کلمه جو
صفحه اصلی

درخت


مترادف درخت : دار، شجر، نهال

فارسی به انگلیسی

tree

فارسی به عربی

شجرة

مترادف و متضاد

tree (اسم)
چوبه دار، شجره النسب، قالب کفش، درخت، شجر

دار، شجر، نهال


فرهنگ فارسی

هررستنی بزرگ وستبرکه دارای ریشه وتنه وشاخه باشد
( اسم ) هر گیاه سبز و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه باشد شجر جمع درختان درختها .

گیاه چوبی چندساله که به‌طور معمول تک‌تنه است و با درختچه که در شرایط عادی چندتنه است تفاوت دارد


فرهنگ معین

(دِ رَ ) [ په . ] (اِ. ) گیاه بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. ج . درختان .

لغت نامه دهخدا

درخت. [ دَ / دِ رَ ] ( اِ ) ترجمه شجر. ( آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال. ( ناظم الاطباء ).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است. غالباً درخت به گیاهانی گویند که ساق قوی دارند، لکن ساق آنها همیشه راست نیست و بسیار بلند نمی شود، مانند: بهی ، سیب ، قراصیا، زردآلو و آلو و غیره. روییدنیی است بزرگ که سطبری و راست کشیدگی ندارد، مانند: امرود، بهی ، سیب ، انار، انجیر، بر خلاف دار که سطبر و راست کشیده است ، مانند: چنار، کبوده ، تبریزی ، نخل ، اکالیپتوس ، سرو و کاج و غیره. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). و در یادداشت دیگر، مرحوم دهخدا می نویسد: بگمان من در قدیم کلمه درخت بر بزرگتر از بوته و کوچکتر از دار اطلاق می شده است. جَرَل. سَلَم. شَجَر. شَجَرَة. شِعار. شُعر. شَمیم. عَقّار. ( دهار ). عِقَّر. مَرخ. ( منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید: جوان ، کهن سال ، برگ پیوند، برهنه ، خزان دیده ، خزان رسیده ، سرمازده ، سرماسوخته ، بارور، بارآور،خوش ثمر، آبدار، موزون ، سرکش از صفات اوست ، و با لفظنشاندن مستعمل است. ج ، درختان ، درختها :
پس تبیری دید نزدیک درخت
هرگهی بانگی بجستی تند و سخت.
رودکی.
از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.
رودکی.
درختی که تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شیرین دهی مر ورا.
ابوشکور بلخی.
چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
ماناکه برزدند به قرقوب و شوشتر.
کسائی.
همه زار بگریست بر تاج و تخت
همی گفت ای خسروانی درخت.
فردوسی.
سوی ناسزایان شود تاج وتخت
تبه گردد این خسروانی درخت.
فردوسی.
به از راستی کس ندارد درخت
که بارش بهشت است و تاج است و تخت.
فردوسی.
گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندرآمد سرانشان ز بخت.
فردوسی.
سرانجام گردد برو تیره بخت
بریده شود آن گزیده درخت.
فردوسی.
همان چرمه در زیر تخت منست
سنان دار نیزه درخت منست.
فردوسی.
درختی که سر برکشد ز انجمن
مر او را رسد تخت و تاج کهن.
فردوسی.
برآنم که روزی بکار آیدت
درختی که کاری ببار آیدت.

درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که ساق قوی دارند، لکن ساق آنها همیشه راست نیست و بسیار بلند نمی شود، مانند: بهی ، سیب ، قراصیا، زردآلو و آلو و غیره . روییدنیی است بزرگ که سطبری و راست کشیدگی ندارد، مانند: امرود، بهی ، سیب ، انار، انجیر، بر خلاف دار که سطبر و راست کشیده است ، مانند: چنار، کبوده ، تبریزی ، نخل ، اکالیپتوس ، سرو و کاج و غیره . (از یادداشت مرحوم دهخدا). و در یادداشت دیگر، مرحوم دهخدا می نویسد: بگمان من در قدیم کلمه ٔ درخت بر بزرگتر از بوته و کوچکتر از دار اطلاق می شده است . جَرَل . سَلَم . شَجَر. شَجَرَة. شِعار. شُعر. شَمیم . عَقّار. (دهار). عِقَّر. مَرخ . (منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید: جوان ، کهن سال ، برگ پیوند، برهنه ، خزان دیده ، خزان رسیده ، سرمازده ، سرماسوخته ، بارور، بارآور،خوش ثمر، آبدار، موزون ، سرکش از صفات اوست ، و با لفظنشاندن مستعمل است . ج ، درختان ، درختها :
پس تبیری دید نزدیک درخت
هرگهی بانگی بجستی تند و سخت .

رودکی .


از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.

رودکی .


درختی که تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شیرین دهی مر ورا.

ابوشکور بلخی .


چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
ماناکه برزدند به قرقوب و شوشتر.

کسائی .


همه زار بگریست بر تاج و تخت
همی گفت ای خسروانی درخت .

فردوسی .


سوی ناسزایان شود تاج وتخت
تبه گردد این خسروانی درخت .

فردوسی .


به از راستی کس ندارد درخت
که بارش بهشت است و تاج است و تخت .

فردوسی .


گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندرآمد سرانشان ز بخت .

فردوسی .


سرانجام گردد برو تیره بخت
بریده شود آن گزیده درخت .

فردوسی .


همان چرمه در زیر تخت منست
سنان دار نیزه درخت منست .

فردوسی .


درختی که سر برکشد ز انجمن
مر او را رسد تخت و تاج کهن .

فردوسی .


برآنم که روزی بکار آیدت
درختی که کاری ببار آیدت .

فردوسی .


درختی که تلخست وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت .

فردوسی .


چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار.

فرخی .


همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ .

فرخی .


به یک ماه بالاگرفت آن نهال
فزون زآنکه دیگر درختان بسال .

عنصری .


ببر آورد بخت پوده درخت
من بدین شادم و تو شادی سخت .

عنصری .


رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز و بیداری تنه .

منوچهری .


درختی کو نباشد راست بالا
چو بر روید بود ز آغاز پیدا.

(ویس و رامین ).


درخت تلخ هم تلخ آورد بر
اگرچه ما دهیمش آب شکر.

(ویس و رامین ).


درختی که دارد فزون تر بر اوی
فزون افکند سنگ هر کس بر اوی .

اسدی .


درختیش دان خشک و بی برگ و بر
که جز سوختن را نشاید دگر.

اسدی .


از اصل درخت مبارک شاخها پیداآمد به بسیار درجه از اصل قوی تر. (تاریخ بیهقی ).
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است .

ناصرخسرو.


درخت این جهان را سوی دانا
خردمند است بار و بی خرد خار.

ناصرخسرو.


درخت جهان را مجنبان ازیرا
درخت جهان رنج و غم بار دارد.

ناصرخسرو.


ایزد یکی درخت برآورد بس شریف
از بهر خیر و منفعت خلق در عرب .

ناصرخسرو.


درخت بارور فرزند زاید بی شمار و مر
درآویزند فرزندان بسیارش ز پستانها.

ناصرخسرو.


درخت تو گر بار دانش بگیرد
بزیر آوری چرخ نیلوفری را.

ناصرخسرو.


بشک آمد بر شاخ درختان
گسترد رداهای طیلسان .

بوالعباس .


از درختان دیگران بر چین
وز پی دیگران درخت نشان .

مسعودسعد.


گرفت آب کاشه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت .

عمعق .


درخت اگر متحرک شدی ز جای به جای
نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر.

انوری .


نیارد جز درخت هند کافور
نریزد جز درخت مصر روغن .

خاقانی .


اندر ایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام .

خاقانی .


به بیخ و شاخ و برگ آن درختی
که آمد میوه اش از روح معلی .

خاقانی .


اصلها ثابت صفات آن درخت
فرعها فوق الثریا دیده ام .

خاقانی .


نه سپهر از برای مرثیتش
ده زبان چون درخت گندم شد.

خاقانی .


درختی که از ارتفاع او انتفاعی نباشد بریده بهتر.(مرزبان نامه ).
شکوفه گاه شکفته ست و گاه خوشیده
درخت گاه برهنه ست و گاه پوشیده .

سعدی .


درخت ارچه سبزش کند آب خورد
شود نیز ز افزونی آب زرد.

امیرخسرو دهلوی .


- امثال :
مقدر است که از هر کسی چه فعل آید
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالو.

؟ (امثال و حکم ).


استنجاء؛ درخت از بن بریدن . (دهار). اعضاض ؛ درخت عض خوردن اشتر. اعنان ؛ اطراف درخت .الفاف ؛ درختان انبوه بهم پیچیده . امرد، مرداء؛ درخت بی برگ . (دهار). املی ؛ درخت کثیف سایه . انبوش ؛ درخت برکنده با بیخ و ریشه . تجبر؛ سبز و با برگ شدن درخت . (از منتهی الارب ). ترجیب ؛ چیزی را در زیر درخت نهادن تا نشکند از بسیاری بار. (دهار). تفرع ؛ بسیار شاخ شدن درخت . تمصیع؛ درخت و چوب بریده را ماندن با پوست تا خشک گردد. تهدل ؛ فروافتادن شاخهای درخت . (از منتهی الارب ). جبار؛ درخت خرما که دست بدو نرسد. (دهار).جبل ، جبلة، جبیل ؛ درخت خشک . جثلة؛ درخت سطبر بسیاربرگ . (منتهی الارب ). جذع ؛ تنه ٔ درخت . جذل ؛ بن درخت . بیخ درخت . (دهار). جفلة؛ درخت بسیار بزرگ . جلحطاء؛ زمین که در آن درخت نباشد. جول ، عثق ، عثقة، عجرمة، عجوز؛ درختی است . خمان ؛ درخت بکار ناآینده . (منتهی الارب ). خمط؛ هر درختی که خار دارد. (دهار). خمیلة، خیس ؛ درخت انبوه . دائحة؛ درخت بلند و بزرگ . دعاع ؛ درختان خرمای متفرق . (منتهی الارب ). دغل ؛ درختان بسیار درهم پیچیده . (دهار). دفواء، دوحه ، شجر، ضناک ؛ درخت بزرگ . دوح ؛ بزرگ گردیدن درخت . (منتهی الارب ) دیلم ؛ درخت سلام .روادف ؛ درختان خرما. (منتهی الارب ). زقوم ؛ درختی است در دوزخ . (ترجمان القرآن جرجانی ). سرح ؛ درخت بی خار و درخت بزرگ و بلند. (منتهی الارب ). سلیحة؛ نوعی از درخت بزرگ که از آن دروازه سازند. شجر، شجراء، شیر؛ درخت باتنه و هرچه ساق دارد از نبات . (منتهی الارب ). شجرة؛ درخت تنه دار. شجیر؛ بسیار درخت . (دهار). شذب ، شذبة؛ بارهای درخت . (منتهی الارب ). شریان ، ضال ؛ درختی که از او کمان کنند. (دهار). شظیف ؛ درخت خشک از بی آبی . (منتهی الارب ). شعب ؛ بشکستن بعیر درخت را از بالای آن . (از منتهی الارب ). شکیر؛ آنچه گرد بر گرد درخت بروید. صریم ؛ درخت میوه بازکرده . صنو؛ درختی که بیخ او یکی باشد و تنه ٔ او دو یا سه ، و درخت خرما که از بن دیگری رسته باشد. (دهار). طبار؛ درختی مانا به درخت به کوهی . (منتهی الارب ). طباق ؛ درختی است در کوههای مکه . طلاح ، طلح ؛ درختان بزرگ در ریگستان . طوبی ؛ درختی است در بهشت . ظرف ؛ درختان کوهی . عبلاء؛ درخت نیک سپید سطبر. عتر؛ از درختان خرد است . عتق ؛ درختی است که ازآن کمان سازند. عتود؛ درخت بزرگ ریگستانی . عثرب ، عثربة؛ درختی است مانند درخت انار. (منتهی الارب ). عجز؛بن درخت که در زمین باشد. (دهار). عرمض ؛ درخت با خار. (منتهی الارب ). عروة؛ درخت که نریزد در زمستان ، و درختی که همیشه در زمین باشد و زایل نشود. (دهار). عرین ؛ درختان بسیار. (منتهی الارب ). عشوف ؛ درخت خشک . عضاض ؛ درخت گنده . (منتهی الارب ). عضد، استعضاد؛ درخت بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). عقار، نخل ؛ درخت خرما. (دهار). عکدة؛ درخت خشک برهم نهاده . عکشة؛ درخت بسیارشاخ درهم پیچیده . علجان ؛ درختان خاردار. عمر؛ درخت دراز. (منتهی الارب ). عیثام ؛ درخت چنار. (ناظم الاطباء). عیص ؛ درخت انبوه بهم پیچیده . عیکة؛ درختان بهم پیچیده . (منتهی الارب ). غابة؛ جایی که درختان گشن باشند. (دهار). غریف ، غریفة؛ درخت انبوه و درهم از هر جنسی که باشد. غمیس ؛ درختان درهم و انبوه . غیضة؛ درختان انبوه و درختان پده در جای نشیب ایستادنگاه آب . (منتهی الارب ). غیطل ؛ درخت بهم درشده از بسیاری . (دهار). عیطلة؛ درختان انبوه و درهم . (منتهی الارب ). غیل ؛ درختان گشن . (دهار). درختان انبوه و درهم . (منتهی الارب ). غیناء؛ درخت سبز بسیاربرگ . (منتهی الارب ). قار؛ درخت تلخ . (دهار). قان ؛ درختی که از آن کمانها سازند. (منتهی الارب ). قتاد؛ درخت باخار. (دهار). درختی سخت خارناک . قشراء؛ درخت پوست رفته . قصف ؛ پوسیده و زودشکن شدن درخت . قصل ، قصلة؛ درخت نرم زودشکن . قصیف ؛ آنچه بریزد از درخت . قصیم ؛ درخت کهنه پنبه . قضب ؛ درخت دراز گسترده شاخ و درختی که بدان کمان سازند. قفلة؛ درخت خشک . قفة؛ درخت پوسیده ٔ خشک . قنفذ؛ درختی که وسط ریگ رسته باشد. کرسنة؛ درختی خرد که دانه اش را گاودانه خوانند. کنیب ؛ درخت خشک . (منتهی الارب ). لام ؛ درخت میوه دار. (دهار). درخت با شاخ شدن دربهار. لئیة؛ درخت باشلم روان . (منتهی الارب ). لینة؛ درخت خرمای نیکو جز عجوه و برنی . (دهار). متفحل ؛ درخت که بار نیارد. (منتهی الارب ). متقعفزة؛ درخت بر روی درافتاده . متلاخر؛ درختان تنگ با هم پیوسته . مجاج ؛ درخت کج شده . مجلح ؛ درخت خورده . محزف ؛ درختان خرما. مران ؛ درخت بالیده . مرخ ، مریخ ؛ درخت نرم و نازک . مرداء؛درخت بی برگ . مشاجرة؛ درخت چرانیدن شتران را. (از منتهی الارب ). مشعر؛ درخت زمین نرم که مردم در سایه ٔ آن در سرما و گرما فرودآیند و پناه جویند. مظ؛ درخت انار. مغدودن ؛ درخت نرم دوتاه شونده . مغیال ؛ درخت درهم پیچیده شاخ برگ دار سایه افکن . مقر؛ درختی مانند درخت صبر. ملحاء؛ درخت برگ ریخته . ملة؛ درخت نخستین . ممراط؛ درخت خرما که غوره افتادن عادت آن باشد. (منتهی الارب ). ممرح ؛ درخت رز برومند و درخت رز وادیج بسته . منخربة؛ درخت پوسیده ٔ سوراخ سوراخ شده . طلح ، منضود؛ درخت موز. مهزع ؛ آنکه بشکند هر درخت را. میلاء؛ درخت بسیارشاخ . نخیل ؛ درختان خرما. نشاءة؛ درخت نوخاسته . (منتهی الارب ). نضر؛ درخت سبز. (دهار). وارق ، ورقة، وریق ، وریقة؛ درخت بسیاربرگ . وثیل ؛ درخت کهنسال . (منتهی الارب ). وراق ؛ وقت برگ بیرون آمدن درخت . (دهار). ورک ؛ بن درخت . وغل ؛ درخت درهم پیچیده . (منتهی الارب ). هامد؛ درخت خشک . هراس ؛ درختی که مر او را خارها بود. هشیمة؛ درخت خشک که هیزم کنند. (دهار). هکوع ؛ آرمیدن زیر درخت و جای گرفتن . (از منتهی الارب ). یهیری ؛ نوعی از درخت . (منتهی الارب ).
- امثال :
درخت «اگر» (یا درخت «کاشکی ») را کاشتند سبز نشد . (فرهنگ عوام ).
درخت پربار سنگ می خورد . (فرهنگ عوام ).
درخت تازه میوه ٔ نورس ببار آورد . (فرهنگ عوام ).
درخت کاهلی بارش گرسنگی است . (جامع التمثیل ).
درخت کاهلی کفر آورد بار . (جامع التمثیل ).
درخت کج جز به آتش راست نمی شود . (فرهنگ عوام ).
درختی که کج بالا آمد راست نمی شود . (فرهنگ عوام ).
درخت گردکان با این بزرگی
درخت خربزه اﷲ اکبر .

(امثال و حکم ).


درخت هرچه پربارتر، سرش خمیده تر .
درخت هرچه بارش بیشتر می شود سرش فروتر می آید (یا سرش پائین تر می آید). (از امثال و حکم ).
- آزاددرخت ؛ درختی است عظیم ثمرش شبیه به زعرور. قیقبان . شجره ٔ حره . شجرةالتسبیح . رجوع به آزاد درخت شود.
- درخت آبستن کن ؛ باد عطوش ، که آنرا عجم درخت آبستن کن خوانند. (نزهة القلوب ).
- درخت احمدی ؛ شجره ٔ محمدی (ص ) دودمان پیغمیر اسلام (ص ) و شارحان مثنوی آورده اند که غرض از آن ، آل رسول است و هرکه دارای خوی محمدی است چون اولیأاﷲ که بعلت سنخیت و جنسیت تناسبی با آن شجره ٔ طیبه دارند. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
تا أحب اﷲ آیی در حسیب
کز درخت احمدی با اوست سیب .

مولوی .


- درخت چهاربیخ ؛ کنایه ازدنیاست به اعتبار چهار ارکان یا به اعتبار چهار عنصر.
- درخت مریم ؛درخت خرمایی بود خشک شده که حضرت عیسی علیه السلام در زیر آن درخت بوجود آمد و درخت سبز شد و هرگاه که آن درخت را می جنباندند، خرمای تر از آن می افتاد. نخل خرماست که بعد از خشکی برای مریم سبز شد. (گنجینه ٔ گنجوی ) :
ای نظامی مسیح تو دم تست
دانش تو درخت مریم تست .

نظامی .


درخت مریمش چون از بر افتاد
ز غم شد چون درخت مریم آزاد.

نظامی .


- درخت موسوی ؛ درخت موسی ، درختی که خدای تعالی از پس آن با موسی تکلم فرمود و در قرآن و تورات به آن اشاره شده است . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
چون درخت موسوی شد این درخت
چون سوی موسی کشانیدی تو رخت .

مولوی .


- درخت موسی ؛ درخت موسوی :
او درخت موسی است و پرضیا
نور خوان ، نارش مخوان باری بیا.

مولوی .


- درخت میوه دار ؛ درختی که دارای بر و ثمر است .
- || شارحان مثنوی آنرا کنایه می دانند از «شجره ٔ شهود که ثمره ٔ معرفت بخشد و یا کنایه است از رفع ثقل ریاضت و تلذذ از ثمرات آن ». (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ).
- || مرشد. شیخ صوفیان . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
هان مخسب ای جبری بی اعتبار
جز بزیر آن درخت میوه دار.

مولوی .


- به بیداد درخت کاشتن ؛ ستم کردن . جور راندن :
چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد از او پادشاهی و بخت .

فردوسی .


- شاه درخت ؛ درخت صنوبر. ناجو. ناژو. (از برهان ). و رجوع به شاه درخت شود. || کنایه از چوب و شه تیر سقف . فرسب . یا مطلق تیر که پوشش سقف را بکار است :
سرایی کنم پای بستش رخام
درختان سقفش همه عود خام .

سعدی .


|| درختها غالباً کنایه از اشخاص صاحب اقتدار و سلاطین ومتمولین می باشند. (قاموس کتاب مقدس ). || دار سیاست . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). صلیب . دار که گناهکاران را بدان آویزند :
کننده همی کند جای درخت
پدید آمد از دور پیران ز بخت .

فردوسی .


ترا بدان خوانده بودم تا بر این کنار درختی بزنند و ترا بر آن درخت کنند، تا خبر پیش پدرت رود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). شاه فرمود تا بر بالای قلعه آنجا که قاتل را آویخته بودند،درختی بزدند و لند را بیاویختند. (اسکندرنامه نسخه ٔسعید نفیسی ).
- بر درخت کشیدن ؛ به دار زدن . مصلوب کردن . اعدام کردن : محمود... بسیار دارها بفرمود زدن وبزرگان دیلم را بر درخت کشیدند... و مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه از سراهای ایشان بیرون آوردند و زیر درختهای آویختگان بفرمود سوختن . (مجمل التواریخ و القصص ). سلطان بفرمود تا در برابر مدفن مأمون درختها فروبردند و همه را بر درخت کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 407). || گلبن . || عمود. ستون . || دکل کشتی . ستون کشتی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.
* درخت لاله: (زیست شناسی ) درختی زیبا، با گل های لاله ای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار می رود و بومی آمریکا است.
* درخت مریم: [قدیمی] درخت خرمایی که خشک بود و برای حضرت مریم از نو سبز و بارور شد، نخل مریم.

هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.
⟨ درخت لاله: (زیست‌شناسی) درختی زیبا، با گل‌های لاله‌ای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به‌ کار می‌رود و بومی آمریکا است.
⟨ درخت مریم: [قدیمی] درخت خرمایی که خشک بود و برای حضرت مریم از نو سبز و بارور شد؛ نخل مریم.


دانشنامه عمومی

درخت یا دار گیاهان بزرگ چوبی دیرپا را گویند.در گیاه شناسی درخت یکی از بادوام ترین گیاهان است که با رشد کردن ساقه یا تنه از برگها نگهداری می کند.در برخی از تعریف ها از کاربردهای درخت از جمله این است که تنها گیاه چوبی است. تنها گیاهی است که از آن چوب به دست می آورند.نمی شود بلندای درختان را دقیق مشخص کرد، ولی روی هم رفته درختان بزرگسال دست کم به ۶ متر می رسند. در ساختار درخت معمولاً شاخه هایی هست که به تنه ای بزرگ پیوسته است. در مقایسه با دیگر گونه های گیاهی و جانوری، درختان زندگی دیرپایی دارند. گونه هایی از درختان بیش از ۱۰۰ متر قد می کشند و برخی چند هزار سال عمر می کنند. درختان از عناصر مهم چشم انداز طبیعی و باغ سازی و محوطه سازی هستند.
روش کربن ۱۴
روش پتاسیم– آرگن
روش روبیدیم استرانسیوم
روش اورانیم، سرب و توریم، سرب
روش استفاده از ایزوتوپهای ۲۳۰Th و ۲۳۱Pa
روش فلوئور
روش آمینو اسیدها
در ایران روز ۱۵ اسفند روز درخت کاری است و هر ساله شمار زیادی درخت در آن روز در این کشور کاشته می شود.
به محل کاشته شدن زیادی درخت و درختچه برای نمایش و پژوهش درختستان گویند. اگر محیط مناسب رشد درختان فراهم شود شاید عمر و رشد درخت سال های سال ادامه یابد.
درخت هرچه ستبرتر (بزرگتر) و بلندتر باشد، سنّ بیشتری دارد. با افزایش سن درختان، لایه های دیگری در زیر پوستش درست می شود. رنگ لایه ای که در زمستان به وجود می آید با لایه ای که در تابستان به وجود می آید متفاوت است. این اختلاف رنگ لایه ها به ما کمک می کند تا سن درخت کپل را تعیین کنیم، هنگامی که درختی را می بریم در سطح بریدگی حلقه هایی می بینیم که درون همدیگر قرار دارند. اگر درختی ۲۰ حلقه در مقطع خود داشته باشد، می شود بگوییم که تقریباً بیست ساله است و درختی که ۶۰ حلقه دارد تقریباً شصت ساله است. این روش ساده ترین روش تعیین سال درختان است، اما در این روش برای شمارش حلقه ها باید درخت را قطع کنیم.

دانشنامه آزاد فارسی

درخت (tree)
گیاهی چندساله با ساقۀ چوبی و معمولاً تکی. لایه ای بیرونی با نام پوست درخت از آن محافظت می کند. درخت آب را از طریق سیستم ریشه ای خود جذب می کند. هیچ صفت متمایزکنندۀ روشنی بین درختچه و درخت شناخته نیست. گاهی ارتفاع حداقل شش متر را معیاری برای شناخت درخت در نظر می گیرند.نهان دانگان. درخت مانندها بارها در گروه های گوناگون گیاهان مستقلاً تکامل یافته اند. در میان نهان دانگان یا گیاهان گل دار، اغلب درختان دولپه ایاند. از آن جمله اند بلوط، راش، زبان گنجشک، شاه بلوط، لیمو ترش، و افرا که درختان برگ پهن نامیده می شوند، زیرا برگ هایشان پهن تر از برگ مخروطیانی مانند کاج و صنوبر است. در مناطق معتدل، نهان دانگان غالباً برگ ریز یا خزان کننده اند و برگ هایشان در زمستان می ریزد، اما در مناطق گرمسیری، اغل ب نهان دانگان همیشه سبزند. در تک لپه ای ها، درختان کمتری وجود دارد. نخل و خیزران، که برخی از آن ها شبه درخت اند، به این گروه تعلق دارند.
بازدانگان. شامل بسیاری از درختان اند. آن ها به چهار راسته تقسیم می شوند: سیکادال شامل سیکادها و سیکاس ها؛ کونیفرال (مخروطیان)؛ جینکوآل (شامل یگانه گونۀ زندۀ جینکو یا درخت پرسیاوشان)؛ و تاگزال، شامل سرخدار. به غیر از جینکو و شربین یا کاج اروپایی، اغلب درختان بازدانه همیشه سبزند.
سرخس های درختی. در میان سرخس گیاهان نیز چند گونۀ درختی زنده یافت می شود که سرخس درختی نامیده می شوند. در جنگل های باتلاقی دوران کربونیفر در ۳۰۰میلیون سال پیش، علاوه بر سرخس های درختی، شبه درختان غول پیکر دم اسبیان و پنجه گرگیان نیز وجود داشت. کهن ترین درختان زندۀ دنیا در جنگل پاسیفیک امریکای شمالی یافت می شوند که برخی از آن ها بیش از ۲هزار سال عمر دارند.
حفاظت. بنابه گزارش مرکز جهانی پایش حفاظت از محیط زیست و اتحادیه جهانی حفاظت از محیط زیست، تقریباً ۸۷۵۰ گونۀ درخت، حدود دَه درصد همۀ گونه های درختی شناخته شده، در معرض خطر انقراض اند. در قرن ۲۰، ۷۷ گونه منقرض شد و تعداد نمونه های هفت گونۀ دیگر به کمتر از دَه کاهش یافته است.

درخت (هنر). نگاره ای تزیینی در هنرهای سنتی، به ویژه در نقشۀ فرش. نگارۀ درخت سرو و بید مجنون در هنرهای مذکور بسیار به کار می رود؛ البته از گونه های دیگر درخت نیز در نقشۀ فرش استفاده می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{arbor, tree} [کشاورزی- علوم باغبانی] گیاه چوبی چندساله که به طور معمول تک تنه است و با درختچه که در شرایط عادی چندتنه است تفاوت دارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] درخت ، به هر آنچه که از زمین بروید و دارای جسه نسبتا بزرگی بوده و از ریشه و ساقه و شاخه تشکیل شده باشد اطلاق می شود .
درخت گیاهی بزرگ، دارای ریشه، ساقه و شاخه است.
کاربرد فقهی واژه درخت
از آن به مناسبت در بابهای طهارت، حج، جهاد، تجارت، ضمان، صلح، مساقات، ودیعه، اجاره، نکاح و احیاء موات نام برده اند.
حکم کاشتن درخت
کاشتن درخت، بویژه درخت میوه و بخصوص درخت خرما مستحب، و در روایات بر آن تأکید شده است.
حکم قطع درخت
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: deraxt
طاری: deraxt
طامه ای: deraxt
طرقی: deraxt
کشه ای: deraxt
نطنزی: deraxt


واژه نامه بختیاریکا

باد اَوشِن؛ دار؛ ریشه به گل

جدول کلمات

شجر

پیشنهاد کاربران

در زبان ترکی به درخت زنده آغاج یا آغاش گفته می شود . و به درختی که بریده شده و زنده نباشد اگر در سقف خانه به کار برده شود " تیر " اگر به شکل ستون خانه به کار رفته باشد "دئرَک "و اگر برای آویزان کردن چیزی به کار رود" دار" گفته می شود . مثل دار قالی
به درخت در زبان ترکمنی ، ترکی آذربایجانی ، ترکی استانبولی ağa� قزاقی Ağaş گفته می شود .
در اویغوری دەرەخ ، ازبکی تاجیکی Daraxt ، قرقیزی darak کردی Dara گفته می شود .
در انگلیسی ، دانمارکی ، سوئدی Tree نروژی tre گفته می شود.
در زبان اوکراینی ، روسی Derevo ، بلغاری dŭrvo ، بلاروسی Dreva ، بوسنیایی ، صربی ، کراواتی ، مقدونی Drvo
درهلندی Boom آلمانی Baum
کره ای namu
اسپانیایی Arbol فرانسوی Arbre گفته می شود .


به درخت در زبان ترکمنی ، ترکی آذربایجانی ، ترکی استانبولی ( آغاج ) قزاقی ( آغاش ) گفته می شود .

درخت :
دکتر کزازی در مورد واژه ی درخت می نویسد : ( ( درخت در زبان پهلوی دْرخت draxt بوده است . ) )
( ( گیا رست با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )


شجر، دار

درخت ، اشاره به دوباره زنده شدن دارد دو بار راختن ، دو بار لباس پوشیدن ، دو بار سبز شدن، دو با رخ نمایان کردن .
اشاره به برگ ریزان درخت در زمستان و سبز شدن در بهار دارد

گیاه - نهال و . . .

درخت یا درختچه
tree

دار . . .


کلمات دیگر: