مترادف جهان : آفاق، دنیا، عالم، کره ارض، گیتی، روزگار، زمانه
جهان
مترادف جهان : آفاق، دنیا، عالم، کره ارض، گیتی، روزگار، زمانه
فارسی به انگلیسی
world
leaping, [fig.] transient
creation, macrocosm, universe, world
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: کیهان، عالم، گیتی، دنیا، ( به مجاز ) فرهنگ، نمادی برای بزرگی و عظمت، مردم دنیا و زندگی، ) حیطه، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ملک جهان، جهان آفرین
(تلفظ: jahān) کیهان ، عالم ، گیتی ، دنیا ؛ (به مجاز) فرهنگ ، حیطه ، نمادی برای بزرگی و عظمت ، مردم دنیا و زندگی .
مترادف و متضاد
آفاق، دنیا، عالم، کرهارض، گیتی
روزگار، زمانه
۱. آفاق، دنیا، عالم، کرهارض، گیتی
۲. روزگار، زمانه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- عالم از زمین و کرات آسمانی دنیا گیتی . ۲- آنچه تحت فلک قمراست. ۳- کر. ارض زمین . یا جهان آبگون . دنیای روشن عالم درخشان .یا جهان امتحان . دنیای آزمایش عالم مادی . یا جهان پیچ پیچ . ۱- دنیای پر مشقت و رنج عالم مادی . ۲- دنیای کثرت و تعدد. یا جهان جستجو .دنیای امتحان عالم کشش و کوش عالم مادی و ظاهری. یا جهان راستان . دنیای نیکو کاران عالمی که انبیا و اولیا در آن میزیند عالم امر. یا جهان زنده. دنیای باقی عالم امر عالم ملکوت . یاجهان ساده . دنیای بدون رنگ عالم ارواح عالم معنی . یا جهان کهین . انسان بشر عالم صغیر عالم اصغر. یا جهان مرگ . دنیای نیستی عالم مادی . یا جهان مهین . عالم دنیا انسان کبیر.
دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار و دارای ۵۹۴ تن سکنه .
فرهنگ معین
(جَ یا جِ ) (ص فا. ) جهنده .
(جَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عالم ، دنیا. 2 - زمین .
(جَ یا جِ) (ص فا.) جهنده .
لغت نامه دهخدا
بت پرستی گرفته ام همه عمر
این جهان چون بت است و ما شمنیم .
رودکی .
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد.
کسائی .
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است .
یوسف عروضی .
همی دوم بجهان اندر از پس روزی
دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان .
عسجدی .
جهان جانگزایست و او جانفزای
جهان گم کننده ست و او رهنمای
جهان جفت غم دارد او جفت ناز
جهان عمر کوته کند او دراز.
اسدی .
جهان را پرستی تو این نارواست
پرستش خدای جهان را سزاست .
؟
- آن جهان ؛ آخرت . عقبی .
- از جهان بیرون شدن ؛ کنایه از مردن : جهان به خرمی بگذاشت وبه نام نیک از جهان بیرون شد. (نوروزنامه ).
- این جهان ؛ دنیا :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن .
رودکی .
- جهان آزموده ؛ مجرب . سردوگرم دیده . کارکشته :
جهان آزموده دلاور سران
گشادند یک یک بپاسخ زبان .
فردوسی .
- جهان آشوب ؛ بهم زننده ٔ جهان :
چون عقیق آبدار و چون کمند تاب دار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار.
میرمعزی (از آنندراج ).
- جهان آفرین ؛ آفریننده . خدا. خالق .
- جهانبان ؛ جهاندار.
- جهانبانی ؛ جهانداری و سلطنت .
- جهان بانو :
جهان بانوَش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه .
نظامی .
- جهانبخش :
در آن رزمها یار من رخش بود
همان تیغ تیزم جهانبخش بود.
فردوسی .
- جهان بین . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- جهان پادشاه ، جهان پادشا ؛ پادشاه جهان :
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال .
نظامی .
- جهان پادشاهی ؛ سلطنت جهان :
خدایا جهان پادشاهی تراست
ز ما خدمت آید خدایی تراست .
نظامی .
وگر بهمن از پادشاهی گذشت
جهان پادشاهی بمن بازگشت .
نظامی .
- جهان پرستی ؛ پرستیدن دنیا. دنیادوستی :
ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی درآی ، پستی چند.
نظامی .
خاک تو شده جهان هستی
چون خاک مکن جهان پرستی .
نظامی .
- جهان پرور .
- جهان پناه ؛ پناه جهان . رجوع بهمین کلمه در ردیف خود شود.
- جهان پناهی . رجوع بهمین کلمه شود.
- جهان پهلوان :
ذات جهان پهلوانْش صبح جهان است
کز افق چرخ احتشام برآمد.
خاقانی .
دلت تازه بادا و دولت جوان
تو بادی جهان را جهان پهلوان .
نظامی .
چو کرد آفرین بر جهان پهلوان
شنیده سخن کرد با او روان .
نظامی .
- جهان خرامی :
زآنجا که جهان خرامی اوست
بالایی او تمامی اوست .
نظامی .
- جهان خسرو :
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست
چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست .
خاقانی .
ملک فرّه و ملکتش بی کرانه
جهان خسرو و سیرتش خسروانی .
فرخی .
- جهان خسروی :
درآن وقت کردم جهان خسروی
که هم جان قوی بود و هم تن قوی .
نظامی .
- جهانخوار :
از ستمکاران بگیر و با نکوخواهان بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.
منوچهری .
- || متمتع و بهره مند از جهان :
بماناد این خداوند جهاندار
بنام نیک همواره جهانخوار.
منوچهری .
- جهانخواری ؛ تمتع و بهره مندی از جهان :
یارب بدهی او را در دولت و در نعمت
عمری به جهانداری عمری به جهانخواری .
منوچهری .
- جهان داور ؛ داور جهان . خدا :
چونست که امروز نمانده ست از آن قوم
جز حق نبود قول جهانداور اکبر.
ناصرخسرو.
مقهور بحکمت شوداین خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهان داور قهار.
ناصرخسرو.
تو بادی جهان داور و دادگستر
تو بادی جهان خسرو جاودانی .
فرخی .
بنام جهان داور آغاز کرد
که از تیره شب روز را باز کرد.
(گرشاسبنامه ).
- جهان درنگی ؛ در بیت زیر از نظامی ، دیر متولد شدن . دیر بجهان آمدن :
وآگه نه که در جهان درنگی
پوشیده بود صلاح رنگی .
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 58).
- جهان دگر، جهان دیگر :
ای دل بخرابات حقیقت نظری کن
خود را بدو پیمانه جهان دگری کن .
صائب .
بادپیما را بهر جا عز و شان دیگر است
پر چو شد پیمانه اش شاه جهان دیگر است .
قبول (ازآنندراج ).
- جهان رو :
پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح
یافته پیرانه سر رونق فصل شباب .
خاقانی .
- جهان سالار :
جهان سالار خسرو هرزمانی
بچربی جستی از شیرین زبانی .
نظامی .
جهان سالار با او کرد پیوند
که دید او را بشاهی بس خردمند.
(ویس و رامین ).
- جهان ستان :
جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری
که کرد کار جهان را بداد دین آباد.
مسعود.
شیر جهان ستانی و تا هست مرغزار
صحن زمین تمام ترا مرغزار باد.
مسعود.
- جهان ستانی ؛ جهانگیری . (آنندراج ).
- جهان سروری ؛ سروری جهان :
جهاندار یزدان کند داوری
دهد بر سرانت جهان سروری .
فرخی .
- جهان سنج :
بمیزان همت جهان را بسنج
که همت جهان سنج میزان بود.
خاقانی .
- جهان سوز ؛ سوزنده ٔ جهان .
- جهان شور :
از خنده جهانسوزی و از غمزه جهان شور
در صلح دلاویزی و در جنگ جگرخوار.
سنائی .
- جهانشوی :
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی .
فرخی .
- جهان شهریار :
کیانی نژادا شها سرورا
جهان شهریارا و گندآورا.
فردوسی .
بجم گفت شه کای جهان شهریار
ز من بنده بر، بدگمانی مدار.
(گرشاسب نامه ).
منم پور نوذر جهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار.
فردوسی .
- جهان طلب :
عقل جهان طلب درِ آلودگی زند
عقل خداپرست زند درگه صفا.
خاقانی .
- جهان طبع :
الاای نیک رای نیک تدبیر
جوانمرد جهان طبع و جهانگیر.
سعدی .
- جهان فروز ؛ فروزنده ٔ جهان .
- جهان فروزی :
چون صبح بفال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی .
نظامی .
چون کرد مرا خدای روزی
روی تو بدین جهان فروزی .
نظامی .
- جهان کدخدا ؛ پادشاه :
جهان کدخدایی که از عقل و جودش
همی داشت خواهد جهان چون عیالی .
ابوالفرج رونی .
- جهان کدخدای :
یکی تخت زرین بلورینْش پای
نشسته بر او بر جهان کدخدای .
فردوسی .
- جهان کردگار ؛ خالق جهان :
از این بیش کردی که گفتی تو کار
که یار تو بادا جهان کردگار.
فردوسی .
گرانمایه مهر جهان کردگار
گرفت از نگین خدایی نگار.
(گرشاسبنامه ).
- جهان کندن ، جهان سیاه کردن ؛ کنایه ازخراب و ویران کردن ملک . (آنندراج ).
سلطان دی بلشکر صرصر جهان بکند
بینی که جور صرصر دی چون جهان کن است .
انوری (از آنندراج ).
- جهان کِهین ؛ آدمی .
- جهانگشا؛ جهاندار. (آنندراج ).
- جهان گشادن ؛ تسخیر کردن جهان .
- جهان گشته ؛ دنیادیده :
جهانگشته و دانش اندوخته
سفرکرده و صحبت آموخته .
سعدی .
- جهان مرزبان :
جهان مرزبان کارفرمای دهر
درآورد لشکر بنزدیک شهر.
نظامی .
جهان مرزبان شاه گیتی نورد
برافروخت کاین داستان گوش کرد.
نظامی .
جهان مِهین ؛ عالم . ماسوی اﷲ.
- دوجهان ؛ دنیا و عقبی . دنیا و آخرت .
|| آنچه ماتحت فلک قمر است . (برهان ). || مال و اسباب دنیوی . خواسته ٔ دنیا. || کنایه از مردم جهان :
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان و همه راستان .
فردوسی .
جهان سربسر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرهی .
فردوسی .
|| مجازاً بمعنی حیات . زندگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
بر او تیره شد روی روز سپید.
فردوسی .
جهان . [ ج َ ] (اِخ ) تخلص زبیده دختر فتحعلیشاه قاجار که از شاعران است . (ریحانة الادب ).
به پیش اندر آمد یکی تند ببر
جهان چون درخش و خروشان چو ابر.
اسدی .
بیامد بتخت کیان برنشست
گرفت این جهان جهان را بدست .
فردوسی .
همه سربسر دست نیکی برید
جهان جهان را ببد مسپرید.
فردوسی .
عاشق از معشوق کی باشد جهان
چون به او بیند همه کون و مکان ؟
مولوی .
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر دم نهان است .
سعدی .
بت پرستی گرفته ام همه عمر
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
که گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد.
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است.
دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان.
جهان گم کننده ست و او رهنمای
جهان جفت غم دارد او جفت ناز
جهان عمر کوته کند او دراز.
پرستش خدای جهان را سزاست.
- از جهان بیرون شدن ؛ کنایه از مردن : جهان به خرمی بگذاشت وبه نام نیک از جهان بیرون شد. ( نوروزنامه ).
- این جهان ؛ دنیا :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
جهان آزموده دلاور سران
گشادند یک یک بپاسخ زبان.
چون عقیق آبدار و چون کمند تاب دار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار.
- جهانبان ؛ جهاندار.
- جهانبانی ؛ جهانداری و سلطنت.
- جهان بانو :
جهان بانوَش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه.
در آن رزمها یار من رخش بود
همان تیغ تیزم جهانبخش بود.
- جهان پادشاه ، جهان پادشا ؛ پادشاه جهان :
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال.
خدایا جهان پادشاهی تراست
ز ما خدمت آید خدایی تراست.
جهان پادشاهی بمن بازگشت.
ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی درآی ، پستی چند.
فرهنگ عمید
۲. (صفت، قید ) در حال جهیدن، جهنده.
۱. گیتی، دنیا، عالم، کیهان.
۲. کرۀ زمین.
۳. [مجاز] مردم دنیا.
۴. [قدیمی، مجاز] حیات، زندگی: سیاوش چو گشت از جهان ناامید / بر او تیره شد روی روز سپید (فردوسی۱: ۴۰۲ ).
* جهان سوم: (سیاسی ) مجموع کشورهای درحال توسعه. &delta، جهان اول، کشورهای بزرگ صنعتی غرب و جهان دوم، کشورهای بزرگ صنعتی کمونیست، پیش از فروپاشی شوروی سابق بوده است.
۱. گیتی؛ دنیا؛ عالم؛ کیهان.
۲. کرۀ زمین.
۳. [مجاز] مردم دنیا.
۴. [قدیمی، مجاز] حیات؛ زندگی: ◻︎ سیاوش چو گشت از جهان ناامید / بر او تیره شد روی روز سپید (فردوسی۱: ۴۰۲).
〈 جهان سوم: (سیاسی) مجموع کشورهای درحالتوسعه. Δ جهان اول، کشورهای بزرگ صنعتی غرب و جهان دوم، کشورهای بزرگ صنعتی کمونیست، پیش از فروپاشی شوروی سابق بوده است.
۱. =جهاندن
۲. (صفت، قید) در حال جهیدن؛ جهنده.
دانشنامه عمومی
جَهان به معنی زمین و مجموعه تمدن انسانی می باشد همچنین برای اشاره به کیهان و همچنین کلّ هستی نیز کاربرد دارد.
از واژهٔ جهان برای اشاره به هر مجموعهٔ بزرگ نیز استفاده می شود. برای نمونه جهان ایرانی، جهان عرب، جهان ادبیّات و غیره. از نظر ریشه، واژهٔ جهان دگرگون شده واژهٔ گیهان پهلوی است. واژه های کیهان و گیتی نیز از همان ریشه آمده اند.
عمر جهان برابر با ۰٫۱۷ ± ۱۳٫۷۵ بیلیون سال است.اگر همه عمر جهان را در یک تقویم یک ساله جا بدیم هر ماه معادل ۱/۲ میلیارد سال است و انسان تنها در ده ثانیه آخر به وجود آمده است،پس خودتان فکر کنید که ما در این ۱۰ ثانیه چه کاری با خودمان و زمین کردیم!
جهان (خواننده) خواننده ایرانی متوفی به سال ۱۳۸۹
محمود جهان خواننده ایرانی متوفی به سال ۱۳۹۶
امید جهان خواننده ایرانی
جهان همچنین ممکن است به موارد زیر اشاره داشته باشد:
نقل قول ها
• «آن که دلش به دوستی دنیا شیفته است دل وی به سه چیز آن چسبیده است: اندوهی که از او دست بر ندارد، و حرصی که او را وانگذارد، و آرزویی که آن را به چنگ نیارد .» نهج البلاغه، کلمات قصار ۲۲۸ -> علی بن ابی طالب
• «بهرهٔ تو از دنیا همان است که آبادانی آخرتت بدان است.» نهج البلاغه، نامه ۳۱ -> علی بن ابی طالب
• «دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن چیزی جز عشق نیست.» -> مصطفی چمران
• «دنیا خانه ه ای است خوب برای کسی که آن را چون خانه نپذیرد، و محلی است نیکو برای آن که آن را وطن خویش نگیرد، و همانا فردا خوشبختان دنیا آنانند که امروز از آن گریزانند.» نهج البلاغه، خطبه، ۲۲۳ -> علی بن ابی طالب
• «دنیا در دیدهٔ صاحب خِردان، چون سایهٔ پس از زوال است، که گسترده ناشده در هم رود، و افزون نشده کاهش یابد.» نهج البلاغه، خطبه ۶۳ -> علی بن ابی طالب
• «دنیا همچون مار است، سودنِ آن نرم و هموار، و درونِ آن زهرِ مرگبار. فریفتهٔ نادان دوستی آن پذیرد، و خردمندِ دانا از آن دوری گیرد.» نهج البلاغه، کلمات قصار ۱۱۹ -> علی بن ابی طالب
• «دنیا گلی است که برگ هایش خیالی و خارهایش حقیقی است.»کارمن سیلوا بدون منبع• «دنیا به مانندِ بازاری است؛ گروهی در آن سود برند، در حالی که گروهی دیگر زیان برند.» تحف العقول، ص ۳۵۸ -> علی هادی
• «روزگار دو روز است: روزی به سودِ توست و روزیِ به زیانِ تو؛ دنیا خانه ای است گردان، از دستِ این به دستِ آن. آنچه از آنِ توست، هرچند ناتوان باشی، خود را به تو خواهد رساند؛ و آنچه از آن به زیانِ توست، به نیروی خویش بازش نتوانی گرداند.» نهج البلاغه، خطبه، ۷۲ -> علی بن ابی طالب
• «مردمان فرزندان دنیایند، و فرزندان را سرزنش نکنند که چرا دوستدارِ مادر خود هستند.»نهج البلاغه، کلمات قصار ۳۰۳ -> علی بن ابی طالب
• «دنیا بد نیست اما اینکه دنیا مراد انسان باشد، بد است و دنیایی خوب است که برای همه خوب باشد. سرنوشت ما نیز در همین دنیا تعیین می شود.» ۵ مارس ۲۰۱۷/ ۱۵ اسفند ۱۳۹۵؛ « در دیدار جمعی از اعضای ادوار انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران» -> محمد خاتمی
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
چون به سی شب رسید وعده ماه
شب جهان بر ستاره کرد سیاه
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 512 )
جهانگیر یک اسم پسرانه است
دکتر کزازی در مورد واژه ی جهان می نویسد : ( ( جهان ریختی است از گهان gēhān که در پارسی گیهان و کیهان شده است. چنان می نماید که جهان از ریخت تازیکانه ی ( معرّب ) واژه ، جیهان، بر آمده در پارسی کاربرد یافته است. ) )
تویی کردهٔ کردگار جهان
ندانی همی آشکار و نهان
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 186 )
واژه ای پارسی و ستاک و ریشه کارواژهء جَهیدَن است:
جَه - آن = جَهان
ساختارش مانند : خندان ، گریان ، دَوان ، لرزان. . .
مینه : جَهان از جَهِش و جَهیدن بزرگ مادهء فشرده پدید می آید که همان دانشواژه ء : مَهبانگ= big bang است.
1. "جهان" = "کیهان" = world
( جهان فقط شامل هر چه در کُره زمین و اتمسفر آن است میشود, اگرچه ماهواره هاى مصنوعی هم می توانند شامل باشند. )
2. "دنیا" = universe
( دنیا شامل همه مواد و فضای موجود است که مشاهده میشود. - visible universe - مبداً دنیا یا ابتدای آفرینش دنیا بر حسب تئورى معتبر Big Bang ١٣. ٨ میلیون سال نورى با ما فاصله دارد. )
3. "عالم” = "فلک"؟ = cosmos
( اگرچه عالم و دنیا می توانند مترادفاً استفاده شوند اما عالم منظم، مکمل دنیای مشاهده شده و دنیاهای مشاهده نشده است. این حجم تقریباً به قطر ٩٣ میلیون سال نورى است. یکی از تئوریهاى معتبر گیتی شناسی عالم را تقریباً ١٢٤ برابر "دنیا"ى قابل مشاهده محاسبه نموده. )
4. "کهکشان" = galaxy
( کهکشان سامانه جاذبه داریست که شامل سیاره ها، ستاره گان، گازها، مواد تاریک و سیاه چاله مرکزى است. کهکشانهاى کوچک بیش از چندصد میلیون و کهکشانهاى بزرگ بیش از چند هزار میلیارد ستاره دارند. برحسب آخرین مطالعات در سال ٢٠١٦ میلادى، درون "دنیا" تقریباً ٢ هزار میلیارد کهکشان وجود دارد. )
دنیای جهنده ( سریع تغیر میکند )
šhr, šẖr Pth. /MP/šahr/ n
واژه ای پارسی و ستاک و ریشه کارواژهء جَهیدَن است:
جَه - آن = جَهان
ساختارش مانند : خندان ، گریان ، دَوان ، لرزان. . .
مینه : جَهان از جَهِش و جَهیدن بزرگ مادهء فشرده پدید می آید که همان دانشواژه ء : مَهبانگ= big bang استش
کیهان ( گیهان )
واژه ی دیگری نیز هست بنام کیهان که اربیده گیهان است
گیهان = گِی ( زنده، مانند های آن را در گیاه و گیو و گیان ( جان ) میبینیم ) ه ( پسوند نامساز ) ان ( پسوند نامساز بستگی، در بیشتر وختها جایگاه است )
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بگذر از این مادر فرزندکش
آنچه پدر گفت بدان دار هش.
نظامی ( گنجینه گنجوی ) .