کلمه جو
صفحه اصلی

وقف


مترادف وقف : موقوفه، واگذاری، اهدا، بخشش، نذر، هبه، افامت، توقف، ایست، مکث، وقفه، اختصاص دادن، منحصر کردن

برابر پارسی : دهش، نهادک، ورستاد

فارسی به انگلیسی

endowment, entailment, pious foundation, consecration, devotion

pious foundation


endowment, entailment


فارسی به عربی

ولاء

عربی به فارسی

ايستادن , موقوف شدن , دست کشيدن , گرفتن , وقفه , ايست , توقف


مترادف و متضاد

موقوفه، واگذاری


اهدا، بخشش، نذر، هبه


افامت، توقف


ایست، مکث، وقفه


اختصاص‌دادن، منحصر کردن


devotion (اسم)
هواخواهی، پرستش، سرسپردگی، تخصیص، وقف، صمیمیت، جانسپار، از خود گذشتگی، دعا، مریدی

consecration (اسم)
تخصیص، وقف، تقدیس، تبرک

apanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

appanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

۱. موقوفه، واگذاری
۲. اهدا، بخشش، نذر، هبه
۳. افامت، توقف
۴. ایست، مکث، وقفه
۵. اختصاصدادن، منحصر کردن


فرهنگ فارسی

۱- (مصدر ) ایستادن اقامت کردن . ۲- (مصدر ) ساکن بودن اقامت دادن . ۳- حبس کردن ملک یا مستغلی در راه خدا. ۴- (اسم ) اقامت . ۵- توقف ایست : (( چون در وقف خواهند که یائ متکلم را چون مالی و سلطانی متحرک گردانند ها(ئی ) بدان الحاق کنند تا دلیل فتح. ما قبل خویش باشد و محل وقف متکلم گردد. ) ) ۶- زمین ملک یا مستغلی که برای مقصو معینی درراه خدا اختصاص دهند. توضیح وقف عبارتست ازاین که عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود : (( توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی . ) ) (گلستان ) یا وقف اموات . وقفی است که مقصود از آن کارهایی نظیر روضه خوانی برای مردگان و غیره است . یا وقف خاص . وقفی است که مختص دسته ای معین و خاص باشد مانند : قف بر اولاد با بر افراد وطبقه ای خاص ازمردم . یاوقف عام . وقفی است که مقصود از آن امور خیریه است ومخصوص دسته وطبقه ای معین نیست مانند : وقف بر فقرا و بر طلاب و مدارس و مساجد مقابل وقف خاص . یا غبط. وقف . متولیان و ادارات اوقاف موظف هستندکه همواره نسبت بموقوفات چنان عمل کنند که عمران و آبادی و ازدیاد در آمد آنها مقدم بر هر چیزی باشد این منظور را (( غبط. وقف ) ) میگویند. یا وقف بودن کسی یا چیزی کی یا چیزی را. مختص آن بودن منحصر بوی بودن : یکی آهم کزین آهم بسوز دشت خرگاهم یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکر خارا. ( دیوان کبیر ) یا وقف غفران : ((هست منقول از رسول انام سید انبیا علیه السلام ) ) (( وقف غفران ده است در قر آن گر بدانی شوی زاهل کلام . ) ) (( ( اولیا ) ) دان به مایده اول (( بسمعون ) دان به سور. انعام . ) ) (( ( فاسقا ) ) نیز ( یستون ) ز عقب هر دو در سجده یافته اند نظام . ) ) ( پنج دیگر به سور. یس اول ( آثار هم ) بخوان بدوام . ) ) (( ثانیش ( العباد ) و ( فرقدنا ) ثالث و رابعش کنم اعلام . ) ) (( (ا عبدونی ) و (مثلهم ) خامس (ملک یقبضن ) عاشرا اتمام . ) ) (( چون رسول خدا چنین فرمود باد بر روح او درود وسلام . ) ) ( شرح نصاب ) ۸ - درنگ کردن برکلمه ای هنگام قرائ ت قر آن یعنی وصل نکردن آن کلمه را به کمل. بعدی و وقف در تجوید بنابر آنچه سجاوندی گفته شش است : ۱- وقف لازم در قر آن و علامت (م ) است و معنی وقت لازم آنست که اگر خواننده به وصل خواند در معنی تغییری رخ دهد. ۲ - وقف مطلق و علامت آن (ط ) است و وقف بر کلمه و ابتدا از کلم. بعد مطلقا نزد هم. ائم. قرائ ت جایزاست . ۳- وقف جایزوعلامت آن ( ج ) است و معنی آن این است که وصل کلمه به مابعد هم جایزاست . ۴ - وقف مجونز و علامت آن ( ز ) یعنی اصل وصل است ولی وقف نیزجایزاست . ۵ - وقف مرخص وعلامت آن ( ص . ) است یعنی در وقف رخصتی است بخاطر طول کلام . ۶- (لا ) علامت آنست که وقف بر کلمه جایز نیست . ۹ - (اسم ) دست. عاجین :(( مگر لفظ وقف هم بر سبیل ایهام آورده باشد که وقف در لغت عرب دستین. عاجین باشد. ) )
وقوف جمع واقف

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ایستادن ، درنگ کردن . ۲ - (مص م . ) تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده است . ۳ - درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن .

لغت نامه دهخدا

وقف. [ وَ ] ( ع مص ) ایستادن. ( منتهی الارب ). به حالت ایستاده ماندن و آرام گرفتن. ( از اقرب الموارد ). وقوف. ( منتهی الارب ).اقامت کردن. || شک کردن در مسئله. ( از اقرب الموارد ). || منع کردن و جلوگیری نمودن. || وقف حکم بر حضور فلان ؛ معلق کردن آن حکم را به حضور او. ( از اقرب الموارد ). || ایستانیدن ، یعنی کردن کاری با کسی که بدان ایستد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). هم لازم و هم متعدی استعمال شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بازداشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( المصادر زوزنی ). || فرونشاندن جوشش دیگ به آب سرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خدمت کردن نصرانی کلیسا را. || مطلع کردن بر گناه وبر هر چیزی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دانستن و مطلع شدن. ( غیاث اللغات ). || وقف کردن بر مساکین چیزی را به راه خدای. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آنچه در ملک کسی نباشد و به راه خدا آن را گذاشتن ، و در بعضی جاها به معنی مطلق عطا استعمال شود. ( غیاث اللغات ). || ( اِ ) دستیانه از دندان فیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || اسب که در خردگاه دست و پای وی سپیدی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سپری که گردش از سرون یا آهن یا مانند آن درگیرند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) ( اصطلاح فقه ) نگه داشتن و حبس کردن عین ملکی است بر ملک واقف آن [ نه ملک خدا ] و مصرف کردن منفعت آن را در راه خدا، و بعضی از فقهاء گویند وقف حبس عین است بر ملک خدای تعالی ، پس بنابراین ملکیت مالک آن به خداوند منتقل میشود. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و کتب فقهیه شود. || ( اصطلاح قانون مدنی ) حبس عین وتسبیل ثمره است برحسب نیت واقف. وقف عبارت است از اینکه عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود. ( ماده 55 قانون مدنی ایران ). || ( ص ، اِ ) موقوفه. موقوف. ( از اقرب الموارد ). زمین ، ملک یا مستغَلّی که برای مقصود معینی در راه خدا اختصاص دهند :
ای به هزارجان دلم مست وفای روی تو
خانه جان به چارحد وقف هوای روی تو.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 460 ).
بیا که خرقه من گرچه رهن میکده هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی.
حافظ.
- امثال :
روغن چراغ ریخته وقف امامزاده میکند.

وقف . [ وُ ] (ع ص ، اِ) وُقوف . ج ِ واقف . (اقرب الموارد).


وقف . [ وَ ] (ع مص ) ایستادن . (منتهی الارب ). به حالت ایستاده ماندن و آرام گرفتن . (از اقرب الموارد). وقوف . (منتهی الارب ).اقامت کردن . || شک کردن در مسئله . (از اقرب الموارد). || منع کردن و جلوگیری نمودن . || وقف حکم بر حضور فلان ؛ معلق کردن آن حکم را به حضور او. (از اقرب الموارد). || ایستانیدن ، یعنی کردن کاری با کسی که بدان ایستد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هم لازم و هم متعدی استعمال شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (المصادر زوزنی ). || فرونشاندن جوشش دیگ به آب سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خدمت کردن نصرانی کلیسا را. || مطلع کردن بر گناه وبر هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دانستن و مطلع شدن . (غیاث اللغات ). || وقف کردن بر مساکین چیزی را به راه خدای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آنچه در ملک کسی نباشد و به راه خدا آن را گذاشتن ، و در بعضی جاها به معنی مطلق عطا استعمال شود. (غیاث اللغات ). || (اِ) دستیانه از دندان فیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || اسب که در خردگاه دست و پای وی سپیدی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سپری که گردش از سرون یا آهن یا مانند آن درگیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) (اصطلاح فقه ) نگه داشتن و حبس کردن عین ملکی است بر ملک واقف آن [ نه ملک خدا ] و مصرف کردن منفعت آن را در راه خدا، و بعضی از فقهاء گویند وقف حبس عین است بر ملک خدای تعالی ، پس بنابراین ملکیت مالک آن به خداوند منتقل میشود. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و کتب فقهیه شود. || (اصطلاح قانون مدنی ) حبس عین وتسبیل ثمره است برحسب نیت واقف . وقف عبارت است از اینکه عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود. (ماده ٔ 55 قانون مدنی ایران ). || (ص ، اِ) موقوفه . موقوف . (از اقرب الموارد). زمین ، ملک یا مستغَلّی که برای مقصود معینی در راه خدا اختصاص دهند :
ای به هزارجان دلم مست وفای روی تو
خانه ٔ جان به چارحد وقف هوای روی تو.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 460).


بیا که خرقه ٔ من گرچه رهن میکده هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی .

حافظ.


- امثال :
روغن چراغ ریخته وقف امامزاده میکند .
هر کجا قاب پلو جوجه و کوکو دارد
مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد.

؟


- وقف اموات ؛ (اصطلاح فقه ) وقفی است که ثمره ٔ موقوفه صرف کارهایی نظیر روضه خوانی برای مردگان و غیره شود.
- وقف اولاد، وقف اولادی ؛ آنچه بر فرزندان وقف کنند که دیگری را از آن حق استفاده نباشد :
بهشت حق بنی آدم است دل خوش دار
که ماند از پدراین باغ وقف اولاد است .

کلیم (از آنندراج ).


از غمکده ٔ جهان چو بیرون میرفت
غم رابه زمانه وقف اولادی کرد.

ملک حمزه ٔ سیستانی غافل (از آنندراج ).


- وقف بودن کسی بر کسی (چیزی ) ؛ بر چیزی مختص آن بودن . منحصر به آن بودن . مقصور بدان بودن . مخصوص به آن بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وقف خاص ؛ وقفی است که مختص دسته ٔ معین و خاص باشد، مانند وقف بر اولاد یا بر افراد و طبقه ای خاص از مردم .
- وقف داشتن ؛ وقف کردن :
بر آتش وقف دارم همچو قرص مهر خرمن را
بر این آتش بزن چندانکه خواهد چرخ دامن را.

هروی (از آنندراج ).


- وقف شدن ؛ موقوفه شدن .
- || مختص شدن . اختصاص یافتن :
دانند که در خدمت سلطان جهاندار
تا گشت زبانم به ثنا وقف ثنا شد.

عنصری .


مخرام ومشو خرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غَبرا.

ناصرخسرو.


- وقف عام ؛ (اصطلاح فقه ) وقفی است که مقصود از آن امور خیریه است و مخصوص دسته و طبقه ٔ معینی نیست ، مانند وقف بر فقرا، وقف بر طلاب و مدارس و مساجد. مقابل وقف خاص .
- وقف کردن ؛ موقوفه قرار دادن :
دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده ست
بر وقف خدا هیچ کسی را نبود دست .

منوچهری (دیوان ص 154).


کنم دفتر عمر وقف قناعت
نویسم به هر صفحه ای لایباعی .

خاقانی .


تا کسی بر لب نیارد دعوی خون کلیم
خون فرزندان خود هم وقف قاتل کرده ام .

کلیم (از آنندراج ).


- || حصر کردن . منحصر ساختن :
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر اوذوالجلال عز و جلال .

عنصری .


رجوع به مدخل وقف کردن شود.
- غبطه ٔ وقف ؛ (اصطلاح فقه ) متولیان و ادارات اوقاف موظف هستند که همواره نسبت به موقوفات چنان عمل کنند که عمران و آبادی و ازدیاد درآمد آنها مقدم بر هر چیزی باشد. این منظور را غبطه ٔ وقف میگویند. (تاریخچه ٔ وقف در اسلام تألیف شهابی ص 4).
|| (اِمص ) جزم . سکون (در حرکات بنائی ). || وقت غفران ، یکی از اقسام وقف است . در قرآن ده مورد وجود دارد که وقف در آن وقف غفران نامیده میشود: 1- یسمعون در انعام . 2 و 3- فاسقاً و لایستون در حم و سجده . 4- اولیاء در مائده . 5- یقبضن در تبارک و از 6 تا 10 در سوره ٔ یس است بدین ترتیب : آثارهم ، ثم العباد، مرقدنا و اعبدونی و مثلهم :
هست منقول از رسول انام
سید انبیا علیه سلام
وقف غفران دَه است در قرآن
گر بدانی شوی ز اهل کلام
اولیا دان به مائده اول
یسمعون ْ دان به سوره ٔ انعام
فاسقاً نیز یستون ز عقب
هر دو در سجده یافتند نظام
پنج دیگر به سوره ٔ یاسین
اول آثارهم بخوان به دوام
ثانیش العباد و مرقدنا
ثالث و رابعش کنم اعلام
اعبدونی و مثلهم خامس
ملک یقبضن عاشراً اتمام
چون رسول خدا چنین فرمود
باد بر روح او درود و سلام .

(شرح نصاب ).


|| (اصطلاح تجوید) ایستادن و توقف نمودن در کلام . (غیاث اللغات ). درنگ کردن بر کلمه ای هنگام قرائت قرآن ، یعنی وصل نکردن آن کلمه را به کلمه ٔبعد، و وقف در تجوید بنابر آنچه سجاوندی گفته شش است : 1- وقف لازم در قرآن و علامت آن «م » است و معنی وقف لازم آن است که اگر خواننده به وصل خواند در معنی تغییری رخ دهد. 2- وقف مطلق و علامت آن «ط» است ، و وقف بر کلمه و ابتداء از کلمه ٔ بعد مطلقاً نزد همه ٔ ائمه ٔ قرائت جایز است . 3- وقف جایز و علامت آن «ج » است و معنی آن این است که وصل کلمه به مابعد هم جایز است . 4- وقف مجوز و علامت آن «ز» یعنی اصل ، وصل است ولی وقف نیز جایز است . 5- وقف مرخص و علامت آن «ص » است یعنی در وقف رخصتی است به خاطر طول کلام . 6- «لا» علامت آن است که وقف بر کلمه جایز نیست . (الوقوف سجاوندی ). || (اصطلاح ادبی ) قطع کردن و بریدن کلمه را ازمابعد آن بر فرض آنکه پس از آن کلمه چیزی بوده باشد، و گویند قطع کردن کلمه را از حرکت ، و در کتاب دقایق محکمه آمده است که وقف در اصطلاح قطع کلمه است از مابعد آن با سکته ٔ طویل ، و در اتقان است که متقدمین غالباً وقف و قطع و سکت را اطلاق میکرده اند و از آن وقف اراده مینموده اند ولی متأخرین بین آنها فرق می گذارند، و در فتاوی برهنه می آورد که وقف عبارت است از اسکان حرف آخر و قطع کلمه از مابعد به دم کشیدن و اگرقطع کند و دم نکشد اگر نزدیک وصل باشد آن را سکته خوانند و اگر نزدیک وقف باشد آن را وقفه نامند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- هاء وقف ؛ هاء استراحه ، مانند هاء در بنده .
|| (اصطلاع عروض ) ساکن گردانیدن حرف هفتم متحرک از جزء است ، مانندساکن کردن تاء مفعولات ُ، و جزئی که در آن وقف واقع میشود موقوف نامیده میشود: اسکان تاء مفعولات ُ باشد و مفعولان به جای آن بنهند و آن را موقوف خوانند. (تعریفات ) (المعجم فی معاییر اشعار العجم ) (اقرب الموارد). برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ عمید

۱. (فقه، حقوق ) آنچه کسی از ثروت خود جدا می کند که در کارهای عام المنفعه از آن استفاده می کنند.
۲. اندکی درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن.
۳. (فقه، حقوق ) حبس عین ملک یا مالی و مصرف کردن منافع آن در اموری که واقف معین می کند.
۴. [قدیمی] ایستادن.

دانشنامه عمومی

مضاربه • مزارعهقرض الحسنه • جعالهسَلَف خری • مساقاتهِبه • جزیهزکات • خمسصدقه • وقفبیت المالصکوک • رِبابانکداری اسلامی
سازمان اوقاف و امور خیریه
آستان قدس رضوی
وقف سنتی کهن و جهانی به معنی بخشش پول یا ملک به شخص یا موسسه غیر انتفاعی است که منافع مترتبه این بخشش را به مصرف خاصی برساند. جمع این واژه اوقاف است و به مال و زمین وقف شده، موقوفه گفته می شود.
طبق قوانین قضایی ساسانیان دارایی های جهت استفاده در امور خاص توسط بانی قابل تخصیص بوده است. این دارایی ها توسط اولاد و اعقاب بانی قابل تغییر کاربری یا انتقال به غیر نبوده است. دارایی های مذکور توسط بنیادهای نیکوکاری به منظور رستگاری روان بنیاد شده و درآمدهای حاصل از آن صرف کمک به تنگدستان و احداث تأسیسات عام المنفعه می شد. همین بنیادها بعدها الگویی برای وقف اسلامی شدند.
در روم باستان اولین کرسی فلسفه توسط مارکوس آئورلیوس پادشاه روم وقف گردید. وی برای هر یک از مکاتب فلسفی وقت یک کرسی مستقل ایجاد کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

وَقْف (حقوق)
(در لغت به معنای ایستادن و نگه داشتن) در اصطلاح فقه و حقوق، عقدی که به موجب آن شخصی مال معیّنی از اموالش را جهت استفادۀ شخص یا اشخاصی یا مؤسسه ای اختصاص می دهد، و پس از آن مال مذکور از ملکیّت واقف خارج شده و قابل نقل وانتقال یا هرگونه تصرفاتی که موجب تلف شدن آن شود، نخواهد بود. وقف کننده را واقف، مال وقف شده را موقوفه، سندی که مشخصات مِلک وقفی و موضوع وقف در آن نوشته شده وقف نامه، و کسی که استیفای منافع موقوفه به او واگذار شده است را موقوف علیه گویند. وقف به ایجاب از طرف واقف و قبول از طرف موقوفٌ علیه یا نمایندۀ قانونی آن ها واقع می شود، در صورتی که محصور باشند. چنانچه موقوف علیه غیر محصور باشد، مانند وقف بر فقرا یا وقف بر مصالح عامه، قبول حاکم شرط است. اگر واقف عین موقوفه را به تصرف موقوفٌ علیه ندهد، عقد محقق نمی شود. به موجب مواد ۷۲ و ۷۴ قانون مدنی وقف بر نفس که واقف خود را موقوفٌ علیه قرار دهد، باطل است، مگر در وقف بر مصالح عام که خود واقف نیز مصداق موقوفٌ علیه باشد. در وقف عام، مال برای امور خیریه مصرف می شود. ادارۀ امور موقوفه برعهدۀ متولّی است. ممکن است واقف در عقد، خود را متولّی قرار داده و یا شخص دیگری را به عنوان متولّی تعیین کرده باشد. چنانچه متولّی تعیین نکرده باشد، وقف عام است و ادارۀ امور موقوفه طبق نظر ولی فقیه خواهد بود، ولی در وقف خاص، خود موقوفٌ علیه وظایف تولیت را انجام می دهد. همچنین، واقف می تواند در عقد یک یا چند تن را نیز به عنوان ناظر بر متولّی قرار دهد. به وقف مالی که برای انجام کارهایی که ثواب آن به اموات می رسد، وقفِ اموات گویند. در ایران طبق اعلام سازمان اوقاف ۱۲۷هزار واقف وجود دارد و نزدیک به ۱۳ شهر در کشور بیش از ۵۰ درصد وقف اند. میانگین وقف بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ۲۰۰ وقف در سال بوده که این رقم در سال ۱۳۸۹ به حدود ۹۰۰ وقف رسیده است.

فرهنگ فارسی ساره

ورستاد


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] وقف عقدی است که ثمرۀ آن حبس کردن اصل، و رها کردن منفعت آن است.
وقف در لغت به معنای ایستادن یا به حالت ایستاده ماندن و آرام گرفتن است . و در اصطلاح فقهی، عقدی است که ثمرۀ آن حبس کردن اصل، و رها کردن منفعت آن است. به عبارت دیگر؛ « حبس کردن چیزی از طرف مالکش به وجهی از وجوه، به نحوی که فروش آن ممنوع باشد، به ارث منتقل نگردد قابل هبه نباشد، فروخته نشود و به رهن و اجاره و عاریت و از این قبیل داده نشود. و صرف کردن آن مال در جهتی که واقف تعیین کرده است»

پیشنهاد کاربران

وقف در حقوق مدنی به این معنی میباشد که شخص مالی را در راه رضای خدا به نفع شخصی یا ارگانی وقف کند به زبان ساده تر یعنی شخص ( الف ) خانه ی خود را جهت استفاده نیازمندان بدون دریافت پول در اختیار آن ها میگذارد تا از آن بهره ببرند.

وقف هنگامی محقق میشود که مالک با شرایط مقرر در قانون، مالی را به موجب قرارداد وقف از ملکیت خود خارج ساخته ، منافع آن را به یک کار نیک تخصیص دهد و آن را به موقوف علیهم یا به متولی یا حاکم تسلیم نماید .
منظور از آن همان مال موقوفه است .

وّقّفّ یک کلمه عربی به معنای ( ایستاد ) است.

وَقف
این واژه ای پارسی ِ اَرَبیده شده و اَسل آن " بَغ " است که در پارسی باستان نام خداوند بوده ، هالا چِرا دَهِش و نَهادَک و ورستاد مینه می دهد از این روی است که کَسی دارایی ( مالی ) را در راه خدا یا بَغ ببخشد .
می توان در پارسی نو به این دیس نوشت : وَغف چون وات "غ" پارسی و وات " و" هتا کهن تر از وات " ب" میباشد و از آن کارواره ی : وَغفیدن و وَغفاندن را ساخت.




کلمات دیگر: