مترادف پشیمانی : افسوس، انابت، انفعال، تاسف، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت
پشیمانی
مترادف پشیمانی : افسوس، انابت، انفعال، تاسف، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت
فارسی به انگلیسی
regrat, remorse
compunction, contriteness, contrition, penitence, regret, remorse, repentance, rue
فارسی به عربی
اسف , توبة
مترادف و متضاد
ریاضت، پشیمانی، توبه و طلب بخشایش، وادار به توبه کردن
غم و اندوه، غم، پشیمانی، ندامت، غصه، سداب ها
افسوس، پشیمانی، تاسف، تاثر
غرامت، رحم، پشیمانی، ندامت
پشیمانی، ندامت، توبه، اصلاح مسیر زندگی
پریشانی، افسوس، پشیمانی، ندامت، سرزنش وجدان
پشیمانی، ندامت، توبه
پشیمانی، ندامت، توبه، طلب مغفرت
افسوس، انابت، انفعال، تاسف، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت
فرهنگ فارسی
۱- ندامت انفعال تاسف حسرت لهف . ۲- توبه انابت .
فرهنگ معین
( ~. ) (حامص . ) تأسف ، حسرت .
لغت نامه دهخدا
پشیمانی. [ پ َ ] ( حامص ) حالت وچگونگی پشیمان. ندامت. ندَم. تندم. حسرت بر فعلی یاترکی رفته. سَدَم. تأسف. اَسف. دریغ. ارمان. ( برهان قاطع ). ید. ندمان. کیفر. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ) ( تفلیسی ) ( برهان قاطع ). تفکه. لهف. حسر :
نخواستم ز تمنا مگر که دستوری
نیافتم ز عطاها مگر پشیمانی.
گل آرزو را نشاید پسود.
پشیمانی آرد دلت را شتاب.
ندارد پشیمانی و درد سود.
نبد جز پشیمانی و درد سود.
پشیمانی و رنج بودش بدست.
پشیمان شود هم ز گفتار خویش
پشیمانی آنگه نداردش سود
که برخیزد ازبوم آباد دود.
که تیزی پشیمانی آرد به بن.
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد ز آنکه مست
بشب زیر آتش کند هر دو دست.
که دل بر پشیمانی او گواست.
پشیمانی آمد همه بار من.
پشیمانی و درد بودش بدست.
پشیمانی و رنج جان و تنست.
که شمشیر من سر بکینه درود.
پشیمانی و رنج بودش بدست.
نبشتند پر بو و رنگ و نگار
بپوزش کزان کرده هستم بدرد
دلی پر پشیمانی و باد سرد.
پر از غم شده دل ز کردار خویش.
نخل این کار برآورد پشیمانی.
زانکه باشد بوقت خشم حلیم.
نخواستم ز تمنا مگر که دستوری
نیافتم ز عطاها مگر پشیمانی.
رودکی.
پشیمانی آید بفرجام زودگل آرزو را نشاید پسود.
فردوسی.
ز راه خرد هیچ گونه متاب پشیمانی آرد دلت را شتاب.
فردوسی.
بدو گفت کین بودنی کار بودندارد پشیمانی و درد سود.
فردوسی.
همه یاد کردند رزم فرودنبد جز پشیمانی و درد سود.
فردوسی.
بجای بزرگی و تخت نشست پشیمانی و رنج بودش بدست.
فردوسی.
سپهدار توران ز کردار خویش پشیمان شود هم ز گفتار خویش
پشیمانی آنگه نداردش سود
که برخیزد ازبوم آباد دود.
فردوسی.
مفرمای اکنون و تیزی مکن که تیزی پشیمانی آرد به بن.
فردوسی.
ز بیشی و از گردن افراختن وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد ز آنکه مست
بشب زیر آتش کند هر دو دست.
فردوسی.
پشیمانی از کار نیکی کراست که دل بر پشیمانی او گواست.
فردوسی.
دریغ آنهمه رنج و پیکار من پشیمانی آمد همه بار من.
فردوسی.
بسیجید و اندر عماری نشست پشیمانی و درد بودش بدست.
فردوسی.
عتاب و بدی کار آهرمنست پشیمانی و رنج جان و تنست.
فردوسی.
پشیمانی آنگه نداردت سودکه شمشیر من سر بکینه درود.
فردوسی.
تهمتن همی در عماری نشست پشیمانی و رنج بودش بدست.
فردوسی.
بخاقان یکی نامه ارژنگ وارنبشتند پر بو و رنگ و نگار
بپوزش کزان کرده هستم بدرد
دلی پر پشیمانی و باد سرد.
فردوسی.
همانگه پشیمانی آمد به پیش پر از غم شده دل ز کردار خویش.
فردوسی.
با همه زیرکی و رندی و کاردانی نخل این کار برآورد پشیمانی.
منوچهری.
ره نیابد بدو پشیمانی زانکه باشد بوقت خشم حلیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
پشیمانی . [ پ َ ] (حامص ) حالت وچگونگی پشیمان . ندامت . ندَم . تندم . حسرت بر فعلی یاترکی رفته . سَدَم . تأسف . اَسف . دریغ. ارمان . (برهان قاطع). ید. ندمان . کیفر. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) (تفلیسی ) (برهان قاطع). تفکه . لهف . حسر :
نخواستم ز تمنا مگر که دستوری
نیافتم ز عطاها مگر پشیمانی .
پشیمانی آید بفرجام زود
گل آرزو را نشاید پسود.
ز راه خرد هیچ گونه متاب
پشیمانی آرد دلت را شتاب .
بدو گفت کین بودنی کار بود
ندارد پشیمانی و درد سود.
همه یاد کردند رزم فرود
نبد جز پشیمانی و درد سود.
بجای بزرگی و تخت نشست
پشیمانی و رنج بودش بدست .
سپهدار توران ز کردار خویش
پشیمان شود هم ز گفتار خویش
پشیمانی آنگه نداردش سود
که برخیزد ازبوم آباد دود.
مفرمای اکنون و تیزی مکن
که تیزی پشیمانی آرد به بن .
ز بیشی و از گردن افراختن
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد ز آنکه مست
بشب زیر آتش کند هر دو دست .
پشیمانی از کار نیکی کراست
که دل بر پشیمانی او گواست .
دریغ آنهمه رنج و پیکار من
پشیمانی آمد همه بار من .
بسیجید و اندر عماری نشست
پشیمانی و درد بودش بدست .
عتاب و بدی کار آهرمنست
پشیمانی و رنج جان و تنست .
پشیمانی آنگه نداردت سود
که شمشیر من سر بکینه درود.
تهمتن همی در عماری نشست
پشیمانی و رنج بودش بدست .
بخاقان یکی نامه ارژنگ وار
نبشتند پر بو و رنگ و نگار
بپوزش کزان کرده هستم بدرد
دلی پر پشیمانی و باد سرد.
همانگه پشیمانی آمد به پیش
پر از غم شده دل ز کردار خویش .
با همه زیرکی و رندی و کاردانی
نخل این کار برآورد پشیمانی .
ره نیابد بدو پشیمانی
زانکه باشد بوقت خشم حلیم .
چه سود خواهد داشت پشیمانی در میان دام . (تاریخ بیهقی ).
مکن بد که چون کردی و کار بود
پشیمانی از پس نداردْت سود.
پشیمانی از دی نداردْت سود
چو چشمت به امروز می ننگرد.
مردم چرا از کاری پشیمانی خورند که دیگر بار خورده باشند. (انوشروان از قابوسنامه ). آفت مردمی پشیمانی است . (مسعودسعد). جزع آن (مال ) بیوجه کند (شخص ) پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه ). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آنرا بنظر بصیرت ... و کارها بر قضیت عقل پردازد از پشیمانی فارغ آید. (کلیله و دمنه ). عاقل بداند که خواهش دنیوی ... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه ).
از آن آتش برآمد دودت اکنون
پشیمانی ندارد سودت اکنون .
اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی بردن که چرا گفتم . (گلستان سعدی ).
پشیمانی بود در هرزه گردی
پریشانی بود در سوبسوئی .
از پشیمانی چه سود اکنون که کار از دست رفت .
عَبَد؛ پشیمانی . فکنة؛ با پشیمانی بر گذشته . (منتهی الارب ).
- امثال :
اگر پشیمانی شاخ بود فلان شاخش به آسمان میرسید .
|| توبه . انابة :
درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی ای برادر درمان
چیست پشیمانی آنکه باز نگردد
مردبکاری کز او شده ست پشیمان .
نخواستم ز تمنا مگر که دستوری
نیافتم ز عطاها مگر پشیمانی .
رودکی .
پشیمانی آید بفرجام زود
گل آرزو را نشاید پسود.
فردوسی .
ز راه خرد هیچ گونه متاب
پشیمانی آرد دلت را شتاب .
فردوسی .
بدو گفت کین بودنی کار بود
ندارد پشیمانی و درد سود.
فردوسی .
همه یاد کردند رزم فرود
نبد جز پشیمانی و درد سود.
فردوسی .
بجای بزرگی و تخت نشست
پشیمانی و رنج بودش بدست .
فردوسی .
سپهدار توران ز کردار خویش
پشیمان شود هم ز گفتار خویش
پشیمانی آنگه نداردش سود
که برخیزد ازبوم آباد دود.
فردوسی .
مفرمای اکنون و تیزی مکن
که تیزی پشیمانی آرد به بن .
فردوسی .
ز بیشی و از گردن افراختن
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد ز آنکه مست
بشب زیر آتش کند هر دو دست .
فردوسی .
پشیمانی از کار نیکی کراست
که دل بر پشیمانی او گواست .
فردوسی .
دریغ آنهمه رنج و پیکار من
پشیمانی آمد همه بار من .
فردوسی .
بسیجید و اندر عماری نشست
پشیمانی و درد بودش بدست .
فردوسی .
عتاب و بدی کار آهرمنست
پشیمانی و رنج جان و تنست .
فردوسی .
پشیمانی آنگه نداردت سود
که شمشیر من سر بکینه درود.
فردوسی .
تهمتن همی در عماری نشست
پشیمانی و رنج بودش بدست .
فردوسی .
بخاقان یکی نامه ارژنگ وار
نبشتند پر بو و رنگ و نگار
بپوزش کزان کرده هستم بدرد
دلی پر پشیمانی و باد سرد.
فردوسی .
همانگه پشیمانی آمد به پیش
پر از غم شده دل ز کردار خویش .
فردوسی .
با همه زیرکی و رندی و کاردانی
نخل این کار برآورد پشیمانی .
منوچهری .
ره نیابد بدو پشیمانی
زانکه باشد بوقت خشم حلیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
چه سود خواهد داشت پشیمانی در میان دام . (تاریخ بیهقی ).
مکن بد که چون کردی و کار بود
پشیمانی از پس نداردْت سود.
اسدی .
پشیمانی از دی نداردْت سود
چو چشمت به امروز می ننگرد.
ناصرخسرو.
مردم چرا از کاری پشیمانی خورند که دیگر بار خورده باشند. (انوشروان از قابوسنامه ). آفت مردمی پشیمانی است . (مسعودسعد). جزع آن (مال ) بیوجه کند (شخص ) پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه ). و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آنرا بنظر بصیرت ... و کارها بر قضیت عقل پردازد از پشیمانی فارغ آید. (کلیله و دمنه ). عاقل بداند که خواهش دنیوی ... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه ).
از آن آتش برآمد دودت اکنون
پشیمانی ندارد سودت اکنون .
نظامی .
اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی بردن که چرا گفتم . (گلستان سعدی ).
پشیمانی بود در هرزه گردی
پریشانی بود در سوبسوئی .
مغربی .
از پشیمانی چه سود اکنون که کار از دست رفت .
؟.
عَبَد؛ پشیمانی . فکنة؛ با پشیمانی بر گذشته . (منتهی الارب ).
- امثال :
اگر پشیمانی شاخ بود فلان شاخش به آسمان میرسید .
|| توبه . انابة :
درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی ای برادر درمان
چیست پشیمانی آنکه باز نگردد
مردبکاری کز او شده ست پشیمان .
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
ندامت، انفعال، پشیمان بودن: از آن آتش برآمد دودت اکنون / پشیمانی ندارد سودت اکنون (نظامی۲: ۱۹۴ ).
* پشیمانی خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پشیمانی، پشیمان شدن.
* پشیمانی گرفتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پشیمانی خوردن
* پشیمانی خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پشیمانی، پشیمان شدن.
* پشیمانی گرفتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پشیمانی خوردن
ندامت؛ انفعال؛ پشیمان بودن: ◻︎ از آن آتش برآمد دودت اکنون / پشیمانی ندارد سودت اکنون (نظامی۲: ۱۹۴).
〈 پشیمانی خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمانی؛ پشیمان شدن.
〈 پشیمانی گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 پشیمانی خوردن
جدول کلمات
ندم, ندامت
کلمات دیگر: