مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت
کشور
مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت
فارسی به انگلیسی
country
country, land, polity, soil, state
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: سرزمینی دارای مرزهای مشخص
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
محدودۀ سرزمینی یک حکومت با مرزهای تعریفشده و مشخص
سرزمین پهناورکه شامل چنداستان باشدومردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ربع مسکون باشد. چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری بکوکبی تعلق دارد کشور اول که اقلیم اول باشد بزحل و آن هندوستان است دوم بمشتری و آن چین و ختاست سوم بمریخ و آن ترکستان باشد چهارم ب آفتاب و آن عراق و خراسان است . پنجم بزهره و آن ماورائ النهر است ششم بعطارد که روم باشد. هفتم بقمر که آن اقصای بلاد شمال است . کشخر . اقلیم
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). از قراء صنعاء یمن است . (معجم البلدان ).
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه فتح وظفر خویش.
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته.
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم.
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست.
کیقبادخاندان مملکت.
ای خواجه زمین و درت هفتم آسمان
در سایه تو کشور چارم نکوتر است.
- هفت کشور ؛ هفت اقلیم. هفت حصه ربع مسکون :
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان.
سپاهش بر نتابد هفت گردون.
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
درافتد زلزله در هفت کشور.
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
نباشد بی خدائی هفت کشور.
برحمت خداوند هرهفت کشور.
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه ٔ فتح وظفر خویش .
معزی .
- شش کشور ؛ شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون :
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته .
خاقانی .
- کشور پنجم ؛ ماوراءالنهر :
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم .
خاقانی .
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب .
خاقانی .
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست .
خاقانی .
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت .
خاقانی .
- کشور چارم ؛ عراق و خراسان :
ای خواجه ٔ زمین و درت هفتم آسمان
در سایه ٔ تو کشور چارم نکوتر است .
خاقانی .
- کشورهفتم ؛ اقلیم هفتم که کشور هندوستان است : اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. (راحة الصدور).
- هفت کشور ؛ هفت اقلیم . هفت حصه ٔ ربع مسکون :
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان .
فردوسی .
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون .
عنصری .
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
عنصری .
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری .
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
منوچهری .
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.
ناصرخسرو.
مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.
ناصرخسرو.
گویند هر دو هردو جهانند از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند.
ناصرخسرو.
صیت تو هفتاد کشور زان سوی عالم گرفت
تو بدان منگر که عالم هفت کشور یا شش است .
انوری (از آنندراج ).
خاتونی از عرب همه شاهان غلام او
سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش .
خاقانی .
شاه تاج یک دو کشور راست لیک از لفظ من
تاجدارهفت کشور شد به تاجی کز ثناست .
خاقانی .
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .
خاقانی .
شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر التفات
هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان .
خاقانی .
شه هفت کشور برسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان .
نظامی .
در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آمد از هفت کشور گروه .
نظامی .
سکندر شه هفت کشور نماند.
نظامی .
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی .
سعدی (بدایع، کلیات چ مصفا ص 613).
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است .
حافظ.
|| یک ناحیت از زمین با حکومت معین . یک بخش از زمین با حکومتی خاص . مملکت . پادشاهی . در اصطلاح امروز ناحیتی تابع حکومت و نظامی خاص و حدودی معین و پایتخت مشخص و شهرها و قصبات و روابط سیاسی با ممالک دیگر. مملکت :
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد کرد.
فردوسی .
دو شاه و دو کشور رسیده بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم .
فردوسی .
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هر که بُد نامدار.
فردوسی .
بخون روی کشور بشستم زکین
همه شهر نفرین بُد و آفرین .
فردوسی .
به کشت ار برد رنج کشور زیان
چنان کن که ناید به کشورزیان .
اسدی .
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری .
کشوری را دو پادشه فره است
در یکی تن یکی دل از دو به است .
سنائی (حدیقة الحقیقه ص 508).
عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فرتو از موقری .
خاقانی .
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).
مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سربالا.
خاقانی .
ای مرزبان کشور بهرامیان بحسبت
بی آستان تو دل بر کشوری ندارم .
خاقانی .
گفتم که یک دو عید بپایم بخدمتت
چون پخته تر شوم بشوم باز کشورش .
خاقانی .
موبدی از کشور هندوستان
رهگذری کرد سوی بوستان .
نظامی .
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت زشاه .
سعدی .
کشور آباد نگردد به دوشاه
بشکنداز دو سپهبد دو سپاه
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته .
جامی .
|| موطن . مولد. وطن . (یادداشت مؤلف ). زیستن جای :
به درگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش بنیرو شدی
بهر جستنی در بی آهو شدی
ز کشور به دربار شاه آمدی
بدان نامور بارگاه آمدی .
فردوسی .
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست .
حافظ.
|| مردم کشور. اهالی مملکت :
وزان روی راه بیابان گرفت
همه کشورش مانده اندر شگفت .
فردوسی .
|| مردمان غیر لشکری . مقابل لشکر :
چنین گفت خسرو که بسیار گوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
ببردنداز اینگونه مردی برش
بخندید از او کشور و لشکرش .
فردوسی .
کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش پاپی شهرستان خرم آباد است . این دهستان در جنوب باختری بخش واقع است و محدود است از شمال به دهستان بریائی ، از جنوب به تنگ ، و از خاور به رودخانه ٔ سزار، و ازباختر به گردنه توژیان . آب و هوای آن کوهستانی و آب آن از رودخانه ٔ طاف و چشمه سارهای مختلف دیگر است . مرتفع ترین قلل جبال در این دهستان کوه کلاء و کوه طاف و کوه هشتاد پهلو و کوه للری است . این دهستان از 29آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1200 نفر و قراء مهم آن عبارتند از تازان ، پیوست و مینو و بابادیندار و ساکنان از طایفه ٔ پاپی فولادونداند که عده ای از آنها به ییلاق می روند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
هیچ کشوری تنها یک کالا تولید و مصرف نمی کند. هر کشوری مجموعه ای از کالاهای تولیدی و مصرفی دارد. بسیاری از کشورها دارای واحد پول ملی هستند، برخی نیز واحد پول یک کشور دیگر را به عنوان واحد پولی کشور خود جایگزین کرده اند. کشورهای عضو اتحادیه اروپا نیز واحد پول مشترک خود را دارند.
https://www.yjc.ir/fa/news/6543983/چند-کشور-در-جهان-وجود-دارد-لیست-کامل-کشورها
دانشنامه آزاد فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
نقل قول ها
• «اگر این لباس مانع فعالیت مبارزاتی من برای دفاع از وطن شود، به سرعت آن را از تن درمی آورم.» -> موسی صدر
• «کسی که از کشور خود دفاع نکند لایق آن و زندگی در آن نیست.» -> بشار اسد
• «اگر دنیا وطن همگی است پس این جنگ ها و آدم کشی ها برای چی است؟ و اگر هر ملتی برای خود وطنی است، پس چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است.»• «وطن نسبت به خدمت گزاران خود حق شناس است».سردر معبد «پانتئون» پاریس.
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
کشور (امان)
اردن
کشور (عشق آباد)
ترکمنستان
کشــور «هاوانا»
کوبا
پیشنهاد کاربران
کشور به ترکی: اؤلکَه
کشور اسم خاص، نام دخترانه
( ( زهر کشوری موبدی سالخُوَرْد
بیاورد و این نامه را گِرد کرد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )
حتی نامی در نزدیکی تبریز هست به نام کوچ وار
کوی در زبان ترکی به معنای روستا هست ، زمانی که میگن کوی به کوی یعنی روستا به روستا ، کویچه�کوچه از همین ریشه هست ، کوچ هم از همین ریشه هست یعنی رفتن از روستایی به روستای دیگر ،