مترادف جو : آتمسفر، فضا، هوا | جوغ، یوغ
برابر پارسی : هوا، پیرامون، نیوا
atmosphere
atmosphere, tone, ambience, air, situation
barley (Hordeum vulgare)
brook, stream, sreamlet, brooklet, creek, rill, runnel
ambience, atmosphere, aura, grain, tone, wind
پناد , کره ء هوا , جو , واحد فشار هوا , فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الکتريکي ومغناطيسي)
آتمسفر، فضا، هوا
جوغ، یوغ
توده هوای اطراف زمین، اتمسفر
اوضاع و احوال حاکم بر محیط
(گیاهشناسی) گیاهی از تیرهی گندمیان که دانهی آن خوراکی است
آب باریک، شهر کوچک، جوی، جوب
بیشتر جو زمین از نیتروژن و اکسیژن تشکیل شده است
most of the Earth's atmosphere consists of nitrogen and oxygen
(اِ.) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.
(جُ) (اِ.) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است .
[ په . ] (اِ.) رود کوچک .
(جَ وّ) [ ع . ] 1 - هوای گرداگرد زمین ، اتمسفر. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
ناصرخسرو.
جو. [ ج َوو ] (اِخ ) نام یمامه و نام سیزده موضع دیگر است . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
جو. [ ج َوو ] (ع اِ) میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طبقه ٔ سیال گازی که دارای بخارهای مختلف است و کره ٔ زمین را احاطه کرده . اتمسفر . ج ، اجواء. (فرهنگ فارسی معین ). || زمین پست و نشیب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، جِواء. || گشادگی وادی . (از منتهی الارب ). آنچه از وادی که پهناور باشد. (از اقرب الموارد). || خشکی واسع و پهناور. (ذیل اقرب الموارد). || صحن درونی خانه . (منتهی الارب ). جو هر چیز؛ داخل آن چیز. (اقرب الموارد).
فردوسی .
سنایی .
سعدی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
منوچهری .
سعدی .
حافظ.
سعدی .
حافظ.
صائب .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است؛ اتمسفر.
۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط؛ حالوهوا.
۱. یکی از غلات شبیه گندم که دانههای آن بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان میرسد و دارای مواد ازته، مواد چرب، سلولز، فسفر، کلسیم، آهن، و ویتامین B است. از آرد آن نان میپزند و از نظر ارزش غذایی به پای گندم نمیرسد.
۲. [مجاز] مقداری کم و ناچیز.
۳. [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن برابر با پنجاه تا صد میلیگرم.
جویدن#NAME?
۱. گذرگاه نسبتاً باریک آب.
۲. رودخانه؛ نهر؛ رود.
۱. =جُستن
۲. جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جنگجو، دلجو، صلحجو، نامجو.
۳. جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جستجو، پرسوجو.
پیرامون
تکیه ای: ya
طاری: ya
طامه ای: ya
طرقی: ya
کشه ای: ya
نطنزی: ya
جو
جوى.