کلمه جو
صفحه اصلی

شعر


مترادف شعر : ترانه، چامه، چکامه، رباعی، غزل، قصیده، کلام مخیل، نظم | زلف، گیسو، مو

متضاد شعر : نثر |

برابر پارسی : چامه، چکامه، سروده

فارسی به انگلیسی

poem, poetry, song, verse, hair, rune

poem, poetry, song, verse


poem, poetry, verse


hair


فارسی به عربی

اغنیة , شعر , قافیة , قصیدة

عربی به فارسی

مو , موي سر , زلف , گيسو , چامه سرايي , شعر , اشعار , نظم , لطف شاعرانه , فن شاعري , ارزش , قيمت , بها , بها قاءل شدن , قيمت گذاشتن , بنظم اوردن , شعر گفتن


مترادف و متضاد

ترانه، چامه، چکامه، رباعی، غزل، قصیده، کلام‌مخیل، نظم ≠ نثر


song (اسم)
غنا، اواز، سرود، تصنیف، شعر، ترانه، سرود روحانی، نغمه، خنیا

verse (اسم)
نظم، شعر

balladry (اسم)
قصیده، شعر، تصنیف سازی

poetry (اسم)
نظم، شعر، اشعار، فن شاعری، چامه سرایی، لطف شاعرانه

poem (اسم)
نظم، شعر، منظومه، چکامه، چامه

rhyme (اسم)
نظم، شعر، قافیه، سجع، پساوند، سخن قافیه دار، بساوند

rime (اسم)
نظم، شعر، یخ زدگی، سرما ریزه، شبنم یخ زده، قافیه، سجع، سخن قافیه دار، بساوند

poesy (اسم)
شعر، شاعری

زلف، گیسو، مو


فرهنگ فارسی

سخن منظوم، کلام موزون، سخن دارای وزن وقافیه، مو، موی انسان یاحیوان، اشعار، مویین، مویرگها
( اسم ) سخن موزون و غالبا مقفی حاکی از احساس و تخیل چامه جمع : اشعار . توضیح فرق شعر و نظم را در این امر دانسته اند که شعر کلامی است موزون و متخیل و بنابراین شعر منثور هم وجود دارد و نظم کلامی است موزون و مقفی و بنابراین نظم غیر شعر هم وجود دارد . مانند نصاب فراهی . یا فن شعر . بوطیقا نزد قدما یکی از بخشهای علوم منطقیه است .
جمع شعار

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سخن موزون . 2 - (عا.) حرف بی اساس .


(شَ) [ ع . ] (اِ.) موی .


(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سخن موزون . ۲ - (عا. ) حرف بی اساس .
(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) موی .

لغت نامه دهخدا

شعر. [ ش َ ] ( ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دانستن. ( المصادر زوزنی ). رجوع به شِعر و شِعرة یا شَعرة یا شُعرة و شِعری ̍ و شُعری ̍ و شعور و شعورة و مشعور و مشعورة و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ماکان شاعراً و قد شعر؛ شاعر نبود ولی شعر نیکو می گفت. ( ناظم الاطباء ). شاعر شدن. ( از اقرب الموارد ). || چیره شدن بر کسی در شعر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ). || شعر گفتن خواه خوب خواه بد. ( ناظم الاطباء ). شعر گفتن هرچه باشد. ( منتهی الارب ) . شعر گفتن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || موی را داخل موزه کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || در جامه شعار خوابیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

شعر. [ ش َ ع َ ] ( ع مص ) شَعر. موی را داخل موزه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَعر شود. || دانستن و دریافتن. || شعر گفتن هرچه باشد. ( منتهی الارب ). رجوع به شَعر شود. || بسیارموی شدن اندام. || مالک بندگان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

شعر. [ ش َ ع َ ] ( ع اِ ) شَعر. موی. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. ( ناظم الاطباء ). بمعانی شَعر است. ( منتهی الارب ). لغتی است در شَعر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شَعر شود. || گیاه. ( از اقرب الموارد ). || درخت. ( از اقرب الموارد ). || زعفران. ( اقرب الموارد ) .

شعر. [ ش َ ع ِ ] ( ع ص ) مرد بسیار درازموی اندام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آنکه موی بلند و بسیار دارد. ( از اقرب الموارد ).

شعر. [ ش َ] ( ع اِ ) موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسپند. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). موی آدمی و غیره. ( غیاث اللغات ). بزموی. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). شعرة یکی ، و گاهی از جمع کنایه کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موی. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ). مقابل صوف ؛ پشم. ( یادداشت مؤلف ) :
این عجب تر که می نداند او
شعر از شعر و چشم را از خن.
رودکی ( از جشن نامه رودکی چ تاجیکستان ص 273 ).
به گاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد به دی.
فردوسی.

شعر. [ ش ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ شِعار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعار شود.


شعر. [ ش َ ] (ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دانستن . (المصادر زوزنی ). رجوع به شِعر و شِعرة یا شَعرة یا شُعرة و شِعری ̍ و شُعری ̍ و شعور و شعورة و مشعور و مشعورة و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماکان شاعراً و قد شعر؛ شاعر نبود ولی شعر نیکو می گفت . (ناظم الاطباء). شاعر شدن . (از اقرب الموارد). || چیره شدن بر کسی در شعر. (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). || شعر گفتن خواه خوب خواه بد. (ناظم الاطباء). شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب ) . شعر گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || موی را داخل موزه کردن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در جامه ٔ شعار خوابیدن با زن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


شعر. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) شَعر. موی را داخل موزه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شَعر شود. || دانستن و دریافتن . || شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب ). رجوع به شَعر شود. || بسیارموی شدن اندام . || مالک بندگان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


شعر. [ ش َ ع ِ ] (ع ص ) مرد بسیار درازموی اندام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه موی بلند و بسیار دارد. (از اقرب الموارد).


شعر. [ ش ِ ] (ع مص ) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن . (منتهی الارب ). شعر گفتن هرچه باشد. (آنندراج ). و رجوع به شَعْر شود. || چیره شدن به شعر بر کسی . (ناظم الاطباء). || دریافتن و دانستن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دانستن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن از طریق حس . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به شَعْر شود.


شعر. [ ش ُ ] (ع مص ) شَعْر. (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن . (از اقرب الموارد). رجوع به شَعْر شود.


شعر. [ ش ُ / ش َ ] (ع اِ) گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شَعْر شود. || درخت . (ناظم الاطباء). درخت هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شَعٌر شود. || زعفران . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شَعْر شود. || (ص ، اِ) ج ِ اَشْعَر و شَعْراء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشعر و شعراء شود.


شعر. [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شَعر. موی . ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. (ناظم الاطباء). بمعانی شَعر است . (منتهی الارب ). لغتی است در شَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به شَعر شود. || گیاه . (از اقرب الموارد). || درخت . (از اقرب الموارد). || زعفران . (اقرب الموارد) .


شعر. [ ش َ] (ع اِ) موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسپند. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موی آدمی و غیره . (غیاث اللغات ). بزموی . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شعرة یکی ، و گاهی از جمع کنایه کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). موی . (دهار) (از مهذب الاسماء). مقابل صوف ؛ پشم . (یادداشت مؤلف ) :
این عجب تر که می نداند او
شعر از شعر و چشم را از خن .
رودکی (از جشن نامه ٔ رودکی چ تاجیکستان ص 273).
به گاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد به دی .

فردوسی .


هم از شعر پیراهن لاجورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.

فردوسی .


از شعر جبه باید و از گبر پوستین
باد خزان برآمد ای بوالبصر درفش .

منجیک .


و یا پیراهن نیلی که دارد
ز شعر زرد نیمی زه به دامن .

منوچهری .


چو خورشید در قیر زد شعر زرد
گهربفت شد بیرم لاجورد.

اسدی .



به پرواز مرغان برانگیخته
ز هریک دگر شعری آویخته .

اسدی .


یک چند به زرق شعر گفتن
بر شعر سیاه و چشم ازرق .

ناصرخسرو.


- شعر زائد ؛ مویی است که علاوه بر مژگان برخلاف روییدنگاه موی مژه نزدیک به مردمک چشم روییده می شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). موی زیادتی ، و آن مویی است که نه به رسته ٔ طبیعی مژگان بر پلک روید و گاه باشد که چشم را به رنج دارد. (یادداشت مؤلف ). موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید. رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژه ٔ طبیعی ، و ناهمواری وی آن باشد که بعضی سر فرودآرد و بعضی به چشم اندر خلد و بدان اشک آمدن گیرد و چشم خیره شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- جامه ٔ شعر فکندن شب ؛ بپایان رسیدن شب . پدید آمدن سپیده دم :
چوآن جامه ٔ شعر بفکند شب
سپیده بخندید و بگشاد لب .

فردوسی .


- چادر شعر بر سر کشیدن یا گرفتن شب ؛
کنایه از سخت تاریک شدن شب است :
شب تیره زو دامن اندر کشید
یکی چادر شعر بر سر کشید.

فردوسی .


سپیده چو از کوه سر بر کشید
شب آن چادر شعر بر سر کشید.

فردوسی .


- شعر سیاه ؛ موی سیاه .
- || کنایه از شب :
سر از برج ماهی برآورد ماه
بدرید تا ناف شعر سیاه .

فردوسی .


- شعر سیاه انداختن شب ؛بپایان رسیدن آن :
خور از که برافراخت زرین کلاه
شب از بر بینداخت شعر سیاه .

اسدی .


- شعر مردمک ؛ کنایه از پلک چشم آدمی و حیوانات دیگر باشد وآن پوست بالایین مژگان دار چشم است و آن را لحاف چشم هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- شعر منقلب ؛ مویی باشد که در غطاء دیدگان روید نزدیک به رستنگاه مژگان و نوک آن بسوی داخل چشم برگردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). موی برگشته و آن مویی است که بر جفن روید و سر آن بسوی درون چشم رود و چشم را به رنج دارد. (یادداشت مؤلف ).
- صاحب شعر ؛ موی دار. (ناظم الاطباء).
|| نوعی از جامه ٔ ابریشمین نازک اعلا. (ناظم الاطباء). نوعی از جامه ٔ باریک ابریشمی ، بعضی نوشته اند که آن سیاه رنگ می باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). لاد. دیبایی سرخ و نرم . (یادداشت مؤلف ) :
روی هوا را به شعر کحلی بسته
گیسوی شب را گرفته در دوران بر.

مسعودسعد.


سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد.

نظامی .


ور به رنگ آب بازآیی ز قعر
پس پلاسی بستدی دادی تو شعر.

مولوی .


پیش مان شعری به از یک تنگ شعر
خاصه شاعر کو گهر آرد ز قعر.

مولوی .


گفت لبسش گر ز شعر اشتر است
اعتناق بی حجابش خوشتر است .

مولوی .


- شعر گرگانی ؛ پارچه ٔ ابریشمی که در گرگان می بافتند :
امروز همی به مطربان بخشی
ثوب شطری و شعر گرگانی .

ناصرخسرو.


|| گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخت هرچه باشد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درخت بنابر تشبیه آن به موی . (از اقرب الموارد). || زعفران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زعفران پیش از آنکه ساییده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به شُعر و شَعَر شود.

شعر.[ ش ِ ] (ع اِ) علم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانش . فقه . فهم . درک . ادراک . وقوف . (یادداشت مؤلف ). دانایی . (نصاب الصبیان ). || چکامه و چامه و سرود و نظم و بیت و سخن موزون و مقفا اگرچه بعضی قافیه را شرط شعر نمی دانند. (ناظم الاطباء). در عرف علمای عربی سخنی که وزن و قافیه داشته باشد. (از اقرب الموارد). قول موزون مقفی که دال باشد بر معنایی . (ابوالفرج قدامةبن جعفر). صناعتی است که قادر شوندبدان بر ایقاع تخیلاتی که مبادی انفعالات نفسانی گرددپس مبادی آن تخیلات باشد. (نفایس الفنون ). نزد علمای عرب کلامی را شعر گویند که گوینده ٔ آن پیش از ادای سخن قصد کرده باشد که کلام خویش را موزون و مقفی ادا کند و چنین گوینده را شاعر نامند ولی کسی که قصد کند سخنی ادا کند و بدون اراده سخن او موزون و مقفی ادا شود او را شاعر نتوان گفت . چنانکه در کلام مجید آیاتی نازل شده که مطابقت با بحور و اوزان عروضی دارد: مانند لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون . (قرآن 3/92). مانند: الذی انقض ظهرک و وضعنا لک ذکرک . (قرآن 3/94). و جز آن ، که چون موزون و مقفی بودن آنها ارادی نیست آنها را شعر نتوان گفت . از اینروست که درباره ٔپیامبر آمده : و ماعلمناه الشعر و ماینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین . (قرآن 69/36) و فرق کلام پیغمبر (ص ) و حکما با شعرا این است که شعرا نخست وزن و بحر و قافیه ای در نظر می گیرند و آنگاه معنایی را بیان می کنند در صورتی که انبیا و حکما نخست معنایی را در نظر می گیرند و سپس برای بیان آن الفاظی انتخاب می کنند... اگر منظور شاعر در گفتن شعر بیان مراتب توحید یا ترغیب و تحریض بر مکارم اخلاق از جهاد و عبادت و پاکدامنی یا مدح و ستایش حضرت رسول (ص ) و صلحای امت باشدشعر را حرج و باکی نیست چنانکه ابوبکر و عمر هر دو شاعر بودند و حضرت علی از هر دوی آنها اشعر بود. و چون آیه ٔ شریفه ٔ: «والشعراء یتبعهم الغاوون » (قرآن 224/26) نازل شد حسان بن ثابت و تنی چند از شعرا که بیشتر اشعارشان توحید و تذکیر و وعظ بود نزد پیغمبر آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا با این آیه تکلیف ما چیست ؟ پیامبر فرمود مؤمن با شمشیر و زبانش جهاد می ورزد و اشعار شما درباره ٔ جنگ با کفار و نکوهش آنان در حکم تیراندازی با کفار است . و در تفسیر بیضاوی آمده است : چون بیشتر اشعار مقدماتش خیالات و افکار عاری از حقیقت و وصف زنان و معاشقه و ستایش اشخاص ناشایسته و افتخارات بیهوده و هجو و تعرض به ناموس دیگران است این آیه نازل شده و برای اینکه گویندگان صالح از آنان مستثنی شوند در متمم آن فرموده : الا الذین آمنوا... و حضرت به حسان بن ثابت می فرمود: کفار را با شمشیر زبان هجو کن و روح القدس با تست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شعر کلامی است مرتب معنوی موزون ، خیال انگیز و بقصد، فرق بین شعر و نظم آن است که موضوع شعر عارضه ٔ مضمونی و معنوی کلام است ، در حالی که موضوع نظم عارضه ٔ ظاهری کلام می باشد، به عبارت دیگر موضوع شعر در احساس انگیز و مبین تأثیرات بی شائبه ٔ شاعر بودن خلاصه می شود، ولی نظم فقط سخن موزون و مقفی است مانند نصاب فراهی و ابیاتی از این قبیل که درباره ٔ موضوعات مختلف علمی موجود است . و در حقیقت همانگونه که سخن موزون مقفی را که احساس انگیز نباشد نظم می نامیم نه شعر، سخن خیال آفرین و احساس انگیز را نیز که عاری از وزن و آهنگ باشد نثر مسجع شاید نامید نه شعر، زیرا موزونی ، خود یکی از برترین شرایط تأثیر شعر است . چکامه . چغامه . چامه . نشید. نظام . سخن منظوم . منظومه . قریض . ظاهراً ایرانیان را قسمی سرود یا شعر بوده و خود آنان یا عرب آن را هَنَیمَه می نامیده اند. و قدیمترین شعر ایران که بدست است گاثه های زرتشت می باشد که نوعی شعر هجایی محسوب می شود. (از یادداشت مؤلف ) :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم .

شهید بلخی .


این عجب تر که می نداند او
شعر ازشعر و خشم را از خن .

رودکی .


تومر گویی به شعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرگو.

دقیقی .


به نام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.

عنصری .


یگانه ٔ روزگار بود در ادب و لغت و شعر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه می باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). هرچند تو در روزگار سلطانان گذشته بودی که شعر تو دیدندی ... اکنون قصیده ای بباید گفت و آن گذشته را به شعر تازه کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). چون به تخت ملک رسید از بوحنیفه پرسید و شعر خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387).
پیدا باشد که خود نگویم در شعر
از خط و از خال و زلف و چشمک خوبان .

اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


خدایگانا چون جامه است شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار.

اسکافی (تاریخ بیهقی ).


شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان من پینو.

طیان (از لغت فرس اسدی ).


شعر من بر علم من برهان بس است
جانفزای و صاف چون آب زلال .

ناصرخسرو.


سوی شعر حجت گرای ای پسر
اگر هیچ در خاطر تو ضیاست .

ناصرخسرو.


که دیبای رومی است اشعار من
اگر شعر فاضل کسایی کساست .

ناصرخسرو.


بر شعر زهد گفتن و بر طاعت
این روزگار مانده ت را بشمر.

ناصرخسرو.


گر به قدر است شعر من چو شبه
از قبول تو چون درر گردد.

عبدالواسع جبلی .


گرفتم که بر شعر واقف نه ای
که تو مرد یک پیشه و یک فنی .

انوری .


عنصری گر به شعر می صله یافت
نه ز ابنای عصر برتری است .

انوری .


شکر و سیم پیش همت او
از من و شعر شرمسارتر است .

خاقانی .


چون خود و چون من نبینی هیچکس در شرع و شعر
قاف تا قاف ار بجویی قیروان تا قیروان .

خاقانی .


از تری شعر بیش هیچ نخیزد چو گرد
تری شعر امید گوش وفا استوار.

خاقانی .


چرا به شعر مجرد مفاخرت نکنم
ز شاعری چه بد آمد جریر و اعشی را.

ظهیر فاریابی .


عروس شعر سزد گر سیاه کرد لباس
که در وفات کرم سوگوار می آید.

کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).


دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی
الا دعای دولت سلجوقشاه را.

سعدی .


شعرت آوردم به سوقات و به طنزم عقل گفت
نزد موسی تحفه آورده ست سحر سامری .

ابن یمین .


کامروز می کنند ز بهر دوام نام
شاهان روزگار توسل به شعر من .

سلمان ساوجی .


شعر من شعر است شعر دیگران هم شعر لیک
ذوق نیشکر کجا یابد مذاق از بوریا.

سلمان ساوجی .


در شعر سه تن پیمبرانند
قولی است که جملگی بر آنند
فردوسی و انوری و سعدی
هر چند که لانبی بعدی .

؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 792).


- امثال :
هدیه ٔ شاعر چه باشد شعر تر .

؟


تفاتف ؛ نوعی از شعر. منحول ؛ شعر بربسته بر خود که دیگری گفته باشد. موفر؛ شعر موفور. غفل ؛ شعر که قائلش معلوم نگردد. انشوذة؛ شعر که در تناشد خوانند. نشید؛ شعر که در جواب خوانده شود. هلهل ؛ شعر رقیق . شعر انسب : هذا الشعر انسب ؛ یعنی این شعر بسیار لطیف است از روی عشقبازی . شعر منسوب ؛ شعری که در آن بیان عشقبازی باشد. (منتهی الارب ).
- شعر آمده ؛ شعر بدیهی که بی تأمل و تفکر گفته شود و این مقابل شعر آورده است . (آنندراج ) :
ز قید ساختگی حسن شوخش آزاد است
چو شعر آمده موزونی اش خداداد است .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- شعر، یا اشعار بستن ؛ از قبیل مضمون بستن . (از آنندراج ). شعر گفتن :
قسمت به نظم روزی ما را حواله کرد
سد رمق به بستن اشعار کرده ایم .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- شعرتر ؛ به اصطلاح شعری است که آبداری و سلاست آن چون چشمه ٔ آفتاب موج زند. (آنندراج ) :
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.

حافظ.


- شعر حماسی ؛ نوعی از شعر که در آن از جنگها و دلاوریهای پدران و نیاکان سخن رود. شعر رزمی . (یادداشت مؤلف ).
- شعرخر ؛ که خریدار شعر باشد. خواستار شعر :
مادح اگر مثل من هست به عالم دگر
مثل تو ممدوح نیست شعرخرو حقگزار.

خاقانی .


- شعرخریدار ؛ خریدار شعر. طالب و خواهان شعر :
از بارخدایان و بزرگان جهان اوست
هم شعرشناسنده و هم شعرخریدار.

فرخی .


- شعر خشک ؛ شعری که لفظاً و معناً از دایره ٔ تری و خوبی برون بود. (آنندراج ) :
خشک است شعرم آخر دیر است تا مرا
از بحر شعر نوک قلم تر نیامده ست .

کمال الدین اسماعیل (از آنندراج ).


- شعرخوانان ؛ در حال خواندن شعر :
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست .

سعدی (بوستان ).


- شعرخواننده ؛ شعرخوان . (یادداشت مؤلف ). شادی . (منتهی الارب ).
- شعردزد ؛ کسی که شعر دیگری را به نام خود کند. که اشعار دیگران را به خود بندد و نسبت دهد. (یادداشت مؤلف ).
- شعردوست ؛ شعرباره . دوستدار شعر. (از یادداشت مؤلف ).
- شعر رزمی ؛ شعر حماسی . رجوع به ترکیب شعر حماسی شود.
- شعرسنجی ؛ درک و فهم شعر. سنجش ارزش شعر:
بکن شعرسنجی به عقل سبک
چه غواصی آید ز غور تنک .

ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).


- شعر شاعر ؛ کلام نیکو و جید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و قیل به معنی مفعول ؛ یعنی مشعور. (منتهی الارب ).
- شعر غنایی ؛ غزل . شعری که حاکی از عواطف و احساسات باشد. (فرهنگ فارسی معین ). شعری است که برای بیان احساسات انسانی از عشق و دوستی و مکاره و نامرادیها و هرچه روح آدمی را متأثر می کند پرداخته آمده و همواره نظر شاعر آن بوده است که با موسیقی و ترنم و آواز یا زمزمه که در آن آهنگی باشد توأم گردد. (از منظومه های غنایی ایران تألیف صورتگر ص 67).
- شعرفروش ؛ آنکه شعر از بهر صله و انعام گوید :
ای شعرفروشان خراسان بشناسید
این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید.

ناصرخسرو.


- شعر مردف ؛ شعری است که در قافیه ٔ آن الف و واو و یاء ماقبل روی باشد بشرط آنکه ماقبل واو مضموم باشد و ماقبل یاء مکسور، و شعر مردف دو قسم است : اول مردف به حرف ردف دوم مردف به کلمه ٔ ردیف . (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی صص 190-191). رجوع به المعجم (ماده ٔ ردف و مردف ) شود.
- شعر ملمع ؛ شعری که یک مصراع یا بیت آن به زبانی و مصراع یا بیت دیگر به زبانی دیگر باشد مانند بیت زیر از حافظ :
هرچند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه .

(یادداشت مؤلف ).


- شعر هجایی ؛ شعری که وزن آن فقط از روی برابری سیلابهاست . (یادداشت مؤلف ).
- || شعر هجوآمیز . (یادداشت مؤلف ).
- علم شعر ؛ علم عروض . (ناظم الاطباء). رجوع به عروض شود.
|| لیت شعری فلاناً؛ ای لفلان ؛ ای عن فلان ماصنع؛ کاش دانستمی که فلان چه کرده است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح منطق ) قیاسی باشد که مقدمات آن افاده ٔ ظن و یقین نکند بلکه در نفس تأثیر کند تا به چیزی مایل شود یا از وی نفرت گیرد و چنین قیاس را شعر یا قیاس شعری نامند. قیاس که صغری و کبری آن مخیلات باشد.یکی از اقسام خمسه ٔ قیاس است و آن چهار دیگر: برهان و جدل و خطابه و مغالطه است . (یادداشت مؤلف ). شعر در اصطلاح منطق ، قیاسی است مرکب از مقدماتی که روان آدمی را از آن مقدمات بسط و یا قبضی حاصل شود و قیاس را قیاس شعری نامند چنانچه وقتی گویند: شراب یاقوت روان است ، نفس را انبساطی دست دهد و چون گویند: حنظل زهری مهوع است نفس را انقباضی حاصل شود و غرض از قیاس شعری ترغیب نفس باشد و از اینروست که گفته اند: هو قیاس من المخیلات . و المخیلات تسمی قضایا الشعریة. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

موی انسان یا حیوان؛ مو.


موی انسان یا حیوان، مو.
۱. (ادبی ) سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون، سرواد.
۲. [مجاز] سخن زیبایی که کاربرد عملی ندارد.

۱. (ادبی) سخنی که دارای وزن و قافیه باشد؛ سخن منظوم؛ کلام موزون؛ سرواد.
۲. [مجاز] سخن زیبایی که کاربرد عملی ندارد.


دانشنامه عمومی

شعر، سروده، چامه یا چکامه یکی از کهن ترین گونه های ادبی و شاخه ای از هنر است. دهخدا در یادداشت های خود دربارهٔ شعر چنین می نویسد: «چکامه، چغامه، چامه، نَشید، نظام، سخن منظوم، منظومه، قریض. ظاهراً ایرانیان را قِسمی سرود یا شعر بوده و خود آنان یا عرب آن را «هَنَیمَه» می نامیده اند. قدیم ترین شعر ایران که به دست است گاتاهای زرتشت می باشد که نوعی شعر هجایی محسوب می شود».
در یونان؛ ایلیاد و ادیسه اثر هومر
در هند؛ مهابهاراتا و رامایانا
در روم؛ انه ایید اثر ویرژیل
در ایران؛ شاهنامه اثر فردوسی
شاعران و منتقدان، تعریف های گوناگون و بی شماری از «شعر» ارائه داده اند. در تعریف های سنتی دربارهٔ شعر کهن فارسی، ویژگی اصلی شعر را موزون و آهنگین بودنِ آن دانسته اند. در تعریف هایی دیگر، با دانش، فهم، درک، ادراک و وقوف یکی انگاشته شده است.دهخدا در فرهنگ لغت خود به تعاریف علمای عرب نیز اشاره کرده و می نویسد: «نزد علمای عرب کلامی را شعر گویند که گویندهٔ آن پیش از ادای سخن قصد کرده باشد که کلام خویش را موزون و مقفی ادا کند و چنین گوینده ای را شاعر نامند ولی کسی که قصد کند سخنی ادا کند و بدون اراده سخن او موزون و مقفی ادا شود او را شاعر نتوان گفت».
در هزاره دوم پیش از میلاد؛ ریگ وِدا، که از قدیمی ترین اشعار و سرودهای مذهبی هندی به زبان سانسکریت ودایی است، سروده شد.
قدیمی ترین سروده های به جامانده به وِداهای هندوان باستان بازمی گردد. از تاریخ سرایش وِداها اطلاع دقیقی دردست نیست و تاریخ قدیمی ترین سرودهٔ ریگ ودا را از هزار تا پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح پنداشته اند. همان گونه که اشاره شد گاتاهای زرتشت نیز از سروده های کهن هستند. دیگر سرودهٔ قدیمی، گیلگمش نام دارد. حماسه گیلگمش نخستین منظومهٔ حماسی جهان است. آن جا که تاریخ تمام می شود اسطوره آغاز می شود؛ حماسه های بزرگ مبتنی بر اسطوره هستند و اسطوره های بزرگ بر پایهٔ شرایط تاریخی بنا می شوند. جهان چندین حماسهٔ بزرگ را به خود دیده است:

دانشنامه آزاد فارسی

شعر (poetry)
گونه ای ادبی که بیشتر برای توصیف احساسات و افکار مناسب است. فشردگی و ایجاز شعر غالباً حاصل صناعاتی نظیر استعاره و تشبیه است، که به خواننده امکان می دهد معنایی از آن استخراج کند. از این رو معنای یک شعر به اعتبار زمان و مکان و خواننده فرق می کند و این خود بخشی از جذابیت شعر است. در شعر پیروی از قواعد دستوری خشک نثر (زبان نوشتاری متعارف) الزامی نیست، و غنای زبان شعر سبب می شود تا عقل و احساس خواننده بیشتر درگیر شوند. علی القاعده، تفاوت شعر با نثر در آرایش کلمات است که در شعر معمولاً آهنگین و هم قافیه اند و از ترتیبی موزون، موسوم به وزن، پیروی می کنند. با این حال امروزه تفاوت شعر با نثر چندان روشن نیست. نثر موزون و شعرگونه را گاهی «شعر منثور» می گویند (← شعر_منثور). شعر را نظر به گستردگی آن، می توان به صورت های مختلف دسته بندی کرد. مثلاً جداکردن اشعار موزون از غیرموزون، یا تمایز میان اشعار غنایی (از قبیل غزل) و روایی یا حماسی (مانند مثنوی و منظومه). زبان و تصویرسازی در شعر روایی غالباً پیچیدگی های شعر غنایی را ندارد. شعر آزاداز دیگر انواع شعر است؛ این نوع شعر مقید به وزن و قافیه نیست. گاهی از آرایش صوری کلمات شعر در صفحۀ کاغذ برای ساختن شکلی یا تأکید بر کلمات و عباراتی خاص و ارتباط آنها با یکدیگر استفاده می شود. حتی در شعر وزن دار، جای کلمات در سطر ممکن است این جلوه را ایجاد کند. شعر، که در اصل سنتی شفاهی بود، ارزش فرهنگی فراوانی در نثر اساطیر و ادیان داشته چراکه در جوامع ابتدایی روشی برای داستان گویی و پیام رسانی بوده است. در این مرحله قالب شعر را نه قافیه بلکه ترصیع یا جناس آوایی تعیین می کرد. با تحول قالب های ادبی، ساختارهای صوری در ایجاد وزن اهمیت بیشتری یافتند و جایگزین جناس آوایی شدند. از ویژگی های شعر انگلیسی در رعایت وزن تأکید بر هجاهای مؤکد و نامؤکد است. حال آن که در شعر فارسی رعایت وزن مبتنی بر کوتاهی و بلندی هجاهاست که به آن افاعیل عروضی می گویند. اشعار عاشقانه در قالب غزل به کار می رود که الگوی دقیقی دارد. سایر قالب های وزنی مشتمل اند بر مثنوی و قصیده و رباعی. این قالب ها برای بیان مضامین مختلف به کار رفته اند، مثلاً غزل برای ابراز عشق به کار می رود، مثنوی برای داستان پردازی و روایت نبرد و امثال آن. در برخی دیگر از قالب های شعری تصویرپردازی عنصر اساسی است، چنان که فی المثل شعر شبانی به تصویرهای طبیعت و روستا متکی است. اشعار دوره های متأخر، خصوصاً دورۀ مدرن، انعطاف بیشتر و تقید کمتری به قواعد ساختاری و دستور سنتی دارند؛ آثار بدون وزن و قافیه نیز شعر به شمار می آیند. به این ترتیب تکیه بر تصویر پردازی و استفاده از صناعات ادبی به مراتب بیشتر از اتکای به جناس آوایی، تعداد هجاها، یا هماهنگی قافیه ها اهمیت پیدا می کند. نثر موزون، که مجاز و کنایه و تصویرهای شاعرانه دارد، گاهی شعر منثور نامیده می شود. این نام گذاری هم بی ارتباط با نوگرایی نیست.

شعر (منطق). شعر در منطق یکی از صناعات خَمْس است و همانند دیگر صناعات خمس، گونه ای قیاس به شمار می آید؛ قیاسی که مادۀ آن، مخیّلات یعنی قضیه های خیال انگیز است. بدین ترتیب منطقیان، تنها خیال انگیز بودن را شرط شعر دانسته اند و به خلاف ادیبان و عروضیان، وزن و به ویژه وزن عروضی و قافیه را شرط شعر بودن شعر ندانسته اند. بر این اساس، از دیدگاه اهل منطق و حکمت شعر دو گونه است: الف. شعر منظوم، یعنی سخن خیال انگیزی که دارای گونه ای وزن (اعم از وزن عروضی و وزن غیر عروضی) نیز هست؛ ب. شعر منثور، یعنی سخنی خیال انگیز که همانند نثر نه وزن دارد، نه قافیه؛ تأثیر عاطفی و خطابی و گاه حتی اقناعی شعر از نثر بیشتر است و این امر بستگی به درجۀ هنرمندی و مهارت شاعر، و شعردانی مخاطب دارد.

فرهنگ فارسی ساره

چامه، سروده


نقل قول ها

شعر یا چامه، یکی از کهن ترین گونه های ادبی و شاخه ای از هنر می باشد. شعر یک گونهٔ ادبی است که در آن از زیبایی های سطح و فرم زبان، بیان هنری احساسات، و تکنیک های خاص بهره گرفته می شود. به سرایندهٔ شعر شاعر یا چامه سرا گویند. آثار ادبی را به دو دستهٔ اصلی نثر و شعر تقسیم می کنند که معمولاً از جهت خوانش، زبان، و تکنیک ها توسط مخاطب قابل بازشناسی هستند.
• «ادبیات، راز پنهانی تمدن است، شعر، سرّ مکتوم آمال است.» -> ویکتور هوگو
• «امثال نه تنها وقایع، حکایات و افسانه ها را ضبط می نماید، بلکه مانند اشعار عهده دار ضبط و نگهداری بعضی از لغات و اصطلاحات زبان و معانی اصلیهٔ آنها نیز هستند.» -> احمد بهمنیار
• «بیان این «بیهودگی» در شعر شاعران بزرگ معاصر، جز تقلید کورکورانه چه مفهوم دیگری دارد؟» -> منوچهر آتشی
• «دانشمندان، علما و بزرگان هرکدام نردبانی برای ترقی دارند، لیکن شاعران و هنرمندان، این مدارج را پروازکنان می پیمایند.» -> ویکتور هوگو
• «زمان ما به قدری بد است که شاعر، دیگر در زندگی انسان هایی که او را احاطه کرده اند جوهری از شعر که قابل استخدام باشد، نمی یابد.» -> یوهان ولفگانگ گوته
• «شاعر، مانند سیم تار است که هنگام لرزش و طنین افکندن، از دیده پنهان می گردد.» -> ژان پل
• «شاعری والاترین هنرها است.» -> امانوئل کانت
• «شعر، پویشی است جاودانه در جستجوی حقیقت.» -> فرانتس کافکا
• «شعر ظواهر اشیا را با خواسته های روح منطبق می سازد و مایه گشایش خاطر و صفای ذهن می گردد.» -> امانوئل کانت
• «مثل قدیمی ترین ادبیات بشر است. انسان پیش از آن که شعر بگوید و قبل از آن که خط بنویسد اختراع امثال نموده و در محاورات خود به کار برده است. مبدأ پیدایش این نوع سخن بکلی مجهول و تعیین آن محال است.» -> احمد بهمنیار
• «من در شعر رابطه ام را با زمان و زندگی نوین مردمم یافتم.» -> آنا آخماتووا
• «موسیقی لذت بخش ترین هنرها است ولی چیزی به ما نمی آموزد، اما آنچه که به فکر و روح آدمی غذا می دهد و آموزنده است، شعر و شاعری است.» -> امانوئل کانت
• «و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگران را به شرح آن حاجت باشد مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش.» -> قابوس نامه
• «هر حکایت دلنشینی و هر شعر زیبایی، سرشار از آموزش است.» -> ژان پل
• «هنر است این، هنر شعر سرودن، مجلس شادی و مهمانی نیست// مجلس مردم اشراف، همان هرزه گیاهانی که// مردم نیکسیَر را به تمسخر گیرند// هنر شعر سرودن نه همین است که بسی بیشتر است// او سرایی است که دروازه آن، بر همگان بگشوده است» -> شاندر پتوفی
• «هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه دهد.» -> نیما یوشیج
• «هیچ کس نمی تواند بیش از خودم زبان حال من باشد… شعر گیاهی درونی است از نوع گیاهانِ بالارونده که انبوه می گردد و در تاریکیِ درون زاده می شود. بیشه ای نی زار است که کسی از چگونگیِ آن آگاه نیست، مگر آن کسی که مراقب بوده درخت ها در بیشه چگونه یکایک رشد می کرده است.»• «فهمیدم که هر کلمه ای شاعر بر صفحه ای می نگارد، تابلویی است نمودار مقابلهٔ او با روزگار؛ و نوشتن پدیدآوردن تکانی است در نظم و ترتیب چیزها و به منزلهٔ شکافتن پوستهٔ هستی و خُردکردن آن است.» در «داستان من و شعر (۱۹۷۰)؛ فصل: روشنگری» -> نزار قبانی
• «وقتی دارم شعر می نویسم، جهانی دارم برای خودم می سازم که جهانِ غیرقابل تحمل بیرون نیست.»• «در لحظه آفرینش به اینکه من شاعرم فکر نمی کنم، در خلوت خودم مرتب در حال پوست انداختن هستم.»• «بازیگری هم مثل شاعری برای من راهی است، برای بیشتر جذاب کردن زندگی.»• «هر کسی یک جهان بینی ای دارد. کسی که اهل تأمل است، اهل هنر است، اهل شعر و ادبیات است، حرفی برای گفتن دارد.»• «نگاه کنید که شعر مخاطب بیشتری را در جهان امروز جلب می کند؛ یا سینما یا موسیقی؟ واقعیت این است که در جهان امروز تئاتر دیگر جلوی صحنه نیست؛ نه اینکه بد است، خیلی از هنرها از تئاتر دارند تغذیه می کنند، اما تئاتر بُرد چندانی ندارد. خیلی از هنرها ذاتاً دارند از شعر تغذیه می کنند.»• «این عصر، عصر هم زمانی است، بنابراین وقتی نیرو و انرژی ات را برای بیان درونیاتت می گذاری، بهتر است برای چیزی بگذاری که در درون این هم زمانی جا داشته باشد.»• «مردم با شعر قهر نیستند منتها شعر دیگر جلوی صحنه نیست. در دنیای امروز شعر، در کنار موسیقی و ترانه شنیده می شود.»• «شعر در درون آدمی سه دوره طی می کند. یک دوره ابتدایی است که هنوز دارد آدم را آزمایش می کند. خب این مرحله زود می گذرد. یک دوره یافتن زبان و پیچیدگی و… از این مرحله هم بگذری، اگر کارت تداوم پیدا کند و به آن مرحله سوم برسی، دیگر شعر جزئی از تو می شود و مثل حرف زدن و سایر روزمره هایت می شود.»• «شعر بخشی از نگرش و زندگی من شده است.» در مصاحبه با شرق -> محمد شمس لنگرودی
• «موسیقی و ادبیات و شعر، می توانند فراتر از آنچه تصویر نشان می دهد، قدم بگذارند.» در مصاحبه با روزنامهٔ شرق: «۱۴ ژوئن ۲۰۱۷/ ۲۴ خرداد ۱۳۹۶» -> کریستف رضاعی
• «با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هردو هیچ کدام با هیچ کدام هردو.»• «شعر چرا می گی که توی قافیه اش بمونی؟»• «شعر حیض الرجال است.»• «شعر مگو دچار ضرورت مشو.»• «شعر مگو در قافیه ممان.»• «شعر فهمیدن به از گفتن بود.»• «شعر مگو تا در قافیه اش درنمانی.»• «شعیر از شعر بازدارد.»• «شعر هرچه به دروغ نزدیک تر، زیباتر.»• «هدیه شاعر چه باشد؟ شعر تر.»• «آن شاعری کند به جهان نقض شعر من// کان شعر و وزن شعر بنشناسد از شعیر» -> قطران تبریزی
• «آن شعر بود که چون بخوانی// از جات رباید، از روانی» -> مکتبی شیرازی
• «از بارخدایان و بزرگان جهان اوست// هم شعرشناسنده و هم شعرخریدار» -> فرخی سیستانی
• «از تری شعر بیش هیچ نخیزد چو گرد// تری شعر امید گوش وفا استوار» -> خاقانی شروانی
• «اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب / گر ذوق نیست تورا کژ طبع جانوری» -> سعدی
• «اگر چه شعر در حد کمال است// چو نیکو بنگری حیض الرجال است» -> عطار نیشابوری
• «انوری! بهر قبول عامه، چند از ننگ شعر// راه حکمت دور، قبول عامه گو هرگز مباش» -> انوری ابیوردی
• «ای برادر! بشنوی رمزی ز شعر و شاعری// تا ز ما مشتی گدا، کس را به مردم نشمری» -> انوری ابیوردی
• «ای شعرفروشان خراسان بشناسید// این ژرف سخن های مرا گر شعرایید» -> ناصرخسرو
• «بر شعر من مخند به خشکی که خواجه گفت// کی شعر تر تراود از خاطر حزین» -> ایرج میرزا
• «به شعیری نمی کنند حساب// شعر خاقانی و سنایی را» -> ایرج میرزا
• «پیش و پسی ساخت صف کبریا// پس شعرا آمد و پیش انبیا» -> نظامی
• «چرا به شعر مجرد مفاخرت نکنم// ز شاعری چه بد آمد جریر و اعشی را» -> ظهیرالدین فاریابی
• «چون خود و چون من نبینی هیچ کس در شرع و شعر// قاف تا قاف ار بجویی قیروان تا قیروان» -> خاقانی شروانی
• «خدایگانا چون جامه است شعر نکو// که تا ابد نشود پود او جدا از تار» -> ابوالفضل بیهقی، ابوحنیفه اسکافی
• «خشک است شعرم آخر دیر است تا مرا// از بحر شعر نوک قلم تر نیامده ست» -> کمال الدین اسماعیل
• «در این دیار بسی شاعران باهنرند// که نور فکرت ایشان دهد به کان گوهر» -> ظهیرالدین فاریابی
• «در ترازوی شرع و رسته عقل// فلسفه فلس دان و شعر شعیر» -> خاقانی شروانی
• «در شعر سه تن پیمبرانند// قولی است که جملگی بر آنند// فردوسی و انوری و سعدی// هر چند که لانبی بعدی» -> ناشناس
• «در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او» -> نظامی
• «دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست// در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم» -> شهید بلخی
• «دنیات دور کرد ز دین این مثل تراست// کز شعر بازداشت ترا جستن و شعیر» -> ناصرخسرو
• «سوی شعر حجت گرای ای پسر// اگر هیچ در خاطر تو ضیاست» -> ناصرخسرو
• «شاعر و آنگاه رد بوسه شیرین// کودک و آنگاه ترک دانه خرما» -> قاآنی شیرازی
• «شاعری خرسری و در سرت از شعر هوس// همچو اندر سر خر مر هوس کاه و شعیر» -> سوزنی سمرقندی
• «شعر است ترازوی زمان را// وزنی نبود در آن جهان را// در خود چو فرو رود سخن ساز// زان سوی سپهرش آید آواز» -> مکتبی شیرازی
• «شعر است لطیفه الهی// مضمون سپیدی و سیاهی// شعر ابروی دانش است و الهام// لیکن نشود سپید از ایام» -> مکتبی شیرازی
• «شعرت آوردم به سوقات و به طنزم عقل گفت// نزد موسی تحفه آورده ست سحر سامری» -> ابن یمین
• «شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیض الرجال// قایلش گو خواه کیوان باش خواهی مشتری» -> انوری ابیوردی
• «شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل// هست شاعر آنکسی کین طرفه مروارید سفت// صنعت و سجع قوافی هست علم و، شعر نیست// ای بسا ناظم که نظمش نیست، الا حرف مفت// شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب// باز در دل ها نشیند هرکجا گویی شنفت// ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت// وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت» -> محمدتقی بهار
• «شعر در نفس خویش هم بد نیست// ناله من ز خست شرکاست» -> ظهیرالدین فاریابی
• «شعر دریایی است پهناور که او را مرغ وهم// در گذشتن باید از پولاد بال و پر کند» -> محمدتقی بهار
• «شعر فرستادنت دانی ماند به چه// مور که پای ملخ نزد سلیمان برد» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «شعر من بر علم من برهان بس است// جانفزای و صاف چون آب زلال» -> ناصرخسرو
• «شعر من شعر است شعر دیگران هم شعر لیک// ذوق نیشکر کجا یابد مذاق از بوریا» -> سلمان ساوجی
• «شعر من و مرگ فقرا، عیب بزرگان// این هر سه متاعی است که آوازه ندارد» -> ناشناس
• «شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست// بچه نازادن به از ششماهه افکندن جنین» -> منوچهری دامغانی
• «شعر نوری ز عرش زاینده است// زان چو عرش استوار و پاینده است»• «شعر و شرع و عرش از هم خاستند// این دو عالم زین سه حرف آراستند» -> عطار نیشابوری
• «شکر کن زآن که شرع و شعرت هست// خرت ار نیست گو شعیر مباش» -> سنایی
• «شکر و سیم پیش همت او// از من و شعر شرمسارتر است» -> خاقانی شروانی
• «عروس شعر سزد گر سیاه کرد لباس// که در وفات کرم سوگوار می آید» -> کمال الدین اسماعیل
• «کامروز می کنند ز بهر دوام نام// شاهان روزگار توسل به شعر من» -> سلمان ساوجی
• «کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی// مرا مستی و سکر زندگانی است// چه غم گر در بهشتی ره ندارم// که در قلبم بهشتی جاودانی است» -> فروغ فرخزاد
• «که دیبای رومی است اشعار من// اگر شعر فاضل کسایی کساست» -> ناصرخسرو
• «که نباید چنان که آن گفتند// بازدارد ترا ز شعر شعیر» -> ناصرخسرو
• «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد// یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد» -> حافظ
• «گرفتم که بر شعر واقف نه ای// که تو مرد یک پیشه و یک فنی» -> انوری ابیوردی
• «گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ// شعر حسان ابن ثابت کی شنیدی مصطفی// بر لب و دندان آن شاعر که نامش نابغه است// کی دعا کردی رسول هاشمی خیرالوری// شاعری عباس کرد و حمزه کرد و طلحه کرد// جعفر و سعد و سعید و سید ام القری// ور عطادادن به شعر شاعران بودی فسوس// احمد مرسل ندادی کعب را هدیه ردی» -> منوچهری دامغانی
• «مادح اگر مثل من هست به عالم دگر// مثل تو ممدوح نیست شعرخر و حقگزار» -> خاقانی شروانی
• «ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ// به قرآنی که اندر سینه داری» -> حافظ
• «نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ// اگرچه در صف رندان ابوالفوارس شد» -> کمال الدین خجندی
• «یکی غایب از خود یکی نیم مست// یکی شعرخوانان صراحی به دست» -> سعدی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شعر سخنی ادبی و غالباً موزون و دارای قافیه که بیان کننده عواطف و تخیل گوینده است؛ از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، صوم، حج و تجارت سخن گفته‏اند.
شعر خواندن در حدّ خودش عملی مشروع و جایز است و دریافت مزد در ازای آموختن آن به دیگری نیز جایز می‏باشد.

شعر در ستایش اهل بیت علیهم السّلام
خواندن شعر در ستایش و رثای اهل بیت علیهم السّلام؛ بویژه مصائب سالار شهیدان، حضرت امام حسین علیه السّلام و یاران با وفای آن گرامی مستحب و در روایات بدان ترغیب و تأکید شده است؛ چنان که آموختن اشعار جناب ابوطالب علیه السّلام به فرزندان مستحب است.

شعر حرام
سرودن شعر مشتمل بر هجو و ناسزای مؤمن و دروغ و نیز بیان زیباییهای زن مؤمنِ شناخته شده از گناهان شمرده شده و حرام است.

شعر مکروه
...

جدول کلمات

نظم

پیشنهاد کاربران

سرود

افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است

نیک و بدِ خلق به یک سو نهاد

نیست ما را هوس زلف پریشان کسی


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مرداد نیابم به قدر وسع بکوشم

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَفش ( اوستایی: اَفْشْ مَن )
گایْت ( سنسکریت: گایَترَ )
گیتا ( سنسکریت )
ویچَست ( پهلوی )
دِراناک ( پهلوی: دْراناک )

شعر می دانید چیست؟
شعر هم نوعی بهار زنـدگیست
عالمی از واژه ها در باغ دل پروردن است.
شعر تقسیم سطور نثر نیست
باید اندر شعر زیست
.
موسیقی در نظم هست
نظم در آهنگ، شور بـزم هست
گاه در یک قافیه صد معنی و احساس بین.
چارچوب نظم ها را عظم هست
انسجـام و حــزم هست
.
ای بسا مُنشی که مُرد
ای بسا نثری که مُهر « مُرد» خورد
ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نام شعر یافت،
بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
سهمی از جنگل نبـرد
.
نی که بی نایی شود
دست باد افتاده هر جایی شود
شعر در هر قالبی چه نظم و چه نثر و زلال
باید همچون شهر رویایی شود
غـرق زیـبـایــی شود

شِعِر به معنای نمایان کردن و ابراز کلماتی زیبا و مفهومی به مخاطب است و شاعر هم اسم فاعل و از ریشه شَعَر به معنای مُو دلیل نامیدن این اسم برای شاعر به این دلیل است چون شاعر امور پنهانی و امور نازکی که محتاج به دقت بیشتر و ظرافت هر چه تمام تر است را برای مردم در معرض دید قرار می دهد همان طور که مو ریز و نازک است و نیاز به دقت بیشتر و ظرافت هر هرچه تمام تر دارد تا برای مردم نمایان شود.

آری خورشید ثابت کرد :
حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ، حتی اگر به بلندای یلدا باشد . . .
بیدار و امیدوار باش ، خورشیدی در راه است . . .

شعر
به فتح شین و سکون عین و رای مهملتین به فارسی موی و به ترکی قبل و به هندی بال نامند جمع آن اشعار و شعور و شعار آمده .
ماهیت آن : متولد از ابخـره و ادخنـه اخـلاط محترقـه و یابسـه است و فرق میـان آن و صـوف و وبـر آنسـت کـه شـعر پیچیـده نمیباشد به خلاف صوف و وبر و صوف نرم و نازک و مـابین آن هر دو است و صوف را به فارسی پشم و وبر را کرک نامند و هر سه عام اند همـه حیوانـات یعنـی بعضـی را شـعر و و بـر هـر دو میباشد مانند بز و بعضی را پشم فقط میباشد مانند میش و بـره و بعضی را موی فقط مانند اکثر حیوانات و انسان را نمی اشد مگـر شعر فقط و از مطلق آن مراد شعر انسان است .
طبیعت آن : سرد و خشک است.
افعال و خواص آن : سوخته آن مسخن و بغایت مجفف و بیلـذع و جهت آکله و خشک کـردن زخمهـا و قـلاع و قـروح ذرور و اً طلاء با عسل و با کندر و زفت جهت جراحات سر ذروراً بعـ د از مالیدن زفت بر آنها و طلای آن با مرداسنگ جهت تسکین جرب و حکـه شـدید قـوی چشـم و بـا روغـن زیتـون و یـا آب جهـت سوختگی آتش و با سرکه ساییده آن جهت تحلیل و قلـع ثآلیـل و بثور و سگ دیوانه گزیده و با شراب و روغن زیتـون جهـت ورم سر و جراحت آن و به دستور غیر محرق آن و محرق آن با عسـل جهت قلاع دهان اطفال و با روغن گوسـفند جهـت عشـره و ورم حادث از آن و ذرور آن جهت بروز مقعده و رد کننده آنست بـر موضع خود و قطور آن با روغن گل جهت تسکین درد گوش و بـا
سفیداب و توتیای مغسول و گل ارمنی جهت حرقۀ البول مجـرب و بخور آن جهت صـرع سـددی و گریزانـدن هـوام و حمـول آن جهت سیلان رحم و تجفیف رطوبات آن و صرع و ماءالشعر کـه از تقطیر آن حاصل میگردد جهت داءالثعلـب و رویانیـدن مـوی مجرب و به دستور دهن آ ن و نیز مقوی باه اسـت و تعلیـق مـوی طفل پیش از آنکه صلب شده باشد جهت نقرس و عقـرب گزیـده نــافع و دســتور احــراق آن در دســتورات مقدمــه و دهــن آن در مرکبات در ادهان مذکور شد.

شعر. [ ش َ ] ( ع ) مو.
وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ عَصَبِی وَ قَصَبِی وَ عِظَامِی. . . ( از دعای روز عرفه امام حسین علیه السلام )
و گوشتم، و خونم، و مویم، و پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانم. . .
یکی از روش های یادسپاری حفظ عبارت کوتاه ی [شَعْرِی وَ بَشَرِی:مویم و پوستم ]

شعر. [ ش َ ] ( ع ) دانستن و دریافتن چیزی. ( هم خانواده شعور به معنای فهم )
وَ لَیْتَ شِعْرِی یَا سَیِّدِی وَ اِلَهِی وَ مَوْلاَیَ اَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَی وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَهً ( از دعای کمیل )
ای کاش می دانستم ای سرورم و معبودم و مولایم، آیا آتش را بر صورتهایی که برای عظمتت سجده کنان بر زمین نهاده شده مسلّط می کنی.
از روش های یادسپاری حفظ عبارت کوتاه ی [لَیْتَ شِعْرِی: کاش می دانستم] یا در نظر گرفتن هم خانواده آن یعنی شعور.

آفتاب دلتنگی، لبخند می زندبه سایه دیوار آرزوها
تا دوباره بلندای دست های فاصله در لمس مرکب خسته قلم، نوید رقصی کور نشاند برچین دامن زنی که عمری است هیجان غروب نگاهش را جزء تابش تردید محرمی نیست.

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

برابر پارسی شعر بهتر است بگوییم هلبست
که از زبانهای ایرانی است

چکامه. . . .

شعر[اصطلاح مداحی ]: یکی از ابزارهای فن مداحی است. البته این اصطلاح، توسط برخی مداحان، به صورت کلی به جای نام هر قالب شعری به کار می رود. مثلاً به غلط گفته می شود: �چند تا شعر خواندم�.


کلمات دیگر: