .

سعدی .


یک جو از حیا (عقل ) کم کن ، هرچه خواهی بکن .
- به جوی گرفتن ، به یک جو نگرفتن ؛ بی ارزش دانستن . بی اهمیت شمردن :
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو.

سعدی .


|| یک حصه از شش حصه ٔ انگشت است و بیست وچهار انگشت یک گز است و چهارهزار گز یک میل است و سه میل یک فرسخ است . (از جهان دانش ).

فرهنگ عمید

۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است؛ اتمسفر.
۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط؛ حال‌وهوا.


۱. =جُستن
۲. جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جنگجو، دلجو، صلح جو، نامجو.
۳. جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جستجو، پرس وجو.
۱. گذرگاه نسبتاً باریک آب.
۲. رودخانه، نهر، رود.
=جویدن
۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است، اتمسفر.
۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط، حال وهوا.
۱. یکی از غلات شبیه گندم که دانه های آن بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد و دارای مواد ازته، مواد چرب، سلولز، فسفر، کلسیم، آهن، و ویتامین b است. از آرد آن نان می پزند و از نظر ارزش غذایی به پای گندم نمی رسد.
۲. [مجاز] مقداری کم و ناچیز.
۳. [قدیمی] واحد اندازه گیری وزن برابر با پنجاه تا صد میلی گرم.

۱. یکی از غلات شبیه گندم که دانه‌های آن بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می‌رسد و دارای مواد ازته، مواد چرب، سلولز، فسفر، کلسیم، آهن، و ویتامین B است. از آرد آن نان می‌پزند و از نظر ارزش غذایی به پای گندم نمی‌رسد.
۲. [مجاز] مقداری کم و ناچیز.
۳. [قدیمی] واحد اندازه‌گیری وزن برابر با پنجاه تا صد میلی‌گرم.


جویدن#NAME?


۱. گذرگاه نسبتاً باریک آب.
۲. رودخانه؛ نهر؛ رود.


۱. =جُستن
۲. جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جنگجو، دلجو، صلح‌جو، نامجو.
۳. جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جستجو، پرس‌وجو.


دانشنامه عمومی

جو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جو (گیاه) نوعی گیاه و از غلات
جو (سرده)
جوّ یا اتمسفر یا هواکره، فضای دور سیاره ها
جو (فیلم ۲۰۱۳)
جو یا جوی یا جوب به معنی راه آب
جو (بازیکن فوتبال) فوتبالیست برزیلی

دانشنامه آزاد فارسی

جَوّ (atmosphere)
(یا: هواکره) مخلوطی از گازهای پیرامون هر سیاره. نیروی جاذبۀ سیّارات مانع از فرار جوّ سیاره ای می شود. فشار جوّی یا چگالی گازها در جوّ با افزایش ارتفاع کم می شود. پایین ترین لایۀ جوّ زمین شامل حدود۷۸ درصد نیتروژن و حدود۲۱ درصد اکسیژن، هر دو به شکل مولکولی، حاصل از ترکیب دو اتم، و حدود یک درصد از گازهای دیگر، مانند آرگون، بخار آب، دی اکسید کربن و ازون نیز در این لایه وجود دارد که از نظر شیمیایی و فیزیکی در جوّ اهمیت دارند. جوّ در چرخه های گوناگون طبیعت، ازجمله چرخه های آب۱، کربن۲ و نیتروژن، نقش اساسی دارد. جو منبع اصلی در صنعت برای تولید نیتروژن، اکسیژن، و آرگون است که از تقطیر جزءبه جزء۳ هوای مایع۴ به دست می آیند. جوّ زمین براساس دما طبقه بندی و به چهار لایۀ جوی تقسیم شده است:
وردسپهر(تروپوسفر۵). پایین ترین لایۀ جو است که از سطح زمین ۱۰ کیلومتر ارتفاع دارد و براثر گرمادهی زمین، که خود براثر تشعشعات مریی و مادون قرمز۶ِ تابیده از خورشید گرم شده است، تا درجه حرارت پانزده درجۀ سانتی گراد گرم می شود. هوای گرم همچنان که در وردسپهر بالا می رود، سرد می شود. بالارفتن هوای گرم علتِ ریزش باران و بسیاری دیگر از پدیده های هوایی است. دمای سطح بالایی وردسپهر تقریباً ۶۰ ـ درجۀ سانتی گراد است.
پوش سپهر (استراتوسفر۷). لایۀ بعدی است و ارتفاع ۱۰ تا ۵۰کیلومتری را دربر می گیرد. با افزایش ارتفاع دمای آن افزایش می یابد. (از ۶۰ ـ تا نزدیک صفر درجۀ سانتی گراد).
میان سپهر (مزوسفر۸). از ارتفاع ۵۰ تا ۸۰کیلومتری سطح زمین را دربر می گیرد که با افزایش ارتفاع در آن دما کاهش می یابد و از صفر درجۀ سانتی گراد به زیر۱۰۰ درجۀ سانتی گراد می رسد.
گرماسپهر (ترموسفر۹). بالاترین لایۀ جوّ است که از ارتفاع ۸۰ تا ۷۰۰کیلومتری گسترش دارد. با افزایش ارتفاع، دما بسیار بالا می رود و به هزاران درجه می رسد. درجات حرارت بالای گرماسپهر نشانۀ گرمای کمی است، زیرا با جنبش میان تعداد بسیار کمی اتم و مولکول تعیین می شود که در فواصل بسیار دور از یکدیگر قرار دارند. ساختار گرمایی جوّ زمین حاصل برهم کنشِ پیچیده ای بین تابش الکترومغناطیسی۱۰ خورشید، تابشی که از سطح زمین بازمی تابد، و مولکول ها و اتم های موجود در جو است. درجۀ حرارت گرماسپهر در مناطق بالایی به علّت برخورد فوتون۱۱ های ماورای بنفش۱۲ (یو وی) و اتم های جوّ بالاست. درجۀ حرارت در سطوح پایین تر کاهش می یابد، زیرا فوتون های ماورای بنفش کمتری وجود دارد و بیشتر آن ها در برخوردهای سطوح بالایی جذب شده اند. کمینۀ گرمایی در قاعدۀ گرماسپهر میان ایست (مزوپاز)۱۳ نام دارد و بیشینۀ درجۀ حرارتِ نزدیک به سطح بالایی پوش سپهر (استراتوسفر) را پوش ایست (استراتوپاز)۱۴ نامیده اند. در این جا، همچنان که مولکول های سنگین تر فوتون های ماورای بنفش را جذب می کنند، درجۀ حرارت هم بالا می رود گازهای جدیدی به وجود می آید. نمونۀ با اهمّیت این فرآیند تولید مولکول های ازون۱۵(اکسیژن با سه اتم، O۳) از مولکول های اکسیژن است. ازون تابش ماورای بنفش را بهتر از اکسیژن معمولی، با دو اتم، جذب می کند و لایۀ ازونِ درون پوش سپهر از رسیدن مقادیر مرگبار اشعۀ ماورای بنفش به سطح زمین جلوگیری می کند. کمینۀ درجات حرارت بین پوش سپهر و وردسپهر نشان دهندۀ تأثیر عوامل گرمایش زمین است و به آن وردایست (تروپوپاز)۱۶ می گویند. در ارتفاعی بالای لایۀ ازون و زیر قاعدۀ میان سپهر، با ارتفاع ۵۰ کیلومتر، فوتون های ماورای بنفش با اتم ها برخورد و الکترون هایی را از آن ها جدا می کنند و پلاسمایی۱۷ از الکترون ها و یون های باردار مثبت می سازند. یون سپهر (یونوسفر)۱۸ ایجاد شده چونان بازتابگر امواج رادیویی عمل می کند و در مسیر انعکاس۱۹، بین نقاطی که در سطح زمین بسیار از هم دورند، ارتباطات رادیویی را ممکن می کند. دورتر از بالای جوّ، کمربندهای تابش وَن آلن۲۰ قرار دارند. در این نواحی، ذرات باردار پرانرژی که از خورشید ساطع شده اند (بادهای خورشیدی۲۱)، جذب میدان مغناطیسی۲۲ زمین می شوند. کمربند خارجی، در ارتفاع حدود ۱۶۰۰کیلومتری، عمدتاً حاوی پروتون۲۳، و کمربند داخلی، در ارتفاع حدود ۲هزار کیلومتری، حاوی الکترون است. بعضی مواقع، الکترون ها با شتابی فزاینده به سمت زمین پایین می آیند؛ خصوصاً به سوی مدار عرضی قطب که قوی ترین میدان مغناطیسی را دارد. وقتی این ذرات با اتم ها و یون ها در گرماسپهر برخورد می کنند، نور ساطع می شود. این پدیده منشأ درخشش هایی مشهود در آسمان است که به شفق قطبی شمالی۲۴ (نورهای شمالی۲۵) و شفق قطبی جنوبی۲۶ (نورهای جنوبی۲۷) معروف اند. در دوره های فعالیت شدید خورشیدی، جوّ به بیرون برآمده می شود و چگالی آن ده تا بیست درصد تغییر می کند. این پدیده فرو افتادن ماهواره ها را افزایش می دهد و امکان پیش بینی زمان دقیق ورود مجدد آن ها را به مسیر اصلی شان غیرممکن می کند. پدیده های زمین شناسی۲۸ عامل ایجاد خواص شیمیایی جوّ هر سیّاره است. بر خلاف زمین، جوّ متراکم زهره عمدتاً شامل دی اکسید کربن (CO۲) است. جوّ غنی از دی اکسید کربن زهره تابش های مادون قرمزی را جذب می کند که از سطح سیاره ساطع می شوند. به این سبب، درجۀ حرارت سطح سیاره تا حد ذوب سرب بالا می رود (← اثر گلخانه ای). چنانچه همۀ دی اکسید کربن موجود به شکل سنگ های کربناته۲۹ (← سنگ_آهک) در کرۀ زمین آزاد و وارد وردسپهر شوند، جوّ زمین شرایطی مشابه جوّ زهره خواهد داشت، امّا وجود آب به صورت مایع در سطح زمین امکان تشکیل سنگ های کربناته را فراهم می آورد و موجب می شود جو زمین کاملاً با جوّ زهره متفاوت باشد. دیگر اجزای جو در موقعیت های خاصی یافت می شوند؛ ترکیبات گازی نیتروژن و گوگرد در شهرها، نمک روی اقیانوس ها، و گرد و خاک حاصل از ذرات غیرآلی، مواد آلی در حال پوسیدگی، دانه و تخم های ریز گیاهان و باکتری ها در همه جا. در میان ساخته های بشر، ترکیبات کلروفلوئورو کربن (سی اف سی ها) اهمیتی خاص دارند، زیرا ازونِ پوش سپهری را تخریب می کنند. water cycle carbon cycle fractional distillation liquid air infrared electromagnetic radiation photon ultraviolet mesopause stratopause ozone tropopause plasma ionosphere hop Van Allen radiation belts the solar wind magnetic field proton aurora borealis northern lights aurora australis southern lights geology carbonate rock

فرهنگ فارسی ساره

پیرامون


فرهنگستان زبان و ادب

{atmosphere} [علوم جَوّ] پوششی گازی که هر جسم آسمانی را در بر می گیرد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جو دو معنا دارد. از جو به معنای اوّل در بابهای طهارت،صلات،زکات، تجارت و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
جو از غلّات می باشد.و همچنین به معنای واحد وزن و طول است.جو، گاه به لحاظ جنس آن مطرح و موضوع احکامی قرار گرفته و گاه به عنوان واحد طول و وزن از آن یاد شده است. نگاه نخست به جو، نگاه استقلالی است که از آن به «شعیر» یاد می شود و نگاه دوم، نگاه طریقی است که از آن به «شعیره» تعبیر می شود.
جو به معنای نخست
از جو به معنای دوم به مناسبت در ابواب مختلفی نظیر طهارت، صلات، زکات و دیات سخن رفته است.در کتب فقهی به تبعِ روایات از جو به عنوان واحد وزن و طول نام برده شده که مقصود، جوِ معمولی از حیث حجم و وزن است.
← اندازه و جو
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: ya
طاری: ya
طامه ای: ya
طرقی: ya
کشه ای: ya
نطنزی: ya


گویش مازنی

/jo/ جو

جو


گویش بختیاری

جوى.


واژه نامه بختیاریکا

( جَو ) از ابعاد مساحت معادل 16/1 هر دانگ
( جُو ) ز جُو نااُمید کِردِن
( جُو ) گوشت جُو ریدِن
( جُو ) یَه جُو دو قالب؛ یک جان دو قالب. کنایه از یک روح در دو کالبد بودن

جدول کلمات

شعیر

پیشنهاد کاربران

در پارسی " ویو ، پناد " درنسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
دگرگونی پنادی یا ویوی = تغییرات جوی

در گویش تنگسیر بارکی ( دهستان بوالخیر . جنوب بوشهر )
جوjou . بر وزن کلمه انگلیسی you
یعنی قشنگ. زیبا



کلمات دیگر: