توبه . [ ت َ
/ تُو ب َ
/ ب ِ ] (ع مص ) توبة. بازگشتن از گناه . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ). از گناه بازگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و عوام بالضم گویند... و به لفظ کردن و گفتن و فرمودن و دادن و شکستن مستعمل . (غیاث اللغات )... بازماندن از کارهای بد، و ناقص و نادرست و شکسته و سنگین از صفات اوست و با لفظ گفتن و فرمودن و کردن و دادن و شکستن و گسستن مستعمل . (آنندراج ). بتینا و بتینه و ابومان و ندامت و
پشیمانی و بازگشت از گناه . (ناظم الاطباء). انابت . انابه . بازگشت . بازگشت از گناه بی رجوعی . تحوب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و آن بازگشت بدل است بسوی خدا به باز کردن عقده ٔ احرار و سپس قیام کردن بهمه ٔ حقوق پروردگار. (از تعریفات جرجانی ). در لغت بازگشتن از گناه است و همچنین است «توب »... و توبه در شرع بازگشتن از افعال مذموم است به افعال نیک . (از تعریفات جرجانی )
: رفیقا چند گوئی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه .
رودکی .
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان .
خسروانی .
به توبه دل راست روشن کنم
بی آزاری خویش جوشن کنم .
فردوسی .
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاکدین پاکرای .
فردوسی .
جهان تازه شد چون قدح یافتی
روان از در توبه برتافتی .
فردوسی .
اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم ، پس قبول نکند هرگز خدا از من توبه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
219). امیر به جشن نوروز بنشست و داد این روز بداد و هدیه های ولایت داران به رسم آوردند و نشاط شراب رفت سخت به سزا، که از توبه ٔ... تا این روز نخورده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
544).
پناه روانست دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد
در رستگاری ورا از خدای
ره توبه و توشه ٔ آن سرای .
اسدی .
گر رنجه ای از آفتاب عصیان
از توبه برون شو به زیر طارم .
ناصرخسرو.
شاید که صورت گنهانت را
اکنون به دست توبه بیارائی .
ناصرخسرو.
نه ز
خداوند توبه جوئی و نه
هیچ بخواهی ز مردمان بحلی .
ناصرخسرو.
عاشقی خواهی وپس توبه کنی
توبه و عشق بهم ناید راست
روزکی چند بود نوبت گل
روزه و توبه همه روزه بجاست .
سنائی .
آبستنانه عده ٔ توبه مدار بیش
کآسیب توبه قفل به دلها برافکند.
خاقانی .
ساقی می ، توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم زآنستر انداخته .
خاقانی .
ساقیا توبه را قلم درکش
بر در میکده علم برکش .
خاقانی .
عشق با توبه آشنا نبود
توبه در عاشقی روا نبود.
نظامی .
سر فروبرده ای بن گلخن
فارغ از توبه ای و
استغفار.
عطار.
گر آن ساقی که مستان راست ، هشیاران بدیدندی
زتوبه ، توبه کردندی چو می بر دست خماران .
سعدی .
گر تو پریچهره نپوشی نقاب
توبه ٔ صوفی به زیان می بری .
سعدی .
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود.
-
توبه ٔ آدم ؛ توبه ٔ حضرت آدم بعد از سرپیچی از فرمان خدا
: گر زآدمی ای پور توبه باید
کردن ز گناهانْت همچو آدم .
ناصرخسرو.
چرک نشاید ز ادیم ... شست
تا نکنی توبه ٔ آدم درست .
نظامی .
-
توبةالنصوح ؛ توبه ٔ نصوح . رجوع به همین کلمه شود.
-
توبه ٔ اولیاء ؛ کنایه از ترک ماسوااﷲ است . (انجمن آرا).
-
توبه پذیر ؛ توّاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه دستور توبه فرما را پذیرد و از گناه بازگردد و توبه کند.
-
توبه پرست ؛ خواهنده ٔ توبه و توبه کننده
:زآنکه آدم زآن عتاب از اشک رست
اشک تر باشد دم توبه پرست .
مولوی .
-
توبه خواستن ؛ استتابه . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). طلب توبه کردن . خواهان بازگشتن از گناه بودن .
-
توبه ٔ راست ؛ توبه ٔ نصوح . (دهار). و رجوع به همین ترکیب و توبةالنصوح شود.
-
توبه ٔ قحبه ؛ کنایه از کار بی ثبات است . (انجمن آرا). توبه ای که بی تردید شکسته خواهد شد و ثباتی در آن نخواهد بود، چنانکه گفته اند: قحبه گر کند توبه ، حرصش ندهد یاری .
-
توبه نامه ؛معروف . (آنندراج ). نامه ای که در آن شرح توبه و ندامت کسی را نویسند. (ناظم الاطباء). نامه ایست که گناهکار بموجب آن تعهد کند، بازگشت از گناهان خود را.
-
توبه ٔ نصوح . رجوع به همین کلمه شود.
-
امثال :
توبه ٔ قمارباز در بی پولی است ، نظیر: بی بی از بی چادری خانه نشین است . یا آب ندارد وگرنه شناگر قابلی است .
توبه ٔ گرگ مرگ است ، نظیر:
خوی بد در طبیعتی که نشست
نرود تا بوقت مرگ از دست .
سعدی .
|| توفیق توبه دادن کسی را خدای . || آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. || باز مهربان شدن خدا بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به توب شود.