کلمه جو
صفحه اصلی

مرگ


مترادف مرگ : ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات ، اجل، زوال، فنا، نابودی، نیستی، هلاک

متضاد مرگ : هستی، حیات

فارسی به انگلیسی

death, decease, demise, dissolution, dying, end, ending, expiration, expiry, fatality, fate, grave, necro-, nothingness, passing, quietus

death


فارسی به عربی

مغادرة , موة

مترادف و متضاد

departure (اسم)
انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق

loss (اسم)
گمراهی، ضلالت، عدم، فقدان، خسارت، زیان، ضرر، خدشه، خسران، مرگ، اتلاف، باخت، خسار

dying (اسم)
خمود، فوت، مرگ

death (اسم)
فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ

decease (اسم)
فوت، مرگ

passing (اسم)
عبور، مرگ، مرور، گذرنده

ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات ≠ هستی


۱. ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات ≠ هستی
۲. اجل
۳. زوال، فنا، نابودی، نیستی، هلاک ≠ حیات


فرهنگ فارسی

نیستی، فنا، موت ، مرگ ارزان: مستحق مرگ، سزاوارکشته شدن، مرگ ارجان و مرگ ارژان هم گفته شده
( اسم ) آب بینی غلیظ خلم .

فرهنگ معین

(مَ ) [ په . ] (اِ. ) مردن ، فوت ، قطع حیات ، از بین رفتن زندگی .

لغت نامه دهخدا

مرگ. [ م َ ] ( اِ ) اسم از مردن.مردن. ( برهان ) ( آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل. ( ناظم الاطباء ). از گیتی رفتن. مقابل زندگی و محیا. درگذشت. فوت. کام. هوش. منیت. میتت. وفات. ابویحیی. اجل. ( دستور اللغة ). ام البلبلا. ام الحنین. ام الدهیم. ام الرقوب. ام قسطل.ام قشعم. ام اللهیم. ام الهتم. ممات. قعص. علق. بنت المنیة. ثکل. جباذ. جدید. جذاب. حتف. حجاف. حلاق. حمام. حمة. حین. خر. خزاع. دبر. دین. ذأفان. ذعفان. ذؤفان. ذوفان. ذئفان. ذیفان. سأم. شعوب. صاعقة. صرفان. صعق. طفن. طلاطل. طلاطلة. طومة. عبول. عجول. عکوب.علاقة. علوق. غتیم. غول. فنقع. فوظ. فیض. فیظ. قاضیة. قتیم. قضی. کفت. لجم العطوس. لزام. لهیم. مقشم. ممات. منون. منی. منیة. موات. موت. میتة. نائمة. نیط. واقعة. وَزوَز. وفاة. همیع. همیغ. یقین :
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فروکردند.
رودکی.
توشه خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آکیش.
رودکی.
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
آنکس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر و جلاب.
ابوطاهر خسروانی.
دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ
که دل تبست و تباه است و دین تباه و تبست.
آغاجی.
وگر کشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار.
دقیقی.
برمرگ پدر گرچه پسردارد سوک
در خاک نهان کندش ماننده پوک.
منجیک.
یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.
منجیک.
گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته.
کسائی.
هر آنکس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین.
فردوسی.
همه مرگ رائیم پیر و جوان
که مرگ است چون شیر و ما آهوان.
فردوسی.
سر پشه و مور تا شیر و کرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ.
فردوسی.
مگر بهره گیرم من از پند خویش
براندیشم از مرگ فرزند خویش.

مرگ . [ م ُ ] (اِ) آب بینی که غلیظ و سطبر باشد و آن را خلم نیز گویند. (جهانگیری ) (از برهان ) (ازآنندراج ). || یک نوع زکام که در اسب عارض گردد و از وی به انسان سرایت کند. (ناظم الاطباء).


مرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منیت . میتت . وفات . ابویحیی . اجل . (دستور اللغة). ام البلبلا. ام الحنین . ام الدهیم . ام الرقوب . ام قسطل .ام قشعم . ام اللهیم . ام الهتم . ممات . قعص . علق . بنت المنیة. ثکل . جباذ. جدید. جذاب . حتف . حجاف . حلاق . حمام . حمة. حین . خر. خزاع . دبر. دین . ذأفان . ذعفان . ذؤفان . ذوفان . ذئفان . ذیفان . سأم . شعوب . صاعقة. صرفان . صعق . طفن . طلاطل . طلاطلة. طومة. عبول . عجول . عکوب .علاقة. علوق . غتیم . غول . فنقع. فوظ. فیض . فیظ. قاضیة. قتیم . قضی . کفت . لجم العطوس . لزام . لهیم . مقشم . ممات . منون . منی . منیة. موات . موت . میتة. نائمة. نیط. واقعة. وَزوَز. وفاة. همیع. همیغ. یقین :
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فروکردند.

رودکی .


توشه ٔ خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آکیش .

رودکی .


هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن .

رودکی .


آنکس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.

ابوشکور.


همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر و جلاب .

ابوطاهر خسروانی .


دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ
که دل تبست و تباه است و دین تباه و تبست .

آغاجی .


وگر کشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار.

دقیقی .


برمرگ پدر گرچه پسردارد سوک
در خاک نهان کندش ماننده ٔ پوک .

منجیک .


یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.

منجیک .


گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته .

کسائی .


هر آنکس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین .

فردوسی .


همه مرگ رائیم پیر و جوان
که مرگ است چون شیر و ما آهوان .

فردوسی .


سر پشه و مور تا شیر و کرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ .

فردوسی .


مگر بهره گیرم من از پند خویش
براندیشم از مرگ فرزند خویش .

فردوسی .


تو شادان دل و مرگ چنگال تیز
نشسته چو شیر ژیان پرستیز.

فردوسی .


دلم ببردی جان هم ببر که مرگ به است
ز زندگانی اندر شماتت دشمن .

فرخی .


به مرگ خداوندش آذار طوس
تبه کرد مرخویش را بر فسوس .

عنصری .


یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان .

عنصری .


جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است . (تاریخ بیهقی ). من رفتم روز جزع نیست و نباید گریست آخر کار آدمی مرگ است . (تاریخ بیهقی ص 356). شمایان پشت برپشت آرید و چنان کنید که مرگ من امشب و فردا پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 356).
چو خواهد بدن مرگ فرجام کار
چه در بزم مردن چه در کارزار.

اسدی .


امید جوان تا بود پیر نیز
به جزمرگ امیدپیران چه چیز.

اسدی .


ای مرگ هر آنجا که رقم برزده ای
آراسته کارها بهم برزده ای .

(از قصص الانبیاء ص 230).


ولیکن چو زنده ست در ما گیا
پس از مرگ ما را امید بقاست .

ناصرخسرو.


ترسیدن مردم ز مرگ دردیست
کان را بجز از علم دین دوا نیست .

ناصرخسرو.


بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش
چوتیز کرد بر او مرگ چنگ و دندان را.

ناصرخسرو.


از مرگ بتر صحبت نااهل بود.

خواجه عبداﷲ انصاری .


مرگ به دان که نیاز به همسران . (فارسنامه ).
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ .

سنائی .


مرد را ازاجل کند تاسه
مرگ با بددل است همکاسه .

سنائی .


مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگ همسایه واعظ تو بس است .

سنائی .


مرگ چون موم نرم خواهد کرد
تن ما گر ز سنگ و سندان است .

ادیب صابر.


ز بی نوائی مشتاق آتش مرگم
چوآن کسی که به آب حیات شد مشتاق .

خاقانی .


خوانی است جهان و زهر لقمه
خوابی است حیات و مرگ تعبیر.

خاقانی .


چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی
که مرگ خر بود سگ را عروسی .

نظامی .


همان به کاین نصیحت یاد گیریم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم .

نظامی .


ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد
یعنی او از اصل این رزبوی برد.

مولوی .


مرده گردم خویش بسپارم به آب
مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب .

مولوی .


مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی
این چنین فرموده ما را مصطفی .

مولوی .


مادر ار گوید ترا مرگ تو باد
مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد.

مولوی .


مرا به مرگ عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست .

سعدی .


نشنیدی حدیث خواجه ٔ بلخ
مرگ بهتر ز زندگانی تلخ .

سعدی .


واعظت مرگ همنشینان بس
اوستادت فراق اینان بس .

اوحدی .


بمیر ای بی خبر گر می توانی
به مرگی کان به است از زندگانی .

پوریای ولی .


به مرگ اختیاری میر باری
که مرگ اضطراری نیست کاری .

پوریای ولی .


خصم را گوپیش تیغش جوشن و خفتان مپوش
مرگ راکی چاره هرگز جوشن و خفتان کند.

قاآنی .


مرگ سهراب نهانی بود از مرگ هجیر
گرچه زخمش به تن از تیغ گوپیلتن است .

قاآنی (دیوان ص 45 و ص 39 چ سنگی ).


تیره شد پیش من روز روشن
مرگ بهتر که دشنام دشمن .

بدیع الزمان فروزانفر (از امثال و حکم دهخدا).


أحمر؛ مرگ سخت . (دهار). اخترام ؛ گرفتن کسی را مرگ . (از منتهی الارب ). تذراف ، تذرفة، تذریف ؛ مشرف گردانیدن کسی را برمرگ . (از منتهی الارب ). توق ، توقان ؛ قریب به مرگ رسیدن . (از منتهی الارب ). ذریع؛ مرگ زود. (دهار). ذعوت ؛ مرگ زود و ناگه . زؤام ؛ مرگ شتاب . سکرة؛ سختی مرگ که هوش از مردم ببرد. (دهار). طوفان ؛ مرگ عام . (دهار). عبول ؛ رسیدن کسی را مرگ . (از منتهی الارب ). عذمذم ؛ مرگ بسیار. عسف ؛ دم مرگ . علق ؛ مرگها. قعص ، همیغ؛ مرگ شتاب کش . قلاع ؛ مرگ که به ناگاه بکشد شتر تندرست را. مجفئظ؛ مشرف برمرگ . (منتهی الارب ).
- آواز مرگ ؛ صدای مرگ آواز شکستگی در ظروف سفالین و چینی . صدای خاص شکستگی دادن چینی و بلور در صورتی که در ظاهر آن شکستگی پیدا نیست : این کاسه صدای مرگ میدهد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- به مرگ مردن یا از جهان رفتن ؛ به اجل طبیعی از این جهان رفتن . کشته نشدن : به زمین فارس [ کی قباد ] بمرد به مرگ . (مجمل التواریخ و القصص ). بعد برادرش قباد به عراق اندر به مرگ از جهان بیرون رفت . (مجمل التواریخ والقصص ). هم به زمین پارس به دارالملک اصطخربه مرگ از جهان بیرون رفت . (مجمل التواریخ والقصص ). و از جهان به مرگ خود برفت . (مجمل التواریخ والقصص ).
- به مرگ سپری گشتن ؛ به اجل طبیعی درگذشتن و مردن : به حدود پارس به مرگ سپری گشت . (مجمل التواریخ والقصص ).
- بی مرگ ؛ جاوید. جاویدان .
- خواب مرگ ؛ خواب سنگین .
- دل به مرگ نهادن ؛ به مردن تن در دادن . دل از زندگی برگرفتن . راضی به مردن شدن :
من ایدر همه کار کردم به برگ
به بیچارگی دل نهادم به مرگ .

فردوسی .


- روز مرگ ؛ روز درگذشت . پایان عمر :
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .

ابوشکور.


چوسال جوان برکشد برچهل
غم روز مرگ اندر آید به دل .

فردوسی .


- صدای مرگ دادن چینی و جز آن ؛ آواز مرگ دادن . موئه و ترک داشتن . رجوع به آواز مرگ در همین ترکیبات شود.
- قضای مرگ ؛ اجل محتوم : ری از آن به ما [ مسعود ] داد [ محمود ] تا چون او را قضای مرگ فرا رسد هر کسی بر آنچه داریم اقتصار کنیم . (تاریخ بیهقی ).
- مرگ آمدن کسی را ؛ اجل او فرا رسیدن ، زمانش به سر رسیدن :
چو بهرام دانست کامدش مرگ
نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ .

فردوسی .


تو شاهی همی سازی از خویشتن
که گر مرگت آید نیابی کفن .

فردوسی .


مرگت آمد ای زینب جان به کف مهیاکن
بی حسین شوی امروز فکر روز فرداکن .

(از شبیه خوانی ).


- مرگ تو ؛ به مرگ تو، مرگ من ، به جان خودم ، سوگندی است که خورند و دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرگ طبیعی ؛ اجل طبیعی . (ناظم الاطباء).
- مرگ کسی دیدن ؛ مرادف پشت سر کسی دیدن . (آنندراج ). شاهد و ناظر از میان رفتن کسی بودن :
کی گل ما زرد گردد ز آفت بی شبنمی
گلشن ما مرگ چندین آب نیسان دیده است .

سالک یزدی (از آنندراج ).


- مرگ ماهی ؛ ماهی زهره . (ناظم الاطباء).
- مرگ مصیبت ؛ مرگ توأم با فقر بازماندگان .(یادداشت مرحوم دهخدا). مرگ حق است ، الهی مصیبت نباشد.
- مرگ مفاجا ؛ مرگ مفاجات . مرگ ناگهانی :
تا ابد بادت بقا کاعدات را
بسته ٔ مرگ مفاجا دیده ام .

خاقانی .


- مرگ مفاجات ؛ مرگ مفاجاة. مرگ مفاجا. فجاءة. مرگ ناگهانی : عمروبن عاص مردمان را گفت که این حمص شهری است که اندر او مرگ مفاجات بسیار بود ازین حمص و دمشق بپراکنید و به شهرهای سردسیر روید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
- مرگ موش ؛سم الفار. رجوع به مرگ موش در ردیف خود شود.
- مرگ ناگهان ؛ مرگ ناگهانی . مرگ مفاجات . فجاءة. موت مفاجاة.
- مرگ نداشتن چیزی ؛ سخت بادوام بودن : قالی خوب ایرانی مرگ ندارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرگ نو ؛ فتنه ٔ تازه . (غیاث ) (آنندراج ). مصیبت تازه . غم تازه :
مرگ نوتان مبارک ای اهل حرم
باز آمده ام تا که شما را ببرم .

(از شبیه خوانی ).


- || عشق (غیاث ) (آنندراج ).
- مرگ نومبارک باد ؛ در محلی گویند که فتنه ٔ تازه برپا شود. (غیاث ) (آنندراج ) :
زدی نرگس به جام لاله چشمک
که غم را مرگ نو بادا مبارک .

زلالی (از آنندراج ).


- مرگ و میر ؛ از اتباع است : الهی مرگ و میر نباشد باقی چیزها درست می شود.
- مرگ و میر عمومی ؛ مرگ عام .
- مرگ و میری ؛ مرگ عام .
- منشور مرگ ؛ فرمان مردن :
به سر برشده خاک و خون خود و ترگ
به کف تیغشان گشته منشور مرگ .

اسدی (گرشاسب نامه ص 225).


- ناگهان مرگ ؛ مرگ مفاجا. مرگی که انتظار وقوع آن نمیرود :
یکی ناگهان مرگ بود این نه خرد
که کس در جهان این گمانی نبرد.

فردوسی .


- امثال :
مرگ برای او و گلابی برای بیمار ؛ بسیار بدبخت است . (امثال و حکم دهخدا).
مرگ یک بار(یا یک دفعه ) شیون یک بار (یا یک دفعه )؛ مصیبتی ناگزیر هرچه زودتر واقع شود بهتر است . (امثال و حکم دهخدا).
مرگ به انبوه جشن است . (امثال و حکم دهخدا) :
شوم خودرا بیندازم از آن کوه
که چون جشنی بود مرگ به انبوه .

(ویس و رامین ).


سخنگو سخن سخت پاکیزه راند
که مرگ به انبوه را جشن خواند.

نظامی .


غم مرگ برادر را برادر مرده می داند . (امثال و حکم دهخدا).
|| در اصطلاح عرفا، به معنی خلع البسه ٔ مادی و طرد قیود و علائق دنیوی و توجه به عالم معنوی و فناء در صفات و اسماء و ذات است . (فرهنگ مصطلحات عرفا).

فرهنگ عمید

۱. مردن، موت.
۲. [مجاز] نیستی، فنا.
* مرگ موش: (شیمی ) = آرسنیک
* مرگ ومیر: = مرگامرگ
* مرگ پای آگیش: [قدیمی] مرگ که پاپیچ همه کس شود.

۱. مردن؛ موت.
۲. [مجاز] نیستی؛ فنا.
⟨ مرگ ‌موش: (شیمی) = آرسنیک
⟨ مرگ‌ومیر: = مرگامرگ
⟨ مرگ پای‌آگیش: [قدیمی] مرگ که پاپیچ همه کس شود.


دانشنامه عمومی

مَرگ یا وفات یا درگذشت در زیست شناسی پایان زندگی موجودات زنده و در پزشکی به معنای توقف برگشت ناپذیر علائم حیاتی است. و در متن های دیگر رشته ها، ممکن است به نابودی کامل یک روند، یک وسیله یا یک پدیده اشاره کند.
مرگ طبیعی
اعدام
اتانازی
درگذشت
خودکشی
قربانی کردن
عوامل و شرایط گوناگونی می توانند به مرگ جاندار ها بینجامند از جمله شکار، بیماری، تخریب زیستگاه، پیری، سوء تغذیه و تصادفات. در کشورهای پیشرفته، عامل اصلی مرگ انسان ها، پیری و بیماری های مربوط به کهولت است. در آن کشورها مرگ حیوانات بیشتر در نتیجه کشتار وسیع در کارخانه ها انجام می گیرد تا از گوشت آن ها برای غذای انسان ها استفاده شود.
سنت ها و اعتقادات در رابطه با مرگ، یکی از مهم ترین قسمت های فرهنگ انسان ها محسوب می شود. ضمناً دیدگاه ادیان در مورد مرگ نیز بسیار با اهمیت تلقی می گردد.
با توجه به پیشرفت های روزافزون علم پزشکی، توضیح پدیده مرگ، جزئیات لحظه مرگ و همچنین درک واقعی، پیچیدگی های بیشتری پیدا کرده است.

دانشنامه آزاد فارسی

توقف همۀ اعمال حیاتی موجود زنده. در این وضعیت، مولکول ها و ساختارهای موجود زنده سازماندهی خود را از دست می دهند و مشابه مولکول های غیرزنده می شوند. در پزشکی، زمانی فرد مرده قلمداد می شود که مغز از کنترل اعمال حیاتی بازماند، حتی اگر تنفس و ضربان قلب، به صورت مصنوعی، ادامه یابد. قبلاً مرگ را با مشاهدۀ توقف دایم ضربان قلب تعریف می کردند، ولی ظهور تجهیزات تقویت کنندۀ حیات تعیین زمان مرگ را مشکل کرد. در ۱۹۶۸، سازمان بهداشت جهانی به منظور خارج کردن اندام های زنده در جراحی پیوند قلب مقرر کرد فرد دهندۀ عضو نباید آثاری از رابطۀ مغز ـ تن، فعالیت ماهیچه ای، فشار خون یا توانایی تنفس خودبه خود نشان دهد. بنا به اعتقادات دینی، مثلاً در مذاهب هندو و بودیسم، مرگ مقدمۀ تولدی دوباره است. در اسلام و مسیحیت، مفاهیم روز داوری و بهشت یا دوزخ با مرگ پیوند دارند. آیین یهود بر زندگی پس از مرگ تأکید ندارد، بلکه به بقای افراد از راه فرزندانی تأکید می گذارد که سنت ها را پاس می دارند.
مرگ یاخته ای. جانداران مقادیر فراوانی انرژی برای جلوگیری از شکستن مولکول های پیچیدۀ پیکرشان صرف می کنند. ترمیم و جایگزینی یاخته ها در جانداران پریاخته فرآیندهایی حیاتی اند. به هنگام مرگ، این انرژی در دسترس نیست و ازهم پاشیدگی سازماندهی یاخته ای چاره ناپذیر است. یاخته های منفرد به دو طریق می میرند. بافت مردگی براثر حادثه ایجاد می شود. در این حالت، یاخته براثر مسمومیت، گرما و نبود اکسیژن متورم می شود و انسجامش را از دست می دهد. مرگ برنامه ریزی شده (اپوپتوزیس) نوعی فرآیند کنترل شدۀ زیست شناختی است که طی آن، یاخته کوچک می شود و یاخته های مجاور اجزای آن را هضم می کنند. ازدست دادن دم در نوزاد قورباغه از این جمله است. زیست شناسان برای توجیه مرگ با مشکل روبه رویند. اگر پروتئین ها، مولکول های پیچیدۀ دیگر، و کل یاخته می توانند ترمیم یا جایگزین شوند، چرا جانداران پریاخته می میرند؟ مطلوب ترین توجیه این امر توصیف تکاملی است. جانداران باید بمیرند تا جا برای افراد جدیدی باز شود که بر اثر تولید مثل جنسی ممکن است تا حدودی نسبت به نسل قبلی مقاوم تر باشند. بیشتر محیط ها دایم، ولی به کندی تغییر می کنند و جانداران بی این دگرگونی نمی توانند در برابر این تغییرات سازش یابند. فلاسفۀ اسلامی به واسطۀ قبول نفس برای موجودات جاندار، علت های زیر را جهت مرگ موجودات به ویژه انسان بیان داشته اند: ۱. توقف قوۀ رشد و تغذیه به جهت محدودیت آن ها از حیث مادّی بودن؛ ۲. ازبین رفتن رطوبت غریزی به واسطۀ غلبۀ حرارت که موجب متصلّب شدن اعضاء می شود؛ ۳. عدم تکافوی اجزای ایجاد شده به جای اجزای ازبین رفته، که این امر به واسطۀ تحلیل قوا است. در ادلۀ فوق که مانع ازجمع با یکدیگر نیز نیستند، دلیل اصلی مرگ، پدیده ای طبیعی دانسته شده، ولی در ادلّۀ زیر از جهت غایت شناختی به مسئله نظر شده است: ۴. عدم تکافوی مادّه برای خلقت مجدد انواع، چرا که در این صورت باید در زمین محدود انواع نامحدود به وجود آید؛ ۵. بدون مرگ، ستمگران تا قیامت باقی می بودند؛ ۶. بدون مرگ پرهیزکاران پاداش نمی یافتند زیرا اینان از فواید دنیایی برای سعادت غیردنیایی چشم پوشیده اند. ملاصدرا این ادله را ضعیف دانسته و دلیل اصلی مرگ را حرکت جوهری عالم شمرده است. در باور وی نفوس در سیر کمالی خویش به نقطه ای می رسند که باید از عالم مادّه مفارقت کنند و این مفارقت با مرگ حاصل می شود. پدیدۀ مرگ از حیث ظهور خارجی یا طبیعی است یا اخترامی، مرگ طبیعی به واسطۀ یکی از ادلۀ پیشین است و مرگ اخترامی درپی حادثه ای غیرطبیعی، مانند تصادف و قتل.

نقل قول ها

مرگ در زیست شناسی پایان زندگی موجودات زنده است. در معانی دیگر، به قطع و نابودی کامل یک روند یا یک پدیده اشاره می کند.
• «هیچ کس نمی داند که فردا چه به دست می آورد، و هیچ کس نمی داند که در کدامین سرزمین می میرد». سوره ۳۱ لقمان، آیه ۳۴ -> قرآن
• «آدمی چون بمیرد مردم گویند: «چه وانهاد؟» و فرشتگان گویند: «چه پیش فرستاد؟». نهج البلاغه، خطبه، ۲۰۳ -> علی بن ابی طالب
• «مرگ خواهنده ای شتابنده است، و آن کس که بر جای است، از دستش نرود، و آن که گریزنده است از آن نرهد. گرامی ترین مرگ ها، کشته شدن در راهِ خداست.... هزار مرتبه شمشیر خوردن بر من آسان تر است تا در بستر مردن..» نهج البلاغه، خطبه ۱۲۳ -> علی بن ابی طالب
• «مرگ را ورطه هایی است دشوارتر از آنچه بتوان وصف کرد، یا در میزان دل های مردم دنیا توان آورد». نهج البلاغه، خطبه، ۲۲۱ -> علی بن ابی طالب
• «پیوند عشق حقیقی حتی با مرگ گسیخته نمی شود، چه رسد به دوری.» -> ولتر
• «تنها مرگ است که دروغ نمی گوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می کند. ما بچهٔ مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات می دهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا می زند و به سوی خودش می خواند.» -> صادق هدایت، بوف کور
• «دوست داشت او را شکلاتی بپیچند، عین مرده های زیادی که طی این مدت در تخت بغلی مرده بودند. اول لباس هایشان را در می آوردند، حلقه طلا، گوشواره ها و النگوها را در پاکتی می گذاشتند و بعد سراغ دندان ها می رفتند، تا اگر مصنوعی بود وسط راه مرده حواسش پرت نشود و آن را قورت ندهد. بعد نوبت پنبه ها بود که سوراخ های بدن را می پوشاند تا .»منیرو روانی پور، کنیزو -> جانی که در رفته دوباره پشیمان نشود و سر جای اولش برنگردد
• «زندگی هر چه پوچ تر باشد مرگ تحمل ناپذیرتر می شود.» -> منسوب به ژان پل سارتر
• افسوس که نیچه مرد و ندید که خدا هنوز زنده است.مهریزی• «مردن کافی نیست باید به موقع مرد.» -> منسوب به ژان پل سارتر
• «مهم نیست مرگ کجا و کی به سراغ من می آیدمهم اینست که وقتی می آید من آنجا نباشم» -> وودی آلن
• «یک شاعر در بیست و یک سالگی می میرد، یک انقلابی یا یک ستاره راک در بیست و چهار سالگی. اما بعد از گذشتن از آن سن فکر می کنی همه چیز روبه راه است، فکر می کنی توانسته ای از منحنی مرگ انسان بگذری و از تونل بیرون بیایی.» -> هاروکی موراکامی، فاجعه معدن در نیویورک
• «تو را می باید که از تنهایی آکنده شوی• «آن که به کمال رسیده است، فاتحانه به مرگ خویش می میرد و چنین مرگی، بهین مرگ است.» -> نیچه
• «تنها سعادتمند، کسی است که چشم به جهان نگشوده به خواب مرگ فرو رود.» -> ارنست همینگوی
• «هر جنبنده ای که بر روی زمین است، مرگ را ناخوش می دارد. و اگر به چشم خرد بنگرد، راحتی بزرگ در مرگ است.» کشکول -> شیخ بهائی
• «به یاد آورد هنگامی را که در برابرِ خانواده ات در بسترِ مرگ افتاده ای، در حالی که نه پزشکی مرگ را می تواند از تو بازدارد، و نه دوستی می تواند برایت سودمند باشد.» نزهة الناظر، ص 141 -> علی هادی
• «برای راحت مردن باید پول زیاد خرج کرد.» -> ساموئل باتلر
• «ملتی که از مرگ نمی ترسد هرگز نخواهد مرد.»• «چه حادثه عجیبی است. باید بروی و هیچگاه باز نگردی.» -> جان میلتون
• «با هر نفسی که مرد از سینه برمی آورد گامی به سوی مرگ برمی دارد.» -> علی بن ابی طالب
• «مرگ یک خواب بی رویاست.» -> برنارد شاو
• «زندگی مردم را در یک سطح قرار می دهد و مرگ افراد برجسته را هویدا می گرداند.» -> برنارد شاو
• «مرگ جز یکبار نمی آید ولی ترس فرا رسیدن آن در طول عمر آدمی را زجر می دهد.» -> لابرویر
• «بهترین نوع مرگ برای من مرگیست که مرد در آغوش زنی بمیرد.» -> موپوسان
• «حقیر شمردن مرگ یکی از فضائل اخلاقیست.» -> مونتنیه
• «گرانبهاترین اندیشه ها، اندیشه درباره زندگی است نه مرگ.» -> باروخ اسپینوزا
• «مرگ مثل خورشید است، کسی نمی تواند بدان چشم دوزد.» -> لارشفوکو
• «اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ، هنگام مجازات چه حد آرزوی بازگشت به زندگی دارد، آنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری می سازید بهتر می دانستید.» -> بوعلی سینا
• «از یکی از روحانیون شنیدم که می گفت: اختلافی که بین مرفقط در این است که افراد سالخورده به سوی مرگ می شتابند ومرگ به سوی جوانان می آید.» -> مونتنیه
• «بگذارید زندگی مانند گل های تابستان ومرگ مانند برگ های پاییز زیبا باشد.» -> تاگور
• «مرگ پدر و مادر ابداً اتفاقی فراموش شدنی نیست... وقتی پدر می میرد مثل این می ماند که دنده ای از پشتت برداشته اند. جای خالی اش همیشه حس می شود. اما وقتی مادر فوت می کند مثل این است که قسمتی از روحت را با خودش می برد... یک اتفاق هایی در زندگی فراموش شدنی نیستند اما ناچاریم به خاطر عزیزانی که زنده اند و به خاطر ادامه زندگی از سوگ بیرون بیاییم.» -> بهمن فرمان آرا
• «من خیلی دوست دارم در یاد مردم بمانم. احساس می کنم زمانی که پس از مرگتان در یادها می مانید، بسیار طولانی تر از زمانی است که زیسته اید.»، ۶ ژوئن ۲۰۱۸، -> ایلی صعب
• طریقت سامورایی، استوار بر مرگ است. آن گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. این که بگوییم مردن بدون رسیدن به هدف خود، مرگی بی ارزش است، راهی است سبکسرانه، برای پیچیده کردن موضوع. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته ای لزومی هم ندارد به هدف خود برسی. همهٔ ما زندگی را دوست می داریم و تا حد زیادی منطق خود را برمبنای آنچه دوست می داریم بنا می کنیم. اما دست نیازیدن به اهداف خود و ادامه دادن به زندگی، بزدلی است. این یک خط باریک خطرناک است. مردن بدون رسیدن به هدف خود، مرگی بی ارزش و کوته نظرانه است. اما چه باک! شرمی در آن نیست. جوهرهٔ طریقت سامورایی همین است. اگر کسی بتواند هر روز و شب با روشن ساختن قلب خویش با این واقعیت، چنان زندگی کند که گویی جسمش مرده است، به آزادی حاصل از طریقت سامورایی خواهد رسید؛ زندگی اش بی سرزنش خواهد بود و در کار خویش موفق خواهد شد.• مرد واقعی به پیروزی و شکست نمی اندیشد. او بی باکانه به سوی مرگی جنون آسا هجوم می برد.• هیچ چیز همانند آراستگی نیست. حتی اگر بدانی که ممکن است، امروز به خاک افتی و قاطعانه پذیرای مرگی گریزناپذیر باشی؛ ولی اگر با ظاهری ناآراسته کشته شوی، فقدان آمادگی خویش را برای مرگ نشان داده ای و دشمن تو را کوچک خواهد شمرد و زبون به نظر خواهی رسید. عزم خویش را استوار به مردن در میدان نبرد ساختن، خویش را پیشاپیش مرده انگاشتن، به کار خود مشغول بودن و سروکار داشتن با فنون رزم؛ اینست زندگی سامورایی و نباید هیچ احساس شرمندگی در آن وجود داشته باشد. فردی که از پیش، مهیای مرگ گریزناپذیر نباشد، مرگی ناخوشایند را برای خود رقم خواهد زد؛ اما اگر پیشاپیش آمادهٔ مرگ باشد، چگونه می توان بر او خرده گرفت؟• افراد حسابگر فرومایه اند. حسابگر مرگ را زیان و زندگی را سود می شمارد. از این رو چنین انسانی دوست ندارد بمیرد و چنین است که فرومایه می شود.• امیر نائوشیگه گفت: «طریقت سامورایی در ازجان گذشتگی است. ده مرد یا بیشتر نمی توانند چنین انسانی را از پای درآورند. عقل عادی نمی تواند کارهای بزرگ انجام دهد. مجنون شو و از جان گذشته. در طریقت سامورایی اگر انسان تنها به عقل خویش اتکا کند، عقب می ماند. نه به وفاداری نیاز است و نه به پارسایی. در این طریقت فقط باید از جان گذشت. وفاداری و پارسایی خود در دل ازجان گذشتگی است.»• باید مصمم باشی تا اگر در میدان نبرد کشته شدی، بدنت رو به دشمن باشد.• از آن جا که روحیهٔ سامورایی حتی پس از مرگ او نیز خود را نشان می دهد، به دشمن پشت کردن در میدان نبرد، سبب سرافکندگی اوست.• یک بار با چونه تومو در امتداد جاده قدم می زدیم که او گفت: «آیا انسان ها عروسک های خیمه شب بازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسان ها از تارهای نخ آویخته نشده اند، باز می توانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش می کنند.»• طریقت سامورایی، هر صبح، تمرین مرگ است و در نظر گرفتن این که آیا مرگ او این جاست یا آن جا و تصور کردن شیوه های مختلف مردن و ذهن خود را بر مرگ استوار داشتن، هر چند این کار بسیار دشوار است؛ اما اگر انسان اراده کند، امکان پذیر است.• حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات زندگی «نیتا یوشیسادا» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی می داشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین می افتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ می توان چنین کارهایی کرد. اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کین توز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمی میرد.• انسان ها چه نجیب زاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریک اند و آن این که همگان روزی می میرند. همه می دانیم که روزی می میریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش می کنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند می دانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر می کنیم همگی پیش از ما می میرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که می میرد. مرگ، راهی بس طولانی به نظر می رسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بی ارزش است و تنها به لطیفه ای در یک رؤیا می ماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که مرگ در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.• این جهان را رؤیایی بیش، ندانستن دیدگاه خوبی است. وقتی شما چیزی نظیر کابوس می بینید، بیدار می شوید و به خود می گویید، تنها یک رؤیا بود. گفته اند، جهانی که در آن زندگی می کنیم، هیچ فرقی با رؤیا ندارد.• چند سال پیش، جلسهٔ سوتراخوانی در جیسوین کاواکامی برگزار شد. پنج یا شش مرد از اهالی کنیاماچی و منطقه تاشیرو نیز به این مراسم رفته بودند و در راه بازگشت مدتی را به باده نوشی گذراندند. در بین آنها مردی از مریدان کیزوکا کیوزایمون نیز بود که بنا به دلایلی دعوت دوستان خود را به باده نوشی رد کرد و پیش از شامگاهان به خانه بازگشت. اما بقیه، ساعتی بعد با چند مرد درگیر شدند و همه را کشتند. مرید کیوزایمون اواخر شب از این مطلب خبردار شد و سریعاً به نزد دوستان خود بازگشت. به جزئیات ماجرا گوش داد و سپس گفت: «فکر می کنم بالاخره شما باید شرح ماجرایی بدهید. در هنگام نوشتن شرح ماجرا شما باید بگویید، من هم همراه شما بودم و در کشتن آنها دست داشتم. من هم هنگام بازگشت به کیوزایمون همین چیزها را خواهم گفت. چون این درگیری مربوط به همهٔ ماست، من هم باید مثل شما با مجازات مرگ روبه رو شوم و این عمیق ترین خواستهٔ من است؛ زیرا حتی اگر به امیر خود توضیح دهم که من زود به خانه بازگشتم، باز هم حرف مرا حقیقت نمی پندارد. کیو زایمون همیشه مردی سختگیر بوده است و حتی اگر بازجویان، مرا از مجازات تبرئه کنند؛ ولی امیر مرا به دلیل بزدلی، مجبور به مرگ در برابر چشمان خویش خواهد کرد. به همین خاطر، مردن با بدنامی گریختن از محل درگیری، بسیار شرم آور است. از آن جا که مرگ سرنوشت همهٔ ماست، من دوست دارم با جرم کشتن یک مرد بمیرم. اگر با این خواستهٔ من موافقت نکنید همین جا شکم خود را خواهم درید.» دوستان و همراهان وی که چارهٔ دیگری نمی دیدند، با خواستهٔ وی موافقت کردند. بعداً و در خلال تحقیقات، هر چند ماجرا به شرح فوق توضیح داده شد، عیان شد که سامورایی جوان زودتر از حادثه به خانه بازگشته است. همهٔ بازجویان تحت تأثیر قرار گرفتند و به واقع مرد را تحسین کردند.• گفته اند توکوناگا کیچیزائمون فقید همواره گلایه می کرد: «آن قدر پیر شده ام که اگر نبردی صورت گیرد، دیگر نمی توانم هیچ کاری انجام دهم؛ اما هنوز دوست دارم، هنگام حمله به خیل صفوف دشمن کشته شوم. شرم آور است، کاری انجام ندادن و در بستر خویش مردن.»• یاماموتو جینمون، هشتاد ساله بود که بیمار شد. لحظه ای به نظر رسید در شرف آه کشیدن است و یک نفر به او گفت، «اگر ناله کنی احساسی بهتری خواهی داشت، ادامه بده.» اما جینمون جواب داد، «مسئله این نیست. یاماموتو را همه کس می شناسد و من در تمام زندگی ام چهرهٔ خوبی از خود نشان داده ام. برازنده نیست که اجازه دهم، در این دم واپسین مردم صدای ناله های مرا بشنوند.» گفته شده است که تا به پایان آهی از او شنیده نشد.• یکی از پسران موری مونبئی، درگیر نزاعی شد و دیرهنگام، زخمی به خانه بازگشت. پدرش پرسید، «با دشمنت چه کردی» پسرش پاسخ داد، «کشتمش.» وقتی مونبئی پرسید، «ضربهٔ نهایی را وارد کردی؟» پسرش پاسخ داد، «البته ضربه وارد شد.» آن گاه مونانی گفت، «تو قطعاً کارت را به خوبی انجام داده ای و چیزی نیست که بابت آن تأسف خورد. حال، حتی اگر فرار کنی بالاخره مجبور خواهی شد دست به سپوکه بزنی، وقتی حالت بهتر شد، سپوکه کن و به جای آن که با دستان دیگری بمیری، می توانی با دستان پدرت بمیری.» پدر اندکی بعد به کایشوکای پسر خویش بدل شد.• مردی به نام تاکاگی با سه کشاورز در محلهٔ خود بگومگو کرد. آن سه او را در گندمزار به سختی کتک زدند و مرد، مغموم به خانه بازگشت. زنش با دیدن او گفت، «مگر از یاد برده است که باید چون یک سامورایی بمیرد؟» مرد پاسخ داد، «مسلماً نه» و بعد زن گفت، «در هر حال یک مرد، تنها یک بار می میرد. راه های مردن بسیار است: مردن از بیماری، کشته شدن در جنگ، سپوکه یا اعدام شدن با دستهای بسته. برای من رنج آور است که ببینم تو به خواری می میری.» زن از خانه خارج شد و زود بازآمد. بچه ها را خواباند. مشعلی برافروخت و جامه ای برای نبرد پوشید و شوهر خویش را گفت، «دیدم که این سه کشاورز در جایی گرد آمده اند. اینک وقت مناسبی است.» با این جمله، هر دو از خانه خارج شدند و شوهر جلودار بود، مشعل ها را برافروختند و شمشیرهای کوچک خود از نیام بیرون کشیدند. برق آسا وارد خانهٔ حریفان شدند و آن ها را متفرق ساختند. ضربات شان عمیق بود. دو مرد را از پای انداختند و سومی را به شدت زخمی ساختند. پس از این ماجرا شوهر آن زن محکوم به سپوکه شد.• شخصی می گفت، «بر آرامگاه مقدس، شعری دیدم که چنین آغاز می شد: «اگر انسان در قلب خویش طریق صداقت در پیش گیرد؛ هر چند دست به نیایشی نبرد؛ آیا خدایان حامی او نخواهند بود؟» آن گاه گفت، «این طریق صداقت چه طریقتی است؟» مردی دیگر پاسخ وی را این چنین داد، «به نظر می رسد به شعر علاقه مندی، از این رو پاسخ تو را با یک شعر خواهم داد: وقتی که در این جهان همه چیز فریبی بیش نیست؛ تنها مرگ صداقت دارد. می گویند، در زندگی روزمره خود را همچون مردی مرده پنداشتن، همان پیروی از طریق صداقت است.»• کاهن ریویی می گفت: «سامورایی قدیم از فکر مرگ در بستر شرمگین می شد؛ تنها امید او مردن در میدان جنگ بود.»• اگر سامورایی بی توجه و بدون وابستگی به مرگ و زندگی نباشد، به کاری نخواهد آمد. این گفته که «همهٔ توانایی ها از ذهن ریشه می گیرد»، چنان به نظر می رسد که گفته ای مربوط به موجودات ذیشعور است؛ اما حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به مرگ و زندگی است. با چنین اراده ای است که انسان می تواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبط اند.• مردانی که در هنگام مرگ خویش، شهامت داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونه های بسیاری از این دست موجود است؛ اما می توان دریافت کسانی که در زندگی هر روزه با مهارت حرف می زنند و در عین حال در هنگام مرگ برآشفته می شوند، شجاعت واقعی ندارند.• هر روز باید به مرگ گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزه ها و زوبین ها، گلوله ها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، مرگ با برق صاعقه، مردن از پس زلزله ای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا سپوکه پس از مرگ امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بی هیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد. در کلام گذشتگان آمده است که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی، به وادی مرگ خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.• جنگجویان قدیم سبیل می گذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در جنگ کشته شده است، گوش و دماغش را می بریدند و به اردوی خود می بردند و برای آن که آن شخص با یک زن اشتباه گرفته نشود، سبیلش را نیز به همراه بینی اشی می بریدند. در این هنگام اگر بر سر وی سبیل نبود، سر جنگجو را به دور می انداختند، تا با سر یک زن اشتباه نشود. از این رو، سبیل گذاشتن یکی از طریقت های سامورایی ها بود تا بدین سان هیچ گاه سرشان پس از مرگ به دور افکنده نشود. چونه تومو گفته است، «اگر انسان صورت خود را هر روز با آب بشورد، پس از کشته شدن، صورتش رنگ و رخسار خود را از دست نخواهد داد.»• «آدم فقیر مرگش بی صدا است.»• «آدم گدا، مرگش ندارد صدا!»• «آدمی زاد تخم مرگ است.»• «با مرگ دست و پنجه نرم کردن.»• «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود.»• «به تب گرفتن تا به مرگ راضی شدن.»• «پیش از مرگ واویلا.»• «ترس برادر مرگ است.»• «دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب!»• «عمر اگر هزارسال است آخرش مرگ است.»• «مرگ به فقیر و غنی نگاه نکند.»• «مرگ پیر و جوان نمی شناسد.»• «مرگ چاره ندارد.»• «مرگ خبر نمی کند.»• «مرگ خر عروسی سگ است.»• «مرگ را به چشم دیدن.»• «مرگ یکبار، شیون یکبار!»• «ننگ بزرگان و مرگ فقیران صدا ندارد.»• «ننگ امیر و مرگ فقیر صدا ندارد.»• «نوشدارو پس از مرگ سهراب.»• «یا مرگ یا استقلال!»• « چه با رنج باشى چه با تاج و تخت/ببایدت بستن به فرجام رخت.» -> فردوسی
• «اگر مرگ داد است بیداد چیست //زداد اینهمه بانگ و فریاد چیست» -> فردوسی
• «مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست // آینهٔ صافی یقین همرنگ روست» -> مولوی
• «آزمودم، مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است» -> مولوی
• «از دست عدو ناله? من از سر درد است// اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است// جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است// مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است» -> عارف قزوینی
• «ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی» -> مولوی
• «بابط می گفت ماهیی در تـب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چومن قدید گشتم تو کباب// دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب» -> پندار رازی
• «بعد از این لطف تو با ما به چه ماند دانی؟// نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند» -> انوری
• «بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر میزندگی خواهی» -> سنایی
• «بمیر پیش تر از مرگ تا رسی جایی// که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «بمیرد کسی کو ز مادر بزاد// ز خسرو چو یاد آوری تا قباد// ز مادر همه مرگ را زاده ایم// به ناچار گردن بدو داده ایم// نزاید کس الا که مرده شود// به خاک سیه در سپرده شود» -> فردوسی
• «به دارو و درمان جهان گشت راست// که بیماری و مرگ، کس را نکاست» -> فردوسی
• «به نام نکو گر بمیرم رواست// مرا نام باید که تن مرگ راست» -> فردوسی
• «پیامی است از مرگ موی سفید// به بودن چه داری تو چندین امید» -> فردوسی
• «تنهایی از مرگ ناخوش تر است// هرآن کس که تنها بود بی کس است» -> فردوسی
• «جامه? مرگش آسمان دوزد// هرکه اندر زمین ز مادر زاد» -> ایرج میرزا
• «چنان زمرگ بترس از سیه سفیدی موی// که مرد مار گزیده زشکل پیسه رسن» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست// مرا بر دل اندیشه زین باره نیست// مرا بیش از اینزندگانی نبود// زمانه نکاهد نخواهد فزود» -> فردوسی
• «چو خواهی ستایش پس مرگ تو// خرد باید ای نامور برگ تو» -> فردوسی
• «چون زیستن تومرگ تو خواهد بود// نامرده بمیر تا بمانی زنده» -> عطار نیشابوری
• «چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی» -> نظامی
• «خانه ای را که چون تو همسایه است// ده درم سیم بـدعیار ارزد// لکن امیدوار باید بود// که پس از مرگ تو هزار ارزد» -> سعدی
• «خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش// مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند» -> قاآنی شیرازی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مرگ یعنی انتقال از دنیا به آخرت. مرگ از قوانین فراگیر جهان هستی است که همه موجودات طعم آن را خواهند چشید.
مرگ به معنای مردن است و لسان العرب آن را به "ضد حیات" معنا کرده است. برخی مرگ را به معنای "سکون" گرفته اند. التحقیق درباره معنای موت می گوید: مرگ نفی حیات است و حیات در هر چیز به مقتضای خصوصیات وجودیش است. راغب در مفردات مرگ را پنج نوع می شمارد.
مرگ در قرآن
معنای مرگ در قرآن کریم در قالب لفظ های گوناگونی آمده است که از جمله آنها می توان به موارد ذیل اشاره کرد:۱. ماده (م و ت) بیشترین کاربرد معنای مرگ در قرآن کریم را به خود اختصاص داده، ماده موت ۱۶۵ بار در قرآن به کار رفته است.۲. ماده (ق ت ل) مانند:«قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ » «مرگ بر این انسان، چقدر کافر و ناسپاس است!»این ماده در قرآن کریم به معنای مرگ حدودا۱۵۰ً بار به کار رفته است؛ البته این ماده در قرآن کریم ۱۷۰ بار به کار رفته است که برخی از موارد آن به معنای جهاد و... می باشد، نه به معنای مرگ.۳. ماده (ه ل ک) این ماده در قرآن کریم ۶۸ بار به کار رفته است، و در بیشتر موارد به معنای مرگ است؛ مانند:«وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ حَتَّی إِذا هَلَکَ » «پیش از این یوسف دلایل روشن برای شما آورد، ولی شما هم چنان در آنچه او برای شما آورده بود تردید داشتید تا زمانی که از دنیا رفت.»نکته: در چند قرن اخیر (ه ل ک) برای مرگِ با حقارت به کار می رفت اما در عصر نزول قرآن چنین نبوده و خود قرآن نیز "هلک" را در مطلق مرگ به کار برده است نه مرگ با حقارت. ۴. ماده (و ف ی) این ماده در ۱۴ آیه برای مردن به کار رفته است، مانند آیه: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْت » «بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را می گیرد.»"وفی" در اصل به معنای گرفتن به طور کامل است و به کار رفتن آن درباره مرگ می تواند به این دلیل باشد که مرگ نیستی و نابودی و فنا نیست، بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر است. ۵. ماده (ص ع ق) برخی برای "صعق" همراه با معانی دیگری که در نظر گرفته اند، معنای مرگ را نیز بیان کرده اند. راغب در مفردات از قول برخی واژه شناسان می نویسد: واژه (صَاعِقَة) سه وجه دارد: (مرگ، عذاب، آتش )اما خود راغب در پاسخ آن می نویسد: آنچه که ذکر شد در واقع نتایجی است که از صاعقه حاصل می شود؛ زیرا صاعقه صدای سهمگین و شدید از آسمان است و نتیجه آن آتش، عذاب یا مرگ است پس در واقع صعق یک معنا دارد و این ها نتایج آن است.
خواب حالتی شبیه مرگ
آدمی در خواب نیز حالتی شبیه مرگ پیدا می کند و گویی روح او از بدن جدا می شود؛ امّا وقتی روح از گذر مرگ بدن را ترک می کند، دیگر بازگشت ندارد.
قبض روح
...

[ویکی اهل البیت] کلید واژه: مرگ، موت، انسان، قرآن کریم؛
«مَرْگ» در مقابل «زندگی»، اسمی است برای مردن و جدائی روح از بدن; معادل آن در زبان عربی واژگان «موت»، «ممات»، و «توفّی» می باشد.
حقیقت این واژه در مورد موجودات جاندار، مانند انسان یا هر حیوانی صادق است، و گاه مجازاً در شیئی که بار ارزش دهنده اش را از دست داده باشد، مانند زمینِ گل و گیاه از دست داده نیز به کار رود: «یحیی الارض بعد موتها». چنان که در فارسی مجازاً به جای «نیستی» پس از هستی (فناء) نیز استعمال می شود.
«موت» (مرگ) با مشتقاتش 165 بار در قرآن کریم ذکر شده است.
یک انسان متعادل زندگی را دوست می دارد، جهان و زیبائی های آن را دوست می دارد و آرزو می کند که بتواند برای همیشه زنده بماند . انسان در دشوارترین شرایط هم دل از زندگی برنمی کند و معذور هم هست برای این که عشق به زندگی یک عشق غریزی و نهادی است .
امام علی علیه السلام می فرماید:
«و اعلموا انه لیس من شی ء الاّ و یکاد صاحبه یشبع منه و یمله الا الحیاة فانه لا یجد فی الموت راحة; بدانید که انسان سرانجام همه لذت های دنیا سیر می شود، جز لذت زندگی; برای این که هیچ کس در مرگ آسایش نمی بیند .»

واژه نامه بختیاریکا

رَه بِرَو مَیَو

جدول کلمات

فوت

پیشنهاد کاربران

جدا شدن روح از بدن

اجق

یوت

Dead

مرغ در زبان ملکی گالی بشکرد

مرگ یعنی جدا شدن روح از بدن. جدا شدن دو ترکیب مهم که نسان برای به کار افتادن تمام نقاط بدن لازم است.

مرگ را میتوان چنین تفسیر کرد: بازگشت رو و حیقت آدمی به جای که به آن تعلق دارد
مرگ یعنی : ستاندن کامل چیزی : بنابر این حقیقت مرگ : ستاندن کامل روح و انتقال آن به جابگاه حقیقی آن است

deathبه معنای مردن و ingیعنی در حال جان کندن وdead یعنی مرده گذشته از مرگش

ناصر خسرو:
ترسیدن مردم ز مرگ دردیست
کان را جز از علم دین دوا نیست.
و به همراه دو بیتی های بسیار زیبای دیگر از حکیمان، ادیبان ، شاعران و عارفان بزرگ فارسی زبان . مرگ تجربه ای است که فرد تجربه کننده آن تجربه، دیگر قادر نخواهد بود که آن تجربه را برای دیگران تعریف کند.
زندگی هر فرد انسانی محدود است بین لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر و لحظه فرا رسیدن اجل و مرگ. تولد و مرگ یک دوقطبی نوسانگر را تشکیل می دهند و این دو قطب به طور جاودانه به همدیگر متصل اند و هرگز از همدیگر جدا ناپذیر. هر نوسانی همراه یک موج می باشد و هر موجی دارای فراز و نشیب، پستی و بلندی. علاوه بر آن هر موجی دارای یک زمان معین می باشد که آنرا پریود مینامند. این پریود برابر است با طول زندگی. موج تولد و مرگ با فرا رسیدن لحظه مرگ فنا نمی گردد بلکه نوسان خود را ادامه میدهد و آن به این معنا که زندگی از بین نمیرود بلکه دوباره آغاز میگردد. دو قطب های این نوسانگر جاودانه نمیتوانند جدا از هم وجود داشته باشند. اگر چنین باشد موج تخریب خواهد شد و پس از آن نوسان دیگری صورت نخواهد گرفت. تاکنون بخش وسیعی از جوامع بشری فقط از طریق معارف دینی، حکمی و فلسفی، ادبی و شعری و عرفانی پدیده مرگ و زندگی بعد از مرگ را مورد بررسی قرار داده است و مفاهیم و کلماتی از قبیل : جهان باقی ؛ عالم ملکوتی ؛ عالم برزخ و آخرت ؛ عالم ماوراءالطبیعه؛ جدایی و پرواز روح ، روان و جان از جسم و تن را خلق نموده است. دین معتقد است که این اطلاعات از طرف خداوند به پیامبران در قالب وحی ابلاغ گردیده است. اما علم عصر جدید در بخش کیهان شناسی حدود یک قرن است که مارا با یک حقیقت یا یک تصویر جدید از حقیقت آشنا نموده است. این تصویر علمی هنوز کامل نگردیده و جهت تکمیل آن نیاز به آوردن یک دین جدید و یک پیامبر نو در پس پیامبر اسلام نیازی نیست. تا این تصویر کامل گردد و به یک اعتقاد علمی تبدیل شود و جایگزین ادیان فعلی گردد، شاید هزاران سال دیگر طول خواهد بکشید. اما تا آن زمان با صبر و حوصله می توان به موازات سعی و کوشش علم تجربی، از طریق مدل سازی خیالی سعی کرد که این نظریه علمی را قبل از نتیجه گیری نهائی تجربی، به کمال رساند. از طریق معارف ادیان ابراهیمی با کلمه دیگری هم آشنا می باشیم که " معاد " باشد. این ادیان در بررسی مفهوم و معنا و حکمت معاد از طریق آیات و روایات و احادیث به این باور رسیده اند که کلمه معاد به معنای باز گشت به زندگی می باشد که فقط از راه برپایی روز قیامت میسر میگردد و راه دیگری وجود ندارد. لذا طبق قول ناصر خسرو، دوا و داروی دیگه ای غیر از معرفت دینی جهت مداوای ترس از مرگ وجود ندارد. این نتیجه گیری زمانی حاصل گردیده است که نظریه علمی مه بانگ هنوز در افکار و اندیشه انسان زاده نشده بود. هندوان باستان وجود داشتن زنجیره تولد و مرگ را کشف کرده بودند، اما به علت پایین بودن سطح آگاهی علمی و اندک بودن شناخت تجربی نتوانسته اند که آنرا به کمال برسانند و از طریق جدایی روان از بدن و سرگردانی آن بعد از مرگ و حلول آن به بدن موجودات دیگر سعی کرده اند در پایان به سرگردانی آن پایان دهند و آنرا به حالت موشکا و نیروانا برسانند تا آن طفلک بتواند پس از حیرت و سرگردانی طولانی مدت به آرامش کامل برسد. تعبیر صحیح کلمه معاد عبارت است از زنجیره تولد و مرگ. خود کیهان به عنوان یک کل متناهی در وجود نامتناهی خداوند، در حال نوسان میباشد و دارای یک طول موج با یک پریود معین است. این موج کیهانی دارای دو نیم موج میباشد که یکی را فاز انبساط و دیگری را فاز انقباض میتوان نامید. این دو نیم موج با هم برابر می باشند و علم کیهان شناسی تاکنون نتوانسته است که مقدار این دو نیم موج را محاسبه و تعیین نماید، اما در آینده های دور دستی موفق به محاسبه و تعیین آن خواهد شد. من خودم در این زمینه جهت آرامش و قانع نمودن کنج کاوی روحی، عمر کیهان را ۹۰ میلیارد سال تخمین زده ام و این تخمین علمی نیست بلکه حدس و گمان خیالی. طبق این تخمین خیالی، کیهان پس از لحظه تولد ۴۵ میلیارد سال منبسط خواهد شد و پس از آن نیم موج انقباض آغاز خواهد شد و تا لحظه مرگ کیهان ۴۵ میلیارد سال دیگر خواهد گذشت. این موج با فرا رسیدن لحظه مرگ کیهان نابود و فنا نمیگردد بلکه نوسان خود را از نو آغاز میکند. بنابر این زنجیره تولد و مرگ انسان خارج از زنجیره تولد و مرگ کیهان نمی تواند وجود داشته باشد. سیر و سلوک و تغییر و تحولات و زندگی کیهان ، سیر و سلوک، تغییرات و تحولات و زندگی خود خداوند است، البته نه تمام وجود خداوند بلکه ذره ای متناهی در پهنه وجود نامتناهی خداوند. غیر از این جهان ، جهان های بیشمار دیگری هم وجود دارند که هرکدام از آنها ذرات محدود و متناهی از وجود خداوند می باشند و همگی دارای یک شکل و یک محتوا می باشند. سیر و سلوک انسان به سمت و سوی سعادت اخروی و سرحد کمال، فقط به همراه سیر و سلوک خود کیهان در قالب یک کل متناهی میسر و امکان پذیر است و نه جدا شدن از آن پس از مرگ تن، مثل پرنده ای که از قفس آزاد گردیده باشد، به پرواز در آید و سوی جهان باقی و یا عالم برزخ و آخرت پر بکشد و بدن و طبیعت را تک و تنها و بی سر پرست پشت سر خود برای دیگران باقی بگذارد. فاصله زمانی بین لحظه مرگ و لحظه تولد در عالم بعدی برای همه انسان ها برابر با طول عمر کیهان می باشد و طول عمر کیهان برابر با فاصله زمانی بین وقوع دو مه بانگ متوالی که برابر است با طول زمان ابد فعلی. پس از مرگ بدن، ضمیر خودآگاه بطور کامل مختل میگردد و متعاقب آن درک گذر زمان دیگر غیر ممکن میگردد، لذا چه یک ثانیه و چه میلیارد ها میلیارد سال شمسی یا قمری، هردو برای یک انسان فوت کرده به لحظه کوتاه تبدیل خواهد شد. این فاصله طولانی فقط از دیدگاه زندگان بسیار دراز به نظر میرسد و نه برای مردگان. به این نکته بهتر است توجه داشته باشیم که در پشت سلسله تولد و مرگ کیهان و به همراه آن در پشت زنجیره تولد و مرگ انسان، اصل دینی سیر و سلوک به سوی کمال و اصل علمی تکامل نهفته است و یک تکرار خسته کننده جاودانه نیست. عوالم بعدی در سطوح عالی تر و کمال یافته تری از سطوح عوالم قبلی به ظهور خواهند رسید. این حقیر بر این باور است که با بریدن از تعلقات زندگی دنیوی، انسان نمیتواند به شناخت خویشتن و خداوند نائل گردد بلکه از طریق غرق شدن در تعلقات زندگی دنیوی. زندگی دنیوی ، زندگی خود خداوند است و از اصالت کمتری از زندگی ملکوتی نمی باشد. اگر زندگی ملکوتی برای خداوند، زندگیِ زندگی ها و عالی ترین نوع زندگی بود، آنگاه خداوند متعال دل به شنا کردن در اقیانوس زندگی دنیوی نمی داد. خداوند از زندگی دنیوی لذت هایی را میبرد که در زندگی ملکوتی غیر قابل تجربه بوده اند. به قول عارف و حکیم و شاعر بزرگ مولانا : کَی از مردن کم گردیدم. البته طوریکه میدانیم جان مبارک جلال هم اکنون در عالمی زندگی میکند که وصف آن در طول زندگی آن بزرگوار در وهم نمی گنجید. اما امروز با خیال راحت و کمال اطمینان باور داشته باشیم که در لحظه فرا رسیدن اجل مرگ، هیچ چیزی از تن جدا نمی شود، نه روح، نه روان و نه جان. غیر از بدن و طبیعت، چیزی که باقی میماند، هویت فردی، خانوادگی و اجتماعی انسان است که در ذهن خداوند بطور جاودانه ثبت و ضبط گردیده و هیچگاه از بین نمیرود.
در پایان اعتراف میکنم که با این تصویر و این باور خیالی علمی ترس ام از مرگ کمتر نشده است.
هدف و معنا و مفهوم زندگانی انسانی رسیدن به درگاه خداوند و بوسیدن درگاه و زیارت لقاالله و به آغوش کشیدن محبوبِ محبوبان نیست بلکه از راه توالی زندگی ها، شناخت مطلق خویشتن و به همراه آن شناخت مطلق خداوند می باشد، زیرا کیهان هم درگاه و هم خود خداوند است و ما انسان ها هم جزئی از کل متناهی کیهانی در بطن و باطن کل نامتناهی خداوندی. برخلاف جهان بینی ارزشمند عرفانی مولانا، ما انسان ها نَی نیستیم که از نیستان ملکوتی بریده باشیم و در قفس تن دنیوی در آمده باشیم، بلکه همیشه در وجود خداوند بوده ، هستیم و خواهیم بود. ما به همراه خداوند فقط حالت ملکوتی را رها کرده ایم و نه اینکه از آن جدا شده باشیم. معراج کیهان و به همراه آن سفر انسان به سوی حالت اولیه ملکوتی در چهار چوب ثابت و پایدار جهان ها صورت می پذیرد و نه بیرون از آنها. هرکدام از ما از لحاظ عددی بینهایت می باشیم و در همه جهان ها همین زندگی دنیوی را تجربه میکنیم و با همین واقعیت و طبیعت سر و کار داریم. همین خورشید، همین ماه و ستارگان. در عصر بسیار دور دستی که خورشید به همراه اهل و بیت اش یا سیارگان منظومه شمسی و اقمار یا ماه های آنان به درون سیاه چال مرکزی کهکشان را شیری سقوط کند، قبل از آن چهار سیاره سنگی نزدیک به خورشید به درون خورشید سقوط خواهند کرد و قبل از آن روی کره زمین نه تنها آب اقیانوس ها به جوش خواهد آمد بلکه تمامی آب های روی زمین به بخار تبدیل خواهند شد و قطره ای آب باقی نخواهد ماند. به همراه آن کوه ها نه تنها متلاشی بلکه همگی ذوب خواهند شد و پس از آن کره زمین به شکل یک رودخانه بزرگ مملو از مواد مذاب به درون اقیانوس آتشین خورشید سرازیر خواهد شد و الا آخر. نترسید، جای هیچگونه ترسی نیست این صحنه وحشتناک که نشانه های پایان زمان باشد، حدود چهار و نیم میلیارد سال دیگر به وقوع خواهد پیوست و پس از آن عمر کیهان فرا نمیرسد بلکه فقط تمدن و فرهنگ افول خواهد کرد. تا پایان زمان که مسیح و پیامبر اسلام از تعیین نمودن آن ناتوان بودند، حدود ۷۶ میلیارد سال دیگر باقی مانده است.

تصور ما انسان ها این است که مرگ قطب مقابل زندگی است و یک روز بر قطب زندگی غلبه خواهد کرد. این تصویر اشتباه می باشد. تصویر صحیح این است که قطب مرگ در مقابل قطب تولد قرار دارد و خود زندگی پدیده ای است جاودانه که بین این دو قطب همیشه ظاهر و پنهان و پنهان میگردد نه اینکه فنا پذیرد. موج زندگی در لحظه مرگ تخریب نمیشود بلکه فقط در مقابل دید زندگان محو میگردد و ناپدید می شود. با تولد بعدی برای مدتی دوباره در مقابل دید زندگان ظاهر میگردد و با مرگ بعدی دوباره در مقابل دید زندگان قایم میشود. اگر تولد وجود نداشت مرگ هم نمی توانست وجود داشته باشد و اگر مرگ نباشد تولد هم نمیتواند وجود داشته باشد. حتا نظم های غیر زنده هم دارای تولد و مرگ می باشند. خود زندگی دارای قطب متضاد نمی باشد. یا میتوان گفت که دو قطب زندگی ظهور و محو میباشند و نه وجود و عدم وجود. قطب محو در پشت و بطن واقعیت ناپدید می شود و نه اینکه معدوم و نیست شود. زندگی یک پدیده معنوی است و نه مادی و روحی. ابزار سخت افزاری مادی و نرم افزاری روحی و روانی فقط شرائط و مقتضیات ظهور و محو آن را موجب میشوند و نه خلق و انهدام آنرا. ترس از مرگ را خداوند در وجود انسان گذاشته است که تا حد امکان حافظ حیات خویش باشد.

مرگ یعنی مُردن

مرگ: در پهلوی با همین ریخت و همچنین به شکل مرگیه margīh کار برد داشته است.
( ( برو تاختن کرد ناگاه مرگ ؛
نهادش ، به سر بر ، یکی تیره تَرگ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 216. )


ممات، ارتحال، درگذشت، حتف، رحلت، فوت، مردن، منون، موت، میر، وفات، اجل، زوال، فنا، نابودی، نیستی، هلاک


با عرض سلام و تقدیم احترام،
چندیست که یک فکر ذهنم را به خود مشغول داشته است و سوالاتی برایم مطرح نموده است که این حقیره ناچیزه پاسخی هایی روشن و آرامبخش روح و روان را در این زمینه تاکنون نیافته ام. شاید از این طریق خواننده ای گرامی توانست پاسخی به سوالاتم بدهد و مرا از تنهایی در پاسخ گویی برهاند. بزرگان دین و دیانت با اتکا به آیات و روایات و احادیث نبوی و اولیا و معصومین یکی از مواقف و منزلگاه های سفر آخرت را در یافت نامه اعمال می پندارند و به آن باور دارند. در این رابطه سوالی که برایم مطرح است این است که مرحوم پدرم در زندگی دنیوی چَپِل یا چپ دست بود، طوریکه بیشتر کار ها را با دست چپ انجام میداد و دست راست اش نقش دست چپ راست دست ها را بازی میکرد و انسان موئمن و درست کاری بود. حال میخواهم بدانم و مطمئن باشم که آیا نامه اعمال نیک اش در آن منزلگاه به کدام دست اش تعلق میگیرد؟ سول دومم این است که اگر مقدار صواب و گناه یک فرد بطور کامل با هم برابر بودند و مثل کفه های ترازو میزان در یک سطح بودند آیا آن فرد روی پل صراط که پهنای آن به باریکی مو و برندگی آن مثل لبه تیز شمشیر است خواهد ایستاد و راه عبور دیگران را سد خواهد کرد؟ در یکی از احادیث نبوی پیامبر اسلام به ولی خویش علی ابن ابو طالب فرموده است که در روز قیامت هردوی آنان با جبرئیل روی پل خواهند ایستاد و عبور عابرین از طریق کسب رخصت از آن بزرگواران صورت خواهد گرفت. قرن ها قبل از بیان و تحریر این حدیث ، مسیح به شاگردان و پیروان خود فرموده است که انسان تنها از طریق وی میتواند به آسمان و پیشگاه پدر راه یابد. سوالم در این رابطه این است که آیا حدیث نبوی یک تقلید و اقتباس از کلام مسیح می باشد؟ در مورد اندازه پل صراط تنها به پهنای آن اشاره شده است ، اما آیا دارای طول و ارتفاع هم می باشد؟ به عنوان مثال طول پل صراط چند فرسنگ میباشد و چقدر از شعله سوزان آتش جهنم که زیر آن است فاصله دارد ؟ و از همه مهمتر اینکه محتوای نامه اعمال تعیین کننده سرنوشت نهایی انسان می باشد و در این رابطه اینکه پس از دریافت آن چه لزوم و نیازی هست که با در دست داشتن آن افراد انسانی از روی پل صراط هم عبور کنند؟ آیا این عمل نشان دهنده این حقیقت نیست که محتوای نامه اعمال به تنهایی سرنوشت نهایی را به روشنی تعیین نمیکنند و به آزمایش دیگری نیاز مند می باشند ؟ اگر نامه اعمال مرحوم پدرم در روز قیامت به دست چپ اش تعلق بگیرد، امیدوارم که همسایگان و آشنایان در نگاه اول اورا گناه کار نه پندارند از اینکه به چپل بودن او آگاه نبوده اند. در پایان سوال آخرم را طرح میکنم که آیا در سفر آخرت حتما و بطور گریز ناپذیر راه دیگری غیر از برپایی روز قیامت و عبور از دادگاه عدل الاهی تاکنون در اندیشه انسان به ظهور نرسیده است که بتواند اندیشه انسان را به حقیقت برتر یا بنیادی تری از معارف وحیانی و دینی رهنمون شود ؟ به عنوان مثال سوار بودن انسان در طی سفر آخرت بر امواج حاصل از نوسانات متوالی انبساط و انقباض کیهانی که تاکنون فهم و عقل انسان به آگاهی از وجود این مرکب ره نورد نرسیده است. در پایان پیشاپیش از پاسخگویی خوانندگان گرامی سپاسگزارم.

مرگ یعنی مردن، آب به آب شدن ( ضرب المثل ) .
اینگونه میپندارم: پایان زندگی دنیوی وتازه شروع شدن زندگی اصلی؛زندگی که همه سرنوشتشان، همین است. بهره بردن از توشه فراهم شده درزندگی دنیوی ( یعنی کارهایی که برای زندگی اخرت کرده ایم ) وشاید مجازات شدن. ( عدل وحساب دقیق خداوند )
نکته کوچک �همین نظرات شمادر دیکشنری، خودش پاداشهایی به حساب خدا دارد، چون اگردرست باشندودروغ نباشند، میتواننددرزندگی، برای کاربران این دیکشنری، مفیدباشند!
باتشکرازشما که خواننده این مطلب بودید.

خوشبختی بدون بیداری

مرگ و تولد همزاد همدیگر اند . و بدون همدیگر نمی توانند وجود داشته باشند. همیشه یکی از آنها در پشت دیگری قایم است، گویا با هم قایم موشک بازی می کنند. انگار در یک مسابقه بی پایان دوندگی به سر می برند. در فاصله زمانی که یکی از آنها در حال دویدن است و بطور کامل از نفس نیفتاده است ، دیگری بهمراه او در خواب به سر می برد و خواب زندگی و دوندگی می بیند. ما انسان ها همیشه حیات پس از تولد را می بینیم و تجربه می کنیم و از حیات پس از مرگ غافلیم. درست همانطور که حیات پس از تولد وجود دارد، حیات پس از مرگ هم وجود دارد. زیرا این دوقلو جدا ناپذیر از هم می باشند. همیشه یکی از آنها دیگری را می زاید. و در پشت هر زایشی یک حیات نهفته است. از دیدگاه علمی تولد و مرگ های بیشمار افراد انسانی تنها به همراهی و همگامی با تولد و مرگ های بیشمار کیهانی امکان پذیر و میسّر می باشد و نه از طریقی دیگر. سم سرای اجزاء بطور جداگانه و مستقل از سم سرای کل مطلقا امکان ناپذیر و نا میسّر. سم سرا ( گاهی اوقات با تلفظ سم سارا : samsara ) در زبان سانسکریت به معنای زنجیره یا چرخه های تولد و مرگ می باشد. از این به بعد میتوان به زبان انگلیسی cosmical samsara و یا the samsara of universe را هم به آن افزود ، که داستان قدیمی دینی اصلاح گردد.

یک اصل یا یک قاعده بنیادی حرکت هستی که به خاطر سپردن آن بسیار سهل و آسان می باشد :
تولد دوباره کلیه افراد انسانی و موجودات زنده و غیر زنده و کلیه نظم و سامان های محدود و جزئی در پهنه کیهان بدون تولد دوباره خود کیهان مطلقا محال و غیر ممکن می باشد. این اصل و قاعده مشمول حال دو انسان شریف و بزرگوار و سرشناس با نام های ایسا و مهدی هم میشود. علاوه بر این قاعده یک حقیقت دیگر را هم میتوان به سهولت به خاطر سپرد و آن اینکه خمیر مایه ساختاری هستی یک واحد یگانه و منحصر به فرد و مطلق می باشد که همیشه سه جنبه ظهوری دارد و این سه جنبه عبارتند از ماده - روح - روان. سه جنبه این خمیر مایه واحد تثلیثی بطور مطلق جدا ناپذیر از همدیگر بوده و هستند و خواهند بود، اما قابل تبدیل شدن به همدیگر. این خمیر مایه دو حالت سر حدی دارد: یکی واقعیت محض و غیبی و دیگری واقعیت واقعی و عینی. و این دو حد از هم جدا نیستند بلکه اجین در هم اند. لذا آنسوی مرگ همین زندگی و واقعیت عینی خواهد بود در سطحی دیگر و با کیفتی دیگر با نفوس یا خویشتن های دیگر . ظهور یکی دیگر از خویشتن های دهگانه افراد انسانی.


مر گ یعنی تمام درد هایت تمام شدند و حالا با ید منتظر باشی ببینی باز هم درد می کشی ( به جهنم می روی ) یا زندگی اسوده ( بهشت )

Merg مرغ در زبان ملکی گالی بشکرد

درپاسخ به بخش اول مطلب ستوده مه تابیان عزیز:
چپ در این تعابیر به معنای چپ ظاهری نیست. مثلا در قرآن تعبیر"یدالله فوق ایدیهم" داریم که به معنای آن است دست خدا بالای دست های آنهاست. درحالی که طبق برداشت از آیات دیگر خداوند منزه از آن است که نیاز به اندام ( از جمله دست ) داشته باشد. درواقع دست در اینجا نماد وتعبیری برای "قدرت" است.


کلمات دیگر: