کلمه جو
صفحه اصلی

کشور


مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

فارسی به انگلیسی

country, land, polity, soil, state, city-state

country


country, land, polity, soil, state


فارسی به عربی

ارض , ارض الاجداد , امة , بلاد , تربة , مملکة , هالة

فرهنگ اسم ها

اسم: کشور (دختر) (فارسی)
معنی: سرزمینی دارای مرزهای مشخص

مترادف و متضاد

country (اسم)
سامان، خاک، سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر

soil (اسم)
زمین، خاک، سرزمین، کشور

commonwealth (اسم)
اجتماع، کشور، رفاه عمومی، جمهوری

state (اسم)
ایالت، حالت، چگونگی، حال، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت

fatherland (اسم)
موطن، کشور، میهن، وطن

territory (اسم)
زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

kingdom (اسم)
کشور، پادشاهی، قلمرو پادشاهی

فرهنگ فارسی

محدودۀ سرزمینی یک حکومت با مرزهای تعریف‌شده و مشخص


یکی از دهستانهای بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در جنوب باختری بخش کوهستانی و معتدل دارای ۲۹ آبادی و ۱۲٠٠ تن سکنه .
سرزمین پهناورکه شامل چنداستان باشدومردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت
ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ربع مسکون باشد. چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری بکوکبی تعلق دارد کشور اول که اقلیم اول باشد بزحل و آن هندوستان است دوم بمشتری و آن چین و ختاست سوم بمریخ و آن ترکستان باشد چهارم ب آفتاب و آن عراق و خراسان است . پنجم بزهره و آن ماورائ النهر است ششم بعطارد که روم باشد. هفتم بقمر که آن اقصای بلاد شمال است . کشخر . اقلیم

فرهنگ معین

(کِ وَ ) (اِ. ) مملکت .

لغت نامه دهخدا

کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). از قراء صنعاء یمن است . (معجم البلدان ).


کشور. [ ک ِش ْ وَ ] ( اِ ) ترجمه اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است. دوم به مشتری و آن چین و ختاست. سوم به مریخ و آن ترکستان باشد. چهارم به آفتاب و آن عراق و خراسان است. پنجم به زهره و آن ماوراءالنهر است. ششم به عطاردکه روم باشد. هفتم به قمر که آن اقصای بلاد شمال است. ( برهان ). کشخر. اقلیم. ( ناظم الاطباء ) :
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه فتح وظفر خویش.
معزی.
- شش کشور ؛ شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون :
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته.
خاقانی.
- کشور پنجم ؛ ماوراءالنهر :
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم.
خاقانی.
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.
خاقانی.
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست.
خاقانی.
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت.
خاقانی.
- کشور چارم ؛ عراق و خراسان :
ای خواجه زمین و درت هفتم آسمان
در سایه تو کشور چارم نکوتر است.
خاقانی.
- کشورهفتم ؛ اقلیم هفتم که کشور هندوستان است : اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. ( راحة الصدور ).
- هفت کشور ؛ هفت اقلیم. هفت حصه ربع مسکون :
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان.
فردوسی.
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون.
عنصری.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
عنصری.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
منوچهری.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.
ناصرخسرو.
مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.
ناصرخسرو.

کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِ) ترجمه ٔ اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ٔ ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است . دوم به مشتری و آن چین و ختاست . سوم به مریخ و آن ترکستان باشد. چهارم به آفتاب و آن عراق و خراسان است . پنجم به زهره و آن ماوراءالنهر است . ششم به عطاردکه روم باشد. هفتم به قمر که آن اقصای بلاد شمال است . (برهان ). کشخر. اقلیم . (ناظم الاطباء) :
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه ٔ فتح وظفر خویش .

معزی .


- شش کشور ؛ شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون :
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته .

خاقانی .


- کشور پنجم ؛ ماوراءالنهر :
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم .

خاقانی .


نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب .

خاقانی .


ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست .

خاقانی .


تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت .

خاقانی .


- کشور چارم ؛ عراق و خراسان :
ای خواجه ٔ زمین و درت هفتم آسمان
در سایه ٔ تو کشور چارم نکوتر است .

خاقانی .


- کشورهفتم ؛ اقلیم هفتم که کشور هندوستان است : اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. (راحة الصدور).
- هفت کشور ؛ هفت اقلیم . هفت حصه ٔ ربع مسکون :
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان .

فردوسی .


جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون .

عنصری .


گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.

عنصری .


ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.

عنصری .


خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.

منوچهری .


بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.

ناصرخسرو.


مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.

ناصرخسرو.


گویند هر دو هردو جهانند از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند.

ناصرخسرو.


صیت تو هفتاد کشور زان سوی عالم گرفت
تو بدان منگر که عالم هفت کشور یا شش است .

انوری (از آنندراج ).


خاتونی از عرب همه شاهان غلام او
سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش .

خاقانی .


شاه تاج یک دو کشور راست لیک از لفظ من
تاجدارهفت کشور شد به تاجی کز ثناست .

خاقانی .


مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .

خاقانی .


شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر التفات
هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان .

خاقانی .


شه هفت کشور برسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان .

نظامی .


در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آمد از هفت کشور گروه .

نظامی .


سکندر شه هفت کشور نماند.

نظامی .


هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی .
سعدی (بدایع، کلیات چ مصفا ص 613).
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است .

حافظ.


|| یک ناحیت از زمین با حکومت معین . یک بخش از زمین با حکومتی خاص . مملکت . پادشاهی . در اصطلاح امروز ناحیتی تابع حکومت و نظامی خاص و حدودی معین و پایتخت مشخص و شهرها و قصبات و روابط سیاسی با ممالک دیگر. مملکت :
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد کرد.

فردوسی .


دو شاه و دو کشور رسیده بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم .

فردوسی .


برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هر که بُد نامدار.

فردوسی .


بخون روی کشور بشستم زکین
همه شهر نفرین بُد و آفرین .

فردوسی .


به کشت ار برد رنج کشور زیان
چنان کن که ناید به کشورزیان .

اسدی .


گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.

میزبانی بخاری .


کشوری را دو پادشه فره است
در یکی تن یکی دل از دو به است .

سنائی (حدیقة الحقیقه ص 508).


عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فرتو از موقری .

خاقانی .


بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).


مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سربالا.

خاقانی .


ای مرزبان کشور بهرامیان بحسبت
بی آستان تو دل بر کشوری ندارم .

خاقانی .


گفتم که یک دو عید بپایم بخدمتت
چون پخته تر شوم بشوم باز کشورش .

خاقانی .


موبدی از کشور هندوستان
رهگذری کرد سوی بوستان .

نظامی .


فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت زشاه .

سعدی .


کشور آباد نگردد به دوشاه
بشکنداز دو سپهبد دو سپاه
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته .

جامی .


|| موطن . مولد. وطن . (یادداشت مؤلف ). زیستن جای :
به درگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش بنیرو شدی
بهر جستنی در بی آهو شدی
ز کشور به دربار شاه آمدی
بدان نامور بارگاه آمدی .

فردوسی .


صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست .

حافظ.


|| مردم کشور. اهالی مملکت :
وزان روی راه بیابان گرفت
همه کشورش مانده اندر شگفت .

فردوسی .


|| مردمان غیر لشکری . مقابل لشکر :
چنین گفت خسرو که بسیار گوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
ببردنداز اینگونه مردی برش
بخندید از او کشور و لشکرش .

فردوسی .



کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش پاپی شهرستان خرم آباد است . این دهستان در جنوب باختری بخش واقع است و محدود است از شمال به دهستان بریائی ، از جنوب به تنگ ، و از خاور به رودخانه ٔ سزار، و ازباختر به گردنه توژیان . آب و هوای آن کوهستانی و آب آن از رودخانه ٔ طاف و چشمه سارهای مختلف دیگر است . مرتفع ترین قلل جبال در این دهستان کوه کلاء و کوه طاف و کوه هشتاد پهلو و کوه للری است . این دهستان از 29آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1200 نفر و قراء مهم آن عبارتند از تازان ، پیوست و مینو و بابادیندار و ساکنان از طایفه ٔ پاپی فولادونداند که عده ای از آنها به ییلاق می روند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

سرزمینی پهناور شامل چند استان یا ایالت که مردم آن مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت.

دانشنامه عمومی

کشور در تقسیمات جهانی، محدوده ای از کره زمین است که در آن یک ملت زندگی می کنند و نام آن نیز در سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است. کشورها به وسیله مرزهای بین المللی از یکدیگر تفکیک می گردند و غالباً دارای یک حکومت مرکزی هستند. کشورها در تقسیم بندی های کوچک تر به استان یا ایالت، مرکز استان، شهرستان، مرکز شهرستان، شهر، بخش، مرکز بخش، دهستان، مرکز دهستان و روستا تقسیم می شوند. برخی کشورها در استان ها یا ایالت هایشان دارای حکومت یا فرمانداری مستقل هستند که اصطلاحاً به آنها حکومت خودمختار، ایالت خودگردان یا فرمانداری ایالتی گفته می شود.
هیچ کشوری تنها یک کالا تولید و مصرف نمی کند. هر کشوری مجموعه ای از کالاهای تولیدی و مصرفی دارد. بسیاری از کشورها دارای واحد پول ملی هستند، برخی نیز واحد پول یک کشور دیگر را به عنوان واحد پولی کشور خود جایگزین کرده اند. کشورهای عضو اتحادیه اروپا نیز واحد پول مشترک خود را دارند.
https://www.yjc.ir/fa/news/6543983/چند-کشور-در-جهان-وجود-دارد-لیست-کامل-کشورها

دانشنامه آزاد فارسی

محدوده ای از کرۀ زمین که در آن یک ملت زندگی می کنند و نام آن در سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است. کشورها با مرزهای بین المللی از یکدیگر جدا می شوند و اغلب یک حکومت مرکزی دارند. بعضی از کشورها در استان ها یا ایالت های خود حکومت یا فرمانداری مستقل دارند که اصطلاحاً به آن ها حکومت خودمختار، ایالت خودگردان، یا فرمانداری ایالتی گفته می شود. اصولاً ملاک به رسمیت شناختن یک کشور عضویت آن در سازمان ملل متحد است. امروزه فقط واتیکان، که عضویت در سازمان مزبور را نپذیرفته است، و چین ملی (تایوان) که عضویتش بعد از عضویت جمهوری خلق چین لغو شد، عضو سازمان ملل متحد نیستند. کشورها از نظر موقعیت و شرایط اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی به گروه های مختلفی تقسیم می شوند که برخی از آن ها عبارت اند از کشورهای تازه صنعتی شده (NIC)، کشورهای کمتر توسعه یافته (LDC)، و کشورهای صنعتی پیشرفته. امروزه ۱۹۶ کشور در جهان وجود دارد که فهرست آن ها در جدول زیر آمده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{State , country} [جغرافیای سیاسی] محدودۀ سرزمینی یک حکومت با مرزهای تعریف شده و مشخص

نقل قول ها

کشور در تقسیمات جهانی، محدوده ای از کره زمین است که در آن یک ملت زندگی می کنند و نام آن نیز در سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است. میهن (وطن) رای مفهوم محل جغرافیای فرهنگی یک گروه قومی که دارای سابقه ای طولانی و ارتباط فرهنگی عمیق با کشوری که در آن با یک هویت ملی خاص آغاز شده است، اطلاق می شود. سرزمین نیز ممکن است به عنوان یک وطن، سرزمین مادری، و یا کشور مادر نامیده شود.
• «اگر این لباس مانع فعالیت مبارزاتی من برای دفاع از وطن شود، به سرعت آن را از تن درمی آورم.» -> موسی صدر
• «کسی که از کشور خود دفاع نکند لایق آن و زندگی در آن نیست.» -> بشار اسد
• «اگر دنیا وطن همگی است پس این جنگ­ ها و آدم کشی ­ها برای چی است؟ و اگر هر ملتی برای خود وطنی است، پس چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است.»• «وطن نسبت به خدمت گزاران خود حق شناس است».سردر معبد «پانتئون» پاریس.

واژه نامه بختیاریکا

آستُو

جدول کلمات

مملکت
کشور (امان)
اردن
کشور (عشق آباد)
ترکمنستان
کشــور «هاوانا»
کوبا

پیشنهاد کاربران

دولت

نام دختر در زبان لری بختیاری


کشور از دو کلمه کوچ ور درست شده است . کوچ یک کلمه ترکی به معنی گذر کردن ورفت و آمدن کردن یک ایل یا قبیله . ور نیز به معنی سهم وحصه است و کشور یعنی محل و سهم وقسمت ومنطقه عبور یک ایل

مملکت

کشور یعنی سرزمینی کهبا همه مردمان و امکاناتش، تحت حکومت واحدی اداره می شود.
کشور به ترکی: اؤلکَه
کشور اسم خاص، نام دخترانه

کشور: در پهلوی در همین ریخت کاربرد داشته است. در بیت زیر به معنی شهر به کار رفته
( ( زهر کشوری موبدی سالخُوَرْد
بیاورد و این نامه را گِرد کرد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )


ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

مرز و بوم

کوچ بار�کوچ وار�کوش وار�کشور
حتی نامی در نزدیکی تبریز هست به نام کوچ وار
کوی در زبان ترکی به معنای روستا هست ، زمانی که میگن کوی به کوی یعنی روستا به روستا ، کویچه�کوچه از همین ریشه هست ، کوچ هم از همین ریشه هست یعنی رفتن از روستایی به روستای دیگر ،

ببخشید کسی تو امتحان به من کمک میکنه


کلمات دیگر: