زابل
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - یکی از شهرستانهای استان هشتم و آن محدود است از طرف شمال و مشرق و جنوب شرقی بمرز افغانستان از جنوب بشهرستان زاهدان از مغرب و شمال غربی بکویر لوت و بخش درج از شهرستان بیرجند . شهرستان زابل در جلگه ای وسیع و مسطح قرار دارد که اطراف آن تا مساحت زیاد عاری از عوارض طبیعی و کوهستانی میباشد . از ارتفاعات مهم آن کوه خواجه یا رستم است . رود های آن عبارتند از : هاررود خاش رود قرا رود که از ارتفاعات شمال باختری از شهرستان بیرجند سرچشمه گرفته بدریاچه هامون میریزند . مهمترین رود این شهرستان رود هیرمند است . شهرستان زابل از سه بخش ( پشت آب میان کنگی شیب آب ) تشکیل شده شامل ۵ دهستان و ۴۶۶ آبادی و جمعیت آن ۲٠۶٠٠٠ تن است . ۲ - مرکز آن شهر زابل در ۷٠٠ کیلومتری مشرق کرمان نزدیک مرز افغانستان واقع و دارای ۱۷۲۳۱ تن جمعیت است . آب شهر از رود خانه هیرمند تامین میشود . هوای شهر گرم معتدل و سالم است و در زمستانها بر اثر وزش باد بسیار سرد میشود . توضیح این شهرستان در قدیم سیستان ( سگستان سکزستان ) و نیمروز خوانده میشد و در شهریور ۱۳۱۴ ه . ش . بموجب تصویب نامه هیئت وزیران آنرا زابل نامیدند .
گوشهایست از موسیقی ( در سه گاه و چهار گاه ) .
قومی و جماعتی است یا شعبه ای است از موسیقی
گوشهایست از موسیقی ( در سه گاه و چهار گاه ) .
قومی و جماعتی است یا شعبه ای است از موسیقی
فرهنگ معین
(بُ ) (اِ. ) ۱ - گوشه ای است از موسیقی (در سه گاه ، چهارگاه ). ۲ - نام شهری در استان سیستان و بلوچستان .
لغت نامه دهخدا
زابل. [ ب َ / ب ِ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). و رجوع به زبل در لغت نامه شود.
زابل. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام ولایت سیستان است. ( برهان قاطع ). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است. ( شرفنامه منیری ). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). نام شهری است از ولایت سیستان. ( غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت ) ( فرهنگ جهانگیری ). سیستان است ، و بعضی گفته اند زابل بضم باء مغیّر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف. ( فرهنگ رشیدی ). مملکتی است عریض ،محدود است از سمت شرق بولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب بدیار سند و از شمال بجبال هزاره و خراسان ، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده ، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند و سلطان محمود را که در غزنین تختگاه داشت ، نیز زاولی می نامیدند، چنانکه فردوسی گفته : خجسته درگه محمود زاولی دریاست. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). ورجوع به فرهنگ شعوری و فرهنگ خطی میرزا ابراهیم و زاول ، نیمروز و زابلستان در لغت نامه شود :
ز زابل بشاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرهی.
سوی خیمه زال زابل خدای.
مگر بر در شهر زابل خدای.
ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی.
زابل. [ ب ُ ] ( اِخ ) قومی و جماعتی است. ( برهان قاطع ). || ( اِ ) شعبه ای است از موسیقی. ( برهان قاطع ). اصلی است. ( شرفنامه منیری ). مقامی است از مقامات سرود. ( غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت و فرهنگ ). گوشه ای از چهل و هشت گوشه موسیقی است. مقامی است از موسیقی چنانکه از منشآت ملاطغرابوضوح می پیوندد. ( آنندراج ). خسرو گوید :
زابل. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام ولایت سیستان است. ( برهان قاطع ). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است. ( شرفنامه منیری ). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). نام شهری است از ولایت سیستان. ( غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت ) ( فرهنگ جهانگیری ). سیستان است ، و بعضی گفته اند زابل بضم باء مغیّر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف. ( فرهنگ رشیدی ). مملکتی است عریض ،محدود است از سمت شرق بولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب بدیار سند و از شمال بجبال هزاره و خراسان ، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده ، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند و سلطان محمود را که در غزنین تختگاه داشت ، نیز زاولی می نامیدند، چنانکه فردوسی گفته : خجسته درگه محمود زاولی دریاست. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). ورجوع به فرهنگ شعوری و فرهنگ خطی میرزا ابراهیم و زاول ، نیمروز و زابلستان در لغت نامه شود :
ز زابل بشاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرهی.
فردوسی.
همی رفت مهراب کابل خدای سوی خیمه زال زابل خدای.
فردوسی.
سوارش ازو باز ناورد پای مگر بر در شهر زابل خدای.
( گرشاسب نامه ).
میر باید که چنو راد و ملکزاده بودایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی.
منوچهری.
زابل. [ ب ُ ] ( اِخ ) قومی و جماعتی است. ( برهان قاطع ). || ( اِ ) شعبه ای است از موسیقی. ( برهان قاطع ). اصلی است. ( شرفنامه منیری ). مقامی است از مقامات سرود. ( غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت و فرهنگ ). گوشه ای از چهل و هشت گوشه موسیقی است. مقامی است از موسیقی چنانکه از منشآت ملاطغرابوضوح می پیوندد. ( آنندراج ). خسرو گوید :
زابل . [ ب ُ ] (اِخ ) قومی و جماعتی است . (برهان قاطع). || (اِ) شعبه ای است از موسیقی . (برهان قاطع). اصلی است . (شرفنامه ٔ منیری ). مقامی است از مقامات سرود. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت و فرهنگ ). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔ موسیقی است . مقامی است از موسیقی چنانکه از منشآت ملاطغرابوضوح می پیوندد. (آنندراج ). خسرو گوید :
پیرزنی چنگ تهمتن مثال
رخش روان کرده به زابل چو زال .
(فرهنگ رشیدی ص 300).
و رجوع به فرهنگ شعوری شود.
زابل . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است به سند. (منتهی الارب ).
زابل . [ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). و رجوع به زبل در لغت نامه شود.
زابل . [ ب ُ ] (اِخ ) نام ولایت سیستان است . (برهان قاطع). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). نام شهری است از ولایت سیستان . (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت ) (فرهنگ جهانگیری ). سیستان است ، و بعضی گفته اند زابل بضم باء مغیّر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف . (فرهنگ رشیدی ). مملکتی است عریض ،محدود است از سمت شرق بولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب بدیار سند و از شمال بجبال هزاره و خراسان ، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده ، بیابانش بیش از کوهستان است . مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است . در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند و سلطان محمود را که در غزنین تختگاه داشت ، نیز زاولی می نامیدند، چنانکه فردوسی گفته : خجسته درگه محمود زاولی دریاست . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ورجوع به فرهنگ شعوری و فرهنگ خطی میرزا ابراهیم و زاول ، نیمروز و زابلستان در لغت نامه شود :
ز زابل بشاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرهی .
همی رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه ٔ زال زابل خدای .
سوارش ازو باز ناورد پای
مگر بر در شهر زابل خدای .
میر باید که چنو راد و ملکزاده بود
ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی .
ز زابل بشاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرهی .
فردوسی .
همی رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه ٔ زال زابل خدای .
فردوسی .
سوارش ازو باز ناورد پای
مگر بر در شهر زابل خدای .
(گرشاسب نامه ).
میر باید که چنو راد و ملکزاده بود
ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی .
منوچهری .
فرهنگ عمید
۱. گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه.
۲. از شعبه های بیشت وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
۲. از شعبه های بیشت وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
دانشنامه عمومی
زابُل، یکی از شهرهای ایران در استان سیستان و بلوچستان است. این شهر مرکز شهرستان زابل است. فرمانداری زابل در سال ۱۳۹۲ به فرمانداری ویژه و معاونت استانداری ارتقاء یافت. زابل (زابلستان) در قدیم (سکستان یا سجستان (سیستان) و نیمروز نامیده می شد. محلی که امروز زابل نامیده می شود در گذشته زمین هایی با تپه هایی از سبزه زارها و رسوبات دریایی بوده که قسمتی ازآن در مسیر رودخانه هیرمند قرار داشته است. با کم شدن آب رودخانه بر وسعت خشکی های اطراف آن افزوده شد و با اتصال این منطقه به روستای حسین آباد، آبادی بزرگی تشکیل گردیده است. بعدها تأسیس پادگان نظامی بر اهمیت آن افزوده است. در سال ۱۳۱۴ هجری شمسی بر طبق مصوبه هیئت وزیران، آن آبادی را زابل نامیدند و در سال ۱۳۱۶ خورشیدی به مرکز سیستان تبدیل شد. زابل بیشتر آثار تاریخی و باستانی را در استان به خود اختصاص داده است -یکی از پربارترین این آثار شهر سوخته سیستان با تمدن چندین هزار ساله در ۵۶ کیلومتری زابل واقع شده است. سازمان بهداشت جهانی زابل را آلوده ترین شهر دنیا در سال ۲۰۱۶ نامید.
پشتی و گلیم بافی
قالی بافی
توتن سازی (بلم سازی)
تولید ابزارآلات موسیقی
کلوچه و نان پزی
حصیربافی یا خولک بافی
پرده بافی
خومک دوزی (خامه دوزی بر روی لباس مردانه)
شهرستان زابل با مساحت ۳۴۴ کیلومترمربع در ضلع شمال شرقی استان سیستان و بلوچستان با مختصات جغرافیایی ۳۱ درجه و ۲ دقیقه عرض شمالی و ۶۱ درجه و ۳۹ دقیقه طول شرقی قرار گرفته است. شهرستان زابل از شمال به شهرستان نیمروز، از شرق به شهرستان هیرمند واز جنوب به شهرستان های هامون و زهک و از غرب به شهرستان هامون محدود می شود. فاصله مرکز شهرستان تا مرکز استان ۲۰۷ کیلومتر است.
آب و هوای زابل از نوع بیابانی و گرم و خشک با حداقل دما منفی ۱۲ درجه و حداکثر دما ۵۳ درجه گزارش شده است. جریان باد در شهرستان در کلیه فصول برقرار است، بادهای ۱۲۰ روزه حاصل توده های پر فشار غربی است که در فصل تابستان از جهت شمال شرق به جنوب شرق می وزد.. حداکثر وزش این باد در تیر ماه به صد کیلومتر در ساعت نیز می رسد که در مسیر باعث جابجایی ریگ های روان می گردد و طوفان های شن، تپه ماهور و ماسه بادی ها را شکل می دهد. راهکار جلوگیر ی از پیشرفت این طوفانها در منطقه، طرح تثبیت شن های روان به وسیله مارچ پاشی و ایجاد پوشش گیاهی است. در گذشته از باد در این شهرستان بهره گیری فراوان می گشته از جمله خار خانه ها (کولرهای طبیعی منازل)، یخ دانها، باد گیرها و آس بادها به طوری که این منطقه به عنوان خاستگاه آس باد در دنیا لقب گرفته است.
سیستان و زابلستان از لحاظ نزدیک بودن فرهنگی و تاریخی با نام های یکدیگر شناخته می شدند به همین دلیل از دیرباز سیستان را با نام های زابلستان نیز یاد می کردند.
پشتی و گلیم بافی
قالی بافی
توتن سازی (بلم سازی)
تولید ابزارآلات موسیقی
کلوچه و نان پزی
حصیربافی یا خولک بافی
پرده بافی
خومک دوزی (خامه دوزی بر روی لباس مردانه)
شهرستان زابل با مساحت ۳۴۴ کیلومترمربع در ضلع شمال شرقی استان سیستان و بلوچستان با مختصات جغرافیایی ۳۱ درجه و ۲ دقیقه عرض شمالی و ۶۱ درجه و ۳۹ دقیقه طول شرقی قرار گرفته است. شهرستان زابل از شمال به شهرستان نیمروز، از شرق به شهرستان هیرمند واز جنوب به شهرستان های هامون و زهک و از غرب به شهرستان هامون محدود می شود. فاصله مرکز شهرستان تا مرکز استان ۲۰۷ کیلومتر است.
آب و هوای زابل از نوع بیابانی و گرم و خشک با حداقل دما منفی ۱۲ درجه و حداکثر دما ۵۳ درجه گزارش شده است. جریان باد در شهرستان در کلیه فصول برقرار است، بادهای ۱۲۰ روزه حاصل توده های پر فشار غربی است که در فصل تابستان از جهت شمال شرق به جنوب شرق می وزد.. حداکثر وزش این باد در تیر ماه به صد کیلومتر در ساعت نیز می رسد که در مسیر باعث جابجایی ریگ های روان می گردد و طوفان های شن، تپه ماهور و ماسه بادی ها را شکل می دهد. راهکار جلوگیر ی از پیشرفت این طوفانها در منطقه، طرح تثبیت شن های روان به وسیله مارچ پاشی و ایجاد پوشش گیاهی است. در گذشته از باد در این شهرستان بهره گیری فراوان می گشته از جمله خار خانه ها (کولرهای طبیعی منازل)، یخ دانها، باد گیرها و آس بادها به طوری که این منطقه به عنوان خاستگاه آس باد در دنیا لقب گرفته است.
سیستان و زابلستان از لحاظ نزدیک بودن فرهنگی و تاریخی با نام های یکدیگر شناخته می شدند به همین دلیل از دیرباز سیستان را با نام های زابلستان نیز یاد می کردند.
wiki: زابل
دانشنامه آزاد فارسی
زابل (افغانستان). زابل (افغانستان)ولایتی در جنوب افغانستان با 310 هزار نفر جمعیت و 17,343 کیلومتر مربع مساحت. اکثر ساکنان این منطقه روستانشین هستند. زابل در سال 1963 از ولایت قندهار مستقل شد. پایتخت آن شهر قلاتاست. این ولایت از شمال به اروزگان، از جنوب و غرب به قندهار و از شرق به پاکتیکا و غزنین منتهی می شود. اکثر زمین های این منطقه کوهستانی یا نیمه کوهستانی است. نزدیک 250 روستا در این منطقه وجود دارد که غالباً پشتون و بلوچ اند. مردم این منطقه غالباً سنی مذهبند و به زبان پشتو تکلم می کنند. شغل اصلی این مردم کشاورزی و دامپروری است. بخش های شملزائی، شاه جویی، نوبهار و میزان جزء این ولایت هستند.
wikijoo: زابل_(افغانستان)
پیشنهاد کاربران
زابل در واقع ( زهابور ) است که از سه بخش ترکیب شده ( زه ) ؛ ( آب ) ؛ ( اور ) . زه به معنی زیاد اور به معنی شهر ورویهم به معنی شهر پر آب است
زابل بر پایه کتاب " نام شهرها و دیه های ایران " نوشته احمد کسروی تبریزی از شیوه دگردیسی واج های زبان پارسی چون : " ر " به " ل " دگرگون شده " زاور " یا " زابر " به معنای کرانه های زاینده و جای پربار است ، از این نمونه در زبان پارسی : آمارد ( آمل ) ، باور، باودر ( بابل =جایگاه خاندان باوندی ) .
کلمات دیگر: