مترادف صدقه : بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه، تصدق، زکات
برابر پارسی : دردگردان
alms
دستگيري , صدقه , خيرات , نيکوکاري
بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه
تصدق
زکات
۱. بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه
۲. تصدق
۳. زکات
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ السمین . رجوع به ابومعاویه صدقه شود.
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن فضل مکنی به ابوالفضل مروزی . تابعی است .
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی قاضی .او راست : رتبة الماسح و فخرالقاسم . (کشف الظنون ).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن خالد. مولی ام البنین ، مکنی به ابوالعباس تابعی است .
صدقه . [ ص ُ دُ ق َ ] (ع اِ) دست پیمان . (منتهی الارب ).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن یحیی . یکی از روات قرائت ابن عامر است ، بواسطه ٔ یحیی بن حارث ذماری . (ابن الندیم ).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن یسار جزری مکی . تابعی است .
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن یوسف الفلاحی مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر صدقة شود.
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) کوچه ای است به مرو. (معجم البلدان ).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن دبیس بن صدقةبن منصور اسدی . وی از امراء بنی مزید است ، پس از پدر به سال 529 هَ . ق . ولایت حله یافت . سلطان مسعود سلجوقی بر آن شد که آن بلد را از وی انتزاع کند. صدقه با او بجنگ درآمد و پیروز گشت و مسعود به سال 531 به بغداد بازگردید و بین او و صدقه آشتی برقرار شد و چون بین سلطان مسعود و صاحب فارس جنگ درپیوست صدقة با مسعود بود و در یکی از جنگها به سال 532 کشته شد. (از الاعلام زرکلی ص 430). صاحب حبیب السیر آرد: چون پدر وی دبیس بامر سلطان مسعود سلجوقی بقتل رسید وی چند گاهی با برادر خویش در حدود حله بمخالفت با سلجوقیان برخاست . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 543). در طبقات سلاطین اسلام آورده : وی ششمین امیراز امرای بنی مزید حله است و از سال 529 تا سال 532 امارت داشته است . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 108).
صدقه . [ ص َ دُ ق َ ] (ع اِ) کابین زن . ج ، صُدقات . (منتهی الارب ). دست پیمان . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). کابین . (مهذب الاسماء). صداق . شیربها. مهر.
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ )جلال الدین مکنی به ابوعلی . صاحب دستورالوزراء آرد: وی بفضایل نفسانی متصف بود و در مضمار انشاء و استیفاء قصب السبق از امثال و اقران می ربود. وی در شهور سال 513 هَ . ق . بحکم مسترشد مشید قواعد وزارت شد و مدتی در کمال اختیار بدان امر خطیر اشتغال داشت و مآل حال او بوضوح نپیوست . (دستور الوزراء چ نفیسی ص 92).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ] (اِخ ) ابن صالح مکنی به ابوالزنباع . تابعی است .
صدقة. [ ص َ دَق َ ] (اِخ ) ابن حداد. رجوع به صدقةبن الحسین شود.
صدقة. [ ص َ ق َ ] (ع ص ) تأنیث صَدق . رجوع به صدق شود.
صدقة. [ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن موسی . وی از مالک بن دینار و از او زیادبن یحیی حدیث کند. (عیون الاخبار ج 2 ص 30).
صدقة. [ص َ دَ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدرویش دهی در راه خدای تعالی . (منتهی الارب ).آنچه براه خدا بفقرا دهند و بسکون دال خطاست . (غیاث اللغات ). هر چه بدهند نه بر سبیل وجوب . (مهذب الاسماء). آرازش . (برهان ). تسک . مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: صدقة با دو فتحه مشتق از صدق ، بخششی را نامند که به منظور احراز ثواب باشد نه بمنظور اکرام . زیرا چنین بخشایشی راستی و خلوص نیت بخشاینده را حکایت کند. کذا فی جامع الرموز - انتهی : و صدقات و قربانی روان شد بی اندازه . (تاریخ بیهقی ). یک روز آن جا بار افکند و بسیار صدقه فرمود درویشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198). یوسف بسیار شادی کرد و بسیار چیز بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد. (تاریخ بیهقی ). او را بخانه بردند و صدقات و قرابی روان شد. (تاریخ بیهقی ). در صدقة بی نیت ... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه ). آن بقعه ازو ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 441). این شوخ دیده را بصدقه ٔ گور پدرت آزاد کن . (گلستان ).
- از صدقه ٔ سر فلان ؛ یعنی ازتوجه او. از عنایت او. از لطف او.
- از صدقه ٔ سر شما نان می خوریم ؛ یعنی بطفیل وجود شما زنده ایم . از نواله ٔ شمابرخورداریم .
- صدقه سری ؛مجانی . رایگان .
- صدقه ٔ کسی رفتن ؛ قربانت شوم و تصدقت شوم گفتن .
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن ابی الکرم الیعقوبی . وی به بغداد نزد ابن فضلان و جز او فقه آموخت و به مصر شدو قضاء اعمال اشمونین یافت . سپس به بغداد به نظامیه بازگشت و قضاء یعقوبی یافت . (حسن المحاضره ص 187).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن الحسین الحداد. مورخ است و به بغداد به سال 573 هَ. ق . درگذشت . او راست : ذیلی بر تاریخ زاغونی . (الاعلام زرکلی ص 429). صاحب کشف الظنون ذیل تاریخ ثابت بن قره نویسد: علی بن عبداﷲبن نصر حنبلی معروف به ابن زاغونی مکنی به ابوالحسن متوفی به سال 527 ذیلی تا بدین سال (527) بر آن نوشت سپس صدقةبن حداد ملقب به عفیف تا سال 570 بر آن ذیلی نگاشت و به سال 573 درگذشت .
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن محمد جندی شاپوری مکنی به ابومحمد. ابی نعیم آرد: وی بتجارت باصفهان آمد و از عبدالواحدبن حسن بن احمدبن خلف حدیث کند. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 350).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن منجابن صدقة السامری . وی طبیب بود و بخدمت الملک الاشرف موسی ایوبی پیوست و به سال 625 هَ . ق . به حران در خدمت او درگذشت . الملک الاشرف او را محترم وگرامی میداشت و بر وی اعتماد می کرد. صدقة را تصانیفی است ، از آنجمله است : النفس ، شرح التوراة، و او را نظمی است که بیشتر آن دو بیتی است . (الاعلام زرکلی ص 430). صاحب کشف الظنون در ذیل کتاب النفس ارسطو نویسد او را شرحی است بر کتاب نفس و به سال 620 درگذشت ، و در ذیل فصول بقراط شرحی بنام وی بر این کتاب ثبت کرده و وفات او را به سال 220 (!) نوشته است . و در باب شروح توراة نویسد: صدقة به حران به سال ششصد و بیست واندی (نیف و عشرین و ستمائة) درگذشت . صاحب عیون الانباء وی را سخت ستوده و گوید: الملک الاشرف را در صناعت طب بدو اعتماد بود و صدقه از وی جامگی وافر و صلات متواتر داشت . وی به سال ششصد و بیست و اندی به حران درگذشت و مالی فراوان بجا گذاشت و او را فرزندی نبود، از سخنان اوست که از خط او نقل کردم (صاحب عیون الانباء): روزه بازداشتن بدن از غذا و نگاه داشتن حواس از خطا و اعضاء از گناه است و آن بازداشتن همه ٔ آنهاست از آنچه آدمی را از ذکر خدا مشغول دارد. و گوید: همه ٔ طاعات دیده میشود جز روزه که آن را جز خدا نمی بیند چه روزه عملی است در باطن مجرد بصبر و روزه را سه درجت است : صوم عموم و آن نگاه داشتن شکم و فرج است از قضاء شهوت و صوم خصوص و آن نگاه داشتن گوش و دیده و زبان و سایر جوارح است از گناه و اما صوم خصوص صوم دل است از همم دنیه و افکار دنیائی و نگاه داشتن دل از ماسوی اﷲ و گوید رطوباتی که از بدن بیرون می آیدهرگاه مستحیل نبود و آن را مقری نباشد پاک است چون اشک و عرق و لعاب و آب بینی و آنچه را مقر است و مستحیل بود نجس است چون بول و غایط... از اشعار اوست :
سلوه لم سدنی تیهاً و لم هجرا؟
و اورث الجفن بعد الرقدة السهرا
و قد جفانی بلاذنب ولاسبب
و قد وفیت بمیثاقی فلم غدرا؟
یا للرجال قفوا و استشرحوا خبری
منی فغیری لم یصدقکم خبرا
ان لنت ذلاً قسا عزاً علی وان
دانیته بان او آنسته نفرا
هذا هوالموت عندی کیف عندکم
هیهات ان یستوی الصادی و من صدرا.
و او راست :
الراح بدت بریحها الریحانی
ثم افتخرت بلطفها الروحانی
لما سطعت بنورها النورانی
رقت و صفت خلائق الانسان .
از تألیفات اوست :... تعالیق فی الطب ، ذکر فیها الامراض و علاماتها. مقالة فی اسامی الادویةالمفردة. مقالة اجاب فیه عن مسائل طبیة سأله عنها الاسعد المحلی الیهودی . مقالة فی التوحید و سمها کتاب الکنز فی الفوز. کتاب الاعتقاد. (عیون الانباء ج 2 صص 230 - 233).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن منصور ملقب به سیف الدولة. وی فرزند منصوربن دبیس مکنی به ابوکامل و ملقب به بهاءالدولة است . به سال 479 هَ . ق . پس از مرگ پدر ایالت حله یافت و مدت ده سال حکومت آن ناحیت داشت چون اعراب خفاجه ولایت او غارت کردند و از آنجا بکربلا شدندو دست بفتنه گشودند، صدقه سپاهی مأمور دفع آنان کرد و جمعی کثیر از ایشان را بقتل رسانید. به سال 494 سیف الدولة با سلطان برکیارق خلاف آغاز کرد و خطبه بنام سلطان محمد خواند و نایب برکیارق را از کوفه براندو به سال 495 شهر حله را عمارت کرد و منازل پادشاهانه بنا فرمود و به سال 496 یکی از امراء برکیارق به بغداد شد و ایلغازی بن ارتق را که از قبل سلطان محمد حاکم بود عذر خواست ، ایلغازی به سیف الدوله پناه برد و او در مقام امداد برآمد و در نواحی بغداد دست بغارت گشود. خلیفه قاصدی نزد وی فرستاد تا دست از اضرار خلایق بازدارد. صدقه بپذیرفت بدان شرط که خلیفه گماشته ٔ برکیارق را از بغداد اخراج کند و او بناچار بروز دوازدهم ربیعالاخری همان سال بغداد را ترک گفت . آنگاه صدقه پسر خود منصور را مصحوب ایلغازی بملازمت مستظهرباﷲ ارسال داشت و از رفتار سابق خویش معذرت خواست . صدقه به سال 496 سیب را تسخیر کرد و به سال 499 بصره را بتصرف آورد و به سال 500 بر قلعه ٔ تکریت استیلا یافت و به سال 501 ابودلف سرخاب بن کیخسرو که سلطان محمد وی را حکومت ساوه داده بود، از وی بگریخت و به صدقه پناهنده گشت و سلطان قاصدی فرستاد و او را از صدقه بطلبید و او عذری بگفت و ابودلف را بفرستاده ٔ سلطان نداد و بین الجانبین مخالفت آغاز گشت و سلطان در همان سال به بغداد شتافت و دیگر بار فرستادگان به حله روانه داشت و صدقه را پیام داد که عازم غزو روم هستم مناسب است که تو نیز با جمعی از سپاهیان بما بپیوندی . صدقة پاسخ داد چون مزاج سلطان را بر خود متغیر می بینم شرط عقل نیست که بخدمت او پیوندم لیکن از فرستادن کمک مضایقت نیست . سلطان این عذر نپذیرفت و جمعی ازسپاهیان را بفرمود تا بر حله هجوم برند و خود نیز در هشتم رجب همان سال از بغداد بصوب حله حرکت کرد و در کناره ٔ دجله منزل گزید و در نوزدهم آن ماه بین الجانبین جنگ درپیوست و صدقة بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 541 - 542). و در ص 504 از همین مجلد از تاریخ امام یافعی قتل وی را در روز جمعه سلخ جمادی الاخری سال 501 هَ . ق . نوشته است و گوید: صدقه شیعی مذهب بوده و مدت بیست و دو سال امارت کرد. ابن اثیر در حوادث سال 494 آرد: در این سال امیر صدقةبن منصوربن دبیس بن مزید صاحب حله از طاعت سلطان برکیارق خارج شد و خطبه ٔ وی را در بلاد خویش قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و سبب آن بود که وزیر اعز ابوالمحاسن دهستانی وزیر برکیارق کس نزد صدقه فرستاد و از اوهزار هزار دینار و چندی دینار خراج پس افتاده ٔ خزانه ٔ سلطان را بطلبید و پیام داد که اگر نفرستی لشکرهافرستیم و آن مال از تو بگیریم . چون فرستاده این رسالت بنهاد صدقه خطبه ٔ برکیارق را قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و چون برکیارق به بغداد رسید رسولها فرستاد و او را بحضور خواند و صدقه نپذیرفت . پس امیر ایاز کس نزد او فرستاد و او را بخدمت سلطان خواند و ضمانت کرد که هر چه خواهد از سلطان برای وی بگیرد. صدقه گفت حاضر نشوم و اطاعت سلطان نکنم ، مگر آنگاه که وزیر ابوالمحاسن را بمن بسپارد و اگر این نپذیرد هرگز تصور حضور مرا نکند و اگر وزیر را بمن سپارد او را در اطاعت بنده ٔ مخلص باشم ، سلطان نپذیرفت و صدقه همچنان از او ببرید و کس بکوفه فرستاد و نائب سلطان را از آنجا براند و کوفه را بملک خود منضم کرد. (کامل ابن اثیر چ مطبعه ٔ ازهریه ج 10 ص 127). و رجوع به صفحات 175 و 184 همین مجلد و رجوع به الاعلام زرکلی ص 430 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. در طبقات سلاطین اسلام آرد: صدقة چهارمین امیر از سلسله ٔ بنی مزید حله است . وی به سال 495 هَ . ق . پای تخت خود را در نزدیکی جامعان در شهر حله بنا نهاد و آن شهر را با ابنیه ٔ زیبا و رونق تجارت تا مدتی مشهور عالم کرد، وی یکی از شجعان معروف تاریخ عربست و مورخین و شعرا محامد او را یادآور شده اند. سلسله ٔ بنی مزید پس از صدقه رو بضعف نهاد. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام صص 107 - 108).
نظامی .