کلمه جو
صفحه اصلی

ملت


مترادف ملت : آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب، امت، خلق، قوم، مردم

متضاد ملت : حکومت، دولت

برابر پارسی : مردم، توده، شهروندان، مردمان

فارسی به انگلیسی

body politic, commonwealth, country, nation, nationality, people, race


people, nation


فارسی به عربی

امة , قوم , ناس , هالة

مترادف و متضاد

آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب ≠ حکومت، دولت


امت، خلق، قوم، مردم


folk (اسم)
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش

people (اسم)
جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

creed (اسم)
عقیده، طریقت، کیش، ملت

۱. آیین، روش، دین، شریعت، کیش، مذهب
۲. امت، خلق، قوم، مردم ≠ حکومت، دولت


فرهنگ فارسی

شریعت، کیش، آیین ، پیروان یک دین، مردم یک کشورکه ازیک نژادوتابع یک دولت باشند، ملل جمع
( اسم ) ۱ - دین آیین شریعت : [ و از برای تشیید قواعد دین و ملت و تشدید عواقد فرض و سنت انبیا و رسل را بخلایق فرستاد . ] ( جوامع الحکایات ۲ ) ۳:۱ - پیروان یک دین : [ و محاسن این کتاب را نهایت نیست و کدام فضیلت از این فراتر که از امت به امت و از ملت به ملت رسید و مردود نگشت ] ( کلیله . مصحح مینوی ۳ ) ۱۹ - گروه مردم قوم ۴ - مجموعه افراد یک کشور : [ چون عادت دوار صاحبقران کامکار همواره چنان بود که در کفایت مصالح و مهمات ملک و ملت بنفس مبارک خویش التفات فرماید ... ] ( ظفرنامه یزدی . چا . امیر کبیر ۴۱۱:۲ ) جمع : ملل .
حرکت دادن و سخت جنبانیدن چیزی را .

گروهی از مردم که خود را تشکیل‌دهندۀ اجتماعی با هویت سیاسی متمایز از سایر انسان‌ها می‌دانند و سنت‌های تاریخی و فرهنگی مشترک دارند و بیشتر در سرزمین مشخصی زندگی می‌کنند


فرهنگ معین

(مِ لَّ ) [ ع . ملة ] (اِ. ) ۱ - کیش ، آیین . ۲ - پیروان یک دین . ۳ - مردم یک کشور.

لغت نامه دهخدا

ملت . [م َ ] (ع مص ) حرکت دادن و سخت جنبانیدن چیزی را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ملت. [ م ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) دین و کیش و شریعت. ( غیاث ). کیش و دین و آیین و مذهب. ( ناظم الاطباء ). ملة. ج ، مِلَل « : فاتبعوا ملةابراهیم حنیفاً». اشتقاق ملت از امللت الکتاب است وملت و دین دو نام اند آن شرع را که خدای عزوجل نهاد میان بندگان بر زبان انبیا. ( کشف الاسرار ج 1 ص 206 ):
امیرعالم عادل محمد محمود
جلال دولت و ملک و جمال ملت و دین.
فرخی.
و آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.
منوچهری.
یمین دولت و دولت بدو گرفته شرف
امین ملت و ملت بدو گرفته جمال.
عنصری.
از روزگار و خلق ملولم کنون ازآنک
پشتم به کردگار و رسول است و ملتش.
ناصرخسرو.
آفتاب پرست بوده اند یاملتی ضعیف داشته و... ( ابن البلخی ).
همیشه تا رخ صورت بری است از معنی
همیشه تا دل دعوی قوی است از برهان
تو دار مایه اظهار صورت و معنی
توباش حجت برهان ملت و ایمان.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 368 ).
شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت . ( نوروزنامه ).
عید اضحی سنت و رسم خلیل آزر است
اهل ملت را به رسم و سنت او افتخار.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 410 ).
زین فتح نو که کردی ملت گرفت قوت
زین ملک نو که بردی دولت گرفت بالا.
امیرمعزی.
شادی به تو مخلد، شاهی به تو مؤید
ملت به تو مزین ، دولت به تو مهنا.
امیرمعزی.
معین دولت عالی نصیر ملت حق
که پهلوان ملوک است و سیدالامرا.
امیرمعزی.
خلاف میان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر، بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و... ( کلیله و دمنه ). در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان می گشتند. ( کلیله و دمنه ).
سپهر دانش و دولت بهار ملکت و ملت
جمال مسجد ومنبر نظام مجلس و میدان.
عمعق ( دیوان چ نفیسی ص 190 ).
موحدی است گذشتن ز ملت ثنوی
ولیکن از ثنوی زادگی گذر نبود.
سوزنی.
مفتی شرع کرم عاقله ملت جود
آنکه از مادر احرار چنو کم زاید.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 636 ).
دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
مادر بخت یگانه زای صفاهان.
خاقانی.

ملت . [ م ِل ْ ل َ ] (ع اِ) دین و کیش و شریعت . (غیاث ). کیش و دین و آیین و مذهب . (ناظم الاطباء). ملة. ج ، مِلَل « : فاتبعوا ملةابراهیم حنیفاً». اشتقاق ملت از امللت الکتاب است وملت و دین دو نام اند آن شرع را که خدای عزوجل نهاد میان بندگان بر زبان انبیا. (کشف الاسرار ج 1 ص 206):
امیرعالم عادل محمد محمود
جلال دولت و ملک و جمال ملت و دین .

فرخی .


و آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.

منوچهری .


یمین دولت و دولت بدو گرفته شرف
امین ملت و ملت بدو گرفته جمال .

عنصری .


از روزگار و خلق ملولم کنون ازآنک
پشتم به کردگار و رسول است و ملتش .

ناصرخسرو.


آفتاب پرست بوده اند یاملتی ضعیف داشته و... (ابن البلخی ).
همیشه تا رخ صورت بری است از معنی
همیشه تا دل دعوی قوی است از برهان
تو دار مایه ٔ اظهار صورت و معنی
توباش حجت برهان ملت و ایمان .

عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 368).


شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت . (نوروزنامه ).
عید اضحی سنت و رسم خلیل آزر است
اهل ملت را به رسم و سنت او افتخار.

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 410).


زین فتح نو که کردی ملت گرفت قوت
زین ملک نو که بردی دولت گرفت بالا.

امیرمعزی .


شادی به تو مخلد، شاهی به تو مؤید
ملت به تو مزین ، دولت به تو مهنا.

امیرمعزی .


معین دولت عالی نصیر ملت حق
که پهلوان ملوک است و سیدالامرا.

امیرمعزی .


خلاف میان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر، بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده و... (کلیله و دمنه ). در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان می گشتند. (کلیله و دمنه ).
سپهر دانش و دولت بهار ملکت و ملت
جمال مسجد ومنبر نظام مجلس و میدان .

عمعق (دیوان چ نفیسی ص 190).


موحدی است گذشتن ز ملت ثنوی
ولیکن از ثنوی زادگی گذر نبود.

سوزنی .


مفتی شرع کرم عاقله ٔ ملت جود
آنکه از مادر احرار چنو کم زاید.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 636).
دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
مادر بخت یگانه زای صفاهان .

خاقانی .


از نسیم عدل او هر پنج وقت
چارملت را امان بینی بهم .

خاقانی .


امام ملت چارم که آسمان ششم
سعود مشتری او را نثار می سازد.

خاقانی .


دولت شده در زمان عمرت
چون ملت در ضمان کعبه .

خاقانی .


مراسم ملک و ملت به وی تأکید پذیرفته . (سندبادنامه ص 6). در ملت خدای ترسان و حق پرستانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 254).
وز آنجایی که یزدان آفرید است
نیاکان مرا ملت پدید است .

نظامی .


هست کیش و راه و ملت بی شمار
تا تو بشماری نیابی روزگار.

عطار.


از برای تشیید قواعد دین و ملت و تشدید عواقد فرض و سنت انبیا و رسل را به خلایق فرستاد. (جوامع الحکایات عوفی ).
آنجا که الست آمد ارواح بلی گفتند
این مذهب و ملتها می دان که نبود آنجا.

مولوی (کلیات چ امیرکبیر ص 14).


ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 106).


پناه ملت حق تا چنین بزرگانند
هنوز هست رسول خدای را انصار.

سعدی .


جوری که تو می کنی به اسلام
در ملت کافری ندیدم .

سعدی .


سعدی اینک به قدم رفت و به سر بازآمد
مفتی ملت اصحاب نظر بازآمد.

سعدی .


مذهب حق دارم و ملت خیرالبشر
در بد و نیک جهان عقل امام من است .

ابن یمین .


شیخ عالم قطب ملت کآسمان فضل را
محور رأی منیر او بود دائم مدار.

ابن یمین .


چون به دین اسلام درآمد و ملت نبوی و دین حنفی را به گوش هوش و سمع رضا اصغا فرمود... در اخلاص از اویس و سلمان صادقتر شد. (تاریخ غازان ص 76). اعتقاد موحدان در اعجاز ملت احمدی و اظهار دین محمدی ... ممهدتر... شد. (تاریخ غازان ص 77). اشعه ٔ انوار دین محمدی بر ضمیر منیرش ساطع و لامع گشت و در خاطر عاطرش میلان به این ملت حق ظاهر می شد. (تاریخ غازان ص 78). پیری مجوسی را بر آن دیدند از اهل جدل و کلام و بحث آن شیخ از ایشان پرسید که شما را چه مذهب و ملت و کیش است . (تاریخ قم ص 66). ایشان را به اسلام دعوت کنید و مردم بدیشان فرستید و تعریف کنید و مذهب و ملت خود بر ایشان عرض کنید.(تاریخ قم ص 66).
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.

حافظ.


و رجوع به ملة شود.
- مجوسی ملت ؛آنکه بر دین مجوس است :
مجوسی ملتی هندوستانی
چو زردشت آمده در زندخوانی .

نظامی .


- ملت اسلام ؛ شریعت اسلام . (ناظم الاطباء).
- ملت بیضا ؛ شریعت اسلام . (ناظم الاطباء).
|| گروه . (غیاث ). گروه و مردمانی که بریک کیش و آیین باشند. (ناظم الاطباء). پیروان یک دین :
بشد ز ملت پور خلیل حمزه پدید
که بد به قوت اسلام احمد و حیدر.

ناصرخسرو.


از او هر امتی را امر معروف
وز او هر ملتی را نهی منکر.

امیرمعزی .


کدام فضیلت از این فراتر که از امت به امت و از ملت به ملت رسید و مردود نگشت . (کلیله چ مینوی ص 19).
دل ملت بدو شده است قوی
بازوی دین بدو گرفته ظفر.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 177).
هم ز کلکت شرع او اندر حریم احترام
هم ز عدلت ملت او با ردای کبریا.

جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 38).


|| (اصطلاح حقوق ) گروهی از افراد انسانی که بر خاک معینی زندگی می کنند و تابع قدرت یک حکومت می باشند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). در تئوری کلاسیک ناشی از انقلاب کبیر فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقیی که ناشی می شود از مجموعه ٔ افرادی که دولت را تشکیل می دهند و دارای حق حاکمیت می باشند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || (اصطلاح حقوق بین الملل عمومی ) دسته ای از افراد انسانی که عموماً در خاک معینی سکونت اختیار کرده و دارای وحدت نژاد و زبان و مذهب می باشند به طوری که این وحدت برای آن افراد طرز فکر و تاریخ مشترک بدان گونه ایجاد کند که پیوند همزیستی بین آنها پدید آورد. در فقه اصطلاح امت به همین معنی استعمال شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).

فرهنگ عمید

۱. مردم یک کشور که از یک نژاد و تابع یک دولت باشند.
۲. [قدیمی] شریعت، کیش، آیین.
۳. [قدیمی] پیروان یک دین.

دانشنامه عمومی

در ادبیات به معنی مذهب است.


ملت به گروهی از انسانهای دارای فرهنگ، ریشه نژادی مشترک و زبان واحد اطلاق می گردد که بر خلاف تعریفی که برای امت در نظر گرفته شده، دارای حکومتی واحد هستند یا قصدی برای خلق چنین حکومتی دارند.
ملی گرایی
حدیث افتراق

دانشنامه آزاد فارسی

مِلّت (nation)
گروهی از مردم که زبان، فرهنگ، یا میراث مشترک دیگری آن ها را به یکدیگر پیوند می دهد و معمولاً به عنوان واحدی سیاسی شناخته می شوند. اصطلاح ملت را غالباً مترادف با کشور یا دولت به کار می برند، مثلاً در عبارت سازمان ملل؛ اما ملت متضمن چیزی بیش از وجود مرزها یا نهادهای سیاسی است. پس از آن که کشور لهستان در قرن ۱۸ به چند بخش تقسیم شد و موجودیت خود را به عنوان یک دولت از دست داد، مردم لهستان خود را همچنان ملت واحدی می دانستند. در زمان تشکیل دولت یوگسلاوی پس از جنگ جهانی اول، گرچه دولتی به نام یوگسلاوی تشکیل شد، اما در دل آن اقوام مختلفی که خود را ملت صرب، کروات، اسلوون و مونتنگرو می دانستند و نه ملت یوگسلاوی، حضور داشتند. دولت های ملی اروپای نو پس از به سرآمدن عصر فئودالیسم و معطوف شدن وفاداری مردم به سوی پادشاهان به جای اربابان محلی، و در عین حال کنار گذاشته شدن جهان باوری کلیسایی و امپراتوری مقدس روم، پا به عرصۀ وجود گذاشتند. انقلاب های امریکا و فرانسه ملت بودن را به خود مردم، و نه سلطان، معطوف کردند. در قرن های ۱۹ و ۲۰، با تلاش مردمان دیگر قاره ها برای دستیابی به استقلال و تعیین سرنوشت خود، ملی گرایی به صورت نیروی سیاسی قدرتمندی درآمد.

فرهنگ فارسی ساره

توده، مردم


فرهنگستان زبان و ادب

{nation} [باستان شناسی، علوم سیاسی و روابط بین الملل] گروهی از مردم که خود را تشکیل دهندۀ اجتماعی با هویت سیاسی متمایز از سایر انسان ها می دانند و سنت های تاریخی و فرهنگی مشترک دارند و بیشتر در سرزمین مشخصی زندگی می کنند

جدول کلمات

مردم

پیشنهاد کاربران

1 - به مردمی گفته می شود که با هر دینی که دارند در یک سرزمین با مرزهایی مشخص زندگی می کنند. بر خلاف امت که به معنی کسانی است که دارای یک دین یا آئین هستند و زیستگاه آنان مهم نیست. مثلا وقتی گفته می شود ملت ایران، یعنی همه ی مردمی که در این کشور زندگی می کنند. از مسلمان گرفته تا یهودی و مسیحی و . . . . ولی وقتی گفته می شود امت اسلام، یعنی مسلمانان جهان که در کشورهای مختلفی زندگی می کنند.
2 - مردم، زادبــُن.
ملی = میهنی، زادبـُنی

این واژه عربی است و جایگزین پارسی آن اینهاست: نَراس، ویشا، راژَر ( هر سه واژه، سنسکریت است )

مربوط به مردم


در پهلوی " پاترم " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.


واژه ی ملل که جَمِ ملت است یک لغت دروغین و جعل شده است ولی ریشه ی پارسی دارد، زیرا واژه ی ملت در سنسکریت به شکل milati / - te { mil } मिलति /و به ماناک unite, یکپارچه و همبسته و متحد کردن آمده است، بنابراین لغت های ملت، ملیت و ملی پارسی_ آریایی هستند ولی لغت ملل که از روی دستور اربی ساخته و جعل شده است اربی!

در گویش سریانی ملهِ یا ملت مختص و مترادف با آئین، دین وهم کیش است

Nation یا به پارسی نَهِش Nahesh ( ع: مِلَّت )
هم ریشه با Nature یا به پارسی نَهاد Nahaad ( ع: طَبیعَت )
هر دو از ریشه پروا - هندو - اروپایی *gene - که در پارسی معنی زادَن Zaadan و زیستَن Zistan دارند.
اگر پسوند صفت ساز انگلیسی و پارسی - ال بگیرند میشوند ( همچون در گُودال، پوشال، گِردال، چَنگال و. . . )
نَشنال یا نَهِشال ( National, Naheshaal ) ( ع: مِلّی )
نَچرال یا نَهادال ( Natural, Nahaadaal ) ( ع: طَبیعی )
و پیشوند اینتِر - یا اَندَر - به معنی ( مینو، meaning ) در میان به نشنال بیفزاییم میشود اینتِرنَشنال، اَندَرنَهِشال ( International, Andarnaheshaal ) ( ع: بِین ُالمِلَّلی )

مردم یک کشور

در سغدی واژه �نافچ� را برای ملت داریم. این واژه با �ناف� یا �نافَگ� پهلوی که به چم خانواده است، همریشه است.

بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب

#پارسی دوست

این واژه را عرب از ملکوتا سریانی گرفته و خود سریانی ها آن را از آریایی ها در زمان زیر دست و زیر فرمان بودنشان گرفتند:
واژه آریایی *لِک lek ( در پهلوی lekā ) همخانواده با location انگلیسی و loka در سنسکریت به معنای سرزمین اقلیم بوم زمین است که از آن واژه مَلِک ( مَه=بزرگ لِک=سرزمین ) به معنای سلطان را ساخته اند.

واژه مملکت ( مام=بدنه - تمام لِک=ملت ات ) به معنای امپراتوری یا شاهنشاهی است که از پیوستن چندین ملت شکل میگیرد ( مام میهن=تمامیت میهن ) . در سنسکریت loka लोक در بلوچستان واژه mahl�k مہلوک همتای واژه ملت هستند.

عرب از مَلِک واژه ملوک و از مملکت واژه ممالک را به دست آورده است.

*پیرس:

فرهنگ واژگان پهلوی: شادروان بهرام فره وشی






کلمات دیگر: