کلمه جو
صفحه اصلی

زندگی


مترادف زندگی : تعیش، حیات، زندگانی، زیست، هستی

فارسی به انگلیسی

life, living, lifetime


existence, life, lived _, living


فارسی به عربی

حیاة , وجود

مترادف و متضاد

life (اسم)
دوام، عمر، جان، حیات، مدت، زندگی، زیست، دوران زندگی، حبس ابد، رمق

habitancy (اسم)
سکنی، جمعیت، سکونت، زندگی، سکنه

living (اسم)
زندگی، معیشت، وسیله گذران

existence (اسم)
وجود، هستی، موجودیت، زندگی، زیست، بایش

vita (اسم)
تاریخچه، حیات، زندگی

habitance (اسم)
جمعیت، زندگی، سکنه

vivification (اسم)
زندگی، احیا، حیات بخشی

تعیش، حیات، زندگانی، زیست، هستی


فرهنگ فارسی

زندگانی یا زندگی نهانی حیات خفی .

فرهنگ معین

( ~. ) [ په . ] (حامص . ) ۱ - زنده بودن ، زیست ، حیات . ۲ - مدت عمر. ۳ - وضع مالی . ۴ - مال و منال .

لغت نامه دهخدا

زندگی. [ زِ دَ / دِ ] ( حامص ، اِ ) زندگانی. ( از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. ( ناظم الاطباء ). حیات. محیا. حیوان. نقیض مرگ. زندگانی. مقابل مردگی. مقابل مرگ و ممات. و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) :
خور و خواب و آرام جوید همی
وز آن زندگی کام جوید همی.
فردوسی.
بدو گفت موبد که جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی.
فردوسی.
گر از بخشش کردگار سپهر
مرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم بگیتی یکی داستان
از این نامه نامور باستان.
فردوسی.
مرگ جهلست و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان.
ناصرخسرو.
زندگی و شادی اندرعلم و دین است ای پسر
خویشتن را گرنه مستی ، مست و مجنون چون کنی.
ناصرخسرو.
معنی زندگی [ در حیوان ] آن است که حیوان را ادراک محسوس می باشد و به اختیار خویش حرکتها می کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
مردگی جهل و زندگی دین است
هرچه گفتند مغز آن این است .
سنائی ( از آنندراج ).
خاقانیم که مرگم ،از زندگیست خوشتر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم.
خاقانی.
چون بمردم من ز خویش و هم ز خلق
زندگی جان ز جانان یافتم.
عطار ( دیوان چ نفیسی ص 178 ).
هرکه در زندگی نانش نخورند در مردگی نامش نبرند. ( گلستان ).
ز لب دوختن ، غنچه را زندگیست
چو بشگفت زآن پس پراکندگیست.
امیرخسرو.
هرکه این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وآنکه این عشرت نجوید زندگی بر وی حرام.
حافظ ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
مراراحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم هم آغوش بود.
سعدی ( بوستان ، یادداشت ایضاً ).
- زندگی بخش ؛ محیی. مقابل ممیت. مقابل میراننده. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). آنکه جان بخشد. حیات بخش. حیات انگیز. بخشنده زندگی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زندگی کردن ؛ ادامه حیات.زیستن. بسر بردن حیات. و به مجاز رفتار : در حکمرانی چنان زندگی کن که وقتی نباشد جفا و خجالت نبری. ( مجالس سعدی ص 23 ).
- زندگی نهانی ؛ حیات خفی . ( فرهنگ فارسی معین ).
|| هستی. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح تصوف ) قبول اقبال محبوب را گویند. و در لفظ حیوة بطور مستوفی در این معنی اشارت رفته است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || عمر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ) :

زندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) :
خور و خواب و آرام جوید همی
وز آن زندگی کام جوید همی .

فردوسی .


بدو گفت موبد که جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی .

فردوسی .


گر از بخشش کردگار سپهر
مرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم بگیتی یکی داستان
از این نامه ٔ نامور باستان .

فردوسی .


مرگ جهلست و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان .

ناصرخسرو.


زندگی و شادی اندرعلم و دین است ای پسر
خویشتن را گرنه مستی ، مست و مجنون چون کنی .

ناصرخسرو.


معنی زندگی [ در حیوان ] آن است که حیوان را ادراک محسوس می باشد و به اختیار خویش حرکتها می کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مردگی جهل و زندگی دین است
هرچه گفتند مغز آن این است .

سنائی (از آنندراج ).


خاقانیم که مرگم ،از زندگیست خوشتر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم .

خاقانی .


چون بمردم من ز خویش و هم ز خلق
زندگی جان ز جانان یافتم .

عطار (دیوان چ نفیسی ص 178).


هرکه در زندگی نانش نخورند در مردگی نامش نبرند. (گلستان ).
ز لب دوختن ، غنچه را زندگیست
چو بشگفت زآن پس پراکندگیست .

امیرخسرو.


هرکه این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وآنکه این عشرت نجوید زندگی بر وی حرام .

حافظ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


مراراحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم هم آغوش بود.

سعدی (بوستان ، یادداشت ایضاً).


- زندگی بخش ؛ محیی . مقابل ممیت . مقابل میراننده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه جان بخشد. حیات بخش . حیات انگیز. بخشنده ٔ زندگی . (فرهنگ فارسی معین ).
- زندگی کردن ؛ ادامه ٔ حیات .زیستن . بسر بردن حیات . و به مجاز رفتار : در حکمرانی چنان زندگی کن که وقتی نباشد جفا و خجالت نبری . (مجالس سعدی ص 23).
- زندگی نهانی ؛ حیات خفی . (فرهنگ فارسی معین ).
|| هستی . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) قبول اقبال محبوب را گویند. و در لفظ حیوة بطور مستوفی در این معنی اشارت رفته است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) :
سرت می کشی از ره بندگی
سر آرم هم اکنون ترا زندگی .

فردوسی .


بهر من بدتر از این روزی نیست
زندگی آش دهن سوزی نیست .

پژمان بختیاری .


|| زندگانی . معاش . (آنندراج ). عیش . معاش . معیشت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || عشرت . (یادداشت ایضاً). تعیش . (ناظم الاطباء). و بهمه ٔ معانی رجوع به زندگانی وزنده شود. || در تداول ، اسباب . مال . اسباب خانه . کالای خانه . کاخال : فلان زندگی خوبی بهم زده است . (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا).

دانشنامه عمومی

مدت زمانی که یک فرد دران به حیات خود ادامه میدهد


زندگی، زیست یا حیات، اصطلاحا به فاصلهٔ میان تولد تا مرگ گفته می شود . هر موجود زنده، پس از تولد، شروع به رشد و تکامل می کند و در نهایت به واسطهٔ مرگ، این روند متوقف می گردد.
در بیشتر ادیان، زندگی پس از مرگ نیز تعریف شده است. و بدین سان زندگی را می توان که از دیدگاه مادی و معنوی به دو بخش تقسیم بندی نمود.
البته هنوز برخی ابهام و نارسایی در این زمینه وجود دارد، از جمله در ویروس ها که فقط از رشته دی ان ای تشکیل شده اند و به تنهایی و بدون وجود سلول میزبان، علایم موجودات زنده را ندارند. برخی از دانشمندان ویروس ها را مرز میان موجودات زنده و غیر زنده و به صورت یک هاله (مانند نیم سایه) دانسته اند که کاملاً قابل جداسازی نیستند.ایا دی ان ای فرق موجودات زنده با غیر زنده است؟ آیا ساختاری هوشمند (وجود نظم بین سلول ها و اجزای مختلف)، موجود زنده را تشکیل می دهد؟ که البته سلول های سرطانی این موضوع را رد می کنند زیرا در مقابل از بین رفتنشان مقاومت می کنند و مانع از کارکرد درست بدن می شوند (سلول ها بعد از پایان عمر، باید با سلول هایی جدید جایگزین شوند). به زبانی دیگر سلول های یک فرد سرطانی نامیرا شده و در مقابل مرگ خود و فرمان طبیعی بدن مقاومت می کنند ولی فرد سرطانی فردی زنده است با اینکه برخی از اعضای بدنش درست کار نمی کند.زندگی ممکن است به خاطر سلول های عصبی و مغزی باشد که در طول زندگی جایگزین نمی شوند و فقط رشد می کنند و می دانیم که اگر فردی اعضای بدنش را اهدا کند خودش باقی می ماند و از خودش کم نمی شود ولی کسی نمی تواند مغزش را عوض کند.به تعریفی دیگر حیات نحوهٔ خاص از هستی است که مبدأ ظهور علم و قدرت شده و عامل هماهنگ کننده اندیشه علمی و انگیزه عملی است، به طوری که اندیشه علمی بر انگیزه عملی اشراف و نظارت داشته و انگیزه عملی تحت هدایت اندیشه علمی، به صورت کوشش عینی ظهور یابد.
لغت نامه دهخدا

نقل قول ها

زندگی وضعی است که اندامگان (اٰرگانیسم) را از موجودات نا-زنده یا اندامگان مرده جدا می سازد؛ با دگرگشت (متابولیسم) و زادآوری بازنمود دارد.سخنان دربارهٔ زندگی ممکن است با موضوعات مرگ، جهان، شادی، غم وغیره مشترک باشد و هریک برپایهٔ جهان بینی و دیدگاه شخصی است.
• «ارزش هرلحظه از زندگی حقیقتاً بی قیمت است. همه ما از مهلتی که داریم ناآگاهیم ولی طبع انسان این است که آن را در نظر نمی آورد. فرصت و لذت زندگی با کیفیت در زمان حال را نباید از دست داد. شاید فردا که سهل است اصلاً لحظه دیگری در کار نباشد.» -> کریم ارغنده پور
• «اگر A برابر با موفقیّتی در زندگی باشد، A=X+Y+Z فرمولی می شود که A در آن کار است، X پویایی و Z می شود دهانت را بستن!» -> آلبرت اینشتین
• «اگر چگونه مُردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را نیز فراخواهی گرفت.» در Tuesdays with Morrie -> میچ آلبُم
• «آنان که می خواهند خوب زندگی کنند باید به حقیقت نزدیک شوند زیرا پس از نیل به این مقام است که می توان از غم و اندوه جهان دست کشید.» -> افلاطون
• «بیعشق زندگی محال است.»بدون منبع -> افلاطون
• «بهترین چیزها در زندگی، بچگانه است.»• ترجمه های دیگر: «بهترین چیزها در زندگی ساده/ابلهانه/مزخرف است.» -> اسکات آدامز
• «من در همهٔ جهات زندگی ام شعاری دارم و اینکه «اگر شد چه عالی، نشد چه بهتر!». این جمله از نظر من شگفت انگیز است. این جمله تأثیر روانی بسیار عجیبی روی ذهن دارد، پیشنهاد می کنم آزمایش کنید.» «در مصاحبه با روزنامهٔ شرق»؛ چاپ ۳۰ آوریل ۲۰۱۷/ ۱۰ اردیبشهت ۱۳۹۶ -> گلاب آدینه
• «انسان فطرتاً موجودی تراژیک است. به محض اینکه بر زندگی پیرامونش آگاهی می یابد، پی می برد که باید دیر یا زود آن را ترک کند. تراژدی در همین جا نهفته است. موجودات دیگر نمی دانند که خواهند مُرد، اما انسان می داند که هر زندگی باید پایان پذیرد و می داند کمه این پایان تا ابد با انسان همراه است. او خویشان و دوستان را از دست می دهد و مرگ هم بی وقفه او را تهدید می کند. زندگی در بستر مسائل اجتماعی، آمیزه ای از شادی ها و اندوه ها، یافتن ها و از دست دادن ها، کامیابی ها و ناکامی هاست.» -> چنگیز آیتماتوف
• «امروزه، بیشتر مردم در شتاب زندگی می کنند و هویت خود را گم کرده اند.» -> چنگیز آیتماتوف
• «ما برای این در دنیا هستیم که زندگی خوبی داشته و خوشحال باشیم؛ نه اینکه تا آنجایی که می توانیم خانه بخریم، ماشین بخریم و لباس بخریم. ما باید خوب زندگی کنیم، خوشحال باشیم، به کسی ظلم نکنیم و اگر کسی هم دچار مشکلی می شود، کمک کنیم. همه ما بنده خدا هستیم و مهم نیست کجا به دنیا آمده ایم و اگر می توانیم باید به دیگرانی که مشکل دارند، کمک کنیم و نباید خودخواه باشیم.» در مصاحبه با شرق؛ چاپ ۲۶ فروردین ۱۳۹۶/ ۱۵ آوریل ۲۰۱۷ -> نرگس اشتری
• «به جرأت می توان ادعا کرد که زندگانی حقیقی عده ای از مشاهیر و رجال بعد از مرگشان شروع شده است.»بدون منبع -> ساموئل اسمایلز
• «بیشتر زندگی فاجعه است. به دنیا می آیید، نمی دانید چرا. این جا هستید، نمی دانید چرا. می روید، می می رید. خانواده تان می میرند. دوستان تان می میرند. مردم رنج می کشند. مردم در وحشتی دائمی زندگی می کنند. جهان پر از فقر و فساد و جنگ و نازی ها و سونامی هاست. از تمام این ها، نتیجه گرفته می شود که شما بازنده اید - شما در خانهٔ حریف شکست خوردید.» -> وودی آلن
• «به نظر من وظیفه اصلی در زندگی، خدمت کردن است... به جامعه ام خدمت می کنم. هر شخص نماینده گروهش است. هرگز نباید به جای دیگری فکر کرد. باید برای خودمان کار کنیم یا برای همسر، دختر، مادر، دوستانمان.» -> فیلیپ استارک
• «تنها دو چیز در زندگی، هدف است: یکی آنکه به چیزی که می خواهید برسید، دوم آنکه از آن لذّت ببری. خردمندان به مرحلهٔ دوم این هدف می رسند.» Afterthoughts (1931), 'Life and Human Nature'. -> لوگان اسمیت
• «تنها زندگی که ما آن را خوب می شناسیم، همان است که اختیاردارِ نهایی آن هستم. تنها تجربه ای که ما می توانیم به آن استناد کنیم، همان است که ما شخصاً آن را تحمّل یا مشاهده کرده ایم.» Where the Bluebird sings to the lmonade springs -> والاس استگنر
• «زندگی گواراست و مرگ آسودگی؛ جابه جایی میانِ این دو، رنج آور است.» -> آیزاک آسیموف
• «کافی است زندگی دیگری برای خود بیانگارید تا قلب تان همچنان بتپد.» در The Music of Chance -> پل استر
• «زندگی زیباست، امّا شکل ندارد. کارِ هنر، شکل دادن به زندگی است.» از «فرهنگ گفته های طنزآمیز، نشر فرهنگ معاصر» چاپ ۱۳۸۸، ش 1359 -> ژان آنوئی
• «زندگی شیرین است. هر صبح که از خواب بیدار می شوم، شکر خدا می کنم. من دوست ندارم از دنیا بروم.» «باور کنید اگر ساده زندگی کنید راحت نفس می کشید.» -> منوچهر آذری
• «زندگی مبارزه ای دائم بین فرد بودن و عضوی از جامعه بودن است.» خاطرات کاملاً واقعی یک سرخ پوست پاره وقت -> شرمن الکسی
• «زندگی، داستانِ درازِ خستگی است.» -> ساموئل باتلر
• «مسلماً زندگی لذت های خودش را دارد، اما برای هر کسی به نوعی. طبیعی است که وقتی زاویه نگاه و حساسیت آدم فراتر از مسایل شخصی خودش و دایره کوچک ارتباطات نزدیکش باشد، همه وقایع و موقعیت های بیرونی می تواند تأثیرگذار در حال و احوالش باشد.» -> رخشان بنی اعتماد
• «زندگی، پیچیدگی بر سادگی است.» -> مرید برغوثی
• «دنیای دیگری را در ذهن خویش بیافرین و آن را برای زندگی خود زیباتر بساز.» -> ری بردبری
• «در عشق زیستن بزرگترین نبرد زندگی است. عشق بیش از هر تلاش انسانی دیگر، یا هر احساس عاطفی دیگر، نیاز به ظرافت، انعطاف پذیری، حساسیت، درک، پذیرش، شکیبایی و تحمل و دانش و قدرت دارد.» بدون منبع -> لئو بوسکالیا
• «حیات در علم است و راحت در معرفت و رزق در ذکر.»• بازنویسی: «زندگی در علم است و آسودگی در دانستن و روزی در به یادآوری خدا.» -> بایزید بسطامی
• «به نظر من تنبلی و بیکاری گناه بزرگی است. شما تنها یک بار فرصت دارید به دنیا بیائید و یک بار فرصت دارید زندگی کنید و بهتر است در زندگی خود کاری بکنید. نیاز به کار و معاشرت با دیگران دارید و کسانی که این کار را نمی کنند دچار همان غرور شده اند.» -> دن براون
• «در بعضی از سطوح نادانی و جهالت قطعاً سعادت و خوشی محسوب می شود. دانستن حقایق اطراف همیشه با زحمت و تحمل سختی ها همراه بوده است. وقتی دنیای واقعی اطرافتان را درک کنید همیشه نگرانی ها و تفکر دربارهٔ آینده و سرنوشت بیشتر می شود.» -> دن براون
• «انسان نمی تواند تصمیم بگیرد چگونه یا چه وقت بمیرد. چیزی که انسان می تواند تصمیم بگیرد این است که اکنون چگونه زندگی کند.» Daybreak 1968 -> جوآن بائز
• «ارزش زندگی هرکسی به اندازهٔ ارزش ورزیدن او به زندگی دیگران با واسطه های عشق، دوستی، آزردگی و دلسوزی است.» -> سیمون دو بووار
• «بعضی وقتها فکر می کنم این زندگی است که ما را انتخاب می کند، در حالی که ما این جا نشسته ایم و خیال می کنیم این ماییم که داریم کشتی را هدایت می کنیم، در صورتی که ما فقط وسیله ای هستیم برای تقسیم بندی پیچیدهٔ زندگی.» عشق در زمستان آغاز می شود -> سایمون ون بوی
• «آنچه در هر لحظهٔ زندگی نیاز داریم، پایان بخشیدن به دنیای کهنه و آغاز دنیایی نو است.» The Beginning and the End (1947). -> نیکلای بردیایف
• «اگر به درستی از ظرفیت روحی و فکری خود استفاده کنیم و با این نیرو ارتباط برقرار کنیم شاهد اعجازهایی در زندگی خود خواهیم شد.» -> یوهان هانریش پستالوزی
• «اگر قرار بود زندگی را در یک کلمه تعریف کنم، تعریف من این بود:زندگی آفرینش است.» بولتن آکادمی پزشکی نیویورک، جلد پنجم، سال ۱۹۲۸ -> کلود برنارد
• اگر شما در زندگی، حساب همه رخدادهای بدی را که شاید پیش بیاید بکنید، به این نتیجه خواهید رسید که بهتر است دست به هیچ کاری نزنید.» «شانس، با نشستن در یک گوشه و انتظار کشیدن، به سراغ آدم نمی آید؛ بلکه آن را باید با حرکت و استقبال از خطر به دست آورد.» در بر بال عقاب ها، فصل چهارم، بخش ۳ -> راس پرو
• «باید درک کنیم که همه آنچیزی هایی که هستیم چه از نظر فیزیکی و چه روحی باید با هم ترکیب شوند تا ما را از فرصت زندگی یی که در زمان حال داریم آگاه کنند. ما نمی توانیم به شیوه دیگری زندگی کنیم.» -> اینگرید بتانکورت
• «تاریخ یک چیز است و زندگی فردی ما یک چیز دیگر. قرن ما قرنِ وحشتناکی بوده است، از غم انگیزترین دوران حیات تاریخ بشر، امّا زندگی های ما کم و بیش همان است که همیشه بوده. زندگی های خصوصی، تاریخ نیست. در جریان هر رویداد بزرگ جهانی، تاریخ پیوسته دگرگون می شود. اما مردم زندگی شان را می کنند، سرِ کار می روند، عاشق می شوند، مریض می شوند، می میرند، دوست می یابند، لحظه های غم و شادی و این ها، هیچ یک از این ها ربطی به تاریخ ندارد. یا ممکن است تأثیر اندکی داشته باشد.» گفتگو با آلفرد مک آدام، نشر شده در «بررسی کتاب (ویژه هنر و ادبیات)»، شماره 30، زمستان 1377 -> اکتاویو پاز
• «تاریخ چشم اندازِ ماست، یا دکورِ ما و در بستر آن زندگی می کنیم. امّا درام واقعی و نیز کمدی واقعی، درون ما جریان دارد و به نظرم می توان همین سخن را دربارة کسی که در سدة پنجم می زیسته یا کسی که در یک سدة آتی خواهد زیست، گفت. زندگی، تاریخی نیست، چیزی است بیشتر شبیهِ طبیعت.» گفتگو با آلفرد مک آدام، نشر شده در «بررسی کتاب (ویژه هنر و ادبیات)»، شماره 30، زمستان 1377 -> اکتاویو پاز
• «در هنر هم مانند زندگی فقط آزادی و ترقی است.» بدون منبع -> لودویگ فان بتهوون
• «زندگی زود می گذرد، و عمرِ هر کس پس از چند سال سپری می شود، ولی چه لذّتی از این بالاتر که انسان فکر کند در آن مدّتی که زنده بود و در روی زمین به سر بُرده است، یک عنصرِ مفید و یک خدمتگزار به جامعه و تمدن بوده است.» خطاب به دانشجویان و فارغ التحصیلان ایرانی و ایرانیان مقیمِ آلمان، 8/3/1346 -> محمدرضا پهلوی
• «زندگی واقعی، آن زندگی است که خود را نه به سرسپردگی بسپارد و نه به ارضای غرایز اولیه. حیاتی که در آن سوژه خود را به مثابه سوژه برمی سازد. من چهار حوزه می شناسم که حقیقت در آنها خود را عیان می کند، همان هایی که من چهار رویه برساختن حقیقت نامیده ام: هنر، عشق، سیاست و علم. خواست من از جوان ها این است که در این چهار شرط سیر کنند: با هنر در تمام اشکالش مواجه شوند؛ در عشق وفادارانه وارد شوند و برای مدتی طولانی بمانند؛ و در عمل سیاسیِ ساختن جهانی عادلانه، جهانی غیر از آنچه هست، مشارکت ورزند؛ و تا این اندازه از علم بی خبر نباشند، آن را به دست تکنولوژی یا سرمایه نسپارند.» -> آلن بدیو
• «زندگی دشوار است. این حقیقتِ بزرگی است؛ یکی از بزرگترین حقایق. حقیقت بزرگی است؛ چون، وقتی ما واقعاً این حقیقت را در می یابیم، از آن درمی گذریم. وقتی به واقع بدانیم که زندگی دشوار است، وقتی واقعاً آن را درک کنیم و بپذیریم، آن گاه زندگی دیگر دشوار نیست. چون وقتی پذیرفته شد، این واقعیّت که زندگی دشوار است، دیگر اهمیّتی ندارد.» -> مورگان اسکات پک
• «زندگی آمیزهٔ غم ها و شادی ها، لذت ها و دردهاست، ولی بی دردی، بدترین دردهاست. لذت زندگی را در بی خبری و عافیت طلبی پیداکردن، زندگی باطل است.» -> رخشان بنی اعتماد
• «دوست دارم افرادی که در بطن جامعه زندگی می کنند با هر عقیده ای به شرط اینکه ملون نباشند پای عقایدشان بایستند.» -> هانیه توسلی
• «تغییر، فقط یک چیز لازم برای زندگی نیست، خود زندگی است.»ترجمه های دیگر: «دگرگونی ها تنها یک چیز بایسته برای زندگی نیست، خود زندگی است.»• -> الوین تافلر
• «به امید اینکه زندگی ام چنگی به دل بزند تصمیم گرفته ام خاطراتم را بنویسم، بلکه زندگی ام روی کاغذ جالب تر جلوه کند.» از «فرهنگ گفته های طنزآمیز» -> سو تاونسند
• «انسان نمی تواند به تنهایی و برای خود زندگی کند، این مرگ است نه زندگی.» -> لئو تولستوی
• «به هنگام عزیمت و در دقایق حساس زندگی، انسان هایی که توانایی بررسیِ اعمالِ خویش را دارند به اراده ای قوی دست می یابند.»بدون منبع -> لئو تولستوی
• «در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفته اند.» بدون منبع -> لئو تولستوی
• «تصور این موضوع که سرنوشت بشر می تواند با تدابیر عقلانی، تغییر مسیر یابد و راه صواب را در پیش گیرد، زندگی را به معنی واقعی ناممکن می سازد.» بدون منبع -> لئو تولستوی
• «تنها هدف زندگی، رسیدن به سعادت و کسب لذت است. رسیدن به لذت و خوشی هدفی است شایسته و درخورِ حیات. بخشش، صلیب، فداکاری، همه در راستای رسیدن به لذت و خوشحالی قرار گرفته اند.» بدون منبع -> لئو تولستوی
• «بگذار تا زندگی ات چون رقصی آرام بر گوشه های زمان باشد، همچون قطره شبنمی بر کنارهٔ یک برگ…» -> رابیندرانات تاگور
• «کسی که حس زندگی نداشته باشد نمی تواند به اعمالش معنی بدهد.» -> اتوره گوتی تدسکی
• «زندگی جنگل است، آن را بکاو!»• ترجمه های دیگر: «زندگی چنان جنگلی است که باید آن را کاوید.» «زندگی جنگل است، آن را بکاو/کشف کن/بگرد.»از فیلم؛ -> جو، کثیف، ۲۰۰۱
• «زمان شما محدود است، پس این زمان محدود را با زندگی بر اساس اعتقادات و نگرش دیگران هدر ندهید.» -> استیو جابز
• «به عقیدهٔ ما، بشر یک میلیون اشتباه ندارد، بلکه تنها و تنها، یک اشتباه مرتکب شده است و آن این است که: هدف و ایده آل زندگی خود را نمی داند.». تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی -> محمدتقی جعفری
• «جهان بسیار گسترده است و برای ما معلوم نیست که افق جهان کجاست! به نظر من، افق جهان نهایت ندارد. مفهوم این سخن آن نیست که یک هستی لایتناهی را از اول تصور می کنم، بلکه به این معناست که مرتب افق هایی جدید کشف می شود. وقتی افق های جدید کشف می شود، تجربه من از جهانی که با آن می زیم، این خواهد بود که زندگی، یک چیزِ افق نامحدود است و شما هر اندازه بروید، افق همچنان باز می شود. وقتی شخصی وارد یک دریا می شود، در ابتدا، دریا یک افق دارد که به فرض دو کیلومتر آن طرف تر است؛ ولی وقتی می رود به وسط دریا می رسد، می بیند بیکران است. به هر سو که نگاه می کند، آب می یابد. تجربه زندگی، چنین تجربه ای است و چون چنین است، من تنها نمی زیم بلکه با یک پیرامون در محیط نامحدود از نظر افق می زیم، زندگی معنابخش است، چون معنا در جایی بسته می شود – و به وجود نمی آید و پوچی حاصل می شود – که انسان به بن بست برسد...» -> محمد مجتهد شبستری
• «از زندگی نترس. باور داشته باش که زندگی ارزش زیستن دارد و ایمان توست که کمکت می کند تا واقعیت را بسازی.» -> هنری جیمز
• «در جوانی معلمی داشتم که به رحمت خدا رفت. او می گفت زندگی یعنی ...»پیروز حناچی در مصاحبه با روزنامهٔ شرق: «۱۸ ژوئن ۲۰۱۷/ ۲۸ خرداد ۱۳۹۶» -> امید و حرکت
• «آن چنان برای دنیایت تلاش کن که گویا همیشه زنده خواهی ماند، و چنان برای آخرتت تلاش کن که گویا فردا خواهی مُرد.»• ترجمه های دیگر: در امرِ دنیای خود چنان باش که گویی برای همیشه زنده خواهی بود، و در امورِ آخرت چنان رفتار کن که گویی فردا از دنیا خواهی رفت.» -> حسن بن علی
• «تلفیق علم با ارزش هاست که زندگی را ارزشمند می کند.» ۴ آوریل ۲۰۱۷/ ۱۵ فروردین ۱۳۹۶؛ «در جمع اعضای هیأت علمی دانشگاه ها» -> محمد خاتمی
• «اینکه بتوانی با خوشنودی به گذشتهٔ زندگی ات بنگری، مانند این است که دوبار زیسته ای.»• ترجمه دیگر: «توانا بودن در نگریستن با خوشنودی به گذشته، بمانند زیستنِ دوباره است.» «اینکه قادر باشی با رضایت به گذشتهٔ زندگی خود نگاه کنی، مثل این می ماند که دو بار زندگی کنی.» -> جبران خلیل
• «زندگی یعنی پژوهش و فهمیدن چیزی جدید.» «احساس اجبار به فداکاری، لازمه زندگی است.» «هنر، چاشنی زندگی است.» «عشق زندگی را به شیوش می آورد.» -> محمود حسابی
• «زندگیام عالی است، حتی وقتی عالی نباشد.» -> الن دی جنرس
• «خودآگاهی بر زندگی بالاتر از خود زندگی است.»• ترجمه های دیگر: «آگاهی بر زندگی بالاتر از خودِ زندگی است.» در رؤیای آدم مضحک، جلد پنجم، 1877 -> فیودور داستایفسکی
• «در زندگی هم باید آدم ها را آزاد گذاشت تا خودشان راه و مسیر درست را پیدا کنند. این نکته بسیار مهمی است که آزادی را در اختیار آدم ها بگذاریم، تا جایی که احساس کنند با محدودیت های غیر منطقی روبرو نیستند. آدم ها و بازیگران باید اشتباه کنند و از این اشتباهات، پند لازم را بگیرند .» -> رابرت دنیرو
• «تا آنگاه که نیازمند یادگیری هستی، جویندهٔ دانش باش؛ این معنای همهٔ زندگی ات است». -> هنری داهرتی
• «انسان نتیجهٔ نحوهٔ اندیشیدنش است. حال که زندگی ما را به مبارزه طلبیده، باید خود را مجهز کنیم و همه چیز را از نو بسازیم. در این راه آنچه بیش از همه اهمیت دارد، همانا هدفمند بودن زندگی انسان است. در باور من، هر سختی تجربه و درسی است که باید از آن آموخت. انسان هدفمند، نه ناامید می شود، نه از مبارزه بازمی ایستد. کسی که در مقابل شماست، و او را شخص موفقی می دانید، کسی است که خود را مدیون زخم های زندگی می داند و آنها را سپاس می دارد. فراموش نکنیم که هیچ سیاهی مطلق نیست و در هر سفیدی نقطه ای از سیاهی است.» -> ایران درودی
• «دشوارترین امور زندگی کردن نیست؟ چه قدر دشوار است زندگی کردن!» در نون نوشتن -> محمود دولت آبادی
• «ما در کارهایی که انجام می دهیم – اعم از شخصی یا اجتماعی- اگر هدفمان ساختن خودمان باشد، برنده هستیم. مهم نیست چه اتفاقی می افتد، اصل این است که ما به دنبال ساختن خودمان و یافتن حقیقت باشیم و در نهایت سرمایه ای برای زندگی جاودانه مان جمع کنیم.» «در مصاحبه با روزنامهٔ شرق»؛ چاپ ۱۲ فوریه ۲۰۱۳/ ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ -> محمدعلی رامین
• «نمی توانی بر آینده ات سروری کنی اگر همچنان بردهٔ گذشته ات هستی.» -> ریحانا
• «در زندگی قضایای الهامبخش برای سال های در پیش وجود دارد.» -> مایا زنقول
• «از هیچ کس نمی خواهم که برای من زندگی کند و من هم برای کسی زندگی نخواهم کرد.» در داستان سرود -> آین رند
• «لذت زندگی چیزی جز تعاون و کمک کردن به دیگران نیست و لذت دستگیری از مردم از هر لذتی بالاتر است.» -> حسن روحانی
• «پیچیده ترین مسائل زندگی مدرن از ادعای فرد برای حفظ استقلال و فردیت هستی خویش در برابر نیروهای سهمگین اجتماعی و میراث تاریخی و فرهنگ برونی و فن زندگی ناشی می شود.» «کلان شهر و حیات ذهنی» -> گئورگ زیمل
• «در روزهای بدی زندگی می کنیم؛ روزهایی که ارزش هر چیزی با پول مشخص می شود؛ روزهایی که آموزش ما، بهداشت و درمان ما و حتی انسانیت ما با پول خریدوفروش می شود. چرا به این نقطه رسیده ایم؟» -> لیلی رشیدی
• «انسان ها در طول زندگی شان خیلی وقت ها در شرایطی قرار می گیرند که تمایل دارند از خلوت خود فرار کنند، شما که مقابل من نشسته اید خودتان نیستید، نمی توانید باشید، جلوی پدر و مادرتان نیز «خود» اصلی تان نیستید، انسان تنها در خلوت خود می تواند یک تعریف خاص از خود ارائه دهد، تعریفی خالص از تمام زشتی ها، خوبی ها و بدی هایشان، اخلاقیات چیزی است که در تمامی جوامع باید پذیرفته شود و اتفاقی که این وسط ایجاد می شود نظم واحدی است که در زندگی شکل می گیرد، شما برای این که بتوانید در جامعه زندگی کنید و زندگی خوبی داشته باشید، باید آن نظم عمومی و کلی را رعایت کنید و آن یک اخلاق کلی است، باید حواستان به این باشد که چه حرفی را کجا می زنید، پس انسان باید خود رعایت کند که جمع را به هم نریزد، جامعه اش را به هم نریزد؛ ولی انسان می تواند عصیانگر باشد یا خیلی زاویه های سیاه دیگر را در ذهن و فکر و رفتار خود داشته باشد .» -> مصطفی زمانی
• «دوستی گل می کارد در زندگی.» -> می زیاده
• «زندگی مانند رقصیدن است. اگر رقص جای بزرگی داشته باشی، مردم بسیاری خواهند رقصید. وقتی ریتم را عوض کنی، برخی عصبانی می شوند، اما زندگی همیشه در حال عوض شدن است.». -> دون میگوئل روئیز
• «زندگیِ خوب با روابط خوب ساخته شده است… فرصت ها بی پایان اند، می تواند چیزی به سادگی وقت گذارنی با مردم، برپایی یک زندگی یا رابطهٔ نو با یکدیگر با بیرون رفتنِ شبانه یا قدم زدن یا صحبت پس از سال ها با عضوی از خانواده تان باشد…» -> رابرت والدینگر
• «زندگی بر پایهٔ دلیریِ فرد، گسترده یا خُرد می گردد.»• ترجمه های دیگر: «زندگی از روی شجاعتِ فرد، بسط داده می شود یا کوچک می گردد.» -> آنا نین
• «زندگی پژواک است. هرچه بفرستی، برمی گردد. هرچه بکاری، می دِرَوی. هرچه دهی، می گیری. آنچه که شما در دیگران می ببینید، در خودتان نیز هست.»• ترجمه های دیگر: «زندگی انعکاس صداست، هرچه بیرون دهی همان را می گیری…»، See You at the Top, (2000) -> زیگ زیگلار
• «زندگی بازبینی نشده، ارزشِ زیستن ندارد.»• ترجمه های دیگر: «زندگی بدون تحقیق و جستار ارزش زیستن ندارد»، The unexamined life is not worth living -> سقراط
• «روزها می گذرد، زندگی رشد می کند و شاخه ها بیرون می زند؛ سرنوشت ها (تقدیرها) در افق گرد می آیند.» در «الحرافیش» -> نجیب محفوظ
• «زندگی درد را به من شناساند، عشق را به من آموخت، شور وشیدایی خلاقیت را به من داد و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازهٔ عشقی است که ایثار می کند.» «نوع نگاه ما به زندگی است که بر توان های ما می افزاید.»، -> ایران درودی
• «مسلماً زندگی لذت های خودش را دارد، اما برای هر کسی به نوعی. طبیعی است که وقتی زاویه نگاه و حساسیت آدم فراتر از مسایل شخصی خودش و دایره کوچک ارتباطات نزدیکش باشد، همه وقایع و موقعیت های بیرونی می تواند تأثیرگذار در حال و احوالش باشد.»• «زندگی آمیزهٔ غم ها و شادی ها، لذت ها و دردهاست، ولی بی دردی، بدترین دردهاست. لذت زندگی را در بی خبری و عافیت طلبی پیداکردن، زندگی باطل است.» -> رخشان بنی اعتماد
• «زندگی شکننده است، با اینحال با سرسختی مبارزه نمودن طبیعی است.» کوهسار جان سال ۱۹۸۹ فصل ۸۰ صفحهٔ 503 -> گائو شینگجیان
• «زندگی احتمالاًعشق و نفرتی است که به طور دائم به هم گره خورده است.» کوهسار جان سال ۱۹۸۹، فصل ۱۲ صفحهٔ 70 -> گائو شینگجیان
• «زندگی دربارهٔ خودیافتن نیست، دربارهٔ خودساختن است.»

واژه نامه بختیاریکا

ماهشت؛ زِهِشت

جدول کلمات

زیست

پیشنهاد کاربران

به نظرم یکمی خیلی سخت کلمه هار معنی میکننین

حیات
دوره ای که در دنیا و در جهان دیگر زندگی میکنیم


زندگی یا زیست یا حیات یعنی فاصلهٔ میان تولد تا مرگ موجود زنده، پس از تولد شروع به رشد و تکامل می کند و در نهایت، به واسطهٔ مرگ، این روند متوقف می گردد. [۱][۲]
در برخی ادیان، زندگی پس از مرگ نیز تعریف شده است. زندگی می تواند از دید مادی و معنوی جدا شود.
اعمال حیاتی [ویرایش]
تنفس مهمترین عامل حیاتی است. بعد از آن خوردن و آشامیدن عمل حیاتی محسوب می شوند. جریان خون - رشد و نمو - تولید مثل و. . نیز جزئی از اعمال حیاتی مشترک در بسیاری از موجودات زنده هستند
پانویس [ویرایش]
↑ #^ ب Koshland جونیور، دانیل E. ( ۲۰۰۲ مارس ۲۲ ) . «ستون هفت تن از زندگی»: علوم ۲۹۵ ( ۵، ۵۶۳ ) ۲۲۱۵ - ۲۲۱۶. doi: ۱۰٫۱۱۲۶/science. ۱۰۶۸۴۸۹. PMID ۱۱، ۹۱۰، ۰۹۲. http://www. sciencemag. org/cgi/content/full/۲۹۵/۵۵۶۳/۲۲۱۵. Retrieved ۲۰۰۹ - ۰۵ - ۲۵. راهنما ۲۰۰۹/۰۵/۲۵.
↑ #^ آمریکایی میراث فرهنگ لغت به زبان انگلیسی، نسخه ۴th، منتشر شده توسط هوتون Mifflin شرکت، از طریق:Answers. com
از ویکی پدیا
همچنین:
Life ( cf. biota ) is a characteristic that distinguishes objects that have signaling and self - sustaining processes ( i. e. , living organisms ) from those that do not, [1][2] either because such functions have ceased ( death ) , or else because they lack such functions and are classified as inanimate. [3][4] Biology is the science concerned with the study of life.
Living organisms undergo metabolism, maintain homeostasis, possess a capacity to grow, respond to stimuli, reproduce and, through natural selection, adapt to their environment in successive generations. More complex living organisms can communicate through various means. [1][5] A diverse array of living organisms ( life forms ) can be found in the biosphere on Earth, and the properties common to these organisms—plants, animals, fungi, protists, archaea, and bacteria—are a carbon - and water - based cellular form with complex organization and heritable genetic information.
In philosophy and religion, the conception of life and its nature varies. Both offer interpretations as to how life relates to existence and consciousness, and both touch on many related issues, including life stance, purpose, conception of a god or gods, a soul or an afterlife.
Contents [hide]
1 Early theories about life
1. 1 Materialism
1. 2 Hylomorphism
1. 3 Vitalism
2 Definitions
2. 1 Biology
2. 2 Biophysics
2. 3 Living systems theories
3 Origin
4 Conditions for life
4. 1 Range of tolerance
4. 2 Extremophiles
4. 3 Chemical element requirements
5 Classification of life
6 Extraterrestrial life
7 Death
7. 1 Extinction
7. 2 Fossils
8 See also
9 Notes
10 References
11 Further reading
12 External links
Early theories about life
Materialism
Plant life
Herds of zebra and impala gathering on the Maasai Mara plain
An aerial photo of microbial mats around the Grand Prismatic Spring of Yellowstone National Park
Some of the earliest theories of life were materialist, holding that all that exists is matter, and that all life is merely a complex form or arrangement of matter. Empedocles ( 430 BC ) argued that every thing in the universe is made up of a combination of four eternal "elements" or "roots of all": earth, water, air, and fire. All change is explained by the arrangement and rearrangement of these four elements. The various forms of life are caused by an appropriate mixture of elements. For example, growth in plants is explained by the natural downward movement of earth and the natural upward movement of fire. [6]
Democritus ( 460 BC ) , the disciple of Leucippus, thought that the essential characteristic of life is having a soul ( psyche ) . In common with other ancient writers, he used the term to mean the principle of living things that causes them to function as a living thing. He thought the soul was composed of fire atoms, because of the apparent connection between life and heat, and because fire moves. [7] He also suggested that humans originally lived like animals, gradually developing communities to help one another, originating language, and developing crafts and agriculture. [8]
In the scientific revolution of the 17th century, mechanistic ideas were revived by philosophers like Descartes.
Hylomorphism
Hylomorphism is the theory ( originating with Aristotle ( 322 BC ) ) that all things are a combination of matter and form. Aristotle was one of the first ancient writers to approach the subject of life in a scientific way. Biology was one of his main interests, and there is extensive biological material in his extant writings. According to him, all things in the material universe have both matter and form. The form of a living thing is its soul ( Greek psyche, Latin anima ) . There are three kinds of souls: the "vegetative soul" of plants, which causes them to grow and decay and nourish themselves, but does not cause motion and sensation; the "animal soul" which causes animals to move and feel; and the rational soul which is the source of consciousness and rea . . .

live

معاش

زندگی ترامه ای است که عشق می سراید و نشاط زندگی همان عشق است است که به خرکت در آمده است . عشق و شادیآور زندگی هنگامی نصیبتان می شود که آتش عشق را گرامی بداربد و بیامو زید همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید

زندگی یعنی لحظه و اکنون و دیدن حیات حقیقی و آب زندگی یعنی آگاهی در لحظه

مترادفش = هست - تعیش - حیات - زندگانی - زیستی
مخالفش = مرگ - نابودی

عملیاتی است ما بین تولد تا . . . مرگ .

زندگی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "زندگی " می نویسد : ( ( زندگی در پهلوی ریخت زندگیه zindagīh به کار می رفته است . ) )
( ( خور و خواب و آرام جوید همی،
وز آن زندگی کام جوید همی . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 195 )


زندگی با زنده بودن فرق دارد
زنده بودن یعنی خوردن اشامیدن خوابیدن و راه رفتن و چیز هایی که در این ها خلاصه میشه. . .
اما زندگی یعنی تلاش برای لذت بردن از لحظه لحظه ثانیه ها ، استفاده و دریافت کوچکترین زمان . . .
زندگی همچون اب در لیوانی ترک خورده است . . .
بخوری تموم میشه نخوری حروم میشه پس از ان لذت ببر


زنگی یعنی
کارایی که ما تا موقع مرگ انجام می دهیم که ممکن است گاهی از ان لذت ببریم یاگاهی . . . . . . .
گاهی اوقات فکر میکنی که با مرگ عزیزت زندگیت را از دست میدهی .
ولی آدم باید زندگی کندچه بسا زندگی برای ان تلخ باشد

ژین

زندگی؟: ) به نظر من زندگی دو روز هس همیشه دنبال کاری باش که دوس داری انجام بدی عاشق شو بچه دار شو پدر شو مادر شو دنبال مال دنیا نباش حرس نزن به حرف مردم اهمیت نده مگر اون ها میخوام زندگی و آینده ی ترو بسازن پس جوری زندگی کن که همیشه خوشحال و سالم باشی همیشه تو زندگی کاری کن که دوس داری حتی اگه اشتباه باشه🖐🏿💗

زندگی
پهلوی: zindagih ( زیندَگی ) در زبان تاتی و تالشی هنوز به همین صورت تلفظ می شود.

Life

زندگی به انگلیسی چه جوری نوشت میشه

معنا و مفهوم زندگی به نظر من لذت بردن می باشد. لذت بردن هم درجات مختلف و بی شماری دارد. زندگی بطور کلی بر دو نوع است؛ یکی مطلق و بدون آغاز و پایان که به خداوند متعال به عنوان کل تعلق دارد و دیگری نسبی و جزئی و محدود و موقتی و دارای آغاز ها و پایان های بی شمار . این زندگی های نسبی به موجودات زنده و افراد انسانی تعلق دارند به عنوان اجزای کل. کل در سفر بینهایت به سر می برد و این سفر همانطوریکه از نامش پیداست هرگز به پایان نمی رسد. این سفر مکانی نیست یعنی هیچ موجود زنده و غیر زنده ای از این جهان به جهانی دیگر منتقل نمی شود بلکه زمانی است و تحول از یک حالت و سامان یا نظم کلی به یک حالت و نظم کلی دیگری. محتوای این جهان یا عالم شهودی دارای یک عمر کلی می باشد که به دهر کیهانی معروف و برابر است با فاصله زمانی وقوع دو مه بانگ متوالی. کیهان به عنوان کل دارای تولدها و مرگ های بیشمار است که هر بار با وقوع یک مه بانگ و آغاز انبساط متولد می شود و در آخرین لحظه انقباض مجدد، می میرد. سلسله حیات های موجودات زنده همیشه در بطن و همراه با تسلسل حیات های کلی کیهانی می باشند. زندگی های کلی کیهانی و زندگی های موجودات زنده هر بار در فواصل زمانی کاملا معین ( همیشه برابر با طول عمر کلی کیهان ) تکرار می گردند، اما نه بطور صددرصد مثل حیات قبلی بلکه همیشه در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح پیشین. سلسله حیات های دنیوی در پایان سیر و سلوک خویش بسوی کمال در معاد دوباره به حالت نظام احسن آفرینش اولیه مبدئی باز میگردند و حیات های دنیوی به حیات های بهشتی در سطح کمال ایده آل منجر می گردند و کلیه افراد انسانی بدون استثناء به نهایت لذت و شادی و خرّمی و صلح و صفا و سلامتی و زیبایی و خوبی و هنر و دانایی و توانایی می رسند و دوباره با خود و خداوند بطور کامل آشنا میگردند و بدون پیری و فرسودگی و میرایی آن حیات بهشتی را به سر می برند و پس از آن، محتوای کیهان دوباره بر اثر انقباض نزول می باید و سفر بعدی و سلسله طویل حیات های دنیوی دوباره آغاز میگردد و آنهم در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح سلسله حیات های دنیوی پیشین و الا آخر بدون هیچگونه پایانی. تعیین طول عمر حیات ها و یا دهر های بیشمار بهشتی که همگی در طول سفر بینهایت ( نه سفر به بینهایت ) برابر می باشند، خارج از توان معرفت دینی و استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و ذوق و شوق و کشف و شهود عرفانی و شناخت علمی می باشد و فقط خداوند متعال به آنها علم و آگاهی کامل دارد. دو نکته بسیار مهم در این زمینه این اند، یکی اینکه انسان در طول سفر بینهایت هرگز از قبر بر انگیخته نمی شود بلکه همیشه دوباره از مادر متولد می گردد و آنهم هربار در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح قبلی و دیگری اینکه انسان هیچگاه توسط خداوند متعال مورد استنطاق و مؤاخذه و بازپرسی و بازجوئی و ملامت و سرزنش قرار نمیگیرد و به عذاب جهنمی محکوم نمی گردد. زیرا در پهنه هستی و وجود نامتناهی و بیکران و بینهایت خداوند متعال هیچ جهنم دیگری وجود ندارد غیر از جهنم های مه بانگی که در طول سفر بینهایت تعداد آنها در این جهان و در کلیه جهان های موازی و مساوی و بیشمار موجود در اطراف آن ، باهم برابر و بیشمار خواهند بود. نکته مهم دیگر این است که پس از فرا رسیدن لحظه مرگ ، مکانیزم درک گذر زمان بطور کامل مختل می گردد و درست به همین دلیل خواب ژرف و بسیار طولانی مرگ ( که همیشه برابر با حاصلضرب عدد 7 در طول عمر کلی کیهان خواهد بود ) از دیدگاه خفته مردگان به یک ثانیه تقلیل می یابد. اگر خواننده گرامی سوال کرد که چرا 7 بار و نه 1 بار طول عمر کلی کیهان ؟ پاسخ به این سوال ساده نیست و بیان آن در این فرصت کوتاه مقدور نیست. اما می توان در همین سایت به بحث هفت آسمان مراجعه نمود.

موجودی را زنده می نامیم که دارای استعداد خود حرکتی و خود تصمیم گیری باشد. در ادبیات فارسی از واژه جاندار هم استفاده می شود. یکی از مهمترین سوال های انسان از باستان تاکنون این بوده است که ما از کجا آمده ایم و به کجا میرویم و این آمدن و رفتن ما بهر چیست؟ حکیم خیام این سوالات را در قالب رباعی و به زبان شعر بسیار زیبا و گیرا سروده است. هاوکینگ دانشمند فقید انگلیسی از خود و شنونده پرسیده است که چرا همه چیز هست و چرا همه چیز نیست ؟ اقوام باستان عامل حیات بخش در وجود موجودات زنده را روان می دانسته و به تعلق گرفتن روان در لحظه بسته شده نطفه و جدایی آن در لحظه مرگ باور داشته اند که به حلول روان معروف است. واژه روح توسط ادیان ابراهیمی از طریق داستان خلقت آدم و حوا وارد ادبیات جهان گردیده است. واژه جان به عنوان عامل حیات بخش گویا فقط در ادبیات فارسی موجود است و در ادبیات اقوام دیگر معادلی ندارد. مساله جدایی روح و روان و جان و تعلق گرفتن آنها به نطفه و جدایی آنها در لحظه مرگ از بدن مادی هنوز بطور حقیقی و روشن و منطبق بر واقعیت عینی حل و ختم نگردیده است ، لذا در این زمینه به تحقیق و پژوهش های عمیق تری نیاز هست. از طرفی دیگر ادیان ابراهیمی به ما می آموزند که انسان تنها دارای یک حیات دنیوی و یک سرنوشت جنسی به شکل یا مرد و یا زن و یک نفس یا یک خود و یا یک من می باشد. این حیات دنیوی پس از مرگ به حیات برزخی با پادش های موقت بهشتی و جهنمی تبدیل و بعدا به دو حیات جاودانه بهشتی و جهنمی منجر می گردد. طوریکه می دانیم باور دینی نه قابل اثبات می باشد و نه قابل رد. اما پیشوایان و مراجع تقلید ادیان توحیدی بر این باورند که محتوای کتب دینی از طرف خداوند متعال در قالب وحی به بنیان گذاران ادیان و مخترعین یوغ های سبک و سنگین شرایع دینی ابلاغ گردیده و حقایق مطلق می باشند و جالب تر اینکه هرکدام از آنان فقط دین و کتاب دینی خودرا کامل و حقیقی می پندارند و محتوای کتب دینی دیگران را تحریف شده. در این رابطه چیزی که مسلّم و بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد و می توان با خیال راحت و اطمینان خاطر به آن باور داشت این است که اگر پیشوایان و مراجع تقلید دینی این ادیان و مذاهب نه در آسیا و اروپا بلکه در بین اسکی مو ها در آلاسکا متولد می شدند، دیگر چنین ادعاها یی را نمی کردند. علم فیزیک هم به انسان می آموزد که تنها خمیر مایه واحد و یگانه این کیهان و یا جهان فیزیکی و یا این عالم شهودی انرژی می باشد. بعضی عارفان دینی این خمیر مایه واحد و یگانه را عشق می دانند. اگر حقیقتا عشق خمیر مایه اولیه یا ازلی عالم شهودی باشد، باید اصل هم ارزی عشق و انرژی به زبان ریاضی قابل فرمول بندی باشد. به این معنا که عشق و انرژی قابل تبدیل بهمدیگر باشند و برای این کار باید در قدم اول ثابت طبیعی تناسب اصل هم ارزی کشف شود. درست همانطور که ثابت تناسب اصل هم ارزی جرم و انرژی برابر با c بتوان 2 می باشد. برای این کشف باید عنصر عشق مثل یک کمیت فیزیکی قابل اندازه گیری باشد که نیست. در مورد روح و ماده هم به همین ترتیب. اصل هم ارزی روح و ماده زمانی به زبان ریاضی قابل فرمولبندی خواهد بود که ثابت طبیعی تناسب کشف شود و آنهم زمانی امکان پذیر می شود که روح مثل ماده قابل اندازه گیری باشد که نیست. حال تکلیف چیست و چه باید کرد ؟
شاید بهترین راه این باشد که از صبر مطلق و بیکران خداوند تقلید و پیروی کنیم و منتظر بمانیم که در آینده های دور دست شناخت و دانش علمی آنقدر گسترده گردد و جهانشمول شود که باور های دینی به تدریج در ذهن و زبان و خط انسان رنگ به بازند و بطور کامل محو گردند. اما از طرفی دیگر می دانیم و آگاه هستیم که پیشوایان و مراجع تقلید دینی آرزوی جهانی شدن دین و مذهب خودرا در دل و سر می پرورانند و خودرا جانشین و خلیفه خداوند و یا پدر آسمانی روی زمین می پندارند و سعی و کوشش آنان این است که به حاکمیت مطلق برسند و تربیت و هدایت بشر را در قبضه خود در آورند. حاکمیت مطلقه دین مسیحیت در طی قرون وسطا ( وسطی ) در اروپا بهترین مثال در این زمینه می باشد و طوریکه میدانیم دین اسلام حدود شش قرن و نیم جوان تر از دین مسیحی است و شاید پیشوایان و مراجع تقلید این دین آرزوی پا گذاشتن جای پای پیشوایان و مراجع تقلید دین مسیحیت را در دل و سر خویش می پرورانند و در صدد دستیابی به حاکمیت مطلقه در سرزمین های اسلامی می باشند. این حقیر راه صبر و مدارا را برگزیده ام و با این وجود در صدد حل مسئله می باشم، حداقل برای فرد خودم. پس از زیر رو و سبک و سنگین کردن فراوان مفاهیم ماده ؛ روح ؛ روان ؛ جان ؛ نفس یا من یا خود ؛ تولد و مرگ ؛ حیات به این نتیجه نهایی رسیده ام که نه تنها روح بلکه ماده هم با یک سهم مساوی با روح ، امر خداوند متعال می باشد و نه امر شیطان . نه تنها روح و ماده بلکه هر چیز که هست و نیست همگی امر خداوند متعال می باشند و از این حد و مرز هم عبور کرده و به این نتیجه رسیده ام که غیر از خداوند سبحان و متعال هیچ چیز دیگری وجود ندارد. زیرا اگر یک چیز دیگری ولو به ریزی و ناچیزی یک اتم غیر از خداوند وجود داشته باشد، آن چیز با حد ناچیز و ناتوان خویش، نامتناهی و بیکران و بینهایت بودن هستی و وجود خداوند را زیر سوال خواهد برد و این مفاهیم توصیفی را بیرون از مرز و محیط و محدوده ناچیز وجود خویش به نیمه متناهی و نیمه بیکرانی و نیمه بینهایت تبدیل خواهد کرد. این حقیر به فرمولبندی توحید دینی به زبان عربی در قالب عبارت 《 لا اله الا الله به معنای خدایی دیگر غیر از الله وجود ندارد 》 احترام کامل دارم ، اما فرمول بندی خودم از توحید حقیقی و واقعی عبارت است از : نه تنها خدایی دیگر بلکه هیچ چیزی غیر از خدا و جود ندارد. پنداشتن و یا باور به اینکه خداوند متعال خارج از عالم شهودی یا جهان فیزیکی و جدا از آن و در ورای آن قرار و سکونت و ماوا دارد، نشانه بارز و آشکار ثنویت یا دو گانه اندیشی می باشد و نه نشانه توحید. زیرا اگر خداوند متعال بیرون و جدا از جهان باشد، آنگاه نامتناهی بودن و بیکرانی و بینهایت بودن هستی و وجود وی بی معنی خواهند گردید. همچنین اگر عالم غیب در ورای عالم شهود و جدا از آن وجود داشته باشد، دیگر نمیتواند بیکران و بینهایت باشد و خیلی مثال های ساده دیگر از این قبیل . همچنین به این نتیجه رسیده ام که انسان تنها دارای یک سرنوشت جنسی به شکل 《 یا مرد و یا زن 》 نمی باشد بلکه 5 نوع سرنوشت جنسی و یا پنج سکه جنسی دو رویه. همچنین افراد انسانی تنها دارای یک من یا یک خود و یا یک نفس مجرد نیستند بلکه 10 تا من یا خود و یا نفس مجرد. به این معنا که هر فرد انسانی در نظام احسن آفرینش مبداء از 10 انسان آفریده شده است، مشتمل بر 5 آدم و 5 حوای خودی. بر اساس این دو حقیقت انسان بر خلاف باور ادیان ابراهیمی تنها دارای یک حیات دنیوی نمی باشد بلکه حیات های بیشمار دنیوی با درجات مختلف تکاملی بین دو سرحد؛ یکی نهایت نقصان یا امکان اخَس و دیگری نهایت کمال یا امکان اشرف و این دو سر حد محصور و محدود اند بین دو نظام احسن آفرینش مبداء و معاد که هردو یکی و واحد و یگانه می باشند. طبق باور این حقیر ماده و روح یک دوقطبی نوسانگر را تشکیل داده اند که محتوای کل جهان یا کیهان را در بر دارد. قطبین این نوسانگر غیر قابل تفکیک و جدایی از همدیگر می باشند بلکه از استعداد و قابلیت تبدیل بهمدیگر بر خوردارند. این تبدیل به دو گونه و یا طریق صورت می پذیرد؛ یکی مستقیم و دیگری غیر مستقیم. افزایش و کاهش جمعیت موجودات زنده نباتی و حیوانی و انسانی از نوع تبدیل غیر مستقیم می باشند و تبدیل مستقیم فقط در اولین لحظات وقوع مه بانگ های متوالی و اولین لحظات انبساط های کیهانی به وقوع می پیوندد. در آن لحظات اولیه تصمیم گرفته میشود که کدام یک از این دو قطب به نهایت وسعت و گسترش و بزرگی برسد و دیگری در بطن و پیکره آن به بذر قابل رشد تبدیل گردد. این تصمیمات از پیش با علم و آگاهی و اطمینان مطلق توسط خداوند متعال گرفته شده و مُهر و موم قضا و قدر بر آنها نهاده شده است و هیچ نیرویی نمی تواند خللی در آنها ایجاد کند. تفاوت این گونه مطلق گرایی با مطلق گرایی و سلطه جویی دینی این است که میتواند مورد تائید شناخت و دانش علوم طبیعی و تجربی قرار گیرد. همچنین تولد و مرگ هم یک دوقطبی نوسانگر اند که قطبین آن غیر قابل تفکیک و جدایی از هم دیگر بلکه از استعداد و قابلیت تبدیل بهم و جایگزنی بر خوردار اند. در لحظه بسته شدن نطفه قطب مرگ به نهایت قلت می رسد و به بذر قابل رشد تبدیل می گردد و در زمینه یا بستر قطب مقابل یعنی تولد خانه نشین می شود و در انتظار غلبه و پیروزی بر همزاد و رقیب طبیعی خویش می نشیند. در لحظه فرا رسیدن اجل معلق و یا طبیعی ، بذر قطب مرگ یکباره به نهایت رشد خود می رسد و جای همزاد خویش یعنی قطب تولد را میگیرد و قطب تولد به بذر قابل رشد تبدیل و در زمینه یا بستر مرگ خانه نشین می شود و منتظر غلبه و پیروزی بر همزاد خویش در فرصت مناسب دیگری می ماند. قطب تولد چنین فرصتی را دیگر در این عالم شهودی بدست نمی آورد بلکه در عالم شهودی بعدی که از طریق وقوع مه بانگ بعدی بر اثر نوسان باز و بسته شدن یا انقباض و انبساط محتوای جهان یا کیهان، از نو آفریده می شود. در قرآن یک اشاره شده است که خیلی جالب می باشد و آن اینکه قبل از تولد، مرگ وجود داشته است. مترجمین و مفسرین برجسته قرآن هنوز این معما را حل نکرده اند : یعنی چه که اول مرگ وجود داشته است و تولد از بستر و زمینه مرگ به پیدایش رسیده است ؟ حل صحیح و حقیقی این معما این است که انسان در مبداء یعنی قبل از نزول هستی و آغاز سفر دنیوی دارای حیات بهشتی در سطح کمال ایده آل بوده است و آن حیات ایده آل دیگر وجود ندارد بلکه پس از پایان سلسله طویل حیات های موقت و ناقص دنیوی دوباره در معاد برقرار خواهد گردید و پس از طی آن حیات بهشتی سفر دیگری آغاز میگردد با حالات و کیفیات برتر و مرغوب تر از سلسله حیات دنیوی پیشین یا قبلی و این روند بدون هیچ گونه پایانی خواهد بود که میتوان آنرا 《 سفر بینهایت 》 و نه سفر به بینهایت، نامید و در کلیه جهان های موازی و حقیقی و واقعی و مساوی و بیشمار موجود در اطراف این جهان مساوی و برابر و همسان جاری می باشد. در صورت علاقه بیشتر خواننده گرامی میتواند در همین سایت ارزشمند به جهان های موازی و دنیا های موازی مراجعه نماید. امیدوارم که سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشم.
در پایان یک نکته بسیار مهم: ادیان ابراهیمی بر این باور اند که آدم و حوا به علت گناه از باغ بهشت طرد گردیده و به علت همان گناه هم خود آنان و هم نسل های آندو دچار پدیده پیری و فرسودگی و مرگ گردیده اند و این حقیر بر این باورم که این داستان یک افسانه تخیلی - اوهامی بیش نمی باشد و انسان در طول حیات بهشتی خویش مرتکب هیچگونه گناهی نشده و از بهشت هم رانده نشده است. بهشت باغ نبوده و نیست بلکه برترین سطح کمال ایده آل هستی می باشد و بیکران و هیچ چیزی نمی تواند از آن به بیرون طرد گردد زیرا خارج و یا بیرون ندارد.

در بررسی معنا و مفهوم و هدف زندگی شاید مفیدتر باشد که علاوه بر الفاظ و واژه ها و کلمات و جملات و عبارات از اعداد هم استفاده کنیم. زیرا اعداد در طول زندگی روزمره نقش مهمی را بازی می کنند . به عنوان مثال عدد 20 برای دانش آموزان خیلی جالب تر و دل دلنشین و گیرا تر است از اعداد 10 و 7 درج شده روی کارنامه های ثلث اول و دوم و سوم . اعداد اینقدر مهم بوده اند که یکی از فلاسفه یونان باستان به نام Pythagoras با تلفظ پَی ته گوراز یا پی تا گو راز ( معنی تلفظ اولی : ته یا بنیاد را جستجو کن تا بتوانی راز را بگویی ، معنی تلفظ دوم: پَی یا جستجو کن تا به گفتن راز موفق شوی )
با ترجمه به زبان نیمه عربی - نیمه فارسی فیثاغورث، بر این باور بوده است که سنگ بناها یا آجرهای بنیادی ساختار جهان اعداد می باشند و نه اتم ها. امروز می دانیم که اعداد ( 1 و 0 ) بنیادی ترین واحد های زبان و ادبیات کامپیوتر و علم اینفورماتیک می باشند. بهر حال خیلی از ما انسان ها به این حقیقت دست یافته ایم که زمان های گذشته و آینده وجود ندارند بلکه فقط لحظه حال. زمان گشته لحظه به لحظه توسط لحظه حال پشت سر گذاشته شده و می شود و زمان آینده توسط لحظه حال لحظه به لحظه در حال آمدن است و خواهد آمد. لذا به احتمال قوی و قریب به یقین لحظه حال همان زمان مطلق می باشد و عام ترین نیروی محرکه محتوای کیهان یا عالم شهودی که همه چیز را لحظه به لحظه و بدون وقفه و بطور خستگی ناپذیر و در یک جهت بهمراه خود به سوی آینده حرکت و سوق می دهد. هیچ نیرویی هم قادر نیست که گذر لحظه حال را یک لحظه متوقف نماید یا جهت حرکت آنرا بسوی گذشته باز گرداند و یا یک لحظه سرعت آنرا بسوی آینده شتاب بخشد. هیچ چیزی هم نمیتواند از لحظه حال سبقت بگیرد و زودتر از چیزهای دیگر قدم به عرصه آینده بگذارد و هیچ چیزی هم نمیتواند از گذر لحظه حال عقب بماند و پشت سر لحظه حال در گذشته باقی بماند. کلیه اتفاقاتی که در گوشه و کناره های عالم شهودی در لحظه حال رُخ می دهند بطور مطلقا همزمان اتفاق می افتند. اما انتقال و رد و بدل اطلاعات مربوط به این اتفاقات نمیتوانند بطور همزمان از محل و منطقه ای به محل و منطقه ای دیگر صورت پذیرند بلکه فقط با سرعت نور. شاید تا حالا از خود پرسیده باشید که طول زمانی لحظه حال چقدر می باشد؟ خوشبختانه پاسخ این سوال در علم فیزیک داده شده و برابر است با 10 بتوان منهای 43 ثانیه که به زمان پلانک معروف می باشد. اگر این واحد بسیار ریز را معکوس نماییم به عدد 10 بتوان 43 ثانیه خواهیم رسید که برابر با طول زمان کل می باشد، یعنی طول زمانی سفر نزولی - صعودی هستی بین مبداء و معاد. اگر حال و حوصله داشته باشیم می توانیم با استفاده از ماشین حساب مبایل این زمان کل را یک بار بر عدد 60 تقسیم نمائیم و حاصل تقسیم را بار دوم بر عدد 24 و سپس حاصل آنرا بار سوم بر 365 تقسیم کنیم، آنگاه به عدد زیر دست خواهیم یافت:
1 ممیز 9 ضربدر 10 بتوان 37 سال. یعنی عدد 19 و تعداد 36 تا عدد 0 در سمت راست آن باضافه پسوند سال در سمت چپ آن . یا اگر 1 ممیز 9 را گرد نمائیم و آنرا به 2 تبدیل کنیم ، آنگاه میتوان عدد 2 را نوشت و 37 تا 0 سمت راست آن روی یک برگ کاغذ سفید یاد داشت نمود. چطور میتوان این عدد را در قالب کلمات بیان داشت ؟ یک میلیارد دارای 9 تا 0 می باشد و میلیارد در میلیارد دارای 18 تا 0 و میلیارد در میلیارد در میلیارد دارای 27 تا 0 و میلیارد در میلیارد در میلیارد در میلیارد دارای 36 تا 0. لذا بیان این عدد میتواند بطور خلاصه و در قالب عدد و کلمه به شکل زیر نوشته و تلفظ گردد : 20 ضربدر یک میلیارد بتوان 4 . تصور طول زمان کل برای بیشتر ما انسان ها خیلی مشکل می باشد و جالب تر و حیرت انگیز اینکه این زمان کل در طول سفر بینهایت فقط یک بار طی نمی شود بلکه بطور بیشمار و پایان ناپذیر. و شگفت انگیز تر اینکه زمان کل به شکل یک خط راست و پیوسته وجود ندارد که ابتدا یا آغاز آن به مبداء و پایان یا انتهای آن به معاد وصل باشد، بلکه توسط لحظه حال یا زمان مطلق لحظه به لحظه و بتدریج و بطور خستگی ناپذیر طی می شود و آنهم نه به صورت خطی و پیوسته بلکه بطور منقطع و چرخه ای یا حلقه ای و یا دایره وار. طول زمانی هرکدام از این مقاطع یا محیط این چرخ و حلقه و دایره ها همیشه برابر خواهند بود با طول عمر کلی کیهان یعنی فاصله زمانی بین وقوع دو مه بانگ متوالی. حال اگر یک روزی طول عمر کلی کیهان توسط منجمین و کیهان شناسان محاسبه و تعیین گردید، آنگاه می توان زمان کل را بر آن تقسیم نمود و تعداد حیات ها یا زندگی های دنیوی انسان را بطور دقیق بین مبداء و معاد محاسبه نمود و از این طریق به عظمت آفرینش و قدرت و علم و آگاهی خداوند متعال بیشتر پی برد تا اعجاز ها و معجزات بیان شده در کتب به اصطلاح وحیانی دینی.
برای ادامه محاسبات می توان به عنوان مثال و پیش فرض، عمر کلی کیهان ( یا دهر کیهانی ) را برابر با 90 میلیارد سال در نظر گرفت که نیمی از آن یعنی 45 میلیارد سال به فاز انبساط و نیمی دیگر به فاز انقباض مجدد تعلق دارد. در پایان امیدوارم که بازی و محاسبه با اعداد سر خوانندگان گرامی علاقه مند به محسبات، را بدرد نیاورد. این محاسبات و نتایج آنها برای کلیه جهان های حقیقی و واقعی و مساوی و بیشمار و موجود در اطراف این جهان و در پهنه هستی و مکان بیکران و بینهایت خداوند متعال همسان و یکی می باشند.
در طول سفر بینهایت فاصله مکانی بین دو نظام احسن آفرینش مبداء و معاد همیشه برابر با 10 بتوان منهای 35 متر می باشد که در علم فیزیک به طول پلانک معروف است و فاصله زمانی این دو نظام کلی که هردو یکی می باشند و روی هم قرار دارند همیشه برابر است طول زمان کل یا طول سفر مقطعی بین مبداء و معاد.


کلمات دیگر: