مترادف حلال : جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع ، بوریا | حل کننده، گره گشا، گشاینده
متضاد حلال : حرام |
برابر پارسی : گشاینده، گشایشگر، کارگشای، روا، گمیزنده
solvent
religiously permissible, legitimate, lawful, legal, permitted
solvent, dissolver
solver, remover, one who solves (a problem, etc.) , trouble-shooter, disposer
۱. جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع ≠ حرام
۲. بوریا
۱. حلکننده،
۲. گرهگشا، گشاینده
اسم ≠ حرام
جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع
حلکننده
گرهگشا، گشاینده
آنچه دین آن را روا دانسته، مشروع، مجاز
آنچه موجب حل شدن جسم دیگری میشود، وشایشگر، واگشا
کسی که مسئله یا مشکلی را حل میکند
حلال آمفوتری
amphoteric solvent
حلال استخراج کننده
extraction solvent
حلال اسیدی
acid solvent
حلال امتزاج ناپذیر
immiscible solvent
حلال بی پروتون
protic solvent
حلال پوشی
solvation
حلال پوشیده
solvated
حلال پوشی نسبی
relative solvation
حلال دوخصلتی
amphoteric solvent
حلال غیرآبی
nonaqueous solvent
حلال کافت
solvolysis
حلال ناقطبی
non polar solvent
(حَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار گشاینده . 2 - ماده ای که مادة دیگر را در خود حل کند.
(حَ) [ ع . ] (ص .) روا، جایز، شایست .
حلال . [ ح ُل ْ لا ] (ع ص ) ج ِحال ّفرودآیندگان . (منتهی الارب ). رجوع به حال شود.
حلال . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار گشاینده ٔ گره . (غیاث ).
- حلال مشکلات ؛ مشکل گشای . بسته گشای .
|| فروشنده ٔ روغن کنجد. (غیاث ).
حلال . [ ح ِ ] (ع اِ) مرکبی است زنان را. || متاع پالان شتر.(منتهی الارب ). متاع الرحل . (اقرب الموارد). || گروهی از مردم که بجایی فرودآمده باشند. || ج ِ حُلَّه . (منتهی الارب ). رجوع به حلة شود.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
کمال اسماعیل .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
فرخی .
ناصرخسرو.
سعدی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سوزنی .
ناصرخسرو.
سوزنی .
آنچه که خوردن، نوشیدن، یا انجام دادن آن بهحکم شرع روا باشد؛ روا؛ جایز؛ مباح.
۱. گشاینده؛ حلکنندۀ مشکلات.
۲. (شیمی) مادهای که مادۀ دیگر را در خود حل میکند، مانند آب و الکل.
۱. [جمعِ حُلَّة] = حُلّه
۲. [جمعِ حِلَّة] = حِلّه
گمیزنده، روا
تکیه ای: halâl
طاری: halâl
طامه ای: helâl
طرقی: halâl
کشه ای: halâl
نطنزی: halâl