مترادف فرهنگ : دائره المعارف، قاموس، لغت نامه، مرجع، معجم، واژگان، واژه نامه، آداب دانی، ادب، تربیت، آموزش وپرورش، معارف، ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات
فرهنگ
مترادف فرهنگ : دائره المعارف، قاموس، لغت نامه، مرجع، معجم، واژگان، واژه نامه، آداب دانی، ادب، تربیت، آموزش وپرورش، معارف، ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات
فارسی به انگلیسی
culture, educatio dictionary
cultivation, culture, dictionary, education, lexicon
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: آداب، رسوم، اندیشه، هنر، شیوه ی زندگی، شعور، تربیت اجتماعی، پدیده ی کلی پیچیده ای از آداب، و شیوه ی زندگی که در طی تجربه ی تاریخی اقوام شکل می گیرد و قابل انتقال به نسل های بعدی، قاموس و لغت نامه، ( در گفتگو ) به معنی ادب، شعور یا تربیت اجتماعی، ( در قدیم ) به معنای علم و معرفت، عقل و خرد، تدبیر و چاره، علم، دانش، عقل، ادب، نام مادر کیکاووس پادشاه کیانی
(تلفظ: farhang) پدیدهی کلی پیچیدهای از آداب ، رسوم ، اندیشه ، هنر ، و شیوهی زندگی که در طی تجربهی تاریخی اقوام شکل میگیرد و قابل انتقال به نسلهای بعدی ؛ قاموس و لغتنامه ؛ (در گفتگو) به معنی ادب ، شعور یا تربیت اجتماعی ؛ (در قدیم) به معنای علم و معرفت ، عقل و خرد ، تدبیر و چاره .
مترادف و متضاد
آدابدانی، ادب، تربیت
آموزشوپرورش، معارف
ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات
دائرهالمعارف، قاموس، لغتنامه، مرجع، معجم، واژگان، واژهنامه
۱. دائرهالمعارف، قاموس، لغتنامه، مرجع، معجم، واژگان، واژهنامه
۲. آدابدانی، ادب، تربیت
۳. آموزشوپرورش، معارف
۴. ادبیات، بینش، تمدن، خرد، دانش، علم، فرهیختگی، فضل، معرفت، معلومات
فرهنگ فارسی
فرهنج:علم، دانش، ادب، معرفت، تعلیم وتربیت آثارعلمی وادبی یک قوم یاملت، کتاب لغت، کتابی شامل لغات یک زبان وشرح آنها
( اسم ) ۱ - ادب ( نفس ) تربیت ۲ - دانش علم معرفت : نیست فرهنگی اندرین گیتی که نیاموخت از شه آن فرهنگ . یا وزارت فرهنگ . وزارت خانه ای که امور تعلیم و تربیت افراد مملکت را به عهده دارد . توضیح این وزارت در اواسط قاجاریه به نام وزارت علوم و سپس وزارت معارف نامیده می شد . فرهنگستان ایران نام آن را به وزارت فرهنگ مبدل کرد . ۳ - مجموعه آداب و رسوم : و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کارساز پادشاهی ... ۴ - مجموعه علوم و معارف و هنرهای یک قوم . ۵ - کتابی که شامل لغات یک یا چند زبان و شرح آنهاست : فرهنگ جهانگیری فرهنگ سروری ۶ - کاریز آب . یا دهن فرهنگ. جایی از کاریز که آب بر روی زمین آید .
ابوالقاسم یکی از فرزندان مرحوم وصال شیرازی است که با ادوارد برون ایران شناس بزرگ انگلیسی مکاتبه و برخورد داشته و اشعاری نیز می سروده است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) فرهنج . نام مادر کیکاوس . (برهان ). رجوع به فرهنج شود.
ای زدوده سایه ات ز آیینه فرهنگ زنگ
بر خرد سرهنگ و فخر عالم از فرهنگ و هنگ.
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
بفرهنگ جوید همی رهنمای.
بفرهنگ و رای و بشایستگی.
تو باشی به هر نیک و بد رهنمای.
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان.
ای بفرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار.
که نیاموخت از شه او فرهنگ.
چه جاه و گنج فزون از قناعت و فرهنگ.
بزرگی و فرهنگ را گنج شد.
کزاو تیغ فرهنگ بی زنگ بود.
نخستین نویسنده کن از هنر.
تویی در هر دو عالم گشته مختار.
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته.
نفکند هیچ صاحب فرهنگ.
عجب ماند شه در وفاداریش.
بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ.
غلط گفتی که باشد لعل در سنگ.
ای زدوده سایه ات ز آیینه ٔ فرهنگ زنگ
بر خرد سرهنگ و فخر عالم از فرهنگ و هنگ .
کسائی .
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ .
منجیک ترمذی .
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای .
فردوسی .
ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی .
فردوسی .
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای
تو باشی به هر نیک و بد رهنمای .
فردوسی .
ای از تو یافته دل و فربی شده
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان .
بهرامی سرخسی .
فرهنگ دل شکسته وجود نزار.
فرخی .
ای امیر هنر وای ملک روزافروز
ای بفرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار.
فرخی .
نیست فرهنگیی در آن گیتی
که نیاموخت از شه او فرهنگ .
فرخی .
تو جاه و گنج ، ز فرهنگ از قناعت جوی
چه جاه و گنج فزون از قناعت و فرهنگ .
عنصری .
چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد.
اسدی .
مر آن شاه را نام گورنگ بود
کزاو تیغ فرهنگ بی زنگ بود.
اسدی .
به فرهنگ پرور چو داری پسر
نخستین نویسنده کن از هنر.
اسدی .
به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار
تویی در هر دو عالم گشته مختار.
ناصرخسرو.
زهی عقد فرهنگیان را میانه
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته .
خاقانی .
کشتی آرزو در این دریا
نفکند هیچ صاحب فرهنگ .
خاقانی .
ز فرهنگ خاقان و بیداریش
عجب ماند شه در وفاداریش .
نظامی .
جواهر جست از آن دریای فرهنگ
بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ .
نظامی .
که ای استاد عالم ، مرد فرهنگ
غلط گفتی که باشد لعل در سنگ .
نظامی .
رایتان این بود و فرهنگ و نجوم
طبل خوارانید و مکّارید و شوم .
مولوی .
ترکیب ها:
- فرهنگ آموز . فرهنگ بستن . فرهنگجو. فرهنگجوی . فرهنگدار. فرهنگ دان . فرهنگ دوست . فرهنگسار. فرهنگ ساز. فرهنگستان . فرهنگ نامه . فرهنگ ور. فرهنگی . فرهنگ یاب . رجوع به این مدخل ها شود.
|| عقل و خرد :
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زورآزما افکندن از فرهنگ نیست .
سعدی .
ملکداری را دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش .
سعدی .
|| آموزش و پرورش . تعلیم و تربیت . امور مربوط به مدارس و آموزشگاهها. || کتاب لغات فارسی را نیز گویند.(برهان ). رجوع به فرهنگ نامه شود. || شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده سپس از جای دیگر سربرآورند. (برهان ). و آن شاخه را در جای دیگرنهال کنند. فرهنج . فرهانج .
- فرهنگ کشیدن . رجوع به مدخل های فرهنگ کشیدن ، فرهانج و فرهنج شود.
|| کاریز آب را نیز گفته اند. (برهان ).
- دهن فرهنگ ؛ جایی را میگویند که از کاریز آب به روی زمین آید. (برهان ). فرنج . رجوع به فرنج شود.
|| بزرگی و سنجیدگی . (برهان ). رجوع به فرهنج شود.
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) ابوالقاسم فرهنگ یکی از فرزندان مرحوم وصال شیرازی است که با ادوارد برون ایران شناس بزرگ انگلیسی مکاتبه و برخورد داشته و اشعاری نیز می سروده است . (از تاریخ ادبی ادوارد برون ترجمه ٔ رشیدیاسمی ج 4 ص 208). رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 384 شود.
فرهنگ عمید
۲. ادب، معرفت.
۳. تعلیم وتربیت.
۴. آثار علمی و ادبی یک قوم یا ملت.
۵. کتابی که شامل لغات یک زبان و شرح آن ها باشد، لغت نامه.
* فرهنگ عامه: = * فرهنگ عوام
* فرهنگ عامیانه: = * فرهنگ عوام
* فرهنگ عوام: مجموع عقاید، افسانه ها، و ترانه های محلی یک قوم یا سرزمین.
۱. علم؛ دانش.
۲. ادب؛ معرفت.
۳. تعلیموتربیت.
۴. آثار علمی و ادبی یک قوم یا ملت.
۵. کتابی که شامل لغات یک زبان و شرح آنها باشد؛ لغتنامه.
〈 فرهنگ عامه: = 〈 فرهنگ عوام
〈 فرهنگ عامیانه: = 〈 فرهنگ عوام
〈 فرهنگ عوام: مجموع عقاید، افسانهها، و ترانههای محلی یک قوم یا سرزمین.
دانشنامه عمومی
برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
مجموعه ای از گرایش ها، ارزش ها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف می کند.
فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان در یک جامعه است. فرهنگ در بر گیرندهٔ این موارد است:
فرهنگ شامل هنر، ادبیات، علم، آفرینش ها، فلسفه و دین است.فرهنگ ها دارای عناصر بسیارند که بطور آمیزه و نامیزهٔ معنایی در جامعه شناورند و درست از میان خودآگاه و ناخودآگاه هوشیاری اجتماعی عبور می کند. مردم برای تغییر فرهنگ خود لازم است زحمت زیادی بکشند. زیرا فرهنگ؛ خواهانِ مانایی است.در برابر فرهنگ، نافرهنگ است و عبارت است از آنچه جامعه با آن تعامل دارد ولی فرهنگ نیست. مانند اقلیم، آب و هوا، ژن، حوادث، وجود یا عدم وجود منابع طبیعی، سنت های الهی، بیماری ها و …
فرهنگ فارسی معین واژهٔ «فرهنگ» را مرکب از دو واژهٔ «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کرده است.
فرهنگ مجموعه ای از باورها و رفتارهای گروه های انسانی
فرهنگ لغت یا واژه نامه
فرهنگ مجموعه ای به هم پیوسته از دانش ها، آگاهی ها، تجربه ها، باورها،ارزش ها، هنجارها، ایستارها و مهارت های لازم و ضروری برای زندگی اعضای جامعه است. بدون فرهنگ امکان ادامه زیست جامعه بشری وجود نخواهد داشت. با نگاهی ساختارمند به جوامع بشری و با توجه به تفاوت ها میتوان تعریف دیگری از فرهنگ به دست آورد:فرهنگ مجموعه کامل ممیزهای روحی، مادی، فکری و عاطفی است که یک جامعه یا گرو ه اجتماعی را مشخص می کند و نه تنها شامل هنرها بلکه شامل اشکال زندگی، حقوق اساسی انسانی، نظام های ارزش، سنت ها و اعتقاد ها نیز می شوند
دانشنامه آزاد فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
{dictionary} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] منبعی حاوی سیاهه ای از واژه های یک یا دو یا چند زبان که به ریشه، تلفظ، معنا، کاربرد، مترادف ها، مشتقات و تاریخ واژه، یا برخی از آنها اشاره می کند و معمولاً به ترتیب حروف الفبا مرتب شده است متـ . واژه نامه
نقل قول ها
• «آینده از آنِ ملّت های فرهیخته و خردمند و شجاع و تلاش گر است.»• «در وضعی که ما هستیم، و دوران تحوّلی را که خواه ناخواه، و به همراه دنیا در پس گردونة تاریخ می پیمائیم، سکوت دربارة فرهنگ، سرباز زدن از وظیفة انسانی است. اگر بحرانی در دنیای امروز باشد، بیش از بحران اقتصاد و پول و نفت و نیرو، بحران فرهنگ است. نفت ها چراغ ها را روشن می دارند، ولی چه فایده وقتی چشم ها را تاری بگیرد؟ یا چه فایده که همة کارخانه ها خوب کار بکنند، مگر کارخانة وجود انسان؟»• «افرادی که بزرگترین خدمت را به دانش و فرهنگ نموده اند، نویسندگان و پژوهشگرانی بوده اند که در انزوا می زیسته اند و هرگز در گفتگوهای دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق صد در صد اثبات نشده را در آکادمی ها ابراز نداشته اند. »فرانسوا ولتر• «یکی از اصولی که به انهدام هر نوع فرهنگ و سلیقه متعالی می انجامد آن است که انجام هر کاری بهتر از این است که هیچ کار نکنی. »نیچه
دانشنامه اسلامی
معنای لغوی "دین"، انقیاد، خضوع، پیروی، اطاعت، تسلیم و جزا است و معنای اصطلاحی آن؛ مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسان ها باشد.گاهی همه این مجموعه حق و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطل است. اگر مجموعه حق باشد آن را "دین حق" و در غیر این صورت آن را "دین باطل" و یا "التقاطی از حق و باطل" می نامند.
تعریف فرهنگ
"فرهنگ" واژه ای فارسی و مرکب از دو جزء "فر" و "نگ" است. "فر" به معنای شکوه و عظمت و اگر به عنوان پیشوند به کار رود به معنای جلو، بالا، پیش و بیرون است."نگ" از ریشه اوستایی سنگ به معنای کشیدن، سنگینی و وقار است. واژه مرکب "فرهنگ" به معنای بیرون کشیدن، بالا کشیدن و برکشیدن است.
اصطلاح فرهنگ
اصطلاح فرهنگ دارای معانی و مفاهیم متنوع است و در سیر تاریخی خود، معانی مختلفی را به خود گرفته است از جمله: ادب، تربیت، دانش، معرفت، مجموعه آداب و رسوم و آثار علمی و ادبی یک ملّت، کتاب لغت، نیکویی، پرورش بزرگی، فضیلت، شکوه مندی، هنر، حکمت، شاخ درختی که زیر زمین خوابانند و بر آن خاک ریزند، و نیز تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، مکتب و ایدئولوژی. دو انسان شناس امریکایی به نام های "کروبر" و "کلاکن" ۱۶۴ تعریف از فرهنگ را گرد آورده و در کتاب خود به نام "فرهنگ بازبینی سنجش گرانه مفهوم و تعریف ها" (۱۹۵۲) گنجانیده اند.فرهنگ یا تمدن... کمیت در هم تافته ای است شامل دانش، دین، هنر قانون و اخلاقیات آداب و رسوم و هرگونه توانایی و عاداتی که آدمی چون هموندی (member) از جامعه به دست می آورد.
تحقیق در تعریف فرهنگ
...
«فر» یا «فره» بارقه الهی است که بر دل انسان تجلی می کند و مایه کمال و تعالی نفس می گردد و «هنگ» یا «هنج» از مصدر هیختن یا هنجیدن به معنی برآوردن و جلوه گر ساختن است. با این توضیح فرهنگ تجلی کمال و تعالی در انسان و جامعه می باشد.
فرهنگ را معادل لغت (Culture) در زبانهای اروپایی می دانند. معروفترین و شاید جامعترین تعریفی که از Culture ارائه گردیده است، متعلق به ادوارد تایلر TYLOR است که مطابق با آن فرهنگ مجموعه پیچیده ای است که دربرگیرنده دانستنی ها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، عادات و هر گونه توانایی دیگری است که بوسیله انسان به عنوان عضو جامعه کسب شده است.
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
فرهنگ را حسن امرائی در کتاب مهندسی سیاست یک قانون و یک قرارداد نمی داند بلکه معتقد است که، فرهنگ فراتر از تمام ضابطه ها، موجودیت دارد که بسیاری از قوانین و حتی یک نظام سیاسی به خاطر پاسداشت آن به وجود می آید اما کلیت آن را نمی توان در قالب قانون گنجاند چون «فرهنگ اصالتا جوشش و کوشش بزرگمنشانهٔ فطرت انسانی، بی هرگونه
در مقابل در لغت لاتین ، فرهنگ برگرفته از cultureمی باشد که بمعنای همه اموری که برای نگهداری دام و گیاهان استفاده می شود.
تفاوت فرهنگی ایران و جهان از مطلب بالا نمایان است اما متولی فرهنگی ما از شبیخون فرهنگی سخن می گوید.
یعنی= نور ایزدی
کسی که صاحب فرهنگ است یعنی دارای نور ایزدی است که هم خود و زندگیش را روشن می کند و هم به زندگی دیگران و محیط اطرافش فروغ ایزدی می دهد. . .
ز فرهنگ و رایِ سیاوش بگو،
ز دیدار و گفتار و بالایِ او
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۱۸.
در جای دیگر می نویسد : ( ( فرهنگ در پهلوی فرَهنگ frahang بوده است. ستاک این واژه هنگ است، به معنی کشیدن که در هختن پهلوی با بن اکنون هنج و در " آهنجیدن" پارسی مانده است، نیز در " آهنگ"، به معنی خواست و قصد؛ به همان سان، در فرانسوی از �duquer که معنای نخستین آن کشیدن است، �ducation به معنی فرهنگ و آموزش برآمده است و در آلمانی erziehen ریخت پیشاوندی ziehen به معنی کشیدن، در معنی آموختن و فرهیخته و بفرهنگ گردانیدن به کار می رود. ) )
( ( گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود ) )
( همان ص 246. )
در جامعه شناسی و انسان شناسی از فرهنگ تعاریف متعددی عنوان گردیده است . معروفترین و شاید جامع ترین تعریفی که از فرهنگ ارائه گردیده است , متعلق به ادوارد تایلر TYLOR است که در بالا ذکر شد.
تعاریف دیگر فرهنگ
•رالف لینتون فرهنگ را ترکیبی از رفتار مکتب می داند که بوسیله اعضاء جامعه معینی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و میان افراد مشترک است .
•به نظر ادوارد ساپیر فرهنگ بعبارت از نظامی از رفتارها که جامعه بر افراد تحمیل می کند و در عین حال نظامی ارتباطی است که جامعه بین افراد بر قرار می کند.
با توجه به تعاریف فوق بطور کلی می توان فرهنگ را میراث اجتماعی انسان دانست که او را از سایر حیوانات متمایز می سازد. این وجوه تمایز را که منحصر به انسان است می توان مبتنی بر چهار ویژگی بشرح زیر دانست :
•تفکر و قدرت یادگیری
•تکلم
•تکنولوژی
•اجتماعی بودن ( زندگی گروهی )
بعضی از صفات فوق را می توان در حد بسیار ضعیفی در حیوانات نیز مشاهده نمود که آنها را در حقیقت اعمال و حرکات غریزی باید تلقی نمود و نه ویژگیهای فرهنگی مثل غریزه مادری , لانه سازی و. . .
فرهنگ انسانی بر عکس در بسیاری از موارد بر غرایز بشری لگام می زند و بهمین دلیل چنانچه فرهنگ انسانی را از انسان بگیرند تمایزی بین انسان و حیوان بجای نمی ماند.
فرهنگی شدن
فرهنگی شدن در حقیقت هماهنگی و انطباق فرد با کلیه شرایط و خصوصیات فرهنگی است و معمولاً به دو صورت ممکن است واقع شود. اول بصورت طبیعی و تدریجی که همان رشد افراد در داخل شرایط فرهنگی خاص است . دوم بصورت تلاقی دو فرهنگ که بطرق مختلف ممکن است صورت گیرد . فرهنگ در برگیرنده تمام چیزهایی است که ما از مردم دیگر می آموزیم و تقریباً اعمال انسان مستقیم و یا غیر مستقیم از فرهنگ ناشی می شود و تحت نفوذ آن است . برای روشن شدن مطلب یکی از اعمال انسان را مثال می زنیم : غذا خوردن نیازی بدنی و بیولوژیک است , برای زنده ماندن باید تغذیه کرد ولی وقتی سئوال می شود چه باید خورد ؟ چگونه باید خورد؟ چه وقت باید خورد , نفوذ فرهنگ در اعمال انسانی نمودار می گردد. برآوردن نیازهای غریزی در انسان با مجموعه ای از رفتارهای پیچیده همراه است و این رفتارها را فرهنگ هر جامعه ای شکل می دهد . در مورد برآوردن نیاز تغذیه در جوامع مختلف اشکال گوناگونی دیده می شود و محدودیت ها , مقررات , قواعد و رسومی هست که افراد هر جامعه را تحت نفوذ می گیرند که مثلاً چه باید خورد و از خوردن چه چیز باید پرهیز کرد. فرهنگ بین افراد مشترک است . هر فردی خصوصیاتی منحصر به فرد دارد که ویژه است و دیگران را از آن بهره ای نیست . این گونه خصوصیات جزو فرهنگ بشمار نمی رود مگر آنکه بوسیله افراد دیگر یاد گرفته شود و بصورت رسوم و عادات گروهی در آید و دیگران در انجام آن شرکت کنند. از طرف دیگر فرهنگ گرد آورده جمع است , ذخیره دانش انسانی از طریق نسلهای متمادی فراهم شده است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد. و بهمین دلیل غالباً هر اختراعی بر اساس زمینه عینی گذشته که حاصل کوششهای جمعی انسان است متکی می باشد.
فَر: فَرّه، خُرّه - فرا - مفهومی در اساطیر ایرانی است: فروغیِ ایزدی است که به دل هر که بتابد، از همگان برتری می یابد و از پرتو همین فروغ است که شخص به پادشاهی و بزرگی می رسد و در کمالاتِ نفسانی و روحانی کامل می شود.
جلو، بالا، بیرون، افزایش - شکوه، حِشمت، عظمت - مُجلل، پُر زرق و برق، پُر برکت - برجسته، ممتاز، نامی، سرشناس، سَرآمد، شاخص
هَنگ:ثَنگ - کشیدن، بُردن، پیمودن، حمل کردن
مانند: سرهنگ!
معنی: بیرون کشیدن یا بالا بردنِ استعدادها و لیاقت های درونی نهفته در نهاد و سرشتِ فرد و جامعه