کلمه جو
صفحه اصلی

اصطلاح


مترادف اصطلاح : تعبیر، زبان، کلمه، واژه، سازش، صلح

برابر پارسی : زبانزد، واژاک

فارسی به انگلیسی

expression, idiom, term, terminology

term, terminology


expression, idiom, term


فارسی به عربی

تعبیر , صفة

مترادف و متضاد

۱. تعبیر، زبان، کلمه، واژه
۲. سازش، صلح


idiom (اسم)
لهجه، زبان ویژه، اصطلاح

epithet (اسم)
صفت، لقب، کنیه، اصطلاح

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

phrase (اسم)
تعبیر، عبارت، اصطلاح، کلمه بندی، سخن موجز

سازش، صلح


تعبیر، زبان، کلمه، واژه


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بهم ساختن سازش کردن صلح کردن ۲ - ( اسم ) سازش صلح ۳ - ( مصدر ) اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمهای . ۴ - ( اسم ) لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند . جمع : اصطلاحات .

واژه یا عبارت یا نشانه‌ای حرفی یا حرفی- ‌عددی که در حوزه‌ای تخصصی برای ارجاع به یک مفهوم مشخص به کار برده می‌شود


فرهنگ معین

(اِ طِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سازش کردن ، صلح کردن . ۲ - (اِ. ) واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی ، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود. ۳ - لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند. ج . اصطلاحات .

لغت نامه دهخدا

اصطلاح. [ اِ طِ ]( ع مص ) با یکدیگر صلح کردن. ( لغت میرسید شریف جرجانی ص 2 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( زوزنی ). با هم صلح کردن. مأخوذ از صلح است ، چون در باب افتعال صاد مقابل تای افتعال افتاد تای را بدل به طا کردند اصطلاح شد. ( غیاث ) ( آنندراج ). با هم صلح کردن. آشتی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تصالح. ( زوزنی ). || ( اصطلاح فقه ) رجوع به مبحث صلح در فقه شود. || فراهم آمدن قومی برای امری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || عرف خاص ، و آن عبارت از اتفاق طایفه مخصوصی بر وضع چیز است. ج ، اصطلاحات. ( از اقرب الموارد ). در عرف ، موافقت بر چیزی.( مؤید الفضلاء ). با هم اتفاق نمودن برای معین داشتن معنی لفظ سوای موضوع آن لفظ. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی ، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و یا معنایی برای لفظی وضع کنند غیر از معنای اصلی و معنای موضوع آن. ( ناظم الاطباء ). کلمه ای که در میان طایفه ای از قومی معنای خاص قراردادی آنان دهد. اتفاق اهل فنی در تعبیر از چیزی. وضع کردن مردم در فنی یا علمی کلمه ای را برای معنایی یا نقل کردن کلمه ای از معنای خود به معنی نوین. کلمه موضوعه یا منقوله بصورت فوق. و صاحب کشاف آرد: و عرف خاص را نامند و آن عبارتست از اتفاق قومی بر چیزی یا نامی بعد از نقل آن چیز از اولین موضوعش ، یا برای مناسبتی که بین اولین موضوع و نام آن شی بوده ، مانند عموم و خصوص ، یا برای مشارکت بین آن دو در امری ، یا مشابهت بین آن دو در وصفی ، یا غیر آن ، کذا فی تعریفات الجرجانی. و در ضمن بیان معنی لفظ مجاز شرح آن گذشت. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). عبارت از اتفاق قومی بر نامیدن چیزی بنام چیز دیگر که از موضع اول خود نقل شده باشد، و گفته اند اصطلاح اخراج لفظ از معنی لغوی به معنی دیگریست بسبب مناسبتی که میان آن میباشد. و گویند اصطلاح اتفاق کردن طایفه ای بر وضع لفظ بازای معنی است. و گفته اند اصطلاح بیرون آوردن شی از معنی لغوی بمعنی دیگریست برای بیان مقصود. و گویند اصطلاح لفظ معینی در میان قومی معین است . ( از تعریفات جرجانی ). اتفاق کردن جمعی بر استعمال کردن لفظی در معنی معینی ، مثال : اهل هر علم الفاظ عمومی تکلمی را در معانی اصطلاحی خودشان استعمال میکنند. ( فرهنگ نظام ). و خواجه نصیر ذیل عنوان اسماء متشابهه آرد: قسم دوم آنکه اطلاق لفظ در اصل ممهد بود و در شبیه نیز استعمال کنند ولیکن نه به اعتبار ملاحظه اصل ، بلکه آن مناسبت و مشابهت که در اصل اطلاق بوده باشد بر شبیه در وقت اطلاق معتبر ندارند. و این قسم به دو قسم شود: یکی آنکه شبیه در اطلاق مساوی اصل بود و آنرا اسماء منقوله خوانند مانند اطلاق ماه بر جرم سماوی بوضع و بر مدتی معین بنقل و همچنین اطلاق عدل بر داد که صفت است و بر دادگر که موصوفست به این صفت. و دیگر آنکه شبیه بر اصل راجح شود. و آن هم دو نوع بود: یکی آنکه اطلاق بحسب جمهور بود و آنرا متعارف خوانند مانند اطلاق لفظ غایط بر زمین نشیب بوضع و بر حدث مردم بعرف. و دیگر آنکه اطلاق بحسب اهل صناعتی بود و آنرا مصطلح خوانند، چنانکه اطلاق لفظ قدیم بر کهنه بوضع و بر آنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. پس اسماء متشابهه به سه قسم شود: یکی آنکه ترجیح اصل را بود در اطلاق ، و این قسم مجاز و استعاره است. و دیگر آنکه ترجیح فرع را بود و آن قسم عرف عام و اصطلاح است و سیم آنکه اصل و فرع متساوی باشند و آن قسم نقل مجرد است. ( اساس الاقتباس ص 11 و 12 ). و رجوع به مصطلح و الفاظ شود :

اصطلاح . [ اِ طِ ](ع مص ) با یکدیگر صلح کردن . (لغت میرسید شریف جرجانی ص 2) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (زوزنی ). با هم صلح کردن . مأخوذ از صلح است ، چون در باب افتعال صاد مقابل تای افتعال افتاد تای را بدل به طا کردند اصطلاح شد. (غیاث ) (آنندراج ). با هم صلح کردن . آشتی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصالح . (زوزنی ). || (اصطلاح فقه ) رجوع به مبحث صلح در فقه شود. || فراهم آمدن قومی برای امری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عرف خاص ، و آن عبارت از اتفاق طایفه ٔ مخصوصی بر وضع چیز است . ج ، اصطلاحات . (از اقرب الموارد). در عرف ، موافقت بر چیزی .(مؤید الفضلاء). با هم اتفاق نمودن برای معین داشتن معنی لفظ سوای موضوع آن لفظ. (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و یا معنایی برای لفظی وضع کنند غیر از معنای اصلی و معنای موضوع آن . (ناظم الاطباء). کلمه ای که در میان طایفه ای از قومی معنای خاص قراردادی آنان دهد. اتفاق اهل فنی در تعبیر از چیزی . وضع کردن مردم در فنی یا علمی کلمه ای را برای معنایی یا نقل کردن کلمه ای از معنای خود به معنی نوین . کلمه ٔ موضوعه یا منقوله بصورت فوق . و صاحب کشاف آرد: و عرف خاص را نامند و آن عبارتست از اتفاق قومی بر چیزی یا نامی بعد از نقل آن چیز از اولین موضوعش ، یا برای مناسبتی که بین اولین موضوع و نام آن شی ٔ بوده ، مانند عموم و خصوص ، یا برای مشارکت بین آن دو در امری ، یا مشابهت بین آن دو در وصفی ، یا غیر آن ، کذا فی تعریفات الجرجانی . و در ضمن بیان معنی لفظ مجاز شرح آن گذشت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عبارت از اتفاق قومی بر نامیدن چیزی بنام چیز دیگر که از موضع اول خود نقل شده باشد، و گفته اند اصطلاح اخراج لفظ از معنی لغوی به معنی دیگریست بسبب مناسبتی که میان آن میباشد. و گویند اصطلاح اتفاق کردن طایفه ای بر وضع لفظ بازای معنی است . و گفته اند اصطلاح بیرون آوردن شی ٔ از معنی لغوی بمعنی دیگریست برای بیان مقصود. و گویند اصطلاح لفظ معینی در میان قومی معین است . (از تعریفات جرجانی ). اتفاق کردن جمعی بر استعمال کردن لفظی در معنی معینی ، مثال : اهل هر علم الفاظ عمومی تکلمی را در معانی اصطلاحی خودشان استعمال میکنند. (فرهنگ نظام ). و خواجه نصیر ذیل عنوان اسماء متشابهه آرد: قسم دوم آنکه اطلاق لفظ در اصل ممهد بود و در شبیه نیز استعمال کنند ولیکن نه به اعتبار ملاحظه ٔ اصل ، بلکه آن مناسبت و مشابهت که در اصل اطلاق بوده باشد بر شبیه در وقت اطلاق معتبر ندارند. و این قسم به دو قسم شود: یکی آنکه شبیه در اطلاق مساوی اصل بود و آنرا اسماء منقوله خوانند مانند اطلاق ماه بر جرم سماوی بوضع و بر مدتی معین بنقل و همچنین اطلاق عدل بر داد که صفت است و بر دادگر که موصوفست به این صفت . و دیگر آنکه شبیه بر اصل راجح شود. و آن هم دو نوع بود: یکی آنکه اطلاق بحسب جمهور بود و آنرا متعارف خوانند مانند اطلاق لفظ غایط بر زمین نشیب بوضع و بر حدث مردم بعرف . و دیگر آنکه اطلاق بحسب اهل صناعتی بود و آنرا مصطلح خوانند، چنانکه اطلاق لفظ قدیم بر کهنه بوضع و بر آنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح . پس اسماء متشابهه به سه قسم شود: یکی آنکه ترجیح اصل را بود در اطلاق ، و این قسم مجاز و استعاره است . و دیگر آنکه ترجیح فرع را بود و آن قسم عرف عام و اصطلاح است و سیم آنکه اصل و فرع متساوی باشند و آن قسم نقل مجرد است . (اساس الاقتباس ص 11 و 12). و رجوع به مصطلح و الفاظ شود :
هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح .

مولوی .


هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم .

مولوی .


|| بصلاح آوردن کار. (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 2).

فرهنگ عمید

کلمه ای که در گروهی یا در علم و فن و رشته ای معنی خاص غیر از معنی اصلی دارد.

دانشنامه عمومی

اصطلاح سخن یا حرفی است که بر غیر از موضوع اصلی خود دلالت کند. به عنوان نمونه در زبان ترکی استانبولی، اصطلاح «باقلا در دهان داشتن» کنایه ای از طفره رفتن از رُک حرف خود را زدن است.

دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاح (idiom)
گروهی از کلمات که معنای کلّ آن با معنای تک تک کلمات آن گروه تفاوت دارد. (مثل «غزل خداحافظی را خواندن» به معنی «مردن»)؛ بسیاری از اصطلاحات تنها در زبان عامیانه به کار می روند، مانند «دسته گل به آب دادن»؛ ولی برخی در گفتار رسمی نیز معمول اند، ازقبیل «مثل برگ خزان ریختن». واژه های تشکیل دهندۀ یک اصطلاح بالنّسبه ثابت اند، یعنی نمی توان آنها را تغییر داد. مثلاً، در «غزل خداحافظی را خواندن» نمی توان واژه های مشابه دیگری را جانشین «غزل»، «خداحافظی» یا «خواندن» کرد؛ هرچند در معدودی از اصطلاح ها این امکان وجود دارد، چنان که به جای «زورتپان کردن» می توان گفت «زورچپان کردن».

فرهنگ فارسی ساره

واژاک، زبا نزد


فرهنگستان زبان و ادب

{term} [زبان شناسی] واژه یا عبارت یا نشانه ای حرفی یا حرفی- عددی که در حوزه ای تخصصی برای ارجاع به یک مفهوم مشخص به کار برده می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اصطلاح نقل لفظ از معنی لغوی به معنی دیگر را گویند.
در تعریف اصطلاح گفته اند: «الاصطلاح اخراج اللفظ من معنی لغوی الی آخر لمناسبۀ بینهما. و قیل: الاصطلاح هو العرف الخاص و هو عبارۀ عن اتفاق قوم علی تسمیۀ شیء باسم بعد نقله عن موضوعه الاول لمناسبة بینهما کلاعموم و الخصوص او لمشارکتهما فی أمر او مشابهتهما فی وصف أو غیرها». یعنی اصطلاح نقل لفظ از معنی لغوی به معنی دیگر است از جهت مناسبتی که بین آن دو وجود دارد، و به عبارت دیگر اصطلاح را بر عرف خاص اطلاق کنند یعنی اتفاق گروهی مخصوص از مردم بر نقل کلمه ای از معنی نخستین و وضع یا استعمال آن در معنی دیگر به سبب مناسبتی چون عموم و خصوص یا مشارکت آن دو در امری یا مشابهتشان در وصفی یا جز اینها.و بالاخره می توان گفت که در لسان علماء و محققین و زبان علمی، کلمه اصطلاح هم یک اصطلاح است.و چنان که آقای جعفری لنگرودی در کتاب فرهنگ حقوقی می نویسد: اصطلاح عبارتست از لفظی که در رشته و فن ویژه ای معنی لغوی خود را از دست داده و برای رساندن مقاصد علمی و تفهیم مطالب فنی بکار رود، اصطلاحات گاهی الفاظ کوتاهی است که معانی مهم و برجسته و زیادی را ادا می کند، و مفاهیم دقیق علمی را ظاهر و روشن می سازد بر خلاف لغت که چنین نیست.
نمونه ای از اصطلاحات
در کتاب مفاتیح العلوم آورد: نمونه این گونه اصطلاحات کلمه « رجعت » است.این کلمه نزد لغویان به معنی یکبار رجوع کردن است، و به اعتقاد آنان معنی دیگری از آن فهمیده نمی شود ولی همین کلمه در اصطلاح فقهاء به معنی رجوع در طلاق غیر بائن می باشد.و نزد متکلمین به معنی رجوع و بازگشت امام ( معصوم ) پس از غیبت یا موت وی است چنانکه شیعه معتقدند.و نزد کاتبان دیوان حساب، گزارشی است که وکیل خرج برای خوراک یک نوبت سپاه تسلیم می کند.و نزد منجمان حرکت ستارگان است از خمسه متحیره در جهتی که مخالف با ترتیب و نظم برجهاست.و دیگر کلمه «فک» است که نزد لغویین به معنی جدا کردن دو چیز از هم و باز کردن است و نیز به معنی یکی از دو آرواره می باشد.اصل الفلک الفصل بین الشیئین و تخلیص بعضها من بعض... و الفک: اللحی، و الفکان: الحیان. و نزد فقهاء گفته می شود «فک اسیر» یا «فک رقبۀ» یعنی آزاد کردن اسیر یا برده و «فک رهن» یعنی رهانیدن رهن.و نیز همین کلمه نزد علمای عروض آن است که اجزای بحری از بحری بیرون آرند و جدا کنند یعنی بیت «هزج» را مثلا از وزن بحر «رجز» برخوانند. و نزد کاتبان دیوان ثبت مجدد اسم جیره بگیر است در دیوان یا جریده پس از آنکه جیره اش را قطع کرده باشند.و دیگر کلمه «وتد» است که نزد لغویین و مفسرین یکی از میخهای خیمه و به معنی کوه است که از کلام خدا فهمیده می شود «والجبال أوتاداً» یعنی کوهها در حکم میخها هستند.و نزد علمای عروض عبارت است از دو متحرک و یک ساکن چنانکه «اگر، مگر» و به حکم آنکه هر دو متحرک این رکن مقارن یکدیگرند آن را مقرون خواندند، و یا عبارت است از دو متحرک بر دو طرف یک ساکن چنانکه «ناله و ماله» که حرف «ها» در این کلمات ملفوظ نیست. و نزد منجمین به معنی یکی از اوتاد چهارگانه است که عبارتند از: وتد طالع، وتد غارب، وتد وسط السماء، وتد الارض. مثال دیگر کلمه « رهن » است که در لغت به معنی ثبوت و دوام است و نیز به معنی حبس است بهر سببی که باشد چنانکه فرمود: «کل نفس بما کسبت رهینة.» أی محبوسة بما کسبته من خیر و شر.لسان العرب، قاموس، ذیل «رهن». و در اصطلاح فقه، رهن و ثیقل دین است، و یا وثیقه ای است برای دین مرتهن. مثال دیگر لفظ وقف است که در لغت به معنی ایستادن و ایستانیدن می باشد در قاموس ذیل «وقف» آورد: وقف...: دام قائماً، وقفته أنا: فعلت به ما وقف.و سید شریف در تعریفات می نویسد: الوقف فی اللغة: الحبس.و در اصطلاح فقه آن را چنین تعریف کرده اند: «الوقف تحبیس الاصل و تسبیل الثمرۀ، او تحبیس الاصل و اطلاق المنفعة».یعنی وقف حبس کردن اصل مال و رها ساختن منافع و فوائد آن (در راه خیر) است. و غرض از «تحبیس اصل» این است که مال به صورتی درآید که نتوان آن را در معرض معامله و نقل و انتقال قرار داد. و تعریفات دیگری نیز نوشته اند که این مختصر را گنجایش نقل همه آنها نیست.
فرق اصطلاح و لغت
از تعریفی که برای «اصطلاح» و «لغت» بیان شد، فرق بین آنها و مشخصات هر یک روشن می گردد، اکنون به منظور استیفاء بحث و زیادت بیان می گوییم:لغات، اختصاص به هیچ علم و فنی ندارد و همگان از آن استفاده می کنند و بکار می برند، ولی اصطلاحات همواره مربوط به یک یا چند علم است و صنف مخصوصی از مردم در کارهای علمی و فنی خود به آنها نیاز دارند و بکار می برند.و بدین جهت است که معانی لغات معروف و مفهوم همه مردم است، برخلاف اصطلاحات که معانی آنها غالباً برای اهل فن و متخصصین مأنوس و آشنا می باشد و بس.گاهی اصطلاح به اتفاق و بناء گروهی مخصوص وضع می شود و قبول عامه پیدا می کند، و زمانی هم مبتکر یا مخترعی خود نامی بر ابتکار یا اختراع خویش می نهد و آن نام در میان اهل فن متداول می شود.نکته قابل توجه این است که لغات و اصطلاحات بر اثر احتیاجات روزافزون بشر پیوسته در حال تجدید و تطور و افزایش و همواره دستخوش تحول و دگرگونی می باشند و بدین سبب تعیین مرز پایداری میان لغت و اصطلاح بسیار دشوار است، زیرا پیوند متقابل لغت و اصطلاح بر حسب عوامل اجتماعی بحدی است که گاه لغت، اصطلاح و گاه اصطلاح، لغت می شود.چنانکه در مثل کلمه نماز که در لغت به معنی بندگی است و سپس در اصطلاح شرع بر اعمال خاصی با رکوع و سجود و تشهد و جز اینها همراه است اطلاق شده و باز پس از تعمیم مذهب در میان همه مردم همین معنی به صورت لغت درآمد، بنابراین عامل زمان و تحولات اجتماعی در مفاهیم لغت و اصطلاح تأثیر می بخشد.و هر چه تمدن و فرهنگ ملتی بیشتر توسعه و تعمیم یابد اصطلاح های خاص بیشتر در شمار لغات عمومی داخل می شوند و مورد استفاده همگان قرار می گیرند.چنانکه امروزه بر اثر ارتقاء سطح فکر مردم و در نتیجه گسترش دانش، بسیاری از اصطلاحات پزشکی و داروسازی و دیگر دانشها بتدریج از صورت اصطلاح خاص بیرون آمده و جزء لغتها شده اند، مانند میکرب، تجزیه، سلول، گلبول، و صدها کلمه دیگر در همه رشته های فنی و علمی.
اهمیت اصطلاحات علوم
...

پیشنهاد کاربران

از دیدگاه من بهترین واژه ایی که برای عربی اصطلاح ( ضرب المثل ) در دیکشنری آبادیس نوشته شده همانا [زبانزد] است در زبان آلمانی به آن Redeverwendung می گویند و از دو واژه گفتن و بکار بردن درست شده که به پارسی می شود همان واژه درون کروشه را بکار برد. در زبان آلمانی هم هر زبانزدی سرچشمه ایی دارد و کسی آنرا گفته و یا در جایی رخداده است. از زمان باستان زبانزدی بر جامانده که می گوید:\\ آتش سوخرا فرو نشست و باد شاپور وزیدن گرفت// وآن به کاری می گویند که پس از انجام یک پیشامد انجام می شود و سودمند نیست. نمونه های دیگر ماست ها را کیسه کردن و یا قمپز در کردن است که هر کدام از جایی می آیند. در این کامنت دو زبانزد آلمانی را می نویسم که چگونه روی زبانها افتاده است.
۱ - نام من خرگوش است. به آلمانی می شود:Mein Name ist Hase|| در سال ۱۸۵۵ زایشی در دانشگاه Heidelberg آلمان دانشجویی در رشته دادیک ( معرب آن حقوق ) دانش می آموخت. او کارت شناسایی خود را به هم کلاسی خود می دهد و او با یک تن که با او ناهمسو بوده در یک درگیریی که با تپانچه با هم duel می کنند او را می کشد و پا به فرار گذاشته و به فرانسه می رود. در آنجا کارت شناسایی Viktor Hase [ویکتور خرگوش] را که به او داده گم می کند. پلیس فرانسه هم آنرا به دادگاه شهر هایدلبرگ می فرستد. ویکتور هازه ( به چم خرگوش ) را به دادگاه می کشانند و در باز پرسی می گوید:\\ نام من خرگوش است من از هیچ چیز آگاهی ندارم و به پرسش های شما پاسخ نمی دهم. تماشاچیانی که در نشست دادگاه شرکت داشته اند شروع به بلند خندیدن می کنند و از آنجا این یک زبانزد می شود. امروز هم اگر کسی بخواهد در دادگاهی سکوت کند و چیزی نگوید این زبانزد را بکار می برد|| نام من خرگوش است|| زبانزد شماره دو در شمال آلمان پیش آمده. در شهر Buxtehude آلمان زبانزدی است که می گوید:\\ سگ ها با دمشان به بانگ [پارس] در آمده اند// شهر نامبرده به دست هلندی ها که به شکل انبوه به آنجا آمده بودند ساخته می شود و در آنزمان آنها یک بندر با ارزش را بنا کردنند. این شهر در نزدیکی هامبورگ است. هلندی ها وقتیکه زنگ کلیساها را با ریسمان که به شکل دم سگ بود به بانگ ( سدا ) در می آوردند آلمانهایی که کمتر بودنند و در آنجا زندگی می کردنند می گفتند: \\ سگها با دمشان به سدا در آمده اند//
زبانزد های دیگری هم هست که باید چم آنها را دانست مانند. روی پای بزرگ زندگی کردن و آن به این چم است به آدمی می گویند که پول زیاد خرج میکند و زندگی لوکسی دارد. آلمانی آن می شود Auf grossem Fuss leben||
داستان قمپز در کردن را می دانیم که قمپوز توپی بود که دولت عثمانی در جنگ با ایران بکار می برد و ویران کننده نبود ولی سدای بسیار زیادی داشت. سربازهای تازه که به جنگ آمده بودنند هنگام شلیک می ترسیدند و آنهاییکه بیشتر در آنجا بودنند و آشنایی داشتند به آن سربازان می گفتند. نترسید قمپوز در می کنند. در باره ماست ها را کیسه کردن هم می دانیم در پایان پادشاهی ناصرالدین شاه ژنرال کریم خان که مدتی سالار فوج فتحی اصفهان بود و به او مختار السلطنه می گفتند به تهران آمد روزی به او گزارش دادند که ماست گران شده و لایه های کم درآمد نمی توانند آنرا خریداری کنند او دستور داد که ماست فروشان گران نفروشند و مدتی گذشت. مختارالسلطنه روزی به یک فروشگاه رفت در حالی که گماشته و نگهبانان او در پیرامون کشیک می دادند از آن خواست ماست بخرد دارنده فروشگاه که دو نوع ماست داشت یکی که به آن آب افزوده بود و آنرا ماست مختارالسلطنه می نامد و ارزانتر می فروخت و دیگر ماستی بود که آب نداشت و گران می فروخت. از مختارالسلطنه پرسید که از کدامیک می خواهد. چون او از این ماجرا پی برد دستور داد او را وارانه از درخت آویزان کنند و ماست آبدار او را که ماست مختارالسلطنه نامیده بود توی شلوارش بریزند و آنقدر او را نگه دارند تا آب آن بیرون برود و مانند ماست نرمال شود. ماست فروشهای دیگر تا اینرا شنیدند خیلی زود ماستها را کیسه کردند.

بنام واژه
سرشناس واژه
چندواژه

علم واژه

ادیب سلطانی

دانشواژه

چم ، که از کنش چمیدن است و در این مانا بسیار بکار می رود.

افزون بر واژه های یاد شده، برابر نهاد پارسی ( اصطلاح ) ، ( تَشنیک واژه ) نیز می باشد.
منبع: بنیادهای منطق نگریک ترگویه ای از شمس الدین ادیب سلطانی

Idiom
Phrase
Expression
Term

همگی معنی اصطلاح میدن ولی در جاهای گوناگون
استفاده اشون یکمی فرق داره با هم

اصطلاح ( ایس ته لاه ) اگر اصطلاح یک کلمه ی عربی بود. از ریشه ی صلح. . . . باید اصطلاح به صورت اصتلاح ( افتعال ) نوشته می شد. چون ط افتعال ت است. . . . . . . . . اضطراب ( ایز تی راب ) ، مضطرب. . اگر اضطراب عربی بود از ریشه ( افتعال ) باید ط بصورت ت افتعال نوشته می شد. . . . . . . . . . . . . . . اصطلاح تورکی است . و اضطراب ( بر وزن سا راب، دا راب، سوه راب، مه راب، جو راب، خ راب، ش راب خانا ( شرفخانا ) ) تورکی است.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ایدیوم idyom ( کردی )
ساژان ( کردی: سازان )
زاراپ ( کردی: زاراوه )
لاکشَن ( سنسکریت: لاکشَنَ )
یاکشَن ( سنسکریت: لاکشَنا )

ریشه این واژه صلح است و صلح خود واژه ای ایرانی است ، ولی واژه اصطلاح بی معنی است .
( لغت آریایی سول ( در پشتو د سولې ) که عرب آنرا صلح مینویسد در فهرست ریشگان آریایی به شکل solw - و به معنای بی خطر سالم امن safe healthy ثبت شده که salw - و slōw - شکلهای دیگر آن باشند. salu و solme در تخارستان و haurva در اوستایی و sárva در هندی کهن وцелый tselyy در روسیه شکلهای دیگر لغت سول هستند. لغت سول←صلح همریشه است با seul در فرانسه و sole در انگلیس و solus در لاتین که آنرا در معنای تنها ( کنایه از کامل تمام دست نخورده سالم ) به کار میبرند. بدینسان روشن میشود واژگان عربی مصالحه و متصالح جعلی هستند )






اگر واژه های عربی را کنار بگذاریم ، زبان خود ، راهش را پیدا می کند ، می توانیم به جای این واژه بی معنی" در پرده سخن گویی" را بکار ببریم


اصطلاح = درواژه

من چند سالی است که واژه "برواژه" را در نوشته ها و مقاله های پژوهشی خود به کار میبرم. "برواژه" کوتاه شده "ابرواژه" است. ابرواژه معنای "واژه بزرگ" یا بیش از یک واژه معمولی را به ذهن میآورد. برواژه هم با معنی است و هم زیبا و هم ساده است و از هرکس که خود را پاسدار زبان فارسی میداند که باید همگان بدانند، خواهش میکنم تا در جا اندازی این واژه در میان اهل ادب و دانش بکوشند.

اِصطِلاح
اِصطِلاح شِناسی = دَر زَمان شِناسی ، اَندَر زَمان شِناسی
اِصطِلاح ( آمیانه ) =گُفتینه ، گویینه ، گُفتواره

دوستی که گفت ایستیلاه ترکیست و اگر عربی بود باید همسنگ افتعال اصتلاح میشد نمیدانم از عربی دانیتان بگریم یا بر ترکی دانیتان - واژگان پهلوی راترکی گفتید اینک رسیدید به واژگان عربی - برادر ترکی زبان من هر واژه را که در زبان خود دیدید گمان نکنید ترکی است یک نگاه بیندازید به گویشهای دیگر ترکی ببنید ایا در قزاقی و تتاری و قرقیزی و ترکی منچوری و مغولی نشانی از ان دیده میشود اگر بود انگاه میشود درباره ان سخن گفت از انجا که ترکمنی و ایغوری و ازبکی نیز بسیار از فارسی تاثیر پذیرفته تنها با ترکیهای یادشده میتوان درباره ریشه ها سخن گفت همانگونه که درباره ریشه فارسی نیز باید دید ایا در پارسی کهن یا سانسکریت و زیانهای آریه دیگر میتوان ریشه ان را دید یا نه ؟ و ریشه یایی هم نباید مانند ریشه یابی دوستانمان باشد که صلح را به واژگان بی پیوند پشتو و روسی و انگلیس و لاتین و هندی کهن چسباند دانش رگ گردن و زور بازوی یاران و گمان ساده دلان و کل کل هماوردان نیست
اگر اندکی صرف زبان عربی میخواندید میدانستید
باب افتعال دارای هفت دستور ویژه است این چند دستور ویژه از انهاست
هر گاه فاء الفعل این باب صاد یا ضاد یا طاء یا ظاء باشد تاء باب به طاء تبدیل می گردد مانند صبر اصطبر ضرب اضطرب صلح اصطلح ظلم اظطلم
هر گاه فاء الفعل دال یا ذال یا زاء باشد تاء باب به دال تبدیل می شود مانند درک ادرک ذکر اذدکر زجر ازدجر
هر گاه فاء الفعل حرف عله باشد به تاء تبدیل شده سپس در تاء باب ادغام می شود مانند وحد اتحد یسر اتسر

هر گاه عین الفعل این باب یکی از ۱۲ حرف ت ث ج د ذ ز س ش ص ض ط ظ باشد جائز است تاء باب را از جنس عین الفعل نموده و در آن ادغام نماییم
چه نیک است پیش از هر سخنی درباره ان کمی پزوهش کنیم و بیندیشیم

این همه دوستان به گمان خویش فارسی سازی کردند
دوست گرامی اشکان - پارسی گویی کینه ورزی و دشمنی نابخردانه با زبان دگران نیست اگر واژه زبان دگران انست که شما گفتی گمان نمیکنی این بزرگترین دشنام و ناسزا برای ایرانیان است که انچنان بیچیزند که نیازمند یاوه های زبان دگری هستند
دو دیگر انکه چگونه است که نمیدانید در پرده سخن گفتن چیز دگریست و هیچ پیوندی با این واژه ندارد
من هم براینم که واژگان بیگانه پیوندهای زبانی را خشک میکنند و زبان را از درون نابود میکنند هر زبان در درازای هزاره ها ساخته و پرداخته و اهنگین شده و واژگان بیگانه ریشه زبان را میخشکاند و باید وازگان بیگانه را کنار نهاد و با واژگان پرداخته زبان خویش سخن گفت مگر انکه پیش از کنار نهادن وازه بیگانه باید زبان خویش و واژگانش را شناخت شناختی درست و ژرف و نه لاف شناسایی و نا آشنایی - ساختن واژگان زورچپان زیانش کمتر از واژه بیگانه نیست

بی سنجش درست میخواهید همسنگ یک واژه را درست بیابید دوستانی که این همه واژه پیشنهاد دادند چه خوب بود پیش خود چند گفتار را که در ان واژگان اصطلاح و مصطلح و همگونه اش امده را پیش رو مینهادند و واژگان پیشنهادی خویش را جایگزین میکردند تا خود با چشم خود شاهکار خود را بنگرند و ببنند ایا جای جایگزینی دارد یا نه ؟
برای نمونه
امدیم به ابر واژه خود درستش کنیم
امدیم در پرده سخن گفتن خود درستش کنیم
به دانش واژه خود زرنگی
این دیگه چه تشنیک واژه ای هست ؟
به این کار به گفتینه تخمی مرغی میگویند
-

( اصطلاح ) به معنای تعریف چیزی در علم مربوط به آن علم یا فن این کلمه از ریشه صُلح و به معنای صلح و آرامش است و دلیل نام گذاری آن به کلمه اصطلاح به این دلیل است که مثلا وقتی می گویم تعریف فلان چیز در اصطلاح چیست می گوییم چون دانشمندان آن علم در آن بخش از تعریف به صلح کردن و به یک تعریف مشترک و واحد رسیدن . مثلا تعریف علم نحو می گوییم دانشمندان علم نحو فلان اصطلاح و تعریف را برای علم نحو کرده اند.


کلمات دیگر: