کلمه جو
صفحه اصلی

مدح


مترادف مدح : آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت

متضاد مدح : قدح

برابر پارسی : ستایش، آفرین

فارسی به انگلیسی

eulogy


praise, eulogy, panegyry

praise, eulogy


مترادف و متضاد

eulogy (اسم)
تشویق، ستایش، ستایشگری، مدح، مداحی، مدیحه سرایی

آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت ≠ قدح


فرهنگ فارسی

ستودن ، ستایش
۱- ( مصدر ) ستایش کردن تمجید کردن ستودن مقابل هجو . ۲- ( اسم ) ستایش تمجید مقابل هجو : و در مدح اواشعار شعرای آن عصر بسیار است . ۳- ( اسم ) قصیده مدیح . یا مدح شبیه بذم . آنست که گوینده مدح را بنحوی آغاز کند که شنونده نخست گمان برد که وی می خواهد ذم کسی کند ولی در پایان سخن دریابد که مقصود او مبالغه در مدح بوده است مانند : فلانی هیچ عیبی ندارد جز اینکه دروغ نمی گوید . عیب من این است که نسبت بدوستان وفادارم . بزلف کژمژ لیکن بقد و قامت راست بتن درست ولیکن بچشمکان بیمار . ( همائی ) یا مدح موجه . یا استتباع صنعتی است معنوی و آن چنانست که مادح ممدوح را چنان ستاید که مستلزم مدح دیگر او باشد و صفتی از صفات نیکوی وی گفته آید تا از دو راه او را مدح کرده باشد مثلا : ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته هر چه جسته جز نظیر از فضل یزدان یافته . ( انوری )
ستایش

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) ستودن ، ستایش .

لغت نامه دهخدا

مدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ مدحة. رجوع به مدحة شود.


مدح. [م َ ] ( ع اِمص ) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکوئی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. ( یادداشت مؤلف ). آفرین. تحسین. تمجید. مقابل هجو :
آفرین و مدح سود آید ترا
گر به گنج اندر زیان آید همی.
رودکی.
تا زنده ام مرا نیست از مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.
رودکی.
بتا نخواهم گفتن تمام مدح را
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
ستاینده شهریاران بدی
به مدح افسر نامداران بدی.
فردوسی.
هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او
شاعری گردد که شعرش روضه رضوان بود
زآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک
چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.
عنصری.
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم.
بدری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین. ( تاریخ بیهقی ص 277 ). استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. ( تاریخ بیهقی ص 276 ). متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است. ( تاریخ بیهقی ص 391 ).
تا سخنم مدح خاندان رسول است
تابعه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
از شرف مدح تودر کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب.
ناصرخسرو.
چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیرا
که جز در مدح پیغمبر نشد نیکوسخن حسان.
ناصرخسرو.
و این بنده و بنده زاده را در مدح مجلس اعلی قاهری قصیده ای است. ( کلیله و دمنه ).
فلک خاک در میراست و من هم
از آن مدحش به آب زر نویسم.
خاقانی.
قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان
گردون در او مرکب گیتی در او مصور.
خاقانی.
فاخته گفت از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دیدکرد مدح شهش امتحان.
خاقانی.
هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح.
مولوی.
|| ( اِ ) مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || ( مص ) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ( از اقرب الموارد ).

مدح . [م َ ] (ع اِمص ) ستایش . ثنای به صفات جمیله . وصف به جمیل . توصیف به نیکوئی . مدحت . مدیح . مدیحه . نقیض هجا. نقیض ذم . (یادداشت مؤلف ). آفرین . تحسین . تمجید. مقابل هجو :
آفرین و مدح سود آید ترا
گر به گنج اندر زیان آید همی .

رودکی .


تا زنده ام مرا نیست از مدح تو دگر کار
کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار.

رودکی .


بتا نخواهم گفتن تمام مدح را
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری .

رودکی .


ستاینده ٔ شهریاران بدی
به مدح افسر نامداران بدی .

فردوسی .


هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او
شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بود
زآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک
چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.

عنصری .


ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم .

بدری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین . (تاریخ بیهقی ص 277). استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. (تاریخ بیهقی ص 276). متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است . (تاریخ بیهقی ص 391).
تا سخنم مدح خاندان رسول است
تابعه طبع مرا متابع و یار است .

ناصرخسرو.


از شرف مدح تودر کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب .

ناصرخسرو.


چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیرا
که جز در مدح پیغمبر نشد نیکوسخن حسان .

ناصرخسرو.


و این بنده و بنده زاده را در مدح مجلس اعلی قاهری قصیده ای است . (کلیله و دمنه ).
فلک خاک در میراست و من هم
از آن مدحش به آب زر نویسم .

خاقانی .


قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان
گردون در او مرکب گیتی در او مصور.

خاقانی .


فاخته گفت از سخن نایب خاقانیم
گلبن کآن دیدکرد مدح شهش امتحان .

خاقانی .


هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح .

مولوی .


|| (اِ) مدیحه . اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص ) ستودن . ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. (از اقرب الموارد).
- مدح آوردن ؛ مدح کردن . ستودن .
- مدح الموجه ؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید:
آن کند کوشش تو بر اعدا
که کند بخشش تو بر دینار.

مفید بلخی .


ز رشک ساعدش در خون نشسته
ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل .

؟ (آنندراج از مطلعالسعدین ).


مدح موجه نزد بلغا آن است که ممدوح را از یک ترکیب به دونوع ستایش حاصل آید. (از جامعالصنایع). رجوع به استتماع شود.
- مدح بما یشبه الذم ؛ رجوع به مدح شبیه به ذم شود.
- مدح خواندن ؛ مدیحه خواندن :
بر آتش هر که مدح تو خواند
جز طوبی و ضیمران ندیدت .

خاقانی .


تاج امان بایدت پای شهنشاه بوس
نشره ٔ جان بایدت مدح منوچهر خوان .

خاقانی .


- مدح ساختن ؛مدح کردن . مدیحه گفتن :
فیض کف شهریار خلقت گل تازه کرد
بلبل کآن دید ساخت مدح کف شهریار.

خاقانی .


- مدح سرودن ؛ مدح کردن . مدح گفتن .
- مدح شبیه به ذم ؛ آن است که گوینده مدح را به نحوی آغاز کند که شنونده نخست گمان برد که وی می خواهد ذم کسی کند ولی در پایان سخن دریابد که مقصود او مبالغه در مدح بوده است ، مانند:«فلانی هیچ عیبی ندارد جز اینکه دروغ نمی گوید» یا:
به زلف کژمژ لیکن به قد و قامت راست
به تن درست و لیکن به چشمکان بیمار.

(بدیع تألیف همائی از فرهنگ فارسی معین ).


- مدح کردن ؛ ستودن . توصیف و تمجید کردن . ستایش کردن . مکارم و فضایل و صفات نیک کس را بازگفتن :
نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.

خاقانی .


هر که مدح تو به چیزی کند که در تو نباشد چون از تو برنجد ذم توبه چیزی کند که در تو نباشد. (از تاریخ گزیده ).
- مدح گستردن ؛ مدح کردن :
ای حجت زمین خراسان زه
مدح رسول و آل چنین گستر.

ناصرخسرو.


- مدح گفتن ؛ ستودن . مدح کردن . به شعر کسی را ستودن :
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری .

رودکی .


چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زآنکه نیست سیمت باری سمم فرست .

منجیک .


به صد سال اگر مدح گوید کسی
نگوید یکی از هزار علی .

ناصرخسرو.


همچنین از دور عاشق باش و مدحش بیش گوی
درد سر کمتر ده ایرا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


گفت مدحی مرا که از هر حرف
همه در خوشاب می چکدش .

خاقانی .


گر به زر گویمت مدح آنم که بت
بر خدای غیب دان خواهم گزید.

خاقانی .


حرامش باد ملک و پادشاهی
که پیشش مدح گویند از قفا ذم .

سعدی .



فرهنگ عمید

ستودن به ویژه در شعر.

دانشنامه عمومی

مدح (انگلیسی: Eulogy) اصطلاحاً به تعریف و تمجید کردن از دیگری گفته می شود.
مداحی
در فرهنگ ایرانی، مدح جایگاه بزرگی داشته است. شاهان ایران و اکثر نقاط دنیا به اینکه از آنها تعریف شود، اهمیت زیادی می داده اند.

مدح (فیلم). «مدح» (انگلیسی: Eulogy) فیلمی در ژانر کمدی است که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.
هانک آزاریا
زویی دشانل
فامکه یانسن
کلی پرستون
ری رومانو
دبرا وینگر
گلن هدلی
جس بردفورد
پجت بروستر
پایپر لوری
رنه اوبرجونیس
ریپ تورن
تانیا گنادی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه]
مدح. (م َ) (ع اِمص) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکویی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. (یادداشت مؤلف). آفرین. تحسین. تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید ترا ••• گر به گنج اندر زیان آید همی (رودکی)ستاینده ٔ شهریاران بدی ••• به مدح افسر نام داران بدی (فردوسی) هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او ••• شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بودزآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک ••• چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود (عنصری) چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین. استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته اند. متنبی در مدح وی بر چه جمله سخن گفته است. تا سخنم مدح خاندان رسول است ••• تابعه طبع مرا متابع و یار است (ناصرخسرو)چو با دانا سخن گویی سخن نیکو شود زیرا ••• که جز در مدح پیغمبر نشد نیکو سخن حسان (ناصرخسرو)هندیان را اصطلاح هند مدح ••• سندیان را اصطلاح سند مدح (مولوی)
مدیحه
مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ـــ مدح آوردن؛ مدح کردن. ستودن.ـــ مدح الموجه؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید: آن کند کوشش تو بر اعدا ••• که کند بخشش تو بر دینار. مفید بلخی.ز رشک ساعدش در خون نشسته ••• ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل.
مدح موجه
مدح موجه نزد بلغا آن است که ممدوح را از یک ترکیب به دو نوع ستایش حاصل آید. ـــ مدح بما یشبه الذم؛ رجوع به مدح شبیه به ذم شود.ـــ مدح خواندن؛ مدیحه خواندن: بر آتش هر که مدح تو خواند ••• جز طوبی و ضیمران ندیدت.

[ویکی فقه] مدح (ادبی). مدح به معنی ستایش کردن و ستودن خصلت ها و صفات نیک کسی است.
مدح به معنی ستایش کردن و ستودن خصلت ها و صفات نیک کسی است.
شعر مدحی
و شعر مدحی ستایشی است که شاعر از ممدوح خود می کند و ضمن آن سجایای اخلاقی وی را برمی شمرد و از رفتار و موفقیت های او تمجید می کند و زبان به بزرگ داشت او می گشاید.
مدح و مدیحه سرایی در شعر فارسی دری
شاید یکی از قدیمی ترین موضوعاتی که در شعر فارسی دری مورد توجه شاعران واقع شده، موضوع مدح و مدیحه سرایی باشد و این بدان علت است که هنر شاعری ابتدا در دربار امیران و سلاطین ایران مورد توجه قرار گرفته و از شعر به عنوان مهم ترین ابزار برای تبلیغ سیاست و قدرت نمایی حکومت ها بهره برداری شده است. وضع محیط سیاسی و علاقه به اشتهار امیران و صاحبان قدرت از عوامل رواج و بالندگی شعر مدحی (درباری) در ادبیات فارسی است.البته تملق شاعران از دیگران اختصاص به شعر فارسی ندارد و در آثار ادبی سایر ملل نیز دیده می شود؛ اما قسمت عمده ای از آثار قصیده گویان ادب فارسی عبارت است از همین مدایح و ملحقات آن ها در بین ممدوحان بوده اند. کسانی که از خوش باوری یا از تلقین شعرا واقعا این مدایح پوچ را وسیله ای تلقی می کرده اند برای جاویدان کردن نام خویش. بدین جهت است که "نظامی عروضی" در مقالات شاعری کتاب "چهار مقاله" چنین مدایحی را لازمه ی بقای اسم پادشاهان می داند: «پس پادشاه را از شاعر نیک، چاره نیست که بقای اسم او را ترتیب کند و ذکر او را در دواوین و دفاتر ثبت کند؛ زیرا که چون پادشاه به امری که ناگریز است مامور شود، از لشگر و گنج و خزانه او آثار نماند و نام او به سبب شعر شاعران جاوید بماند.»
نکته
...

[ویکی فقه] مدح (واژه).
مدح. (م َ) (ع اِمص) ستایش. ثنای به صفات جمیله. وصف به جمیل. توصیف به نیکویی. مدحت. مدیح. مدیحه. نقیض هجا. نقیض ذم. (یادداشت مؤلف). آفرین. تحسین. تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید ترا ••• گر به گنج اندر زیان آید همی (رودکی)ستاینده ٔ شهریاران بدی ••• به مدح افسر نام داران بدی (فردوسی) هر که ناشاعر بود چون کرد قصد مدح او ••• شاعری گردد که شعرش روضه ٔ رضوان بودزآنکه مدحش جمع گردانید معنی های نیک ••• چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود (عنصری) چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین.
تاریخ بیهقی، ص۲۷۷.
مدیحه. اشعاری که در توصیف و تحسین ممدوحی سرایند. رجوع به مدیح و مدیحه شود. || (مص) ستودن. ثنا گفتن کسی را به صفات نیکو و پسندیده ای که در اوست خلقاً یا اختیاراً. ـــ مدح آوردن؛ مدح کردن. ستودن.ـــ مدح الموجه؛ به اصطلاح شعرا این را اشتباه نیز نامند و آن ستودن ممدوح است به مدحی که منتج به مدحی دیگر باشد، شاعری گوید: آن کند کوشش تو بر اعدا ••• که کند بخشش تو بر دینار. مفید بلخی.ز رشک ساعدش در خون نشسته ••• ید بیضا به رنگ پنجه ٔ گل.
مدح موجه
مدح موجه نزد بلغا آن است که ممدوح را از یک ترکیب به دو نوع ستایش حاصل آید.
جامع الصنایع؛ رجوع به استتماع شود.
...

جدول کلمات

ستایش

پیشنهاد کاربران

ثنا

مدح :مدح به معنی هر گونه ستایش است ، خواه در برابر یک امر اختیاری باشد یا غیر اختیاری ، فی المثل تعریفی را که از یک گوهر گرانبها می کنیم ، عرب آنرا مدح می نامد ، و به تعبیر دیگر مفهوم مدح ، عام است در حالی که مفهوم حمد خاص می باشد .

آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت


کلمات دیگر: