کلمه جو
صفحه اصلی

بخش


مترادف بخش : بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت، قطعه، ناحیه، باب، فصل، مبحث، مقوله، دپارتمان، شعبه، منطقه، تسهیم، تقسیم، سهم، بند، حوت، ماهی

فارسی به انگلیسی

portion, part, share, division, distribution, district, squadron, ward, act, allowance, bailiwick, catch, compartment, component, department, fraction, fragment, heading, item, leg, length, link, member, moiety, parish, percentage, proportion, region, section, segment, shire, tranche, unit, zone, book, canto

part, share, division, distribution, distract, squadron, ward


allowance, bailiwick, catch, compartment, component, department, distribution, district, division, fraction, fragment, heading, item, leg, length, link, member, moiety, parish, part, percentage, proportion, region, section, segment, shire, tranche, unit, zone


فارسی به عربی

ابرشیة , تراث , جزء , حزب , حزمة , حصة , رکوب , ساق , سرب , طائفة , عضو , فرع , قسم , قشة , قطعة , کومونة , مادة , مقاطعة , منطقة , نصف

مترادف و متضاد

section (اسم)
برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه

party (اسم)
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل

region (اسم)
طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها

leg (اسم)
پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران

part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

share (اسم)
سهم، قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهمیه

portion (اسم)
سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب

sect (اسم)
فرقه، قسمت، دسته، بخش، مذهب، حزب، دسته مذهبی، مکتب فلسفی

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

division (اسم)
تقسیم، قسمت، لشکر، دسته بندی، بخش، تفرقه، اختلاف

fate (اسم)
تقدیر، بخش، بخت، سرنوشت، فلک، نصیب و قسمت، قضا و قدر

distribution (اسم)
پخش، بخش، اشاعه، توزیع، تعمیم

precinct (اسم)
حد، مرز، حوزه، حدود، محوطه، بخش

segment (اسم)
حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع

canton (اسم)
زاویه، قسمت، بلوک، بخش

branch (اسم)
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع

member (اسم)
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند

zone (اسم)
زمین، حوزه، ناحیه، منطقه، کمربند، بخش، قلمرو، مدارات

district (اسم)
حوزه، ناحیه، بلوک، بخش، محله

subregion (اسم)
ناحیه، بخش، یکی از تقسیمات اولیه ناحیه

department (اسم)
حوزه، شعبه، قسمت، بخش، دایره، اداره گروه اموزشی

item (اسم)
فقره، فصل، تکه، بخش، رقم، قطعه خبری

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

heritage (اسم)
اری، میرای، بخش، ارثیه، ماترک، مال موروثی، ترکه غیر منقول، مرده ریگ، سهم موروثی

quarter (اسم)
بخش، ربع، محله، اقامت گاه، یک چهارم، چارک، برزن، مدت سه ماه، زنهار، چهارک، یک چارک

borough (اسم)
قصبه، بخش، دهکده

parish (اسم)
قصبه، بخش، شهر، شهرستان، محله، اهل محله، بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا

sector (اسم)
جزء، ناحیه، بخش، محله، قطاع، قطاع دایره، قسمتی از جبهه

parcel (اسم)
قسمت، دسته، بسته، بخش، گره، جزئی از یک کل، امانت پستی

commune (اسم)
بخش، مزرعه اشتراکی

county (اسم)
بخش، شهرستان

riding (اسم)
لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت

moiety (اسم)
بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی

installment (اسم)
بخش، قسط

squadron (اسم)
بخش، دستهای از مردم، گروه هواپیما

wing of building (اسم)
بخش

بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت


قطعه، ناحیه


باب، فصل، مبحث، مقوله


دپارتمان، شعبه


منطقه، ناحیه


تسهیم، تقسیم، سهم، قسمت


بند


حوت، ماهی


۱. بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت
۲. قطعه، ناحیه
۳. باب، فصل، مبحث، مقوله
۴. دپارتمان، شعبه
۵. منطقه، ناحیه
۶. تسهیم، تقسیم، سهم، قسمت
۷. بند
۸. حوت، ماهی


فرهنگ فارسی

بهره، قسمت، نصیب، حصه، بخشه هم گفته اند
( اسم ) ۱ - حصه بهره. ۲ - بخت موهبت ( ایزدی ). ۳ - ماهی حوت. ۴- برنج ( کبوتر قلعه فلک ). ۵- تقسیم ۶- قسمت کوچکی از یک شهر: بخش ۱ بخش ۷ . ۴- واحدی در تقسیمات اداری کشور و آن شامل چند دهستان است و هر شهرستان شامل چند بخش است . ۸ - چند کشتی جنگی تحت فرماندهی یک تن اسکادر . ۹ - ( اسم ) بمعنی ( بخشنده ) آید: جان بخش شادی بخش شفا بخش .
سوراخ حلقه طناب .

هریک از لحن‌ها یا خطوط منفرد تشکیل‌دهندۀ یک اثر چندصدایی ‌سازی یا آوازی


فرهنگ معین

(بَ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - قسمت ، بهره . ۲ - تقسیم . ۳ - در تقسیمات کشوری ، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می شود. ۴ - چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد، اسکادران . ۵ - واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد. ۶ - قسمتی ا

(بَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قسمت ، بهره . 2 - تقسیم . 3 - در تقسیمات کشوری ، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می شود. 4 - چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران . 5 - واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد. 6 - قسمتی از یک فصل کتاب . 7 - هجا (زبان شناسی ). 8 - جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب : جانبخش ، روحبخش .


لغت نامه دهخدا

بخش. [ ب َ ] ( اِ ) حصه و بهره. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بهره و حصه و قسمت و نصیب. ( ناظم الاطباء ). حصه مردم و قسمت. برخ. بهر. بهره. ( از شرفنامه منیری ). حصه و نصیب. ( غیاث اللغات ). سهم. قسم. قسمت. رسد. جزء. پاره. بعض. قطعه. حصه. قسط. نصیب. نصیبه. شقص. حظ. تیر. لخت. بهر. بهره. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
ز آهو همان کش سپید است موی
چنین بودبخش تو ای نامجوی.
فردوسی.
همان بخش ایرج از ایران زمین
که دادش فریدون باآفرین.
فردوسی.
ز جیحون همی تا سر مرز تور
از آن بخش گیتی ز نزدیک و دور.
فردوسی.
این همی گوید بخش تو چه آمد بنمای
آن همی گوید قسم توچه آمد بشمر.
فرخی.
باغی نهاده هم بر او با چهار بخش
پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی
هر بخش او همی چو جهانیست مستقیم
هر هندسی ازو چو سپهریست مستوی.
فرخی.
که زد پرگاراین گنبد که پرداخت
بهفت و دو و ده بخش مدور.
ناصرخسرو.
از آن وقت باز عادت شد که دو بخش مردان را بود و یک بخش زنان راو همچنین بود تا روز قیامت. ( قصص الانبیاء ص 24 ). و ازآن پادشاهزادگان کی با او بودند هر قومی را سری کردو یک بخش خویشتن را جدا کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 80 ). هر سال آفتاب را بدوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز. ( نوروزنامه ). کمان را از صورت بخشهاء فلک برداشته اند. ( نوروزنامه ). و باز به تضعیف بررفته اند تا بشانزده ، هر خانه ای به سه بخش. ( نوروزنامه ).
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.
نظامی.
|| ( اِمص ) بخشش. ( از ولف ). ماده مضارع به معنی اسم مصدر. جود :
جهانی سراسر بدو گشت شاد
چه نیکو بود شاه بابخش و داد.
فردوسی.
به بخش و به دانش به فر و هنر
نبد تا جهان بد چنو نامور.
فردوسی.
چنانی گوی بود فرخ نژاد
جوان و جهانجوی و با بخش و داد.
فردوسی.
روز بزم از بخش مال و روز رزم از نعل خنگ
روی دریا کوه و روی کوه چون دریا کند.
منوچهری.
|| بخت. ( فرهنگ فارسی معین ). سرنوشت. تقدیر. ( از ولف ). قسمت و قضا. ( امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 104 ) :

بخش . [ ] (ع مص ) سوراخ کردن . گود کردن . نفوذ کردن . (از دزی ج 1 ص 55).


بخش . [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) ج ، بخوش ، ابخاش . سوراخ . حلقه ٔطناب . حفره (سوراخی در زمین ). (از دزی ج 1 ص 55).


بخش . [ ب َ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). بهره و حصه و قسمت و نصیب . (ناظم الاطباء). حصه ٔ مردم و قسمت . برخ . بهر. بهره . (از شرفنامه ٔ منیری ). حصه و نصیب . (غیاث اللغات ). سهم . قسم . قسمت . رسد. جزء. پاره . بعض . قطعه . حصه . قسط. نصیب . نصیبه . شقص . حظ. تیر. لخت . بهر. بهره . (از یادداشتهای مؤلف ) :
ز آهو همان کش سپید است موی
چنین بودبخش تو ای نامجوی .

فردوسی .


همان بخش ایرج از ایران زمین
که دادش فریدون باآفرین .

فردوسی .


ز جیحون همی تا سر مرز تور
از آن بخش گیتی ز نزدیک و دور.

فردوسی .



این همی گوید بخش تو چه آمد بنمای
آن همی گوید قسم توچه آمد بشمر.

فرخی .


باغی نهاده هم بر او با چهار بخش
پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی
هر بخش او همی چو جهانیست مستقیم
هر هندسی ازو چو سپهریست مستوی .

فرخی .


که زد پرگاراین گنبد که پرداخت
بهفت و دو و ده بخش مدور.

ناصرخسرو.


از آن وقت باز عادت شد که دو بخش مردان را بود و یک بخش زنان راو همچنین بود تا روز قیامت . (قصص الانبیاء ص 24). و ازآن پادشاهزادگان کی با او بودند هر قومی را سری کردو یک بخش خویشتن را جدا کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 80). هر سال آفتاب را بدوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز. (نوروزنامه ). کمان را از صورت بخشهاء فلک برداشته اند. (نوروزنامه ). و باز به تضعیف بررفته اند تا بشانزده ، هر خانه ای به سه بخش . (نوروزنامه ).
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.

سوزنی .


انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.

نظامی .


|| (اِمص ) بخشش . (از ولف ). ماده ٔ مضارع به معنی اسم مصدر. جود :
جهانی سراسر بدو گشت شاد
چه نیکو بود شاه بابخش و داد.

فردوسی .


به بخش و به دانش به فر و هنر
نبد تا جهان بد چنو نامور.

فردوسی .


چنانی گوی بود فرخ نژاد
جوان و جهانجوی و با بخش و داد.

فردوسی .


روز بزم از بخش مال و روز رزم از نعل خنگ
روی دریا کوه و روی کوه چون دریا کند.

منوچهری .


|| بخت . (فرهنگ فارسی معین ). سرنوشت . تقدیر. (از ولف ). قسمت و قضا. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 104) :
مترسید از نیزه و تیر و تیغ
که از بخش ما نیست روی گریغ.

دقیقی .


به آوردگه رفت چون پیل مست
تو گفتی مگر طوس اسپهبد است
بدین سان همی گشت پیش سپاه
نبد آگه از بخش خورشید و ماه .

دقیقی .


چنین آمدم بخش از روزگار
تو جان و تن من بزنهار دار.

فردوسی .


همی خواست پیروزی و دستگاه
نبود آگه از بخش خورشید و ماه .

فردوسی .


ز بخش جهان آفرین بیش و کم
نباشد مپیمای برخیره دم .

فردوسی .


چنین است بخش سپهر روان
یکی زو توانا دگر ناتوان .

اسدی .


چنین گفت اثرطکه یکبار نیز
بکوشیم تا بخش یزدان چه چیز.

(گرشاسب نامه چ یغمایی ص 247).


مجو آز و از دل خردمند باش
به بخش خداوند خرسند باش .

(گرشاسب نامه ).


ز بخشیدن چه عجز آمد نگارنده ٔ دو گیتی را
که نقش از گوهران دانی و بخش از اختران بینی .

سنایی .


- امثال :
از بخش گزیر نیست .(از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 104).
|| موهبت (ایزدی ). (فرهنگ فارسی معین ). موهبت الهی . فر. (یادداشت مؤلف ) :
که با فر و برز است و بخش و خرد
همی راستی را خرد پرورد.

فردوسی .


|| (اِمص ) تقسیم . (یادداشت مؤلف ). قسمت کردن :
نبودش پسندیده بخش پدر
که دادش بکهتر پسر تخت زر.

فردوسی .


|| یکی از اعمال اربعه ٔ حساب ، تقسیم . رجوع به تقسیم شود. || (اِ) برج (خواه برج کبوتر، خواه برج قلعه و خواه برج فلک ). (از برهان قاطع). برج . کبوترخان . برج فلک . (ناظم الاطباء). برج فلکی . (یادداشت مؤلف ) :
چو پیدا شد آن چادر عاج گون
خور از بخش دوپیکر آمد برون .

فردوسی (از یادداشت مؤلف ).


|| ماهی که بعربی حوت گویند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (فرهنگ سروری ). || بخش ِ؛ بهرِ. برای ِ. در لهجه ٔ قزوینیان : بَخش ِ تو، بخش من و غیره ؛ برای تو، برای من و جز آن . (یادداشت مؤلف ). || مجموعه ٔ کشتیهای جنگی که بفرماندهی یک نفر است . (واژه های فرهنگستان ) . || باب . فصل (در کتاب و جز آن ). (از یادداشت مؤلف ). || قسمت کوچکی از یک شهر: بخش ِ یک ِ تهران . (از فرهنگ فارسی معین ). || واحدی در تقسیمات اداری کشور و آن شامل چند دهستان است و هر شهرستان شامل چند بخش است . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) بخشنده و عطاکننده و تقسیم کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود. (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آرام بخش . آرامش بخش . آرزوبخش :
بنالم کآرزوبخشی ندارم
بگریم کآشنارویی ندارم .

خاقانی .


آزادی بخش . آسایش بخش . اطمینان بخش . الهام بخش . امیدبخش . تاج بخش . تسلی بخش . تسلیت بخش . جان بخش . جرم بخش . جهان بخش . حیات بخش . خاتمه بخش . خطابخش . خلاص بخش .خواسته بخش . دادبخش . دوابخش . ذوق بخش . راحت بخش . رضایت بخش . روان بخش . روح بخش . روش بخش :
روش بخش پرگار جنبش پذیر.

نظامی .


روشنی بخش . رهایی بخش . زربخش . زینت بخش . زیان بخش . سربخش . سروربخش . سعادت بخش . سودبخش . شفابخش . ضیابخش . عطابخش . عَلَم بخش . عافیت بخش . فرح بخش . فیض بخش . فریادبخش . کام بخش . گناه بخش . گنج بخش . گنه بخش . گهربخش . لذت بخش . لقمه بخش . مال بخش . مسرت بخش . ملک بخش . نجات بخش . نوربخش . نوش بخش :
قدح شکرافشان و می نوش بخش .

نظامی .


نیروبخش . هوش بخش :
دگر باره زد نسبت هوش بخش .

نظامی .


هیجان بخش . || (ن مف مرخم ) در ترکیباتی نظیر: خدابخش ، یزدان بخش ، معنی مفعولی دارد یعنی بخشیده ٔ خدا، بخشیده ٔ یزدان .

فرهنگ عمید

۱. بهره، حصه، نصیب، قسمت.
۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.
۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.
۴. (اسم مصدر ) (ریاضی ) تقسیم.
۵. قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود.
۶. قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است: بخش مرفه نشین.
۷. (زبان شناسی ) یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب.
۸. (بن مضارعِ بخشیدن ) = بخشیدن
۹. بخشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان بخش، آزادی بخش.
۱۰. [قدیمی] سرنوشت.
* بخش کردن: (مصدر متعدی ) قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم.

۱. بهره؛ حصه؛ نصیب؛ قسمت.
۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژه‌ای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.
۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.
۴. (اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم.
۵. قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود.
۶. قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است: بخش مرفه‌نشین.
۷. (زبان‌شناسی) یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت؛ هجا؛ سیلاب.
۸. (بن مضارعِ بخشیدن) = بخشیدن
۹. بخشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جان‌بخش، آزادی‌بخش.
۱۰. [قدیمی] سرنوشت.
⟨ بخش کردن: (مصدر متعدی) قسمت کردن؛ بهره‌بهره کردن؛ تقسیم.


دانشنامه عمومی

واژهٔ بخش کاربردهای زیر را دارد:
بخش (تقسیمات کشوری)
تقسیم
بخش (زابل): روستایی در شهرستان زابل، استان سیستان و بلوچستان.
هجا

فرهنگستان زبان و ادب

{part} [موسیقی] هریک از لحن ها یا خطوط منفرد تشکیل دهندۀ یک اثر چندصدایی سازی یا آوازی
{component} [زبان شناسی] هریک از قسمت های چهارگانۀ تشکیل دهندۀ دستور زایشی گشتاری
{department} [عمومی] بخش یا قسمتی از یک مؤسسه متـ . گروه 5
{episode} [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] 1. هریک از قسمت های پنجگانۀ سوگنامه های کلاسیک که با سرود و پایکوبی گروه هم سرایان از هم تفکیک می شد 2. نمایش های کوتاه و مستقل یا قسمت های مستقل از یک فیلم بلند یا یک برنامۀ تلویزیونی که ارتباط معنایی و مضمونی با ی...
{forest district, district, forest division} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] قسمتی از جنگل که برای آن یک طرح جنگل داری تهیه می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَخْش واحدی در تقسیمات کشوری ایران که قسمتی از یک شهرستان ، و خود در برگیرنده چند دهستان است .
واژه بخش در زبان فارسی به معنای حصّه ، نصیب ، قسمت ، بهر، بهره ، جزء، پاره و... آمده است . به کارگیری واژه بخش به معنای متعارف آن نخستین بار پس از تصویب قانون تقسیمات کشوری در ۱۶ آبان ۱۳۱۶ متداول شد.
تقسیمات کشوری
بر طبق این قانون ، کشور ایران از لحاظ تقسیمات کشوری به ۵ واحد تقسیم شد که عبارت بودند از: استان ، شهرستان ، بخش ، دهستان و ده ؛ که به ترتیب تحت اداره یک نفر استاندار، فرماندار، بخشدار، دهدار و کدخدا بوده است . تا پیش از این قانون ، کشور ایران از نظر تقسیمات کشوری به ایالات که هر یک از آن ها دارای چند ولایت و هر ولایت دارای تقسیمات کوچک تری که بلوک خوانده می شد و خود متشکل از چندین ده بود، تقسیم می شد. فرمانروای ایالت را والی یا فرمانفرما و فرمانروای ولایت را حاکم یا حکمران و فرمانروای بلوک را نایب الحکومه می نامیدند و امور عمومی هر ده را شخصی به نام کدخدا که از جانب نایب الحکومه برگزیده می شد، به عهده داشت .
تغییر قانون تقسیمات کشوره
در تبصره ۲ از ماده ۲ قانون تقسیمات کشوری مصوب ۱۶ آبان ماه ۱۳۱۶ پیش بینی شده بود که وزارت کشور می تواند با تصویب هیأت وزیران ، تقسیمات داخلی کشور را بر حسب نیاز تغییر دهد. به همین سبب در طی زمان تغییرات بسیاری در شمار و حدود تقسیمات کشوری به عمل آمد؛ از جمله در ۱۳۳۹ش به موجب قانون دیگری ، کشور ایران به ۱۴ استان و ۶ فرمانداری کل ، ۱۳۹ فرمانداری و ۴۴۹ بخشداری تقسیم گردید و در سال های بعد، شمار بخش ها به ۴۵۹ و سپس به ۴۷۰ افزایش یافت . در تیرماه ۱۳۶۲ قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری از تصویب مجلس شورای اسلامی گذشت . در ماده اول این قانون عناصر تقسیمات کشوری ، روستا، دهستان ، شهر، بخش ، شهرستان و استان تعیین شده بود و بخش از لحاظ سلسله مراتبی در این قانون هم ، مانند قانون ۱۳۱۶ش در درجه سوم قرار گرفت . در ماده ۶ قانون اخیر، بخش به این صورت تعریف شده است : «بخش واحدی است از تقسیمات کشوری که دارای محدوده جغرافیایی معین بوده و از به هم پیوستن چند دهستان همجوار مشتمل بر چندین مزرعه ، مکان ، روستا و احیاناً شهر که در آن عوامل طبیعی و اوضاع اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی ، واحد همگنی را به وجود می آورد، به نحوی که با در نظر گرفتن تناسب وسعت ،... امکانات طبیعی و استعدادهای اجتماعی و توسعه امور رفاهی و اقتصادی آن تسهیل گردد». به موجب تبصره های همین ماده قانون ، حداقل جمعیت بخش بدون احتساب جمعیتهای شهری با تراکم زیاد ۳۰ هزار نفر و با تراکم متوسط ۲۰ هزار نفر تعیین شده است که در نقاط کم تراکم تا حداقل ۱۲ هزار نفر با تصویب هیأت وزیران ، و در موارد استثنائی و با تصویب مجلس می تواند کمتر از آن هم باشد. در ۱۳۷۵ش در سطح کشور ایران جمعاً ۶۸۰ بخش وجود داشته است .

گویش مازنی

/baKhsh/ سرنوشت – بخت – اقبال

سرنوشت – بخت – اقبال


واژه نامه بختیاریکا

بهر

پیشنهاد کاربران

دپارتمان

بخش:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بخش" می نویسد : ( ( بخش در پهلوی در همین ریخت بکار می رفته است. و بن اکنون از بختن baxtan . ) )
( ( نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد آفریدون جهان. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 345. )


بخشِ

اگر بخواهیم کشور را تقسیم بندی بکنیم به یک قسمت آن بخش می گویند که بزرگتر از دهستان و شهرستان و شهر است ولی کوچکتر از استان است.


کلمات دیگر: