کلمه جو
صفحه اصلی

خرما


مترادف خرما : رطب، میوه نخل، تمر

فارسی به انگلیسی

date

فارسی به عربی

تاریخ

مترادف و متضاد

date (اسم)
تاریخ، خرما، زمان، ملاقات، نخل، درخت خرما

date palm (اسم)
خرما

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - درختی است از تیر. گرمسیری جزو تیر. نخلها که میوه اش جزو میوه های سته میباشد یعنی تمام قسمت پریکارپ آن گوشتی و محتوی مواد غذایی است . دارای هسته ای سخت و پوست نازک و شیرین که بهیات خوشه ای بزرگ از شاخه آویزان گردد و برگهای آن بزرگ است . ارتفاع وی به ۱٠ تا ۲٠ متر نیز میرسد خرمابن نخل . ۲ - میو. درخت مذکور .
دهی است جزئ دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در ۱۸ هزار گزی جنوب خاوری سیاهکل .این ده جلگه معتدل و مرطوبست .

سرده‌ای از خرمائیان درختی با حدود سیزده گونه که در جزایر قناری و افریقای شمالی و خاورمیانه و پاکستان و هند و ایالت کالیفرنیا در امریکا یافت می‌شوند؛ درخت خرما تقریباً تا 23 متر رشد می‌کند؛ ساقۀ آن پوشیده از بقایای قاعدۀ برگ‌های قدیمی است و به تاجی زیبا از برگ‌های شانه‌ای بلند به طول حداکثر پنج متر منتهی میشود؛ سنبلۀ گل‌ها از محور برگ‌های سال قبل خارج و منشعب میشود و گل‌های نر و ماده بر روی پایه‌های مجزا ظاهر می‌شوند و گرده‌افشانی در آنها به شکل مصنوعی صورت می‌گیرد


فرهنگ معین

(خُ ) [ په . ] (اِ. ) درختی است از تیرة گرمسیری دارای میوه ای گوشت دار با هستة سخت و پوست نازک ، بسیار شیرین و خوش طعم .

لغت نامه دهخدا

خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) :
پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال .

ابوالعباس .


بکن کار و کرده بیزدان سپار
بخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟

فردوسی .


هر آن کس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.

فردوسی .


خرماگری ز خاک که آمخته ست
این نغزپیشه دانه ٔ خرما را؟

ناصرخسرو.


خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنارند.

ناصرخسرو.


دو نام دگر نهاد روم و هند
این را که تو خوانیش همی خرما.

ناصرخسرو.


شیرین و سرخ گشت چنان خرما
چون برگرفت سختی گرما را.

ناصرخسرو.


مشفق پدر مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر بخدمت خرما برافکند.

خاقانی .


درخت خرما از موم ساختن سهل است
ولیک از آن نتوان یافت لذت خرما.

خاقانی .


کی توان برد بخرما ز دل کس غصه
کاستخوان غصه شده در دل خرمابینند.

خاقانی .


رو که ز عکس لبت خوشه ٔ پروین شد آب
خوشه ٔ خرمای تر بر طبق آسمان .

خاقانی .


همه وقتی نشاید خورد جام شادی از وقتی
غمی آید بخور زآن رو که باشد خار با خرما.

سلمان ساوجی .


خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم .

سعدی .


سبدی پر ز پنیر و طبقی پر خرما
در چپ و راست نه کام خود از هر دو گذارم (؟).

بسحاق اطعمه .


ابوعون ؛ خرما. اتمار؛ بحد خرما رسیدن رطب . اَسْوَدان ؛ خرما. ام جزدان ؛ نوعی از خرما. بتی ؛ نوعی از خرما. تتمیر؛ بحد خرما رسیدن رطب . جَدَم . نوعی از خرما. جرام ؛ خرمای خشک . جرامة؛خرمای بریده . جعرور؛ خرمای خشک ریزه . جمزان ؛ نوعی از خرما. جمسة؛ خرمای خشک . خدرة؛ خرمای نارسیده که ازدرخت افتد. سَح ّ؛ خرمای خشک . (منتهی الارب ). سُخَّل ؛ خرمای دانه سخت ناشده . سَعَل ؛ خرمای دانه سخت ناکرده ٔ خشک . سُکَّر؛ خرمای تر و نیکو. سِرب ؛ پاره ای از خرمابنان . صِقْعَل ؛ خرمای خشک . عُباب ؛ برگ خرما. عَیَق ؛ خرما، علم است آنرا. عثکول ، عُثکولة، عِثکال ؛ خوشه ٔ خرما. عُجاف ؛ نوعی از خرما. عُجّال ؛ خرما با سویق شورانیده ، مشتی از خرما. عَجیس ؛ خرما که گشن نپذیرد. عَنْقَر، عَنْقُر؛ دل خرما. غَرْبی ّ، غُرابی ّ؛ نوعی از خرما. غَسیس ، مَغسوس ، مُغَسِّس ؛ خرمای تر تباه شده . قِلْدة؛ خرما. مَخْرَف ؛ خرمای چیده ٔ تر و تازه . مُنْمِق ؛ خرمای بی دانه . نَسْح ، نُساح ؛ ریزه و شکسته ٔ پوست خرما و غلاف خرما و مانند آن که در تک خنور ماند. نَعْو؛ خرمای تر. وَخواخ ؛ خرمای نرم . وَدی ّ، وَدیّة؛ نهال ریزه ٔ خرما. هنم ؛ خرما یا نوعی از آن . هیرون ؛ نوعی از خرما. (منتهی الارب ). خرما درختی است معروف که بعربی آنرا نخل گویند و از قدیم الی الاَّن در اراضی مقدسه یافت میشود. درخت بیش از 200 سال عمر نماید. گویندکه اجزاء نخل را 360 فایده است . (قاموس کتاب مقدس ).
- امثال :
از خر افتاده خرما پیدا کرده ؛ کار بزرگ را گذاشته بجای کار کوچک . مصیبت عظیم دیده برای نفع کوچک .
خار با خرماست ، نظیر: گنج با مار است .
خرما از کاناز برآوردن ؛ کار غیرممکن انجام دادن .
خرما ببصره بردن ، نظیر: زیره بکرمان بردن :
محال باشد که مرا از این معانی سخن گویم که خرما ببصره برده باشم . (تاریخ بیهقی ).
هر کس که برد ببصره خرما
بر جهل خود او دهد گواهی .

سنائی .


احمق بود که عرضه کند فضل پیش تو
خرما ببصره بردن باشد ز احمقی .

امامی هروی .


می آورم سخن بتو کرمان و بصره را
بر رسم تحفه زیره و خرما همی برم .

ابن یمین .


مثلت هست چو تاجر که رود از پی سود
بسوی بصره و سرمایه ز خرما کرده .

ابن یمین .


خرما بخبیص بردن ، نظیر: زیره بکرمان بردن :
سه سال بود بکرمان ندانم اینکه مرا
بهدیه خرما بردن خطا بود به خبیص .

مختاری .


خرما به هَجَر بردن ، نظیر: زیره بکرمان بردن :
که را رودکی گفته باشد مدیح
امام فنون سخن بود ور
دقیقی مدیح آورد نزد او
چو خرما بود برده سوی هجر.

دقیقی .


شعر ما پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر.

سنایی (دیوان چ مصفا ص 159).


خرماخورده منع خرما نداند کرد ؛ نظیر: خرماخورده منع خرما نکند.
خرماخورده منع خرما نکند؛ کسی که خود عامل کاریست نمی تواند مانع آن ازدیگری باشد.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ؛ کنایه از عظمت کار است و عجزِ کننده .
هر کجا خرماست خار است (عنصری )، نظیر: هر کجا گنج است ماراست .
هم خدا را می خواهد هم خرما را ؛ کسی که از دو متضاد جمع هر دو خواهد.
- ارده ٔ خرما ؛ معجونی است که از خرما سازند.
- خرماخرک ؛ نوعی خرماست .
- خرمادرخت ؛ خرمابن . نخیل . نخل .
- خرمای تر ؛ رطب .
- خرمای جهرم ؛ بهترین نوع خرماست که از جهرم بدست می آید.
- خرمای خشک ؛ دَقَل .
- درخت خرما ؛ خرمابن . خرمادرخت . غِذْق . عقار. نخل . نخیل .
- رنگ خرما ؛ رنگی است قهوه ای تند مایل بسیاهی . بیشتر در رنگ مو بکار رود.
- موش خرما ؛ نوعی موش صحرائی است .
- نهال خرما ؛ فسیله .
|| خرمابن . (یادداشت بخط مؤلف ). در رامسر درخت کلهو را خرما نامند. رجوع به کلهو شود. (یادداشت بخط مؤلف ).

خرما. [ خ ُرْ رَ ] (اِ صوت ) خوشا. بس خوش . (یادداشت بخط مؤلف ) :
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار.

فرخی .


خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان .

سعدی .


خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که تا من آشنا گشتم دل خرم نمی بینم .

سعدی .


خرما دور وصالی و خوشا درد دلی
که بمعشوق توان گفت و مجالش دارند.

سعدی .



خرما. [خ ُ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به شمال و چون از ساری بنارنج باغ رویم و بعد از آن از پل تجن راه امامزاده عباس پیش گیریم پس از گذشتن از نکا و نارنج باغ و داغمرز و میان به قلعه ٔ پلنگان می رسیم ، بعد به گواسل خواهیم رفت و با عبور از تنگه ٔ مقیمی به گوکله شور. در این نواحی است للّه و نگه و خرما که از خرما تا سرتوک 4 میل راه است . (از مازندران و استراباد رابینو).


خرما. [ خ ُ ] ( اِ ) میوه درخت خرمابن . ( ناظم الاطباء ). تمر. تَمْرة . ( دهار ). نَخل. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
بکن کار و کرده بیزدان سپار
بخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟
فردوسی.
هر آن کس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.
فردوسی.
خرماگری ز خاک که آمخته ست
این نغزپیشه دانه خرما را؟
ناصرخسرو.
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنارند.
ناصرخسرو.
دو نام دگر نهاد روم و هند
این را که تو خوانیش همی خرما.
ناصرخسرو.
شیرین و سرخ گشت چنان خرما
چون برگرفت سختی گرما را.
ناصرخسرو.
مشفق پدر مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر بخدمت خرما برافکند.
خاقانی.
درخت خرما از موم ساختن سهل است
ولیک از آن نتوان یافت لذت خرما.
خاقانی.
کی توان برد بخرما ز دل کس غصه
کاستخوان غصه شده در دل خرمابینند.
خاقانی.
رو که ز عکس لبت خوشه پروین شد آب
خوشه خرمای تر بر طبق آسمان.
خاقانی.
همه وقتی نشاید خورد جام شادی از وقتی
غمی آید بخور زآن رو که باشد خار با خرما.
سلمان ساوجی.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم.
سعدی.
سبدی پر ز پنیر و طبقی پر خرما
در چپ و راست نه کام خود از هر دو گذارم ( ؟ ).
بسحاق اطعمه.
ابوعون ؛ خرما. اتمار؛ بحد خرما رسیدن رطب. اَسْوَدان ؛ خرما. ام جزدان ؛ نوعی از خرما. بتی ؛ نوعی از خرما. تتمیر؛ بحد خرما رسیدن رطب. جَدَم. نوعی از خرما. جرام ؛ خرمای خشک. جرامة؛خرمای بریده. جعرور؛ خرمای خشک ریزه. جمزان ؛ نوعی از خرما. جمسة؛ خرمای خشک. خدرة؛ خرمای نارسیده که ازدرخت افتد. سَح ؛ خرمای خشک. ( منتهی الارب ). سُخَّل ؛ خرمای دانه سخت ناشده. سَعَل ؛ خرمای دانه سخت ناکرده خشک. سُکَّر؛ خرمای تر و نیکو. سِرب ؛ پاره ای از خرمابنان. صِقْعَل ؛ خرمای خشک. عُباب ؛ برگ خرما. عَیَق ؛ خرما، علم است آنرا. عثکول ، عُثکولة، عِثکال ؛ خوشه خرما. عُجاف ؛ نوعی از خرما. عُجّال ؛ خرما با سویق شورانیده ، مشتی از خرما. عَجیس ؛ خرما که گشن نپذیرد. عَنْقَر، عَنْقُر؛ دل خرما. غَرْبی ، غُرابی ؛ نوعی از خرما. غَسیس ، مَغسوس ، مُغَسِّس ؛ خرمای تر تباه شده. قِلْدة؛ خرما. مَخْرَف ؛ خرمای چیده تر و تازه. مُنْمِق ؛ خرمای بی دانه. نَسْح ، نُساح ؛ ریزه و شکسته پوست خرما و غلاف خرما و مانند آن که در تک خنور ماند. نَعْو؛ خرمای تر. وَخواخ ؛ خرمای نرم. وَدی ، وَدیّة؛ نهال ریزه خرما. هنم ؛ خرما یا نوعی از آن. هیرون ؛ نوعی از خرما. ( منتهی الارب ). خرما درختی است معروف که بعربی آنرا نخل گویند و از قدیم الی الاَّن در اراضی مقدسه یافت میشود. درخت بیش از 200 سال عمر نماید. گویندکه اجزاء نخل را 360 فایده است. ( قاموس کتاب مقدس ).

خرما. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان ، واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری سیاهکل . این ده جلگه ، معتدل و مرطوبست . آب آن از چشمه ٔ محلی و محصول آنجا برنج ، چای ، عسل و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. میوه ای گرمسیری با هستۀ سخت و پوست نازک که به شکل خوشۀ بزرگ از درخت آویزان می شود.
۲. درخت راست و بلند این میوه با برگ های بزرگ و میوه های خوشه ای، نخل.

دانشنامه عمومی

خُرما (نام علمی: Phoenix dactylifera) یا رطب گیاهی تک لپه ای و گرمسیری جزو تیره نخل ها است که میوه اش خوراکی و دارای هسته ای سخت و پوست نازک و طعم شیرین که به شکل خوشه ای بزرگ از شاخه آویزان می گردد و برگ های آن بزرگ است.ارتفاع نخل به ۱۰ تا ۲۰ متر یا بیشتر می رسد.
مچ مُخ، مُغ یا مُه و دیمیت به معنی نخل هم است. نام تنگه و منطقه هرمز هم از اهورامزدا و هرمزد و هورمزد تشکیل شده است.
فَسیل: ساقه اصلی درخت خرما. در جیرفت به پاجوش نخل گفته می شود.
تیم: هر چه از فسیل بروید اعم از تنه و پاجوش.
تیم فسیل: آنچه در کنار تنه اصلی می روید.
مُه کُشَک یا مخ کش: درختچه ای که از تنه فسیل برآید. در بم و نرماشیر به آن ها جنگ می گویند.
اَبار: گردی که از نخل نر ترشح می شود. در بم و نرماشیر به آن ها بو می گویند. در جیرفت و میناب به آن ایوار می گویند.
گله بشکن یا تَرَکی: از آفت های نخل.
تازوغ: سوسکی از آفت های نخل.
مُشتاب: اتاقک یا سیلویی برای دانه دانه کردن و شیره گیری از خرما.
پنگ: خوشه
گرد یا گرز: ساقهٔ درخت خرما
پاتیزه: پیش (برگهای) جوانتر
تاره: خوشه نخل، زمانی که در غلاف خود قرار دارد و هنوز چوبی نشده است.
پریچه یا پیرچه: الیاف اطراف برگ خرما که چسبیده به تنه درخت است. پریچه در بعضی مناطق به عنوان اسکاچ نیز مورد استفاده قرار می گیرد. در استان بوشهر همان «لیف» نامیده می شود. در جیرفت به آن ها سیس می گویند. در بم و نرماشیر به آن ها سی سی می گویند.
پیش: برگ درخت خرما
پاگنه: انتهای پیش که متصل به درخت خرما است. در استان بوشهر این بخش «تاپول» نامیده می شود. در جیرفت به آن ها تَگ می گویند. در بم و نرماشیر به آن ها لتی می گویند.
دُم باز: خرمایی که نیمی از آن رسیده و حالت رطبی داشته و نیمهٔ بالایی به حالت خارک یا نارس باشد
گستردگی گونه خرما عمدتاً در نیمکرهٔ شمالی و در کشورهای ایران، پاکستان، عراق، عربستان و سایر کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس همچنین بیشتر کشورهای شمال آفریقا و ایالات متحده آمریکا است و در نیمکره جنوبی نیز به طور پراکنده دیده می شود.
به میوهٔ نرسیده خرما، «خارَک» یا «خرک» یا کنگ (و در زبان عربی، «حبابوک») گفته می شود.
رطب مرحله قبل از رسیدگی کامل خرماست که رطوبت بیشتر و قند کمتری نسبت به خرمای کاملاً رسیده دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

خُرما (date)
خُرما
خُرما
خُرما
خُرما
درخت خرما یا نخل، از جنس Phoenix، تیرۀ Palmaceae. گیاهی دوپایه با میوه هایی قهوه ای و تا حدودی استوانه ای است. میوه ها به صورت خوشه هایی به وزن نُه تا یازده کیلوگرم روی درخت ماده پدید می آیند. در خاورمیانه، خرما منبع غذایی مهم و سرشار از قند است. خرما را برای صدور خشک می کنند. از درخت خرما چوپ و الیاف لازم برای تولید سبد، طناب، و نیز مواد غذایی دامی به دست می آید. مهم ترین گونۀ خرما، با نام علمی P. dactylifera، بومی شمال افریقا، جنوب غربی آسیا، و بخشی از هند است. ارتفاع این درخت به ۲۵ متر می رسد و هر خوشه نزدیک هزار میوه دارد. از شیرۀ خرما الکل می گیرند. اکنون فرم های اصلاح شدۀ فراوانی از این گیاه در ایران می روید. به این درخت از قدیم الایام توجه می شده است، به قسمی که مشخصات آن در دیوارۀ قبور مصریان قدیم شرح داده شده است. مردم بابل از خصوصیاتش مطلع بودند و از میوه اش نوعی شراب مخصوص و سرکه تهیه می کردند. طریقه آمیزش گل های خرما، که هر کدام از جنس های نر و ماده اند و بر روی یک پایه قرار دارند، از قبل از میلاد مسیح بین مردم شناخته بوده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{Phoenix} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از خرمائیان درختی با حدود سیزده گونه که در جزایر قناری و افریقای شمالی و خاورمیانه و پاکستان و هند و ایالت کالیفرنیا در امریکا یافت می شوند؛ درخت خرما تقریباً تا 23 متر رشد می کند؛ ساقۀ آن پوشیده از بقایای قاعدۀ برگ ه...

نقل قول ها

خُرما گیاهی تک لپه ای و گرمسیری جزو تیره نخل ها است که میوه اش خوراکی و دارای هسته ای سخت و پوست نازک و طعم شیرین که به شکل خوشه ای بزرگ از شاخه آویزان می گردد و برگهای آن بزرگ است.
• از خر افتاده خرما پیدا کرده• با خرما خرما گفتن دهن شیرین نمی شود.• هم خدا را می خواهد هم خرما را• «هرکس که برد به بصره خرما// بر جهل خود او دهد گواهی»• سنایی• «شاعر و آنگاه رد بوسه شیرین// کودک و آنگاه ترک دانه خرما»• قاآنی شیرازی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خرما (ابهام زدایی). واژه خرما ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد : • خرما (میوه)، میوه درخت نخل و دارای کاربرد در فقه اسلامی• خرماء، به فتح خاء، بینی یا گوش سوراخ یا شکافته شده و دارای کاربرد در فقه اسلامی
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: xormâ
طاری: ormâ
طامه ای: xormâ
طرقی: ormâ
کشه ای: xormâ
نطنزی: xormâ


گویش مازنی

/Khermaa/ خرما - نام گاو خرمایی رنگ ۳لفظی برای ترساندن بچه ها & خرمالوی جنگلی – کلهو

۱خرما ۲نام گاو خرمایی رنگ ۳لفظی برای ترساندن بچه ها


خرمالوی جنگلی – کلهو


واژه نامه بختیاریکا

دِیری

جدول کلمات

تمر

پیشنهاد کاربران

35. در مدارک چینی مربوط به خرما Phoenix dactylifera ) دو نکته مهم آمده که از لحاظ علمی شایان توجه است: نخست نقش چین در پراکنش جغرافیایی این درخت در دوره باستان، و دوم تلاشی گذرا برای خو دادن آن به آب و هوای چین. این درخت بومی چین نیست. نخستین بار در دوره تانگ اطلاعاتی راجع به آن ثبت شده هرچند پیش از آن هم در Wei šu و هم در Sui šu از آن به عنوان یکی از محصولات ایران ساسانی و با نام ts`ien nien tsao ( "عنابهای هزار ساله"، عناب، Zizyphus vulgaris، از گیاهان بومی چین ) یاد شده است. Yu yan tsa tsu، خرما را Po - se tsao ( "عناب ایرانی" ) نامیده و گفته زیستگاه آن در پوـ سه ( ایران ) است یا از آنجا به چین آرند. سپس نام فارسی گیاه بصورت k'u - man، *k'ut ( k'ur ) man آمده که شاید همبرابر باشد با خورمان، خورمانگ، ( *khurmang ) *xurman فارسی میانه، خرما، xurmā در پا زند و فارسی امروز که در ترکی عثمانی و یونانی جدید، ( "خـــــرما" ) و ( "درخت خرما" ) ، و korme آلبانیایی نیز به کار گرفــته شده است. در T'an šu همــــــــین واژه hu - man، *guδ ( gur ) - man فرونگاشته شده که همبرابر است با صورت *gurman یا *kurman در فارسی میانه. واژه خرمای فارسی امروز در Pen ts'ao kan mu به صورت k'u - lu ( ru ) - ma آمده است، که شیوه آوانگاری دوره یوآن ( Yüan ) است، و نخستین بار در Čo ken lu که به سال 1366م منتشر شده به کار رفته است. این واژه فارسی وارد زبانهای آریایی امروزی هند و نیز گروه زبانهای مالایایی شده است، kurma در جاوه ای؛ kuramō در چامی؛ korma در مالایایی، دایاکی و سوندایی؛ koromma در بوگیایی و ماکاساری؛ و نیز romö، lomö، amö در زبان خمری.
آنچه در پی می آید توصیف این درخت است به نقل از Yu yan tsa tsu: "بلندای آن به نه تا دوازده متر، و دور تنه آن به یک ونیم تا یک متر و هشتاد سانتی متر می رسد. برگها همِیشه سبز و شبیه برگهای t'u t'en ( نوعی خیزران ) است. در ماه دوم سال گل می دهد. گلها شبیه گل موزند و دو پایه. نرم نرم باز می شوند؛ در شکاف آنها بیش از ده غلاف دانه به درازای پنج سانتی متر و به رنگ زرد و سفید بهم رسد. وقتی مغز می رسد، دانه های خرما سیاه رنگ می شوند. بظاهر به عناب خشک ماند. دانه ها خوش خوراک اند و به شیرینی نبات. "
واژه بیگانه دیگر برای خرما را چن تسان ـ کی در Pen ts'ao ši i ی خود به صورت wu - lou، *bu - nu آورده است. وی این واژه را نام همان "عناب ایرانی" می داند که در ایران روید و به عناب ماند. لی شی ـ چن در حاشیه می گوید معنای این واژه هنوز توضیح داده نشده است. نه برتشنایدر و نه هیچ کس دیگر در این مورد چیزی نگفته. این واژه شباهتی شگفت به نام خرما در مصری باستان، bunnu، دارد. می دانیم که اعراب بی شمار واژه برای نامیدن انواع خرما و مراحل متفاوت رشد آن دارند و دور نیست که این واژه مصری را گرفته زان پس به چین برده باشند. نامهای عربی متداول عبارت اند از نخل، nakhl و تمر، tamr ، ( tamar عبری، temar سریانی ) . از طرف دیگر، اگر بپذیریم wu - lou در اصل نام Cycas revoluta ( نک. پائین ) بوده و بعدها به درخت خرما گفته شده، این احتمال هم هست که رابطه wu - lou با واژه مصری تصادفی باشد.
در Lin piao lui نوشته لیو سون ( Liu Sü ) گزارش جالب زیر آمده است:
"اما خرما ( "عناب ایرانی" ) : این درخت را می توان در نــــــزدیکی کوان ـ چو ( Kwan - čou ) ( کانتون ) یافت. تنه درخت که هیچ شاخه ندارد راست است و بلندای آن به نه تا دوازده متر می رسد. تاج درخت در تمام جهات گسترده و بیش از ده شاخه از آن منشعب می شود. بــــــرگها "نـــــــخل نارگیل دریـــــایی" ( hai tsun، Chamaerops excelsa ) را ماند. درختانی که در کوان ـ چو کاشته اند هر سه یا پنج سال یک بار میوه می دهند. میوه شان چون عناب سبزی است که در شمال می روید هرچند کوچکتر. نخست سبز است و سپس زرد می شود. وقتی برگها درمی آید میوه به صورت خوشه تشکیل می شود و معمولاً هر خوشه بین سه تا بیست حبّه دارد که باید با احتیاط آنها را کند و حمل کرد. در کشور ما علاوه بر نوع داخلی، نوع بیگانه آن را هم می خورند. رنگش شبیه حبه های نبات است. پوست و گوشت میوه نرم و براق است. وقتی آن را با بخار آب پخته یا کلوچه سازند بسیار خوشمزه است. هسته اش یکسره با هسته عناب شمال متفاوت است. دو انتهای آن [برخلاف عناب] تیز نیست بلکه از دو طرف به سمت بالا برگشته و مثل تکه کوچک ژد سرخ کینو گرد است. باید با آنها خیلی احتیاط کرد. تا مدتها پس از کاشت هیچ جوانه ای از هسته در نیاید، چنانکه گوئی هیچ گاه سبز نخواهد شد".
در این نوشته خرما به روشنی باز نمائی شده روشن است که درخت خرما در کوان ـ تون کشت می شده و در دوره تانگ میوه آن را از خارج هم وارد می کردند. چون لیو سون، نویسنده این کتاب، در دوره فغفور چائو تسون ( Čao Tsun ) ( 904 - 889 ) می زیست، این اطلاعات به آخر سده نهم مربوط می شود. دوکاندول به خطا می گوید چینیها این درخت را در سده سوم میلادی از ایران آوردند.
لی شی ـ چن در مطلب خود درباره خرما، زیر نام wu - lou tse، نامها را درهم آشفته نوشته هائی ناهمگون را با هم آورده است. برتشنایدر تمامی این ها را دربست پذیرفته است. نیازی نیست شخص گیاهشناس باشد تا دریابد نوشته های Nan fan ts'ao mu čwan و Čo ken lu که بنا بر ادعا به خرما بر می گردد هیچ ربطی به این درخت ندارند. بسا که مراد از آن hai tsao ای که در کتاب نخست توصیف شده Cycas revoluta [نخل ساگو] بوده باشد . در متن کتاب دیگر که برتشنایدر بدون ذکر نام از آن نقل کرده و به اشتباه آن را از "نویسنده ای از دوره مینگ" شمرده از شش درخت "میوه زرین" ( kin kwo ) سخن رفته که در چن ـ تو ( Č'en - tu ) ، مرکز سه ـ چوان، می روید و بر پایه روایتی گفتاری در دوره هان کاشته شده اند. سپس توصیف درخت می آید و نام بیگانه آن k'u - lu - ma ( نک: پیشگفته ها ) می آید که به گفته برتشنایدر درست با درخت خرما می خواند. اما نمی توان باور کرد که این گیاه توانسته باشد در . . .

خرما : درختی است گرمسیری با طبیعت سرد و گرم ، انرژی ، قدرت فوق العاده به افرادی که مصرف می کنند می رساند .
خرمای المهتری : اولین خرمای زودرس در هر منطقه هست
خرمای نگار : دومین خرمای است که بعد از المهتری بدست می آید اندازه و سایزش نسبت به سایر خرماها بزرگتر هست از تیره خرماهای زرد و با طبیعت گرم هست و قیمت و مشتری فراوانی دارد بدلیل مرغوبیت و خوشرنگی و خوشمزه ای

خرمای شکری : خرمای است سرخ رنگ و بسیار شیرین ، سومین خرمایست که بدست می آید و در نزد خرماکاران محبوب هست چون بسیار شیرین و ترد هست . و همراه دوغ ، پیمابریز ، آبگوشت مصرف زیادی دارد اما افراد تحصیلکرده و مردم شهرهای مصرف کننده ، طبیعت زیبا خرماها را قبل از خرما بودن تجربه نکرده اند و همه مصرف کننده خرما سیاه هستند و زیاد دنبال شناخت انواع خرما نیستند ، اگر تخصص نسبی هم کسب کنند قطعا موقع خرید با طبیعت گرم وسرد مزاجشان خرمای مناسب می خریدند
خرمای مضافتی از تیره سرخ ها موقع رطب ، با طبیعت سرد بسیار مغزی و با انرژی هست و مرغوبترین خرماست که اکثر باغداران برای خودشان هم بدلیل قیمت مناسب استفاده نمی کنند صرفا برای فروش و صادرات به داخل و خارج هست

خرمای مرداسنگ : خرمایست از تیره زرد پوستان موقع رطب با طبیعت خنک و سرد
اخیرا مشتری و مصرف کننده زیادی دارد بدلیل کمبود باید حتما به باغدار یا سردخونه خرما سفارش داد چون بسیاری از باغداران بزرگ نیز برای مصرف خرمای سال خود از �خرمای مرداسنگ � استفاده می کنند . البته خرما برای سهن و چنگال زمستانی از خرماهای زرد گردیال ، عالیجت، کلوته، و سرگروگی و. . . . . . استفاده می شود .

در آینده نزدیک ، خرماها :
زاهدی
سرگروگی
گردیال
خنیزی
ربی
نگار
قربونی
فرض
آذار
و . . . . . . . توضیح خواهم داد ،

رطب، میوه نخل، تمر


کلمات دیگر: