کلمه جو
صفحه اصلی

روستا


مترادف روستا : آبادی، ده، دهات، دیه، رستاق، قریه، قصبه

فارسی به انگلیسی

village, place, land, rustic

village, rustic


place, village, land


فارسی به عربی

قریة

مترادف و متضاد

village (اسم)
قصبه، دهکده، ده، روستا، قریه

فرهنگ فارسی

ده، قریه، روستایی، ده نشین، دهقان، کشاورز
معرب آن رستاق . رزداق . رسداق یا بمعنی بلوک امروزین است هر روستا دارای قرائ و قصبات متعدد بوده است .

فرهنگ معین

(اِ. ) ده ، قریه .

لغت نامه دهخدا

روستا. (اِ) در پهلوی رستاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق . (پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رزداق . رسداق . (ازمنتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ). ده . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قریه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا.

فردوسی .


چو از شهر یکسر بپرداختند
بگرد اندرش روستا ساختند.

فردوسی .


بگرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت .

فردوسی .


یکی روستا دید نزدیک شهر
که دهقان و شهری از او داشت بهر.

فردوسی .


در روستاها بگشتندی . (تاریخ بیهقی ). امیر بسیار پرسیدی از آن جایها و روستاها و خوردنیها. (تاریخ بیهقی ).
پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست .

ناصرخسرو.


داشت زالی بروستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.

سنایی .


بروستا چه رود گه گه از پی تذکیر
بهر مقام بزرگی شود دو روز مقیم .

سوزنی .


رنج دلم را سبب گردش ایام نیست
فعل سگ گنجه است قدح خر روستا.

خاقانی .


من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچکان روستا.

خاقانی .


اگر در روستا باشی عجب نیست
که جرم ماه در خرمن بیفزود.

خاقانی .


مسلم کرد شهر و روستا را
که بهتر داشت از دنیا دعا را.

نظامی .


من هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستا خواهم رسید .

عطار.


هر که روزی باشد اندر روستا
تا بماهی عقل او ناید بجا
وآنکه باشد ماهی اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی .

مولوی .


قول پیغمبر شنو ای مجتبی
کورعقل آمد وطن در روستا.

مولوی .


پسران وزیر ناقص عقل
بگدایی بروستا رفتند.

سعدی .


چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر.

سعدی .


آورده اند که انوشیروان عادل را در شکارگاه صیدی کباب کردند و نمک نبود غلامی بروستا رفت تا نمک حاصل کند. (گلستان ).
- امثال :
مگر از روستا آمده ای ؛ یعنی بسی نادان و ابلهی :
علم در علم است این دریای ژرف
من چنین جاهل کجا خواهم رسید
من هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستاخواهم رسید.

عطار (از امثال و حکم دهخدا).


|| روستا و روستای بمعنی بلوک امروزین بوده است هر روستا دارای قراء و قصبات متعدد بوده است . (یادداشت مؤلف ). سواد. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف ). عرض . مخلاف . (منتهی الارب ) : نشابور ناحیتی است جدا و آن سیزده روستا است و چهار خان . (حدود العالم ). اندر وی [ اندر بتمان ] دهها و روستاهای بسیار است . (حدود العالم ص 117). اندر اسبیجاب شهرها و ناحیت ها و روستاها بسیار است . (حدود العالم ). و امیر مسعود بروستای بیهق رسید در ضمان سلامت . (تاریخ بیهقی ). وی با بوسهل حمدونی بتعجیل برفت بروستای بست . (تاریخ بیهقی ). فرمود بتعجیل کسان رفتند و بروستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی ). خدمتها کرده بود بروزگار امیر محمود به روستای نشابور. (تاریخ بیهقی ). و بنواحی فارس روستای فروگرفت و آنجا بنشست خود و سپاه . (تاریخ سیستان ). محمدبن الحصین شهر داشت و خطبه و از روستاها هیچ دخل نبود بسبب خروج خوارج . (تاریخ سیستان ).
این مگر آن حکم باژگونه ٔ مصر است
آری مصر است روستای صفاهان .

خاقانی .


|| باشنده ٔ ده . (برهان قاطع). دهقان و ساکن در ده . (ناظم الاطباء). مجازاً دهقان . (آنندراج ).
- بی روستای عید ؛ تعیش و جشن بدون صدا وهمهمه . (ناظم الاطباء).
|| جمعیت و مجمع مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کار و مهمی دیگر. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || میدان غله . || بازار. بازار جای . || شهر. || اردوگاه ترکمنهای چادرنشین . || کشور مزروع که دارای شهر و دهات باشد. || سکنه ٔ کشور مزروع که دارای شهر و دهات باشد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به رستاق و رزداق و رسداق و روستایی شود.

روستا. ( اِ ) در پهلوی رستاک . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق. ( پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه برهان قاطع چ معین ). رزداق. رسداق. ( ازمنتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ). ده. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قریه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا.
فردوسی.
چو از شهر یکسر بپرداختند
بگرد اندرش روستا ساختند.
فردوسی.
بگرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
فردوسی.
یکی روستا دید نزدیک شهر
که دهقان و شهری از او داشت بهر.
فردوسی.
در روستاها بگشتندی. ( تاریخ بیهقی ). امیر بسیار پرسیدی از آن جایها و روستاها و خوردنیها. ( تاریخ بیهقی ).
پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست.
ناصرخسرو.
داشت زالی بروستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
سنایی.
بروستا چه رود گه گه از پی تذکیر
بهر مقام بزرگی شود دو روز مقیم.
سوزنی.
رنج دلم را سبب گردش ایام نیست
فعل سگ گنجه است قدح خر روستا.
خاقانی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچکان روستا.
خاقانی.
اگر در روستا باشی عجب نیست
که جرم ماه در خرمن بیفزود.
خاقانی.
مسلم کرد شهر و روستا را
که بهتر داشت از دنیا دعا را.
نظامی.
من هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستا خواهم رسید .
عطار.
هر که روزی باشد اندر روستا
تا بماهی عقل او ناید بجا
وآنکه باشد ماهی اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی.
مولوی.
قول پیغمبر شنو ای مجتبی
کورعقل آمد وطن در روستا.
مولوی.
پسران وزیر ناقص عقل
بگدایی بروستا رفتند.
سعدی.
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر.
سعدی.
آورده اند که انوشیروان عادل را در شکارگاه صیدی کباب کردند و نمک نبود غلامی بروستا رفت تا نمک حاصل کند. ( گلستان ).
- امثال :
مگر از روستا آمده ای ؛ یعنی بسی نادان و ابلهی :

فرهنگ عمید

ده، قریه.

دانشنامه عمومی

در مورد روستا و دِه تعاریف متعدد و زیادی گفته شده، ده یا روستا که در کتاب های نشر قدیم به صورت دیه هم دیده می شود، در پارسی میانه، ده (Deh) در پارسی باستان (Dahya) به معنی سرزمین و در اوستا به شکل دخیو (Daxya) آمده است. در ایران، ده از قدیمی ترین زمان یک واحد اجتماعی و تشکیلاتی و جایی بوده است که در آن گروه هایی از مردم روستایی برای همکاری در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی گرد هم تجمع یافته اند. ده اساس زندگی اجتماعی ایران را تشکیل می دهد و اهمیت آن به اعتبار اینکه یک واحد تشکیلاتی در زندگی روستایی است، در سراسر قرون وسطی و از آن پس تا به امروز برقرار بوده است.
پلاسید رامبد جامعه شناس فرانسوی می گوید: ده واحد اجتماعی ویژه ای است که با یک فضا در ارتباط متقابل است و این فضا به عنوان یک عنصر ضروری در نظام اجتماعی ده نقش دارد و به این ترتیب ده دارای بعد اجتماعی است که می تواند یکی از عوامل اساسی تشکیل دهنده آن به شمار رود. ده محصول کنش های متقابل گروه های انسانی و فضا است، میان اعضای ده رابطه ای محلی وجود دارد که نتیجه کنشهای متقابل تاریخی است و موجب پیدا شدن حافظه جمعی و محلی است و در نتیجه نوعی وجدان یا شعور جمعی به وجود می آورد.
در عرف ده عبارت از محدوده ای از فضای جغرافیایی است که واحد اجتماعی کوچکی مرکب از تعدادی خانواده که نسبت به هم دارای نوعی احساس دلبستگی، عواطف و علائق مشترک هستند، در آن تجمع می یابند و بیشتر فعالیت هایی که برای تأمین نیازمندی های زندگی خود انجام می دهند، از طریق استفاده و بهره گیری از زمین و در درون محیط مسکونی شان صورت می گیرد، این واحد اجتماعی که اکثریت افراد آن به کار کشاورزی اشتغال دارند در عرف محل ده نامیده می شود.
قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری، مصوب تیر ۱۳۶۲، روستا را چنین تعریف می کند: «روستا واحد مبدأ تقسیمات کشوری است» که از نظر وضعیت طبیعی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی همگون بوده، با قلمرو معین ثبتی یا عرفی مستقل شناخته شود. روستا از حداقل ۲۰ خانوار یا صد نفر ساکن متمرکز یا پراکنده تشکیل می شود. اکثریت ساکنان دائمی روستا به طور مستقیم یا غیر مستقیم به فعالیت در زمینه کشاورزی، دامداری، باغداری، صنایع روستائی یا صید اشتغال دارند. روستا در عرف به عنوان ده، آبادی، قلعه، دهکده یا قریه نیز نامیده می شود.
درقانون اصلاحات ارضی در ایران ده چنین تعریف می شده است. ده یا روستا عبارت از یک مرکز جمعیت و محل سکونت و کار تعدادی خانواده که در اراضی آن ده به کار کشاورزی اشتغال دارند و درآمد بیشتر آنان از طریق کشاورزی حاصل می شود. واژه «دهاتی» نزد شهرنشینان ایرانی ممکن است به عنوان دشنام به کار رود.

در زبان تالشی «رو» به معنی «رود» و «ستا- ستو» به معنی «کناره، لبه» است. بنابراین روستا به معنی «جایگاه کنارۀ رود». با توجه به اینکه تمامی مناطق مسکونی و تمدن های بشری از کنارۀ رودخانه ها آغاز شده اند، بنابراین می توان نتیجه گرفت که روستا به همین معنی است. || در زبان پهلوی، روستا به معنی «بستر رودخانه؛ شهرستان» بوده است.


نقل قول ها

روستا زیستگاهی انسانی یا جامعهٔ مسکونی خوشه ای بزرگتر از آبادی و کوچکتر از شهرک با جمعیت چند صد تا چند هزاری است.
• «روستایی ها ساده ترین راه را انتخاب می کنند؛ ساده ترین موقعیت برای زندگی. حتی زبان شهری زبان پیچیده ای است. زبان روستایی ساده است. شاید با ۱۵۰۰واژه بتوانید امورات خود را در روستا بگذرانید، اما در شهر ده هزار واژه برای موقعیت های مختلف می خواهید.» ۲۷ ژانویه ۲۰۱۷/ ۹ بهمن ۱۳۹۵ -> هوشنگ مرادی کرمانی
• «امروزه بسیاری از چیزها در روستا از میان رفته اند، به ویژه برای جوانان؛ که آرامش و آسایش خاطر و روح و روان روستایی را آزرده کرده است. کمابیش بسیاری از آسیب های شهری وارد روستا نیز شده است... روستاها به دلیل عدم برخورداری کامل از نظم نمادین مدرن و عدم برخورداری از مراکز اقتصادی- اجتماعی وسیاسی مدرن، بیش از شهرها در میانه راه سنت و مدرنیته قرار گرفته اند و تعارض های سنّت و مدرنیته در روستاها بیش از شهرها خشونت بار و عریان است.» -> نعمت الله فاضلی

روستا (فیلم ۲۰۰۴). روستا (به انگلیسی: The Village) یک فیلم روان شناختیِ دلهره آور به کارگردانی ام. نایت شیامالان محصول آمریکا است که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.

واژه نامه بختیاریکا

دیگه؛ گا بُنه؛ ده گولِه؛ تو گَه؛ بُنه گَه؛ بُنه؛ بُنه وار؛ مال؛ مال گِه؛ وارگه

جدول کلمات

قریه, ده , قصبه, آبادی

پیشنهاد کاربران

ابادی. . . . قریه. . . . . قصیه. . . . . .

روستا: [اصطلاح دامپروری] به محل محدودومشخص وخارج ازبافت شهری اطلاق می گردد، که حداقل دارای 20خانوارساکن باشدودرآن، فعالیتهای کشاورزی ودامپروری وبعضا"صنعتی، به صورت متمرکزیاپراکنده انجام می شود.

واژه روستا که آنرا در پارسی میانه لوستاک میخوانده اند به معنای در مسیر رود است که شکل اوستایی آن *θraotō. stācąm و یا srau̯tas - tāka - ( سروتس=رود تاک=تاز - تاخت - راه - مسیر ) بوده است.

دِه . قلعه . به زبان کوهسرخی

( در زبان اردو ) موضع

به نظر من اگر قبل روستا the باشه country میشه ولی در حالت عادی village


کزن

ده

Rural

روستا =Rustic

البتهRustic یعنی وابسته به روستا عزیز دلم. . .
لطفا دیگران رو به اشتباه نندازید.

Country , Rustic

دهکده

{کلعه} در زبان کرمانجی خراسان

آبادی، ده، دهات، دیه، رستاق، قریه، قصبه


کلمات دیگر: