کلمه جو
صفحه اصلی

ویژه


مترادف ویژه : اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص، بی آمیغ، پاک، خالص، سره، ناب

متضاد ویژه : عام، غیرخصوصی

فارسی به انگلیسی

especial, exclusive, individual, particular, peculiar, peculiarity, peculiarly, specific, specific _, specification, typical, pure, net, pet, private, proper

special


especial, exclusive, ic _, individual, ly, net, particular, peculiar, peculiarity, peculiarly, pet, private, proper, special, specific, specific _, specification, typical


فارسی به عربی

خاص , خصوصا , غریب , معین

مترادف و متضاد

net (صفت)
اصلی، خالص، اساسی، ویژه، خرج دررفته

specific (صفت)
مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص

special character (صفت)
ویژه

special (صفت)
خاص، مخصوص، استثنایی، خصوصی، ویژه، اخص، فاقد عمومیت

particular (صفت)
دقیق، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین

peculiar (صفت)
خاص، مخصوص، عجیب و غریب، خصوصی، ویژه، مختص، دارای اخلاق غریب

specially (قید)
مخصوصا، استثنایی، ویژه

اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص ≠ عام، غیرخصوصی


بی‌آمیغ، پاک، خالص، سره، ناب


۱. اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص
۲. بیآمیغ، پاک، خالص، سره، ناب ≠ عام، غیرخصوصی


فرهنگ فارسی

بیژه، خالص، خاص، خاصه، برگزیده، ویژگان:نزدیک
۱- (صفت ) خالص پاک بی آمیزشی : (( ویژه می کهنه کش شگت چوگیتی جوان دل چو سبک شد زعشق درده رطل گران . ) ) (مسعود سعد رشیدی ) (( الامتحاض شیر ویژه خوردن . ) ) ۲ - خاص مخصوص : (( صد و سی سپر ویژ. شه زر غلافش ز دیبا نگارش گهر . ) ) ( اسدی رشیدی ) ۳- از خواص ندیم مقرب جمع :{[W]رشته[/W][M]نخ، ریسمان، تار، سلک، آنچه که از آردگندم بشکل نخ یانوارباریک درست کنند، نوعی بیماری ازرشته باریک ودرازی مانندکرم دربدن
۱ - ( اسم ) ریسیده تابیده شده . ۲ - ( اسم ) ریسمان رسن بند . ۳ - نخ رشته . یا رشته تب ریسمانی که خام آنرا دختری نابالغ رشته باشد و بجهت دفع تب افسون بر آن خوانند و گرهی چند بر آن زنند و بر گردن تبدار اندازند . یا رشته دراز طول مدت فرصت بسیار . یارشته ضحاک ۱ - مار ضحاک . ۲ - طول مدت ۳ - سلک سلسله : رشته مروارید . ۴ - آنچه که از خمیر آرد گندم بصورت نواری باریک برند و در آش و غذاهای دیگر بکار برند رشیدیه . ۵ - نوعی آش که در آن رشته کنند آش رشته ۶ - کرم دراز و باریکی که در زیر پوست اشخاص بر آید . ۷ - مرضی که کرم مذکور پدید آرد . ۸ - نوعی حلوا . ۹ - سیم فلز هادی الکتریک که بوسیله جریان برق حار گردیده . ۱٠ - لیف . ۱۱ - یک دسته گاو مرکب از ۱۲ - ۱٠ راس که برای لگد کردن غله بهم پیوندند ( بیشتر در سیستان ) .
یا رشته رنگ هشته و رنگ کرده . و رشته به ضم اول هم بدین معنی آمده .

فرهنگ معین

(ژِ ) [ په . ] ۱ - (ص . ) خاص . ۲ - خالص ، برگزیده . ۳ - (ق . ) مخصوصاً، خصوصاً.

لغت نامه دهخدا

ویژه. [ ژَ/ ژِ ] ( ص ، ق ) ویژ. خاص و خاصه. ( برهان ). خاصه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( حاشیه فرهنگ اسدی ) :
چو بر دشمنی بر توانا بود
به پی نسپرد ویژه دانا بود.
فردوسی.
برادر جهان ویژه مارا سپرد
ازیرا که فرزند او بود خرد.
فردوسی.
صدوسی سپر ویژه شه ز زر
غلافش ز دیبا نگارش گهر.
اسدی.
|| خصوصاً. اختصاصاً :
مرا زین همه ویژه اندوه توست
که بیداردل بادی و تندرست.
فردوسی.
- به ویژه ؛ علی الخصوص. به خصوص. بالاخص. مخصوصاً. لاسیما :
به ویژه که شاه جهان بیندش
روان درخشنده بگزیندش.
فردوسی.
نباید که بندد در گنج سخت
به ویژه خداوند دیهیم و تخت.
فردوسی.
مبادا که تنها بود نامجوی
به ویژه که دارد سوی جنگ روی.
فردوسی.
به هر کار مشتاب ای نیکبخت
به ویژه به خون زآنکه کاری است سخت.
فردوسی.
همیشه دل از شاه دارید شاد
به ویژه که دارد ره دین و داد.
اسدی.
|| خالص و خلاصه. ( برهان ) ( صحاح الفرس ). خالص و بی غش. ( انجمن آرا ). محض. صِرف. بحت. صافی و بی آلایش. پاک :
ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
منوچهری.
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.
منوچهری.
ویژه می کهنه کش گشت چو گیتی جوان
دل چو سبک شد ز عشق درده رطل گران.
مسعودسعد.
|| پاک و بی عیب و بی آمیزش. ( برهان ). مصون. ( حاشیه برهان قاطع ):
جهان از بدان ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او داشتی.
دقیقی ( از شاهنامه ).
سپه را ز بد ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او گاشتی.
فردوسی ( از حاشیه برهان چ معین ).
- ویژه درون ؛ صاف و پاکدل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
- || در اصطلاح پارسیان ، ارباب تصفیه و ریاضت و صوفیه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
- ویژه شدن ؛ خلوص. ( تاج المصادر ). خالص شدن.

ویژه. [ ژِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

ویژه . [ ژَ/ ژِ ] (ص ، ق ) ویژ. خاص و خاصه . (برهان ). خاصه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) :
چو بر دشمنی بر توانا بود
به پی نسپرد ویژه دانا بود.

فردوسی .


برادر جهان ویژه مارا سپرد
ازیرا که فرزند او بود خرد.

فردوسی .


صدوسی سپر ویژه ٔ شه ز زر
غلافش ز دیبا نگارش گهر.

اسدی .


|| خصوصاً. اختصاصاً :
مرا زین همه ویژه اندوه توست
که بیداردل بادی و تندرست .

فردوسی .


- به ویژه ؛ علی الخصوص . به خصوص . بالاخص . مخصوصاً. لاسیما :
به ویژه که شاه جهان بیندش
روان درخشنده بگزیندش .

فردوسی .


نباید که بندد در گنج سخت
به ویژه خداوند دیهیم و تخت .

فردوسی .


مبادا که تنها بود نامجوی
به ویژه که دارد سوی جنگ روی .

فردوسی .


به هر کار مشتاب ای نیکبخت
به ویژه به خون زآنکه کاری است سخت .

فردوسی .


همیشه دل از شاه دارید شاد
به ویژه که دارد ره دین و داد.

اسدی .


|| خالص و خلاصه . (برهان ) (صحاح الفرس ). خالص و بی غش . (انجمن آرا). محض . صِرف . بحت . صافی و بی آلایش . پاک :
ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.

منوچهری .


با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی .

منوچهری .


ویژه می کهنه کش گشت چو گیتی جوان
دل چو سبک شد ز عشق درده رطل گران .

مسعودسعد.


|| پاک و بی عیب و بی آمیزش . (برهان ). مصون . (حاشیه ٔ برهان قاطع):
جهان از بدان ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او داشتی .

دقیقی (از شاهنامه ).


سپه را ز بد ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او گاشتی .

فردوسی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


- ویژه درون ؛ صاف و پاکدل . (انجمن آرا) (آنندراج ).
- || در اصطلاح پارسیان ، ارباب تصفیه و ریاضت و صوفیه . (انجمن آرا) (آنندراج ).
- ویژه شدن ؛ خلوص . (تاج المصادر). خالص شدن .


فرهنگ عمید

۱. خاص، خاصه، برگزیده: بفرمود تا نوذرش رفت پیش / ابا ویژگان و بزرگان خویش (فردوسی: ۱/۲۲۲ ).
۲. [قدیمی] خالص.
* به ویژه: (قید ) به خصوص، خصوصاً، مخصوصاً.

۱. خاص؛ خاصه؛ برگزیده: ◻︎ بفرمود تا نوذرش رفت پیش / ابا ویژگان و بزرگان خویش (فردوسی: ۱/۲۲۲).
۲. [قدیمی] خالص.
⟨ به‌ویژه: (قید) به‌خصوص؛ خصوصاً؛ مخصوصاً.


دانشنامه عمومی

ویژه، روستایی از توابع بخش کلیائی شهرستان سنقر در استان کرمانشاه ایران است.
این روستا در دهستان کیونات قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۰ نفر (۳۹خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

شِکَرته

جدول کلمات

خالص

پیشنهاد کاربران

اخص

اختصاصی

خاص

به خصوص . خاص

مخصوص

بخصوص

دکتر کزازی در مورد واژه ی " ویژه" می نویسد : ( ( ویژه در پهلوی در ریخت اپچگ apēčag بوده است و ابزگ abēzag " ا" ، در ریخت پهلوی واژه ، پیشاوندی است که معنای واژه را می گرداند و وارونه می سازد . این پیشاوند ، در ریخت پارسی ، سترده آمده است ؛ گ در آن پساوند است . می تواند بود که ستاک واژه : پچ ، همان باشد که در ریخت " پیچ " در " پیچیدن " کاربرد یافته است . بدین سان ، معنای نخستین و بنیادین واژه " آنچه پیچ و تابی در آن نیست و درست و راست است " می توانسته است بود . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۸۹. )


خاص . . . ناب . . . تک . . انتیک . . . .


کلمات دیگر: