کلمه جو
صفحه اصلی

روح


مترادف روح : جان، روان، امر، وحی، فرشته، ملک، صفا

متضاد روح : جسد، جسم، کالبد

برابر پارسی : روان، روان، جان، فروهر

فارسی به انگلیسی

psyche, shadow, soul, spirit, apparition, esprit, inner man, juice, phantom, specter, tone, wraith

spirit, soul, ghost, life, essence


apparition, esprit, inner man, juice, phantom, psyche, shadow, soul, specter, spirit, tone, wraith


فارسی به عربی

خارصین , خیال , روح , شبح , ظهور

عربی به فارسی

روح , جان , روان , رمق , روحيه , جرات , روح دادن , بسرخلق اوردن


مترادف و متضاد

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

spirit (اسم)
معنی، روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی

esprit (اسم)
ذکاوت، نشاط، روح، هوش

apparition (اسم)
ظهور، خیال، شبح، تجسم، روح

breeze (اسم)
نسیم، روح، باد ملایم، باد شمال یا شمال شرقی

calmness (اسم)
سامان، تمکین، ملایمت، روح، ارامش، متانت، خون سردی

phantom (اسم)
خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده

ghost (اسم)
خیال، شبح، روح، جان، ظاهر فریبنده، تجسم روح

specter (اسم)
شبح، روح، هم، وهم، تخیل، خیال و فکر

sprite (اسم)
شبح، روح، جن

psyche (اسم)
روح، روان

spook (اسم)
شبح، روح، دیو، جن

zing (اسم)
روح، گرمی، قدرت، زور، انرژی، جیغ شدید و تند، صدایی شبیه جیغ

placidity (اسم)
روح، ارامش، متانت، صفاء

numen (اسم)
خدا، روح، الوهیت، وجود الهی

fantom (اسم)
خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده

phantasm (اسم)
شبح، روح، ظاهر فریبنده، تصویر ذهنی، حاصل خیال و وهم، تصور خام

phantasma (اسم)
خیال، شبح، روح، چشم بندی

spunkie (اسم)
روح، بارقه، جرقه اتش

umbra (اسم)
شبح، روح، سایه، نقطه تاریک

wraith (اسم)
خیال، شبح، روح، روح مرده کمی قبل یا پس از مرگ

جان، روان ≠ جسد، جسم، کالبد


امر، وحی


فرشته، ملک


صفا


۱. جان، روان
۲. امر، وحی
۳. فرشته، ملک
۴. صفا ≠ جسد، جسم، کالبد


فرهنگ فارسی

نسیم خوش آیند، بوی وش، فرح، آسایش، رحمت، مهربان، جان، روان، وحی وامروفرمان خدا
( اسم ) ۱ - روان جان . توضیح : فلاسفه قایل به سه امر شدهاند : قلب روح بخاری و نفس یا روح مجرد . روح بخاری مرکب نفس است که منشائ ادراکات کلیه و تعقلات است و ذاتا مجرد است و بدین ترتیب روح حیوانی برزخ میان قلب و نفس ناطقه است و واسطه در تعلق نفس ناطقه به ابدان است و در مقام تعریف آنها گویند : روح حیوانی عبارت از بخار لطیف شفافی است که منبع آن تجویف چپ قلب است و واسطه در تدبیر نفس است و روح انسانی امری لطیف است که مستند عالمیت و مدرکیت انسانیت و راکب و متعلق بروح حیوانی میباشد . یا روح اعظم امر اعلای حق عقل اول . یا روح الهی ( تصوف ) نفس ناطقه . یا روح نفسانی روح حیوانی . ۲ - ( تصوف ) القا آتی است که از عالم غیب بوجهی مخصوص بقلب میرسد ( تاریخ تصوف غنی ۳ . ) ۶۴۷ - امر الهی وحی . ۴ - فرشته ملک جمع ارواح . یا روح مکرم جبرئیل . ۵ - پردهایست از موسیقی روح راح .
ابن یسار یا یسار بن روح نام یکی از صاحبه است .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بوی خوش . ۲ - نشاط ، آسایش . ۳ - مهربانی .
(رُ ) [ ع . ] (اِ. ) روان ، جان . ، ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .

(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - نشاط ، آسایش . 3 - مهربانی .


(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .


لغت نامه دهخدا

روح . (اِخ ) ابن حارث بن اخنس .انیس بن عمران از او روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن عنبسةبن سعید. بخاری در تاریخ کبیر خود از وی حدیث نقل کرده است . (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن غطیف ثقفی . محدث است و از عمربن مصعب روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن مسبب کلیبی بصری ، مکنی به ابورجاء. تابعی است . وی از ثابت حدیث شنید و مسلم از او روایت دارد. (از تاج العروس ). و رجوع به ابورجاء روح شود.


روح. ( ع اِ ) جان. ج ، اَرْواح. مؤنث نیز می باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). جان. ( غیاث ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) ( دهار ). نفس. ( منتهی الارب ). آنچه مایه زندگی نفسهاست. ( از اقرب الموارد ). روان. بوعلی سینا گوید: [ خداوند ] مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید، یکی تن که او را به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند و سیوم روان که او رانفس خوانند. ( رساله نبض ابوعلی سینا ) :
درم سایه و روح دانایی است
درم گرد کن تا توانایی است.
ابوشکور.
ای باده خدایت به من ارزانی دارد
کز تست همه راحت روح و بدن من.
منوچهری.
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو منضم همی گردد بدن.
منوچهری.
خواهی پادشاهی و خواهی جز پادشاهی هر کسی را نفسی است و آن را روح گویند سخت بزرگ و پرمایه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100 ). پاک باد روحش در بقا و فنا... ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 309 ). چه برای امام مرحوم القادر بالله - که خدای از وی راضی باد و پاک گرداند روحش را - ستاره ای بود رخشنده. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 310 ).
از روح شریف عز ارواحی
گرچه به تن از جهان اجسامی.
ناصرخسرو.
دانی که جز اینجای هست جایش
روحی که مجرد شده ست از اندام.
ناصرخسرو.
به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب.
خاقانی.
زآن سلاسل آخشیجان یافت روح
زآن جلاجل اختران بست آسمان.
خاقانی.
کی ماندم جنابت دنیا که روح را
گر یوسف است دلوکش عصمت من است.
خاقانی.
کوفته شد سینه مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من.
نظامی.
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم.
مولوی.
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم.
حافظ.
- بیروح ؛ بیجان و مرده.
- پاک روح ؛ پاکروان. پاکدل. پاک جان : و آن پاک روح را بود از عملهای نیکو وخلقهای پسندیده آنچه بلند سازد درجه او را در میان امامان صالح. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).
- روحاً ؛ از حیث روح : فلانی روحاًکسل است.
- سبکروح ؛ کنایه از مردم بی تکلف و خندان و شکفته و ظریف است. ( از آنندراج ) :

روح . (اِخ ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن روح یکی از نواب اربعه ٔ حضرت حجت . رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 214 شود.


روح . (اِخ ) ابن حبیب ثعلبی . از صحابه است . وی از ابوبکر صدیق روایت کرد و در «جابیه » حضور داشت . (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن یزیدبن بشیر. از پدرش روایت کرد و اوزاعی از او روایت دارد و از شامیان بشمار است . (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن اسلم باهلی بصری ، مکنی به ابوحاتم . وی از حمادبن سلمه روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن جَناح شامی ، مکنی به ابوسعد. وی از مجاهد و این یک از ابن عباس روایت دارد. (از تاج العروس ). و رجوع به ابوسعد شود.


روح . (اِخ ) ابن عصام بن یزیدبن عجلان ، معروف به جَبَّر و مکنی به ابویعلی یا ابویزید. وی از هشیم و ابن علیه و دیگران روایت دارد. (از ذکراخبار اصبهان ج 1 ص 314). و رجوع به همین کتاب شود.


روح . (اِخ ) ابن یسار یا یساربن روح . نام یکی از صحابه است . (از قاموس الاعلام ترکی ). شاید همان روح بن سیار باشد. رجوع به روح بن سیار شود.


روح . (اِخ ) ابن حاتم بن قبیصةبن مهلب ازدی . از امرا و نیکوکاران و حاجب منصورعباسی بود. مهدی بن منصور او را ولایت سند داد و سپس او را به بصره و پس از آن به کوفه منتقل کرد. در زمان هارون الرشید به حکومت فلسطین گماشته شد و بعد معزول گردید و به بغداد رفت و آنگاه که برادرش یزیدبن حاتم امیر افریقیه درگذشت وی بجای او به حکومت قیروان منصوب شد (171 هَ .ق .) و هم بدانجا درگذشت . وی به علم و شجاعت و دوراندیشی موصوف بود. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 63). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 406 و اعلام المنجد و فتوح البلدان بلاذری و البیان و التبیین ج 2 ص 195 و عیون الاخبار (فهرست ) و ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 314 و العقد الفرید ج 1 ص 56 و ج 2 ص 44 و 243 شود.


روح . (اِخ ) ابن زنباع بن روح بن سلامة الجذامی ، مکنی به ابوزرعه . حاکم فلسطین از قبل عبدالملک مروان ، متوفی به سال 84 هَ .ق . وی به صفت علم و عقل متصف بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 158).زرکلی گوید: روح به گفته ٔ بعضی ، جزو صحابه بوده ، عبدالملک بن مروان میگفت : «روح اطاعت مردم شام و دهاء مردم عراق و فقه مردم حجازرا با هم داشت ». وی را با عبدالملک و جز او داستانهایی است . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 327). و رجوع به الاصابة ج 1 ص 524 و الوزراء و الکتاب ص 21 و 22 و العقد الفرید (فهرست ) و کتاب التاج (فهرست ) و عیون الاخبار (فهرست ) و البیان و التبیین (فهرست ) و ابوزرعه شود.


روح . (اِخ ) ابن سیار، یا سیاربن روح . بعضی او را از جمله ٔ صحابه گفته اند. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن صالح همدانی . متوفی در 171 هَ .ق . / 787 م . در روزگار الهادی و آغاز روزگار هارون الرشید امارت موصل را داشت ، سپس از طرف هارون بر صدقات بنی تغلب گماشته شد و سرانجام بدست آنان کشته گردید. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 328).


روح . (اِخ ) ابن عائذ. محدث است و از ابی العوام روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن عبادة، علاء قیسی ، مکنی به ابومحمد. تابعی و محدث است .ابن الندیم گوید: روح بن عباده فقیهی است از اصحاب حدیث ، متوفی در بعد از 200 هَ .ق . او راست : کتاب السنن . (فهرست ابن الندیم ). زرکلی آرد: روح بن عباده متوفی به سال 205 هَ .ق . محدثی ثقه و کثیرالحدیث و از مردم بصره بود. کتابهایی در باب سنن و احکام نوشت و تفسیری نیز فراهم آورد. احمدبن حنبل و امامان دیگر از وی روایت کرده اند. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 328). و رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 133 و عیون الاخبار ج 1 ص 52و 328 و المصاحف ص 3181 و تاج العروس ذیل روح شود.


روح . (اِخ ) ابن عبدالاعلی ، مکنی به ابوهمام . او را پنجاه ورقه شعر است . (از الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به ابوهمام روح شود.


روح . (اِخ ) ابن عبدالمؤمن بصری ، مکنی به ابوالحسن . مولای هذیل بود. (از تاج العروس ). ابن الندیم در الفهرست کتاب وقف التام را از تألیفات وی برشمرده است .


روح . (اِخ ) ابن عبید شامی ، مکنی به ابویحیی . تابعی و محدث است .


روح . (اِخ ) ابن عطأبن ابی میمونه ٔ بصری .محدث است و از پدرش روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن فرج حرمازی ، مکنی به ابوحاتم . محدث است . محمدبن قاسم از او روایت دارد. رجوع به الموشح ص 116 و 177 شود.


روح . (اِخ ) ابن فضل بصری ، نزیل طائف . از حمادبن سلمه حدیث شنید. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن قاسم عنبری بصری . محدث است و از ابن ابی نجیح روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) ابن مسافر، مکنی به ابوبشیر. وی از حماد روایت دارد. (از تاج العروس ).


روح . (اِخ ) قصبه ای در فوشنج (خراسان ) بوده است . رجوع به نزهةالقلوب چ انگلستان ج 3 ص 152 و 153 و چ دبیرسیاقی ص 188 شود.


روح . (ع ص ، اِ) ج ِ رَوْحاء، مؤنث اَرْوَح ، یعنی آنکه میان دو پایش گشادگی داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اروح شود.


روح . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رائح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رائح شود.


روح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه کردن و رفتن در آن . رواح . (مصادر زوزنی ). شبانگاه رفتن نزد کسان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بوی یافتن . رَوَح . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). در اقرب الموارد به این معنی ریح آمده : راح الشجر یراح ریحاً؛ وجد الریح - انتهی . || سخت جستن باد. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). رَوَح . (تاج المصادربیهقی ). || جنبیدن باد. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || باد خوش داشتن روز و خوش بودن آن . (از اقرب الموارد). || سبک دست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). در اقرب الموارد به این معنی ریح آمده : راحت ْ یَدُه لکذا یَراح [ ریحاً ]؛ خفّت ْ - انتهی . || (اِ) آسانی . (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (دهار) (مهذب الاسماء). آسانی در کارها. (لغت محلی شوشتر خطی ). آسانی و بخشایش . (مهذب الاسماء). مهربانی . قال اﷲ تعالی « : فروح و ریحان » (قرآن 89/56)؛ ای رحمة و رزق . (منتهی الارب ). || رحمت . (دهار) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (اقرب الموارد). قوله تعالی : لاتیأسوا من روح اﷲ. (قرآن 87/12). (از اقرب الموارد). || راحت . (دهار) (اقرب الموارد). آسایش . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ).
- روح و ریحان ؛ آسایش و روزی . رجوع به معنی قبلی شود.
|| فرحت و تازگی . (غیاث ). شادمانی و فرح . (از اقرب الموارد) : و در هر نفسی از این بشارت انسی ودر هر روحی از این فتوح روحی بود. (جهانگشای جوینی ). || یاری و نصرت . || عدل که شکایت کننده را آسایش دهد. (از اقرب الموارد). || خنکی نسیم . (دهار) (غیاث ). || نسیم باد. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). باد نرم و خوش آیند. (منتهی الارب ). باد خوش آیند. (غیاث ). نسیم خنک .(لغت محلی شوشتر خطی ).
- باروح ؛ دلگشا. دلباز : جایی نوی باروح و صفا بود. (انیس الطالبین ص 208).
|| بوی خوش . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || روز خوش . (دهار) (از منتهی الارب ).


روح . [ رَ وَ ] (ع مص ) فراخی و گشادگی میان هر دو پا در رفتن ، غیر فحج که پیش پایها نزدیک و پاشنه ها دور نهاده رفتن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشادگی . گشادگی میان دو پا. مقابل فَحَج . (المنجد). فراخ نهادن پیش پاها از یکدیگر در گام زدن چنانکه پاشنه ها به هم نزدیک باشند. || (اِ) مرغهای پراکنده و متفرق یا مرغها که بسوی آشیانه بازگردند شبانگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة). مؤنث آن رَوَحة. (متن اللغة).


روح . (ع اِ) جان . ج ، اَرْواح . مؤنث نیز می باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جان . (غیاث ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (دهار). نفس . (منتهی الارب ). آنچه مایه ٔ زندگی نفسهاست . (از اقرب الموارد). روان . بوعلی سینا گوید: [ خداوند ] مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید، یکی تن که او را به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند و سیوم روان که او رانفس خوانند. (رساله ٔ نبض ابوعلی سینا) :
درم سایه و روح دانایی است
درم گرد کن تا توانایی است .

ابوشکور.


ای باده خدایت به من ارزانی دارد
کز تست همه راحت روح و بدن من .

منوچهری .


هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو منضم همی گردد بدن .

منوچهری .


خواهی پادشاهی و خواهی جز پادشاهی هر کسی را نفسی است و آن را روح گویند سخت بزرگ و پرمایه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100). پاک باد روحش در بقا و فنا... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 309). چه برای امام مرحوم القادر بالله - که خدای از وی راضی باد و پاک گرداند روحش را - ستاره ای بود رخشنده . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 310).
از روح شریف عز ارواحی
گرچه به تن از جهان اجسامی .

ناصرخسرو.


دانی که جز اینجای هست جایش
روحی که مجرد شده ست از اندام .

ناصرخسرو.


به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت
به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب .

خاقانی .


زآن سلاسل آخشیجان یافت روح
زآن جلاجل اختران بست آسمان .

خاقانی .


کی ماندم جنابت دنیا که روح را
گر یوسف است دلوکش عصمت من است .

خاقانی .


کوفته شد سینه ٔ مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من .

نظامی .


عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم .

مولوی .


چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم .

حافظ.


- بیروح ؛ بیجان و مرده .
- پاک روح ؛ پاکروان . پاکدل . پاک جان : و آن پاک روح را بود از عملهای نیکو وخلقهای پسندیده آنچه بلند سازد درجه ٔ او را در میان امامان صالح . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
- روحاً ؛ از حیث روح : فلانی روحاًکسل است .
- سبکروح ؛ کنایه از مردم بی تکلف و خندان و شکفته و ظریف است . (از آنندراج ) :
غلام آن سبکروحم که سر برمن گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد.

سعدی .


آن بار که گردون بکشد یار سبکروح
گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد.

سعدی .


و رجوع به سبکروح شود. || (اصطلاح طب ) در اصطلاح طب قدیم ، بخاری است لطیف که در دل متولد میشود و باعث حیات و حس و حرکت میگردد. (از غیاث اللغات ). جوهری لطیف بخاری که از خون وارد بر بطن چپ دل پیدا آید، و هوا را که اندر تجویفها [ ءِ دماغ ] است طبیبان روح گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). قوه ٔ باصره را طبیبان روح باصره نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تهانوی گوید: روح در اصطلاح اطبا بخار لطیفی است که در قلب بوجود می آید و قوه ٔ زندگی و حس و حرکت را میپذیرد، و میان آن دو (روح و نفس ) قلب است که مدرک کلیات و جزئیات می باشد و حکما میان قلب و روح اول فرقی قائل نیستند و آن را (روح را) نفس ناطقه می نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل روح ). و رجوع به روح در اصطلاح حکمت و فلسفه شود. || (اصطلاح صوفیه ) لطیفه ٔانسانی مجرد است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح رمل ) در اصطلاح اهل رمل به عنصر آتش اطلاق کنند، پس آتش لحیان را مثلاً روح اول ، و آتش نصرةالخارج را روح دوم گویند. و در بعض رسایل آمده : نار را روح ، باد را عقل ، آب را نفس ، و خاک را جسم گویند. پس آتش اول را روح اول نامند تا نفس که روح هفتم است ، وباد اول را عقل نامند تا عتبةالداخل که عقل هفتم است ، و آب اول را نفس اول خوانند تا عتبةالداخل که آب هفتم است ، و خاک را جسم اول گویند تا عتبةالداخل که جسم هفتم است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل روح ). || (اصطلاح حکمت و فلسفه ) نفس ناطقه . (از برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر خطی ). روان . جالینوس گفته است : مدبر همه ٔ آلی تن سه روح است : روح طبیعی که محل آن کبد است و آن مدبر اعمال غاذیه و نما باشد، و روح حیاتی که منشاء آن قلب و آن اصل حرکات غیرارادی و شهوات است ، و روح حیوانی که مقر آن دستگاه اعصاب است و آن مدبر حرکات ارادی عقلی است - انتهی .
در ذخیره ٔ خوارزمشاهی آمده : اصل قوتهای مردم سه جنس است : طبیعی ، حیوانی ، نفسانی ... و این قوتها را ارواح نیز گویند - انتهی . نزد حکمای پیشین روح سه باشد: 1 - روح طبیعیه و آن مشترک باشد میان حیوان و نبات ، و از حیوان در کبد باشد و از عروق غیرضوارب به جمیع بدن منبعث گردد. و این روح طبیعیه را نفس نباتیه و نامیه و شهوانیه نیز گویند هر یک را بجای خویش . 2 - روح حیوانیه در حیوان (اعم از انسان و جز آن ) باشد و آن در دل است و از آنجا بوسیله ٔ شرائین یعنی عروق ضوارب به اعضاء دود، وآن را نفس غضبیه نیز خوانند. 3 - روح نفسانیه و آن در دماغ باشد و از آنجای بواسطه ٔ اعصاب به اندامها درآید. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: سخن درباره ٔ روح گوناگون است . گروه بسیاری از دانشمندان علم معانی و علم باطن و متکلمان گفته اند: ما حقیقت روح را نمیدانیم و وصف آن درست نیست و از آن چیزهایی است که بندگان با یقین داشتن بوجود آن ، از دانستن آن محرومند،چنانکه در قرآن کریم آمد: «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و مااوتیتم من العلم الا قلیلاً». (قرآن 85/17). اما کسانی که شناسایی روح را ممکن میدانند در تفسیر آن سخنان بسیاری گفته اند، و بقولی صد نظر مختلف در این مورد بیان شده است . برخی بر آنند که روح انسانی که نفس ناطقه نیز نامیده میشود مجرد است ، برخی دیگر به غیرمجرد بودن آن معتقدند، و دسته ٔ اخیر را که به عدم تجرد قائلند سخنان گوناگونی است . نظام گفته است : ارواح جسمهای لطیف ساری در بدن است چنانکه آب در گل سرخ سریان دارد، و این ارواح از آغاز عمر تا پایان آن میمانند و تخلل و تبدلی در آنها روی نمیدهد، حتی اگر عضوی از بدن بریده شود روحی که در اجزای آن است از آن اجزا به اعضای دیگر فراهم می شود، البته آنچه از بدن تخلل و تبدل می یابد زیادیی است که بدان منضم می گردد و از آن جدا میشود، و بیشک متبدل چنین نیست . این قول را چنانکه در شرح طوالع آمده است امام رازی و امام الحرمین و گروه بسیاری از قدما برگزیده اند. و بعضی گفته اند که روح جزء لایتجزی در قلب است بدلیل عدم انقسام و امتناع وجود مجرد، بنابراین جوهر فردی است و آن در قلب میباشد، زیرا قلب است که دانش بدان منسوب میگردد. ابن الراوندی این قول را برگزیده است . قول دیگر اینکه روح جسمی هوایی در قلب است . قول دیگر اینکه جزء لایتجزی از اجزاء هوائی در قلب میباشد. قول دیگر: همان دماغ (مغز) است . قول دیگر اینکه جزء لایتجزی از اجزاء دماغ است . قول دیگر که نزدیک به این قول است اینکه روح جزء لایتجزی در دماغ است . قول دیگر اینکه قوه ای در دماغ است که مبداء حس حرکت میباشد. قول دیگر اینکه نیرویی در قلب است که مبداء زندگی در بدن میباشد. قول دیگر: روح همان حیات است . قول دیگر اینکه روح اجزاء ناری است که حرارت غریزی نیز نامیده میشود. قول دیگر: اجزاء مائی یعنی اخلاط چهارگانه است که از حیث چندی و چونی (کم و کیف ) معتدل اند. قول دیگر: خون معتدل است زیرا به کثرت و اعتدال آن زندگی نیرو میگیرد و با فنای آن زندگی از میان میرود.قول دیگر اینکه هواء است زیرا با محرومیت از هوا زندگی امکان ندارد، و بدن بمنزله ٔ خیکی است که در آن دمیده اند. قول دیگر که جمهور متکلمان از معتزلیان و گروهی از اشعریان آن را برگزیده اند این است که روح هیکل محسوس مخصوص است . قول دیگر اینکه همان مزاج است واین مذهب اطباست زیرا مادام که بدن بر مزاجی است که سازگار با انسان باشد روح از فساد محفوظ است و چون از اعتدال بیرون شد مزاج فاسد می شود و بدن تفرق می یابد. چنین است در «شرح طوالع». قول دیگر: به عقیده ٔ اطباء روح جسمی است لطیف و بخاری که از لطافت و بخاریت اخلاط بوجود می آید چنانکه تکون اخلاط از کثافت و غلظت آنها، و آن حامل نیروهای سه گانه است و بدین اعتباربه سه قسم تقسیم میشود: روح حیوانی ، روح نفسانی و روح طبیعی . چنین است در «آقسرایی »، و گفته اند: روح این نیروهای سه گانه یعنی حیوانیت و نفسانیت و طبیعت است . در «بحر الجواهر» آمده : روح به عقیده ٔ اطبا جوهری لطیف است که از خونی که به بطن چپ قلب وارد می گردد تولید می شود زیرا بطن راست به جذب خون از کبد مشغول است . ابن العربی گوید: دانشمندان درباره ٔ نفس و روح اختلاف کرده اند، برخی آن دو را یکی و برخی متغایر دانسته اند، و گاهی از نفس به روح تعبیر کنند و بر عکس ، واین سخن درست است - انتهی . و قول صاحب مجمعالسلوک بر اساس تغایر نفس و روح است ، چنانکه گوید: نفس جسمی لطیف مانند هوا و ظلمانی غیرزاکی است ، در اجزاء بدن چون کره در شیر و روغن در گردو و بادام منتشر میباشد. روح نور روحانی و آلتی برای نفس است ، چنانکه سر نیز آلتی برای آن است ، زیرا بقای زندگی در بدن مشروط به وجود روح در نفس است ، و نزدیک به این بیان گفته ٔ صاحب «التعریف » است که گوید: روح معنایی است که جسد بدان زنده میماند، و جمهور دانشمندان نیز همین عقیده را دارند و در «الاصل الصغار» آمده : نفس جسمی کثیف و روح در آن جسمی لطیف و عقل در آن جوهری نورانی است . و گفته اند: نفس روح گرمی است که حرکات و شهوات از آن ناشی میشود و روح نسیم خوشی است که زندگی را بوجود می آورد. و نیز گفته اند: نفس چیز لطیفی است که در قلب نهاده شده و منشاء اخلاق و صفات ناپسند است چنانکه روح چیز لطیفی است که در قلب نهاده شده و منشاء اخلاق و صفات پسندیده است . و نیز گفته اند: نفس جای نظر خلق و قلب جای نظر خالق است . اما روح خفی که سالکان آن را اخفی مینامند نوری لطیف تر از سِرّ و روح ، و به عالم حقیقت نزدیکتر است . روح دیگری نیز هست که لطیفتر از همه ٔ این ارواح میباشد و ازآن ِ خواص است . قائلان به تجرد روح میگویند: روح جوهر مجردی است که به بدن تعلق دارد و این تعلق از نظر تدبیر و تصرف است ، و بیشتر حکما و اهل ریاضیات و قدمای معتزله و گروهی از شیعه به همین عقیده اند. برخی گفته اند: روح انسانی آسمانی و از عالم امر است یعنی تحت مساحت و مقدار درنمی آید و روح حیوانی بشری و از عالم خلق است و تحت مساحت و مقدار درمی آید و آن محل روح علوی است که لطیف و دارای نیروی حس و جنبش و در قلب است . «ابن منده » بنقل از یکی از متکلمان گوید: هر نبی پنج روح و هر مؤمن سه روح دارد. و در «مشکوةالانوار» تصنیف امام غزالی مراتب ارواح نورانی بشری پنج نوع ذکر شده است :
اول ، روح حساس که محسوسات را بوسیله ٔ حواس پنجگانه تلقی میکند و گویی این اصل و اول روح حیوانی است زیرا نیت حیوان بدان است وبچه ٔ شیرخواره نیز آن را دارد.
دوم ، روح خیالی که محسوسات را اخذ میکند و آنها را نگاه میدارد تا به روح عقلی که بالای آن است عرضه بدارد آنگاه که حاجت افتد. این روح در بچه ٔشیرخواره در آغاز نشو وجود ندارد، و این بچه به گرفتن چیزی حریص است اما هنگامی که از وی نهان گردید فراموش میکند و در نفس او درباره ٔ آن چیز نزاعی روی نمیدهد تا چون کمی بزرگ شد آنگاه اگر از وی نهان بدارند گریه میکند و آن را میخواهد، زیرا صورت آن چیز در خیالش باقی میماند، و این روح در بعضی از حیوانات نیز دیده میشود، اما در پروانه وجود ندارد زیرا وی بسبب عشق به شعله ٔ آتش آنرا قصد میکند و گمان میبرد که چراغ روزنه ای است که بسوی شعله باز میشود و خود را در آن می اندازد و رنج می بیند لیکن چون از آن بگذرد و به تاریکی برسد دوباره برمیگردد و در صورتی که روح حافظ گیرنده داشت پس از احساس درد و رنج دیدن بدان برنمیگشت ، اما سگ پس از آنکه یک بار با چوب زده شد بمحض دیدن همان چوب فرار میکند.
سوم ، روح (قوه ٔ) عقلی که بدان معانی مستخرج از حس و خیال درک میشود و آن جوهر خاص انسانی است و در چارپا و بچه وجود ندارد و مدرکات آن معارف ضروری کلی است .
چهارم ، روح ذکری فکری است که مصارف عقلی را می گیرد و میان آنها تألیفات و ازدواجاتی بوجود می آورد و از آنها معانی شریفی را نتیجه میگیرد، آنگاه اگر مثلاً دو نتیجه بدست آید میان آن دو نتیجه را تألیف میکند و همچنین تا بینهایت رو به تزاید میرود.
پنجم ، روح قدسی نبوی که خاص پیغمبران و بعضی از اولیاست و لوایح غیبی و احکام آخرت و قسمتی از معارف ملکوت آسمانها و زمین و بلکه معارف ربانی که روح عقلی و فکری از رسیدن بدانها قاصرند در آن تجلی میکنند. بایددانست که هر چیز به حس درآید آن را روحی است . در تهذیب الاحکام آمده : حکما گمان دارند که فرشتگان عقول مجرد و نفوس فلکی هستند و اجنه ارواح مجردند که در عنصریات تصرف دارند، و شیطان همان قوه ٔ متخیله است ، هر فلکی را روحی کلی است که از آن ارواح بسیاری منشعب میشود، و مدبر امر عرش را نفس کلی نامند و هر نوع کائنی را روحی است که مدبر امر آنهاست و طبایع تامه نامیده میشود - انتهی .
صاحب «الانسان الکامل » گوید: بدان که هر چیز محسوس را روحی الهی است که بدان قائم است و روح نسبت به آن صورت مانند معنی برای لفظ است و همچنین روح الهی را روحی مخلوق است که صورت وی بدان قائم است و روح نسبت به آن صورت مانند معنی برای لفظ است و همچنین روح مخلوق را روحی الهی است که بدان قائم است . این روح الهی همان روح القدس مسمی به روح الارواح است و آن از دخول در زیر کلمه ٔ «کن » منزه و بعبارت دیگر غیرمخلوق است زیرا وی وجه خاصی از وجوه حق است که وجود به آن قائم میباشد و همان روح بود که در آدم نفخ شد، بنابراین روح آدم مخلوق ، و روح خدا غیرمخلوق است و این وجه در همه ٔ چیزها همانا روح اﷲ است ، وآن روح القدس یعنی مقدس از نقایص کونیه است . و روح چیزی ، نفس آن است و وجود قائم به نفس خداست و نفس او ذات اوست . پس کسی که به روح القدس در انسان بنگرد او را مخلوق می بیند بسبب امتناع تعدد قدماء، بنابراین جز خدای یگانه قدیمی وجود ندارد و همه ٔ اسماء و صفات وی به ذاتش ملحق است بسبب محال بودن انفکاک ، و ماسوی مخلوق است ، مثلاً انسان جسدی دارد که صورت او، و روحی دارد که معنای او، و سری دارد که روح اوست و نیز وجهی دارد که از آن به روح القدس و سر الهی و وجود ساری تعبیر میکنند. پس هر گاه اموری بر انسان غالبتر باشند که صورت وی آنها را اقتضا میکند و از آن به بشریت و شهوانیت تعبیر میشود، روح او رسوب معدنی را کسب میکند که اصل صورت و منشاء محل آن است تا آنجا که باعالم اصلی آن بسبب تمکن مقتضیات بشری که در آن است مخالفت میکند پس با صورت مقید شده و اطلاق روحی را ازدست داد و گرفتار زندان طبیعت و عادت گردید و آن دردنیا مانند زندانی در آخرت ، بلکه عین زندانی است که در روح استقرار دارد لیکن زندانی در آخرت زندان محسوس آتشین است و آن در دنیا همین معنی مذکور است زیراآخرت جایی است که معانی بشکل صور محسوسه درمی آیند، ولی انسان بعکس آن است در صورتی که امور روحانی از قبیل مداومت در فکر صحیح و کم کردن طعام و خواب و سخن ، و ترک اموری که بشریت آنها را اقتضا میکند بر وی چیره شوند، زیرا هیکل او لطف روحانی را کسب میکند، چنانکه روح آب راه میرود و در هوا میپرد و دیوارها و دوری شهرها مانع او نمیشوند و در بالاترین مراتب مخلوقات قرار میگیرد، و این همان عالم ارواح رهاشده از قیود است بصله ای بسبب مجاورت اجسام ، و مراد از آیه ٔ «ان الابرار لفی نعیم » (قرآن 13/82) همین مطلب است .
در کلیات ابی البقاء چنین آمده : روح حیوانی جسمی لطیف است که منبع آن تجویف قلب جسمانی است و بوسیله ٔ شرایین به سایراجزای بدن منتشر میشود، و روح انسانی ، کنه آن را جزخدا کسی نمیداند، و مذهب اهل سنت و جماعت بر خلاف معتزلیان و دیگران این است که روح و عقل از اعیانند نه از اعراض ، و آن دو از صفتهای خوب و بد زیادت میپذیرند چنانکه به چشم نگرنده پرده عارض میشود یا درد روی میدهد و خورشید نیز انکشاف میپذیرد، و از این رو است که روح گاهی به صفت «امّاره » و گاهی به صفت «مطمئنه » موصوف شده است .
و بدان که روح جوهری علوی است ، چنانکه در قرآن کریم آمده است : «قل الروح من امر ربی » (قرآن 85/17)؛ یعنی روح موجود است به «امر» و امر در چیز غیرمادی استعمال میشود بنابراین وجود آن زمانی است و موجود بالخلق نیست و خلق در مادیات بکار میرود از این رو وجود آن «آنی » میشود، پس با «امر» ارواح و با خلق مادیات بوجود می آیند چنانکه درقرآن کریم آمده : «و من آیاته ان تقوم السماء و الارض بأمره » (قرآن 25/30)، و همچنین آمده : «و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره ». (قرآن 54/7). ارواح بعقیده ٔ ما [ ابی البقاء صاحب کلیات ] اجسام لطیف غیرمادی هستند بر خلاف قول فلاسفه ، و چون روح غیرمادی باشدلطیف و نورانی و غیرقابل انحلال بسبب لطافت ساری در اعضاء، و نیز حی بالذات خواهد بود زیرا وی دانا و توانا به تحریک بدن است ، خدای متعال میان روح و نفس حیوانی تألیف داد، روح بمنزله ٔ زوج ، نفس بمنزله ٔ زوجه است و میان آن دو تعاشقی برقرار کرد، مادام که روح در بدن باشد بدن زنده و بیدار است ، و اگر جدا شود نه بطور کلی بلکه تعلق آن با بقاء نفس حیوانی باقی باشدبدن خفته است و هرگاه بکلی جدا شود چنانکه نفس حیوانی در آن نماند بدن مرده است . باید دانست که ارواح را اقسامی چند است ، بعضی در غایت صفا و بعضی در غایت کدورتند و میان آنها مراتبی بیشمار است . و روح حادث است منتها حدوث آن قبل از حدوث اجسام است و علت حادث بودن این است که ممکن است و هر ممکن حادث می باشد و رسول خدا (ص ) گوید: «خلق اﷲ الارواح قبل الاجسام بألفی عام ». و بعقیده ٔ ارسطو روح حادث است و حدوث آن با بدن میباشد، و گروهی آن را قدیم میدانند زیرا هر حادثی مسبوق به ماده ای است ، روح را ماده ای نیست ، و این قول ضعیف است ، و سخن درست این است که جوهر فائض از خداوند متعال است ، چنانکه به وی اختصاص یافته است ، بدلیل آیه ٔ «و نفخت فیه من روحی ». (قرآن 29/15). و اخباری که به بقای روح پس از مرگ و برگرداندن آن به بدن و جاودانی بودن آن دلالت دارند بقاء و ابدیت آن را ثابت میکنند. و عقلا متفقند در اینکه ارواح پس از جدایی از بدنها به جسم دیگری منتقل میشوند بنا به حدیث «ان ارواح المؤمنین فی اجواف طیر خضر الخ » و بروایتی «ان ارواح الشهداء...» است . و نیز لزوم تناسخ را منع کرده اند زیرا لزوم تناسخ ایجاب میکند که جسم به نفسی که در آن بوده است برنگردد و این غیرلازم است ، بلکه روح در اجزای اصلی برگردانده میشود، و تغیر، در هیئت و شکل و رنگ و اعراض و عوارض دیگر است .
ولفظ روح در قرآن به معانی متعدد آمده است : اول آنچه زندگی حیوان بدان است مانند «یسئلونک عن الروح »، دوم بمعنی امر مانند «و روح منه »، سوم بمعنی وحی مانند«تنزل الملائکة و الروح »، چهارم بمعنی قرآن مانند «واوحینا الیک روحاً من امرنا»، پنجم بمعنی رحمت مانند «و ایدهم بروح منه » و ششم جبرئیل مانند «فأرسلنا الیها روحنا»، پایان سخن ابی البقاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل روح به اختصار).
روح از نظر روانشناسان : روح حیوانی بنابر قول دکارت و مالبرانش روحی است در جانداران با طبیعت مخصوص . این روح جزئی از خون و قسمت بسیار ظریف و متحرک آن است که این ظرافت و تحرک خود را بوسیله ٔ تخمیر و جنبش عضلات قلب بدست آورده است .
روح از نظر فیلسوفان : اصل حیات و تفکر،عنصری بنام روح ، و بر حسب نظر فیلسوفان غیرمادی است . اجسام جاندار بوسیله ٔ این اصل جان یافته اند. چون مرگ درآید روح به حیات ابدی و غیرمادی خود در مفارقت از جسم ادامه میدهد. غیر از این اصطلاح ، در فلسفه به موجودات غیرمادی و مجرد چون مردگان ، فرشتگان و شیاطین روح اطلاق میشود، و افلاطونیان نو چون : فلوطن ، فرفیریوس ، ژامبلیک و پرکلوس می پنداشتند که جهان از این قسم روح آکنده است .
بموجب نظر پیروان مکتب دکارت روح حیوانی از طریق شاهرگها سوار بر مرکب خون به مغز می رود واز آنجا بوسیله ٔ وسایطی نامرئی به سایر قسمتهای بدن پخش می گردد. نظریه ٔ روح حیوانی گرچه از نظریات ابتدایی در روابط بین وظایف روانشناسی و ساختمان عصبی است ، ولی امروز هیچگونه ارزش علمی ندارد و فقط بصورت عقیده ٔ خاصی در تاریخ روانشناسی باقی مانده است . (از لاروس بزرگ ).
فلیسین شاله در «متافیزیک » گوید: روانشناسی تعقلی مسأله ٔ روح یا عقل را مطالعه میکند. روح مبداء حیات باطنی ، و جوهری متفکر میباشد. دو فلسفه ٔ جزمی درباره ٔ این مسأله با یکدیگر معارضه دارند که عبارتند از فلسفه ٔ روحی و فلسفه ٔ مادی . مذاهب دیگری نیز مانند مذهب نمودی ،نقادی ، تحققی و شهودی جوابهای عمده ٔ دیگر به این مسأله میدهند.
مذهب روحی : مذهب روحی نظریه ای است که اعتقاد دارد در انسان روحی مجزی و مستقل از بدن موجود است . این فکر بصورتهای مختلف عقیده ٔ کسانی مانند سقراط، ارسطو و حکمای مسیحی بخصوص اگوستن و سپس دکارت ، مالبرانش ، لایب نیتز و سرانجام راوسن و امیل بوترو میباشد. دلیل عمده ٔ طرفداران مذهب روحی ، تحقیق اختلافهای عمیقی است که نمودهای مادی را در مقابل نمودهای نفسانی قرار می دهند. نمودهای مادی دارای بعد هستند و بوسیله ٔ حواس شناخته می شوند، اما نمودهای نفسانی بعد ندارند و بطور مستقیم جز بوسیله ٔ وجدان شناخته نمی شوند. حرکت که یکی از نمودهای مادی است نمیتواندتبدیل به یک نمود نفسانی یعنی فکر گردد.
بعقیده ٔ دکارت ، روح را آسان تر از بدن میتوان به علم یقینی شناخت . دلیلی را که این فیلسوف بزرگ در بخش چهارم «گفتار» برای اثبات این معنی آورده غالباً ذکر کرده اند: من میتوانم درباره ٔ بدنم و درباره ٔ جهان شک کنم ، میتوانم ازخود بپرسم که شاید حواس من که بدن خود و جهان را بوسیله ٔ آنها می شناسم ، مرا گول می زنند و شاید ادراک من نوعی رؤیا باشد، اما در اینکه شک می کنم نمی توانم شک داشته باشم . پس درباره ٔ فکر خود شک نمی توانم کرد وبه این اعتبار که موجود متفکری هستم درباره ٔ وجود خود نمی توانم شک کرد: «شک می کنم پس هستم ».
وقتی روح به خود می اندیشد به وحدت و هویت خود شعور دارد، بنابراین مغز و بدن از اجزاء مختلف ترکیب می گردند که علم آنها را تغییرپذیر نشان می دهد. بدون تردید حیات نفسانی بطور عمیقی با حیات بدنی مربوطاست و هر کدام از دیگری متأثر است و در آن نیز تأثیر می کند. این تأثیر دوگانه را چگونه می توان تبیین کرد؟ تمام طرفداران مذهب روحی نظریه ٔ واحدی را قبول ندارند. بعضی طرفدار ثنویتی هستند که به واقعیت روح و بدن ، یعنی جوهر متفکر و جوهر ذی بعد معتقد می باشد.برای تبیین اتحاد روح و بدن ، دکارت فرضیه ٔ «نفس حیوانی » را که ماده ای است که از فرط لطافت شبیه به روح است پیش میکشد. مالبرانش شاگرد وی ، این نکته را که بدن در روح و روح در بدن تأثیر داشته باشد، متناقض و بنابراین نامقبول می یابد. فقط خداست که می تواند مقارن با آنچه در بدن می گذرداحساساتی در روح برانگیزد و مقارن امری که در روح اتفاق می افتد حرکاتی در بدن پدید آورد. علل انسانی علل اتفاقی هستند، و فقط خداوند علت مؤثر است . در مقابل این ثنویت ، لایب نیتز یک مذهب وحدت روحی قرار می دهد، جسم عبارت از مجموعه ای از منادهایی است که بدون بعد و غیرمادی است . بین این منادها و مناد روح ، خدا از ازل توافقی برقرار کرده است و این خود همان هماهنگی یا همسازی پیشین است . جوابی که به مسأله ٔ روح داده اند هرچه باشد طرفداران مذهب روحی به ابدیت روح عقیده دارند و این عقیده ٔ آنان بر دلایل مختلف متکی است ، اینک یک دلیل فلسفی : روح ، واحد و بسیط است پس بعد از تجزیه ٔ بدن که از اجزاء مختلف و گوناگون تشکیل شده است باقی خواهد ماند، چنانکه سقراط بنقل افلاطون گفته است که موسیقی نواز بعد از شکستن ارغنون نیز باقی می ماند.
اما دلیل روانشناسی این است که انسان قوایی دارد که در حال حاضر مصرف کافی ندارند، قلب به سعادت نامحدود و عشق نامحدودی احتیاج دارد که این یک دوره وجود محدود آن را ارضاء نمی کند. اراده درجه ای از استقلال و کمال را می جوید که در این جهان بدان نمی تواند رسید. عقل در صدد وصول به حقیقت کلی است که در این عالم آن را درک نتواند کرد. آیا در خود احساس نمی کنیم که مردگان محبوب ما زندگی خود را در کنار ما ادامه می دهند؟ و اما دلیل اخلاقی : لازم است که خیر پاداش ببیند و شر به کیفر برسد. هیچیک از پاداشهای زمینی کاملاً رضایت بخش نیست . باید به یک حیات آینده معتقد بود که در آن فضیلت با سعادت مقرون باشد.
فلسفه ٔ مادی ، مذهب روحی را انتقاد میکند و نشان میدهد که روح وابسته به بدن است و با فنای بدن باید از میان برود. فلسفه ٔ مادی نظریه ای است مبتنی بر اینکه نفس و روحی مجزی از بدن موجود نیست . فکر تابعی از دستگاه بدنی است . حیات نفسانی جز جلوه ای از تجلیات ماده چیزی نیست ، و این نظریه ٔ طرفداران جزء لایتجزی یعنی ذیمقراطیس و ابیقور است و سپس در قرن هجدهم کسانی مانند لامتری ، هلوسیوس ، هولباخ و در قرن نوزدهم کارل فوگت ، بوخنر ، مولشوت و بسیاری ازدانشمندان وظایف الاعضاء مانند لودانتک طرفدار این نظریه بوده اند. مذهب مادی معمولاً با فلسفه ٔ حسی مربوط است . معرفت انسان همه از حواس او برمی آید، در صورتی که حواس خود نمی توانند روح را به ما بشناسانند. بروسه عالم وظایف الاعضاء اظهارمی کند که به وجود روح معتقد نخواهد بود مگر آنکه آن را در زیر چاقوی تشریح خود کشف نماید. مذهب مادی مخصوصاً از تمام حقایق روانشناسی و وظایف الاعضائی از «روانشناسی علم الامراض » و «روانشناسی تطبیقی » یاری می جوید تا تأثیر بدن بخصوص مغز را در حیات نفسانی نشان دهد. بنا به تعبیر کابانیس امر روحانی جز وارونه و عکس امر جسمانی چیزی نیست .مغز از خود، فکر ترشح میکند چنانکه کبد صفرا ترشح می کند. کلمه ٔ روح یک امر انتزاعی تحقق یافته و یک توهم فلسفی و متافیزیکی را نشان میدهد. وجدان جز یک «اپی فنومن » چیز دیگری نیست . طرفداران فلسفه ٔ روحی بر مادیون اعتراض کرده اند که مذهب حسی درباره ٔ معرفت ، نظری کافی نیست . آنگاه اگر حیات بدنی تأثیر بزرگی در حیات نفسانی دارد، حیات نفسانی نیز تأثیری که در حیات بدنی دارد همان اندازه قابل ملاحظه است . اینها نظریه ٔ ادراک ناپذیری را نیز که بموجب آن وجدان «اپی فنومن » میباشد بطور قطع طرد میکنند و بعضی حتی موازنه و موازات روح و بدن را مورد تردید قرار میدهند. مخصوصاًماده که فلسفه ٔ مادی همه چیز و خاصه روح را نیز بوسیله ٔ آن تبیین میکند خود درست بیان نشده است . اگر ازکلمه ٔ ماده تمام مفهوم ذهنی آن را حذف کنند کلمه ای فارغ از معنی میماند که خود جز انتزاعی تحقق یافته و جز توهمی فلسفی نخواهد بود.
فلسفه ٔ نمودی -گذشته از فلسفه ٔ روحی و مادی نظریه های دیگری نیز مسأله ٔ روح را مطرح کرده و در صدد حل آن برآمده اند. هیوم و استوارت میل وجود روحی را که جوهر می باشد انکار میکنند، بعقیده ٔ آنان آنچه وجود دارد نمودهای نفسانی است . این دریافت مکرر مطرح شده و مورد انتقاد قرار گرفته است .
فلسفه ٔ نقادی - مذهب نقادی کانت معتقد است که مسأله ٔ نفس و روح را نمیتوان با روحی یا مادی دانستن آنها جواب داد، اما کانت حیات بعد از موت را بمثابه ٔ فرضی که وجدان اخلاقی آن را ایجاب می کند تلقی مینماید و آن را چون یک اصل موضوع عقل عملی قبول دارد.
فلسفه ٔ تحققی - فلسفه ٔ تحققی کنت ، مذهب روحی و مذهب مادی هر دو را که مبتنی بر تبیین امر عالی بوسیله ٔ امر سافل است بطور متساوی متافیزیکی میداند و هر دو را رد میکند. او تصور یک روح فناناپذیر را نمی پذیرد، اما نظریه ٔ طرفداران مذهب روحی را با تغییر و اصلاحی قبول میکند و ابدیت ذهنی راعبارت از بقای بعد از موت در قلب کسانی میداند که ما را دوست میدارند و برای بزرگان بقای بعد از موت آنها را در خاطره ٔ جامعه ٔ انسانی بعنوان مکافات برای آنها میپذیرد.
فلسفه ٔ شهودی - مذهب شهودی برگسون بطور کلی با مذهب مادی معارضه میکند. برگسون حتی نظریه ٔ موازات روح و بدن را که بسیاری از طرفداران مذهب روحی پذیرفته اند انتقاد میکند. دریافتی که وی از حافظه دارد در این باب برهان عمده ٔاو را فراهم میکند. چون اثر حیات نفسانی از دستگاه جسم تجاوز میکند، چون مغز اکتفا میکند به آنکه قسمت کوچکی را از آنچه در وجدان جریان دارد بوسیله ٔ حرکات بیان و ترجمه کند، بقای روح بعد از موت ممکن و بلکه محتمل است . «الزام بر عهده ٔ کسی است که انکار دارد نه آنکه اقرار میکند، زیرا یگانه دلیل اعتقاد به انطفاء روح و وجدان بعد از موت آن است که می بینند بدن پس از مرگ از هم فرومیریزد و متلاشی میشود و در صورتی که استقلال کامل روح از بدن نیز امری محقق باشد، این دلیل نیز دیگر ارزشی ندارد». (از کتاب «متافیزیک » فلیسین شاله ترجمه ٔ عبدالحسین زرین کوب صص 44 - 51).
|| پیغام خدای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جرجانی در تعریفات گوید: روح به چیزی از علم غیب اطلاق شود که در دل به وجه مخصوص القاء گردد - انتهی . || نفخ . || امر و کار نبوت . || حکم خدای و فرمان او. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نزد فقها امر الهی است . (غیاث ). || محبت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رحمت . (غیاث ) (دهار). || فرشته ای است به صورت انسان و به تن ملائکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرشته ای که تنها در یک صف باشد و فرشتگان دیگر در یک صف . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). || در اصطلاح کیمیاگران ، سیماب . جیوه . رجوع به سیماب شود. || نام پرده ای باشد از پرده های موسیقی . (برهان قاطع) (از لغت محلی شوشتر خطی ). || (اِخ ) قرآن ، و منه قوله تعالی : «کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا». (قرآن 52/42). (منتهی الارب ) (از غیاث ). از جمله ٔ سی ودو نام قرآن یکی روح است آنجا که فرمود: «و کذلک اوحینا...». (نفائس الفنون ). || جبرئیل ، و منه « : نزل به الروح الامین ». (قرآن 193/26). (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جبرئیل علیه السلام . (غیاث اللغات ) (دهار) : تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم . (قرآن 4/97)؛ یعنی فرومی آیند فریشتگان و جبرئیل در آن شب به فرمان خداوند خویش . (کشف الاسرار ج 10 ص 557).
عقل کآنجا رسید سر بنهد
روح کآنجا رسید پر بنهد.

سنایی .


مناقب اب و جد تو خوانده روح از لوح
چو کودکان دبستان ز درج خط ابجد.

سوزنی .


هست فراش جد تو در خلد
شهپر روح و زلف و گیسوی حور.

سوزنی .


روح از سما به حرب علی گفت لا فتی
الا علی چو شد ز علی کشته ذوالخمار
اکنون همان منادی روح است بر تو چست
کز تست زنده نام حسین بن ذوالفقار.

سوزنی .


چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.

خاقانی .


|| روح یا روح القدس . سومین از اقانیم ثلاثه ٔ ترسایان . رجوع به روح القدس شود. || عیسی پیغامبر. (دهار). لقب حضرت عیسی . (از منتهی الارب ) (غیاث )(از ترجمان علامه تهذیب عادل ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از اقرب الموارد). روح اﷲ :
روح چون دم ز بحر روحانی
زود پذرفت لطف ربانی .

سنایی .


روح را چون ببرد روح امین
چرخ چارم فزود از او تزیین .

سنایی .


لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی ز یبروح که در تبت و یغما بینند.

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. آسایش، نشاط و سرزندگی.
۲. شراب.
۱. جان، روان، مایۀحیات.
۲. امر و فرمان خدا، وحی.
۳. = جبرئیل
* روح اعظم: [قدیمی] = جبرئیل

۱. آسایش؛ نشاط و سرزندگی.
۲. شراب.


۱. جان؛ روان؛ مایۀحیات.
۲. امر و فرمان خدا؛ وحی.
۳. = جبرئیل
⟨ روح اعظم: [قدیمی] = جبرئیل


دانشنامه عمومی

روح موجودی فراطبیعی است که اغلب و نه منحصراً وجودی غیرمادی مانند شبح، فری یا فرشته است. مفهوم روح یک فرد و جان او، اغلب همپوشانی دارد چنان که هردو یا برابر دانسته می شوند یا تقدم هستی شناختی معین بر بدن دارند و برای هر دو در برخی ادیان این عقیده وجود دارد که پس از مرگ بدن انسان، باقی می مانند و بر این اساس «روح» می تواند به حالت شبح، یعنی تظاهر روح فرد متوفی، دربیاید. در ترجمه انگلیسی انجیل، «روح» با حرف لاتین اس بزرگ، به روح القدس اشاره دارد.
روان
روح اغلب به صورت متافیزیکی به خودآگاهی و شخصیت اشاره دارد.
از لحاظ تاریخی، روح در پاراگراف آخر مشهور کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعیآیزاک نیوتن همین طور به جوهر «لطیف» در مقابل جوهر «کثیف» (زمخت) اشاره دارد.
روح یادگاری از دوران باستان است. در آن دوران انسان ها شناخت و علم کمی نسبت به دنیای اطراف خود داشتند. مثلاً گمان می کردند که آگاهی که یکی از عوامل اصلی رفتارهای ماست چون نادیدنی است، بنابراین برپایه علتی سوای خود طبیعت است (یعنی متافیزیکی است) نه اینکه بر پایه میلیاردها میلیارد فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی که در سلول های مغزی و عصبی ما و همچنین در محیط اطراف ما در جریان است (به دلیل شناخت کم، آگاهی را یک کل غیرقابل تجزیه می دانستند که از طبیعت سرچشمه نمی گیرد). به عبارت دیگر مردمان باستان چون با زندگی پیشینیان خود و نحوه کارکرد جهان اطراف خود آشنا نمی شدند گمان می کردند که مثلاً سخن گفتن منحصر به انسان ها است پس باید منشأیی غیرطبیعی داشته باشد که روح نامیده می شود و چون علل به وجودآورنده آن به ظاهر با چشم دیده نمی شوند (یا تا آن زمان ناشناخته بودند) باید عللی فوق طبیعی داشته باشند.

روح (ابهام زدایی). روح در دو مورد به کار می رود:
روح به قسمت غیر مادی بدن می گویند
روح (فیلم ۱۹۹۰) فیلمی آمریکایی به کارگردانی جری زاکر
روح (فیلم ۲۰۰۸) فیلمی آمریکایی به کارگردانی فرانک میلر
روح (فیلم ۲۰۱۳) فیلمی محصول ۲۰۱۳
روح (فیلم ۲۰۱۲) فیلمی آمریکایی به کارگردانی تاد لینکولن

روح (ترانه جیمی لی کریویتس). «روح» تک آهنگی از هنرمند اهل آلمان جیمی- لی کریویتس است که در سال ۲۰۱۵ میلادی منتشر شد. این ترانه نماینده آلمان در مسابقه آواز یوروویژن ۲۰۱۶ بود.

روح (شخصیت کمیک). روح یک شخصیت تخیلی در کتاب های کامیک مارول کامیکس می باشد. این کاراکتر به وسیلهٔ دیوید میشلینیه و باب لیتون خلق شده و در مرد آهنی شماره های ۲۱۹ام (جون ۱۹۸۷) برای اولین بار معرفی شد.

روح (فیلم ۱۹۹۰). روح (به انگلیسی: Ghost) فیلمی رمانتیک، تخیلی، جنایی و مهیج به کارگردانی جری زاکر محصول سال ۱۹۹۰ است. داستان فیلم در مورد زنی جوان، در مخاطره و روح همسر مقتولش است که تلاش می کند به کمک واسطه ای بی میل وی را نجات دهد.
برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی
برنده اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای ووپی گلدبرگ
کاندیدای اسکار بهترین موسیقی متن
کاندیدای اسکار بهترین تدوین
کاندیدای اسکار بهترین فیلم
سام ویت (سوایزی) طی گردشی شبانه با نامزدش، مالی (دمی مور)، در کوچه ای تاریک به دست ولگردی به قتل می رسد و روحش از بدنش جدا می شود، اما کنار مالی می ماند. بعدتر روح سام می فهمد که مرگش تصادفی نبوده و دوستش کارل (تونی گلدوین) این نقشه را برای تصاحب چهار میلیون دلاری کشیده که به اشتباه از حساب بانکی او سر درآورده است. روح به کمک یک زن کلاهبردار احضار کنندهٔ ارواح، ادا (ووپی گلدبرگ) - تنها کسی که صدای او را می شنود - و پس از یادگرفتن راه حرکت دادن اشیاء از روحی سرگردان، همهٔ کارها را روبه راه می کند و سپس، به آن دنیا می رود…
موسیقی فیلم توسط آهنگ ساز کهنه کار موریس ژار نوشته شد. موزیک هم چنین شامل استفاده از آهنگ ۱۹۹۵ بنام «ملودی آزاد شده» است که الکس نورث با متن «های زرت» آنرا نوشته بود. کار ژار برای آکادمی سال ۱۹۹۰ برای بهترین کار سال نامزد شد. اما به جان بری برای «رقص با گرگ ها» باخت.
آلبوم موسیقی تحت «میلان رکوردز» منتشر شد. سپس در ۱۹۹۵ با دو آهنگ اضافه دوباره منتشر شد. بعداً دوباره با آهنگی اضافه و مصاحبه ای با موریس ژار منتشر شد.

روح (فیلم ۲۰۰۳). روح (به هندی: Bhoot) فیلمی محصول سال ۲۰۰۳ و به کارگردانی رام گوپال وارما است. در این فیلم بازیگرانی همچون اجی دیوگن، اورمیلا ماتوندکار، فردین خان، ریکا، نانا پاتیکار، سیما بیسواس، ویکتور بنرجی ایفای نقش کرده اند.

روح (فیلم ۲۰۰۸). روح (به انگلیسی: The Spirit) فیلمی است محصول سال ۲۰۰۸ و به کارگردانی فرانک میلر است. در این فیلم بازیگرانی همچون گابریل مچ، اوا مندس، سارا پلسون، دن لاریا، ساموئل ال. جکسون، پاز وگا، اسکارلت جوهانسون، جانی سیمونز، استانا کاتیک، لوئیس لومباردی، جایمی کینگ، اریک بالفور ایفای نقش کرده اند.
۲۵ دسامبر ۲۰۰۸ (۲۰۰۸-12-۲۵)
فیلم روح در ایالات متحده در تاریخ ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸ پخش و در ۱۴ آوریل ۲۰۰۹ بر روی دی وی دی و بلو-ری منتشر شد.

روح (فیلم ۲۰۱۳). «روح» (انگلیسی: Soul (2013 film)) فیلمی در ژانر ترسناک است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
۲۸ ژوئن ۲۰۱۳ (۲۰۱۳-06-۲۸)

دانشنامه آزاد فارسی

به معنای مبدأ حیات و مایۀ زندگی (= جان) و نیز امر غیرمادی و مجردی که نامیراست (= روان یا نفس). متکلمان مسیحی، انسان را مرکب از جسم، نفس و روح دانسته اند و روح را آن بخش از وجود شمرده اند که بیش از دو بخش دیگر در حیطۀ تصرف الهی است و پس از مرگ زنده است. متفکران مسیحی جدید، روح انسان را همانا روان او یا منِ حقیقی اش به شمار آورده اند. در الهیات مسیحی، شخص سوم تثلیث، روح قدسی یا روح القُدُس است. در علم الارواح یا اسپیریتیسم ادعا می شود که با ارواح مردگان ارتباط برقرار می کنند (← احضار_ارواح). در اعتقاد چینی های پیرو دین بودا یا دین دائو یا تائو، ارواح مردگان و خاصه نیاکان در دنیای زندگان حی و حاضرند و باید آن ها را خشنود نگه داشت و با آن ها رایزنی کرد.
در فلسفۀ اسلامی. چیزی است که عقل و حیات از آن نشأت می گیرد و مترادف با نفس ناطقه است. گاه از لفظ روح، معانی دیگری نیز مراد می شود و از این رو گاه جهت تفکیک این معانی، برای نفس ناطقه اصطلاح «روح انسانی» استعمال می شود. فلاسفۀ اسلامی در انسان وجود سه روح را تشخیص داده اند: ۱. روح نباتی، به مثابۀ وجه اشتراک انسان، حیوان و نباتات، که به واسطۀ آن موجود زنده قادر به رشد و نمو است؛ ۲. روح حیوانی، به مثابۀ وجه اشتراک انسان و حیوان، که بسان بخار لطیفی در جزء جزء بدن سر می کشد و مایۀ حیات حیوانی و حرکت است؛ ۳. روح انسانی، به مثابۀ وجه امتیاز انسان از نباتات و حیوانات که چیستی و بنیاد آن مجهول است و انسان به واسطۀ آن قادر به ادراک معانی و دریافت کلیات است. وجود سه روح در انسان به معنای وجود سه روح جداگانه در کنار هم نیست بلکه دراصل، حقیقت واحد مجردی است که همه فعالیت های غریزی اعم از نباتی و حیوانی و نیز فعالیت های انسانی توسط آن تدبیر و اداره می شود و روح های سه گانه در واقع سه مرتبه از مراتب نفس آدمی است. حکمای اسلامی در این باره گفته اند: النفسُ فی وحدتِها کلُّ القُوی یعنی نفس آدمی در عین وحدت واجد همۀ قواست. در اثبات تجرد نفس فلاسفه اسلامی ادلۀ چندی ارائه کرده اند که از آن جمله می توان به ادله ابن سینا در این زمینه اشاره کرد. ملاصدرا با بهره گیری از برخی روایات و چگونگی نگرش اهل عرفان به روح، قائل به تمایز روح و نفس شده است و روح را به انسان های کامل اختصاص داده و سایر افراد بشری را دارای نفس می داند. از این دیدگاه انسانی که به ملکوت راه نیافته و به جبروت نرسیده فاقد روح است.
در قرآن. واژه روح در بسیاری از آیات قرآن تکرار شده اما در همۀ آن ها به یک معنی به کار نرفته است. معانی گوناگون این کلمه در آیات مختلف، با توجه به آن چه علامه طباطبایی در تفسیر المیزان (ذیل آیه ۸۵ سوره اسری) بیان کرده است، به این شرح است: ۱. در آیات قدر، ۴؛ نباء، ۳۸؛ معارج، ۴ منظور از روح غیر از روح انسانی و غیر از ملائکه است. ۲. با توجه به آیات بقره، ۹۷؛ شعرا، ۱۹۵؛ و نحل، ۱۰۲ جبرئیل آورندۀ روح و روح حامل قرآن است. ۳. در آیات سجده، ۹؛ حجر، ۱۲؛ ص، ۷۲ به معنای روح انسانی است که در عموم آدمیان دمیده می شود. ۳. در مجادله، ۷ به معنای حقیقتی است که با مؤمنین است و خداوند به وسیلۀ او آن ها را تأیید می کند. ۴. در نَحل، ۲؛ بقره، ۸۷؛ شوری، ۵۲ حقیقتی است که پیامبران با وی در تماس اند. ۵. گاهی نیز به معنای حقیقتی است که در حیوانات و نباتات وجود دارد و مایۀ زندگی آن هاست. بنابراین روح دارای مراتب مختلف است. در اسری، ۸۵ خداوند در پاسخ به سئوالی که از چیستی روح از پیامبر (ص) می شد، آن را «امر پروردگار» می داند یعنی آن را از سنخ عالم امر و ملکوت می داند و اظهار می دارد که دانش آدمیان دربارۀ آن اندکی از بسیار است، زیرا روح موقعیتی در جهان هستی دارد و آثار و خواصی در این عالم بروز می دهد که بسیار بدیع است و آدمیان از آن بی خبرند. نیز ← نفس

فرهنگ فارسی ساره

جان، روان، فروهر


نقل قول ها

روح اصطلاحی در علوم دینی و فلسفه راجع به همه موجودات است (نه فقط انسان و موجودات زنده از دیدگاه زیست شناسی). بسیاری از ادیان معتقدند که روح در مقابل جسم، یعنی قسمت غیرمادی یک موجود است؛ و هر موجود حداقل یک روح دارد.
• «ادعای واقعی در همهٔ این علوم این است که روح وجود ندارد (عصب شناسی در میان علوم به خاطر گرایشش به دورزدن فرضیه و حتی نظریه و مستقیماً به سراغ حکم رفتن، قابل توجه است)... روح همان خود است، اما از خود جدا می ماند. وقتی که «خود» دروغ می گوید یا دزدی می کند یا مرتکب قتل می شود، روح از آسیب های اخلاقی رنج می کشد، اما در تصادفاتی که «خود» ناقص می شود یا می میرد روح آسیبی نمی بیند. مسلماً این درک شهودی را نمی توان با اثبات فیزیکی بودنِ روح از بین برد و بر همین اساس، فیزیکی نبودنِ آنْ عدم وجودش را اثبات نمی کند... من روح را مفهومی ارزشمند و مایهٔ شرافت حیات انسان و باعث سنگینی وصف ناپذیر اعمال و تجربهٔ انسان می دانم. اگر این کار در عینیت تام من تردیدی ایجاد نمی کرد، می گفتم که روحِ خود را همراه مطلوبی یافته ام.»، ۲۰۱۵ -> مارلین رابینسون
• «چه می آید بر سرِ روح، پس از مرگ؟

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] روح آفریده ای از عالم غیب است که از آن در بابهایی نظیر طهارت، صلات، تجارت، صید و ذباحه و دیات سخن گفته اند.
روح پدیده ای از عالم بالا و غیب است که حیات بخش پدیده های عالم ماده و پایین (دنیا) می باشد.
روح در قرآن
برای روشن شدن مطلب، در این مقاله به دو بحث به صورت خلاصه پرداخته می شود:۱. معنی روح و کاربردهای آن در قرآن۲. معنی «از امر خدا بودن روح»الف) معنی روح و کاربرد های آن در قرآن: روح از نظر لغت به معنی «نفس» و «دویدن» است بعضی تصریح کرده اند، که روح و ریح (باد) از یک معنی گرفته شده است، و اگر روح انسانی که گوهر مستقل مجردی است به این نام نامیده شده بدان جهت است که از نظر تحرک و حیات آفرینی، و ناپیدا بودن همچون نفس و باد است اما موارد استعمال آن در قرآن متعدد است که به برخی از آنها اشاره می شود:۱. روح مقدسی که پیامبران را در انجام رسالتشان یاری و تقویت می کرده. ۲. نیروی معنوی که مؤمنان را یاری و تقویت می کند «ایدهم بروح منه» ۳. فرشته مخصوص وحی. ۴. فرشته بزرگی از فرشتگان و یا مخلوقی برتر. ۵. وحی آسمانی. ۶. روح انسانی «ونفخت فیه من روحی» همین روح عظیمی است که ما را از حیوانات جدا می سازد و برترین شرف، است و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سرچشمه می گیرد، و به کمک آن اسرار علوم را می شکافیم، و به اعماق موجودات راه می یابیم. ب: معنی از امر خدا بودن روح: خداوند در قرآن در چهار مورد با تعبیرات مختلف فرموده «که روح از امر خداست» که متن کامل یکی از آیات چنین است «و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» از تو درباره «روح» سؤال می کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است؟ اکنون از دو طریق، به بررسی آیه مذکور و مانند آن می پردازیم:
← دیدگاه روایات
شرط نجاست مردار خروج روح از تمامی بدن است و اگر از بعض بدن خارج شود، بدن نجس نمی گردد. البته در اینکه بدن انسان به مجرد خروج روح از آن نجس می شود یا پس از سرد شدن، اختلاف است. اعضای بی جان مردار حیوان غیر نجس العین و نیز انسان میت مانند مو و ناخن نجس نمی باشد. آنچه از بدن انسان یا حیوان با مرگ نجس می شود، درصورت قطع و جدا شدن از بدن انسان یا حیوان زنده نیز نجس است. جنینی که قبل از دمیده شدن روح در آن سقط شود نجس است. همچنین است جوجه درون تخم؛ هرچند برخی در نجاست آنها اشکال کرده و احتیاط واجب را در اجتناب از آنها دانسته اند. مستحب است محتضری را که سخت جان می دهد در صورتی که اذیت نشود به مکانی که نماز می گزارده انتقال دهند. جنینی که قبل از دمیده شدن روح در آن سقط شده است بدون غسل و کفن در پارچه ای پیچیده و دفن می شود؛ امّا اگر روح در آن دمیده شده باشد، غسل داده می شود. در اینکه تکفین نیز واجب است یا تنها در پارچه ای پیچیده، دفن می گردد، اختلاف است؛ لیکن نماز بر او خوانده نمی شود.
احکام روح در صلات
...

جدول کلمات

جان

پیشنهاد کاربران

روح و ریح و ریحان و ریاحین همگی از ریشه روح به معنای باد یا نسیم یا بوی خوش که همگی در نامرئی بودن اشتراک دارند و در قرآن برای خلق آدم و دمیدن در او از روح و برای جبرئیل هم تعبیر روح القدوس آمده.

روح نه جسم است و نه جان. روح انگیزه است. میل و حس است. روح دانستن چیستی هاست. روح بن حیات است. روح را نمی شود از تن و یا از جان شناخت. روح همان است که عاشق آن سیب معروفِ درخت چیستی شد. چون سیب بوی اوی را می دادستی. لیکن روح هرگز توان تناول سیب را نداشت. پس از حضرت هو درخواست کرد تا طعمش را بچشد. ازین رو از خاک، تن خلق گشت و از برای وقت، جان در تن دمیده شد. حال این عالم لبالب از روح است. آنکه در هر تنی چند روح است مهم نیست. مهم آنست که آدمی در کلیت روح را در یکی از آمالش رها کردستی. و روح که نباشد جان سوار بر کار می شود. آنگاه از اسلام، داعش ظهور می کند. از مسیحیت استبداد و از دیگر مکاتب پلیدیهایی کهن. اما از خواص روح یکی کشف استعداد است. و درویش صوفی با اوی در استعدادی غرق می شود. خروجی این هیچ شدگی و بینندگی بی احساس، امثال ابوسعیدها می شوند. روح لطیف است و رنجور. روح مرگ را نمی چشد. همانگونه که تن و جان نیز مرگ را نمی چشند. امروزه دانشمندان به این مهم رسیده اند که پس از پایان وقت زیستن متحدانه یا همان مرگِ تن، زیستنی معکوس در میت شکل می گیرد. و تن در خاک در چرخه ای معکوس دخول می کند. و در نهایت در چرخه خویش محو می گردد.
اما حال روح، او که ازینهمه شکست سیاه مست شده است به دنبال اوی، عاشق تنی دیگر می شود. و مست در مست، جان را نیز با خویش همراه می سازد. لاکن اینجا مشکل از روح نیست، چون اوی در همه چیز موجودیت دارد. و روح از پی اوی، در هر چیز و چیزکی دخول می کند. و پس از هر فتوحی در پوچی اسیر می گردد. چون اوی در پشت هر میلی پنهان شده است. و با هر فتوحی اوی ما را رها می سازد. و روح ازین همه شکست به ستوه می آید و در گوشه با سرشکستگی آرام می گیرد. و کارِ آدمی زار می شود. چون ازآن پس دیگر امیالِ آن موجودیت، آسمانی نیستند. و در دام اوی بازنده ای تمام عیار می شوند. حال تا چه زمان می خواهیم این بازی را ادامه دهیم با خودمان است. اما باید بدانیم طوفان نوح و زلزله قوم لوط از برای داخل کتابها نبوده و نیستند. ما در سرابی استیم که با دامهای اوی جهانی را فاسد و ویران می سازم پس باید جایی کار را رها سازیم. قوم لوط در نزدیکی بحر المیت مدفون گشته اند. و دیگر نسیان کاران در جایی دیگر. و در نهایت روح، محدودی از نامحدودی مقدس است. اگر با او نباشیم تنها در پوچی اسیر خواهیم گشت. هرچند که با روح نیز می شود در پوچی اسیر ی وامانده گردیم. چون اینجا عالم اسرار است. مکن و مزن تا مزنند و مبرندت. یا حقّ


روان

روح در حقیقت خود یک انرژی واحد در بالاترین سطح از مجموع سطوح سه گانه ( هفت گانه ) جهان خلقت ( منبع - هستی - کائنات ) است. به عبارت دیگر روح خالص ترین شکل از مجموع کل انرژی بی شکل منبع است.

امام صادق ( ع ) نیز در توصیف روح فرموده اند: "روح را نتوان به سنگینی و سبکی توصیف نمود. روح موجودی رقیق است که قالبی تیره بر آن پوشانیده شده است". همچنین از آن حضرت سؤال شد: آیا روح پس از آنکه از بدن جدا گشت، متلاشی ( ونابود ) می شود یا باقی می ماند؟ فرمودند: "باقی است تا گاهی که در صور دمیده شود. "

این حدیث علاوه بر اشاره به ماهیت روح، اشاره به وحدت آن نیز دارد. روح از دیدگاه امام در این دو حدیث یک موجود واحد است که هرگز از بین نمی رود و با این که وجود دارد اما امکان دیدن و حس کردن آن برای انسان میسر نیست ( مانند هوا که فضا را اشغال میکند اما محسوس نیست ) .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
برای اطلاعات بیشتر به بخش دوم از کتاب " قانون"، فصل اول، ذیل عنوان جسم و روح مراجعه کنید. برای دانلود فایل پی. دی . اف کتاب میتوانید به آدرس t. me/lawbook11311 مراجعه کنید.

روح در لغت به معنی نسیم است و باد.

می توان گفت روح به معنای نسیم ملایم و وجه اشتراکش با ریح هم اینه که هردو نامرئی و این رو هم بگم که ما زیاد در مورد روح اطلاعی نداریم زیرا یکی از سوالاتی که یهودیان از پیامبر پرسیدند مبنی بر صدق او بر پیامبری پیامبر در جواب گفت نمی دانم مگر چیز خیلی کمی از آن و فقط خداوند از آن اطلاع دارد که درواقع یهودیان او را تایید کردند و این به این معناست که پیامبران قبلی هم به این صورت عمل کرده اند و توضیح های بی سند و بی منبع هم جز ظن و گمان ما را به دست آویزی وصل نمی کند. روح وقتی که وارد بدن بشه خواسته های جسم از جمله هوای نفس شهوت و . . . را برآورده میکند و این کالبد مثل زندان است برای روح در قرآن تعبیر روح القدس برای جبرئیل و نفخت فیه من روحی را برای آدم آورده.

‏روهبان = رُهبان
روهبانی = رُهبانیت

{واژه �روه� در دهخدا به چم �سیرت نیک� آمده است. ولی با نگر به �روهبان� ( =نگهبان روه ) که به چم پارسا است، درمی یابیم که �روه� در آمَنگ ( =حقیقت ) سرچشمهٔ سیرت نیک است. در قرآن نیز اگر دیده باشید �روح� به چم یک ‏فرشتهٔ والاگهر آمده است. بنابراین به نگر می آید روح از همین واژه روه پارسی گرفته شده است و از پارسی به عربی رفته است}

( البته در پارسی واژه �هولس� را نیز برای روح داریم )

بن مایه: لغت نامه دهخدا

‎#پارسی دوست

استاد هاشم رضی در باره پنج نیروی آدمی بسیار مفصل نوشته: این پنج نیرو عبارتند از ۱ - جان, ۲ - روح, ۳ - روان, ۴ - وجدان, ۵ - فروهر طبق پژوهشهای این دانشمند بزرگ دین زرتشت شگفتیهایی به جهان حکمت فلسفه به وام داده است. از فلسفه عالی افلاتون به زبان آلمانی Platon که از سال ۴۶۹ تا ۳۹۹ پیش از میلاد مسیح می زیست و شاگردSokrates یا سقراط بود و دربار مثل و صورت الاهی ارواح در آیین یهود و ملک یا فرشته نگهبان در عیسویت و اشکالی دیگر از عالی ترین شکل فلسفی تا صور پیش پا افتاده خرافی که در باره شکل الاهی روح آدمی در جهان معمول است, به شکل عجیبی نشان می دهد که از مساله روح یا روان زرتشتی متاثر شده است. در این آیین آدمی دارای پنج نیروی نهادی و باطنی است که این پنج اجزای متشکله بدن و هستی آدمی است و در زندگی وی نقش های متفاوت و مهمی را ایفا می کنند. در بخش هایی چند از اوستا از این پنج نیروی باطنی با هم یاد شده. در فروردین یشت, بند ۱۴۹ - ۱۵۵ آمده: [اینک ما جان و وجدان ( دئنا, دین ) و نیروی دراکه و روان و فروهر نخستین آموزگاران کیش را . . . , می ستاییم] همچنین در بند ۱۵۵ از فروردین یشت در باره این پنج نیرو با هم یاد شده است. شاید عده ایی روح و روان را با هم قاطی کنند. روان نیروی درک یا خرد است که برخی از نیروها را سر پرستی می کند. در آلمانی این پنج نیرو چنین است :
جان=Wesen
روح=Geist
روان=Seele
وجدان=Gewissen
Farvahar هم که همان است. پس از مرگ جان با تن از بین می رود ولی چهار نیروی دیگر جاودانی است و برای همیشه می ماند. فروهر پیش از تولد وجود داشته و پس مرگ هم وجود خواهد داشت. اینکه نوروز آتش روشن می کردنند این بوده که ایرانیان کهن ماه را ۳۰ روز می گرفتند و هر روز یک نامی داشت و در آخر سال ۵ روز باقی می ماند که آنرا جشن می گرفتند و به آن پنجو می گفتند. در این روزها در بامها آتش روشن می کردنند تا فروهر رفتگان از آسمانها به خانه هایشان بر گردنند و جشن بگیرند.

روح= جان و روان ک اگز ب ارامش برسه حسه باکلاسیه

روح
به پارسی کهن : urvan
urvan: ur - van = اوروَن
اوروَن < رووَن < رُوَن < رُوان
گویش درست این واژه " رُوان" است نه " رَوان"
رَوان : بُن کنون رَفتن به اِزافه ی - آن ، مانند : خندان ، گریان ، دَوان ، پُرسان، باران ، تابان ، . . .

روح: فروهر


این دیکشنری آبادیس خیلی چیز خوبیه ها.

همانطور که مایعات حالتی رقیق تر از جامدات و گازها حالتی رقیق تر از مایعات اند و همانطور که انرژی حالتی رقیق تر از جرم و مکان حالتی رقیق تر از انرژی می باشد، درست همین طور روان حالتی رقیق تر از ماده و روح حالتی رقیق تر از روان است. کالبد های موجودات زنده و غیر زنده از یک خمیر مایه واحد و یگانه و منحصر بفرد، اما تثلیثی یا سه جنبه ای ماده - روح - روان آفریده شده اند. کالبد های موجودات زنده بخصوص انسانی در حین بسته شدن نطفه در رحم مادر، حیات خودرا از بستر امن و آرام و پیوسته جان دریافت می کنند و در لحظه مرگ حیات خودرا در بستر جان از دست می دهند و جان پیوسته ترین و امن ترین و ساکن ترین بخش هستی و وجود بیکران خداوند می باشد. لذا برخلاف متفکرین و اندیشمندان دینی، نه روح و نه روان هیچکدام عامل حیات بخش و منبع و مبداء حیات نیستند بلکه بهمراه ماده مسالح ساختاری نرم افزاری و برنامه ای می باشند. کالبدهای انسانی ( گیاهی و حیوانی ) تنها نقش سرا یا منزل و یا اقامتگاه من ها یا خودها و یا نفوس مجرد را بازی می کنند. حواس پنجگانه کالبدها بهمراه نیروی های ادراکی فهم و عقل با ابزار های احساسات و افکار و عواطف و انگیزه ها و خیالات و اوهامات جملگی در اختیار مشاهدات نفوس می باشند و هرچقدر فهم و عقل انسان پخته تر و آزموده تر و بلوغ یافته تر باشد، مشاهدات نفسانی روشن تر و منطقی تر خواهند بود. من ها یا خودها و یا نفوس هیچگونه عمل و عکس العملی با کالبد ندارند و کار آنها فقط مشاهده طبیعت است و شاهد گذر زمان و پیری و فرسودگی کالبد. ماده و روح ( روان لایه درونی روح ) بهمراه همدیگر یک نوسانگر دوقطبی عظیم اند و در برگیرنده محتوای کل جهان. قطبین این نوسانگر قابلیت تفکیک و جدایی از همدیگر را ندارند بلکه از استعداد تبدیل شدن بهم دیگر برخوردار ند. این تبدیل به دو طریق صورت می گیرد؛ یکی مستقیم و دیگری غیر مستقیم. افزایش و کاهش جمعیت موجودات زنده از نوع تبدیل غیر مستقیم می باشد و تبدیل مستقیم فقط در اولین لحظات وقوع مه بانگ های متوالی صورت می گیرد.
ما انسان ها از پنج سرنوشت جنسی مختلف و ده تا من یا خود و یا نفس مجرد و ده تا کالبد برخورداریم. پنج نفس و کالبد مردانه و پنج نفس و کالبد زنانه و متعاقب آن از هفت نوع حیات برخورداریم . این هفت نوع حیات بطور بیشماری با درجات مختلف تکاملی بین دو سرحد ؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ایده آل بهشتی یا آسمانی پشت سرهم به ظهور می رسند و تجربه می گردند و محو می شوند. کالبد های دهگانه همیشه دارای دو ظهور مادی با بذر و یا نطفه روحی - روانی و پنج ظهور روحی - روانی با بذر مادی می باشند و طبیعت و کیهان هم دارای هفت ظهور اند و هفت نظم یا سامان کلی ؛ دوتا همیشه مادی با بذر یا نطفه قابل رشد روحی - روانی و پنج تا روحی - روانی با بذر یا نطفه قابل رشد مادی. این نظم های کلی و بهمراه آنها حیات های هفتگانه از طریق وقوع سلسله قیامت ها یا مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات متواتر یا پی در پی انبساط و انقباض محتوای کیهان، پشت سر هم و هرکدام به ترتیب و نوبت خاص و ویژه خویش در چهارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس مفاد ثابت و تغییر ناپذیر آن به ظهور می رسند و یا پدیدار میگردند و توسط نفوس دهگانه تجربه و مورد مشاهده قرار می گیرند. در پایان سفر و سلسله طویل حیات های دنیوی، همگی نفوس هرکدام با کالبد خاص و ویژه خویش بطور همزمان و هم سن و سال و در یک سن معتدل ملکوتی در معاد به ظهور می رسند و از آن حیات نیمه جاودانه اولیه موجود در مبداء در سطح کمال ایده آل بهشتی هستی و وجود دوباره برخوردار میگردند و آن حیات تا زمانی طول خواهد کشید که خداوند تصمیم به سفری دیگر و با حالات و کیفیات و کمیاتی دیگر بگیرد و خداوند آن تصمیم را از قبل گرفته است.
اشاره ای کوتاه: اصل هم ارزی جرم و انرژی توسط انشتین به زبان ریاضی در قالب یک فرمول ساده ترسیم و بیان گشته است، اما اصل هم ارزی انرژی و مکان هنوز به زبان ریاضی و در قالب یک فرمول ساده ترسیم و بیان نگردیده است و لذا در انتظار چنین فرمولبندی بسر می برد. ضمننن کوچکترین واحدهای ساختاری محتوای فیزیکی جهان یا علم و یا کیهان نه ذرات و امواج نور اند و نه ذرات زیر اتمی و نه تار ها یا ریسمان های باز و بسته انرژی به شکل ( 1 و 0 ) بلکه نوسانگر های بنیادی هشت بُعدی زمانمکان و بیزمانی بیمکانی در ابعاد پلانک. ابعاد یا سد و دیوار عظیم پلانک را به سمت صفر ( 0 ) میتوان به حرکت درآورد و آنهم از طریق جای گزینی ثابت جاذبه نیوتن یعنی G در محاسبات با ثابت جاذبه انشتین یعنی حاصلضرب عدد 8 در عدد پی تقسیم بر c بتوان 4 در G .
پایان :
پس از مرگِ کالبد این حقیر چه اتفاقی می افتد؟
نه جان و نه روح و نه روان از تنم جدا نمی شوند. من یا خود و نفس ام به خواب ژرف مرگ فرو می رود و هیچ انفجار و زلزله خشکی و دریایی و طوفان مهیبی قادر نخواهند بود که مزاحمتی برای خواب من ایجاد کنند. حتا صدای های اول و دوم گوشخراش صور یا شیپور اسرافیل فرشته خیالی - اوهامی - دینی و حتا غرش عظیم مه بانگ بعدی هم آرامش خواب را از من نخواهند گرفت. تا اینکه در یک عالم دیگری در لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر دوباره از خواب مرگ بیدار شوم و نُه ماه بعد از آن پا به عرصه آن عالم واقعی و عینی و شهودی بگذارم و دیده به پهنه آن بگشایم. علاوه بر این خواب ژرف و بطور همزمان و موازی با آن پس از فرا رسیدن لحظه اجل مرگ در این عالم مادی - روحی - روانی در عالم غیب از خواب بیدار می شوم و از حیات روئیایی در سطح کمال ایده آل بهشتی برخوردار می گردم و به نیم زوج خاص و ویژه خویش ملحق میگردم و در بین کلیه گذشتگان و آیندگان خویش آن حیات را با صلح و صفا و سلامتی و شادی و خّرمی ادامه خواهم داد تا لحظه فرو رفتن به خواب ژرف مرگ در آن حالت کمال و همزمان لحظه بیداری بهنگام بسته شدن نطفه در عالم واقعی و شهودی خاص و ویژه. نکته جالب و علمی این جاست که خواب طویل المدت و ژرف مرگ برای هرکدام از مردگان بیشتر از یک ثانیه طول نمی کشد. زیرا پس از مرگ درک گذر زمان برای مردگان بطور کامل مختل میگردد.

روح
پِیوَست به روشَنگَریِ پیشین :
مینِشِ رُوان یا اوروَن
اور/ رُ = هور ، هیر ، ایر ، نور ، آ زَره/ آذَره ( ذَره ) ، اَفتو، آفتاب , اَفتاو ، تاب ، تاو ، فَتاو ، فَتاب ، photon
وَن = هَمریشه با venere لاتینی به مینِشِ جُنبیدَن ، رَویدَن ، رَفتَن ، هَرتیدَن/ هَرکیدَن ( حَرکَت کَردَن )
رُوان یا اوروَن = آذَر / آ زَرِ جُنبان
به پارسی اِمروز : نورِ ( ذَره یِ بُنیادینِ ) تا اَبَد دَر حال حَرکَت وُ جُنبِش ، شینِ ( = نور ) نا آرام وُ رَمان
رَمیدَن ، رامیدُن = حَرکَت کَردَن
آرَمیدَن ، آرامیدَن = ساکِن بودَن ، حَرکَت نَکَردَن

روح همان رایحه و ریح نفس است و ریح در عربی به معنی نسیم و باد ملایم هوا است که در انگلیسی هم به آن اسپری گفته اند و در حدیث هم وقتی از امام صادق سیوال کردند آیا در. هنگام خواب روح از بدن خارج میشود فرمود نه اگر خارج شود دیگر بر نمگردد لذا چون زندگانی و حیات به. آن وابسته است نام های متفاوت مانند دم جان عمر نفس وووو گرفته است و لذا حاج شیخ پلی الله اسراری با تتبع از فلسفه جدش حاج ملا هادی سبزواری می فرمود که انسان دارای چهار روح است در اول خلقت در رحم مادر روح نباتی و گیاهی دارد بعد چندماه که جنین شود دارای روح گیااهی یا همان نباتی و ترکیبی از روح حیوانی میگیرد سوم در ماه های آخر تولد ترکیبی از روح انسانی و حیوانی و گیاهی دارد وقتی قدم به هستی میگذارد روح گیاهی او قطع و مستقیم روح حیوانی میگیرد یعنی دیگر مانند گیاه اکسی�ن و غذا با ریشه که همان بند ناف است نمیگیرد و از دهن و شش خود مواد لازم را دریافت و دارای روح انسانی است و از همان ساعت اول سی پی یوی مغز مشغول فرا گیری میشود این چند مراحل شامل همه افراد بنی آدم است حال دو روح متضاد دیگر هم روی زمین مانده و بستگی به جنسیت و عوامل طبیعت و تربیت دارد که به طرف کدام یکی جذب شود. یکی روح عرفانی و دیگری روح شیطانی که بحث آن در این سطور نمیگنجد

روح: راحت. همی نومید مباشید از راحت خدای که نومید نشود از راحت خدای مگر گروه کافران. ( سوره12 آیه 87 ) . مویدالدین شیرازی، بنیاد تاویل.

روح اصطلاحی در علوم دینی و فلسفی است راجع به همه موجودات ( نه فقط انسان و موجودات زنده از دیدگاه زیست شناسی ) . بسیاری از ادیان معتقدند که روح در مقابل جسم، یعنی قسمت غیرمادی یک موجود است. و این که هر موجود یک روح دارد.
محتویات [نمایش]
دیدگاه زبان شناسی [ویرایش]
بعضی واژه ها با وجود این که چند معنی دارند در یکی از معانی شان ( معمولاً کلّی ترین معنی ) مترادف روح اند[۱]:
عقل: در لغت یعنی قدرت تفکر. در روایات اسلامی هم به معنی روح و هم به معنی فطرت آمده
نفس: در لغت یعنی خود. در اصطلاح گاه یعنی روح و گاه یعنی غریزه
جان: در لغت یعنی حیات یا زندگی. در بعضی ادیان و فلسفه ها همان روح است. در زیست شناسی ( علم شناخت حیات[۲] ) موجود زنده یعنی موجودی با 6 عملِ تنفس، تناول ( خوردن ) ، رشد، تناسل، حرکت و ….
دل، قلب، فواد: در لغت عضوی از بدن است. در اصطلاح عربی یعنی روح
سرّ در لغت یعنی راز و در اصطلاح عربی یعنی روح یا روح انسان
در زبان عبری هم واژه روح ( רוח ) و هم واژه نفیش ( נפשׁ ) وجود دارد. که واژه نفیش به واژه های نَفس ( به معنی خود ) و نَفَس ( به معنی دم و بازدم ) بسیار نزدیک است. روح در زبان عربی به واژهٔ ریح ( باد ) نزدیک است. از همین رو بعضی معتقدند منشاء به وجود آمدن لغت روح و معنی آن چنین است: «ذَات لَطِیفَة کَالْهَوَاءِ سَارِیَة فِی الْجَسَد کَسَرَیَانِ الْمَاء فِی عُرُوق الشَّجَر[۳]»[۴]
دیدگاه مشترک ادیان و فلسفه ها [ویرایش]
تعریف و ماهیت آن از نظر هر دین و فلسفه ای متفاوت است. [۵]
همهٔ ادیان و فلسفه ها معتقدند:
روح ماهیت معنایی و غیر مادی و مجرّد دارد. بر خلاف جسم یا بدن.
هر موجود، حدّاکثر یک روح دارد.
روح قائم به خود است[نیازمند منبع].
اغلب ادیان و فلسفه ها معتقدند:
روح و بدن کاملاً از هم مستقل ( قابل جدایی ) اند.
روح حالت مادی و حس پذیر ندارد. مثلاً نمی تواند دیده یا لمس شود. [نیازمند منبع]
نمی توان حرکت روح را دید. مثلاً نمی توان خروج روح از بدن را دید. [نیازمند منبع]
بعضی ادیان و فلسفه ها معتقدند:
روح مخلوقی بی مانند در عالم موجودات است. یعنی هیچ موجود دیگری از جنس روح در جهان وجود ندارد.
روح اساس حیات یا زندگی، احساس، هشیاری و ادراک است.
نفس ( خود ) مجموعهٔ جسم و روح است.
جسم ممکن است بعد از مرگ پایدار باشد و ممکن است نباشد. امّا روح پایدار و جاودان است[نیازمند منبع].
ادیان و فلسفه ها در موارد زیر اختلاف دارند:
تعریف روح چیست؟
روح ابتدا از کجا و کی موجود شده و منشاء ( پدید آورنده ) آن چیست؟
کار و وظیفهٔ روح در حین مرگ و بعد از مرگ چیست؟
مرگ چیست؟
بعضی می گویند: مرگ بیرون رفتن روح از بدن است
بعضی می گویند: مرگ بیرون رفتن روح و حیات از بدن برای همیشه و خواب بیرون رفتن روح و ماندن حیات است.
بعضی می گویند انسان سه نوع روح دارد: روح نباتی، روح حیوانی، و روح انسانی. فقط سومی هنگام خواب از بدن می رود.
جدیدترین تعریف از مرگ بر اساس علم روحی امروزی بیان شده است. به این صورت که روح و تنپوش انسان با 14 ریسمان انرژی ( ریسمان های نقره ای ) به جسم متصل است و با جداشدن تک تک این ریسمان ها مرگ فرامیرسد. در حقیقت مرگ به دلیل تغییر فرکانس روحی و به پایان رسیدن یک دوره تکامل روح رخ می دهد ( [۶] ) .
آیا روح قبل از این عالم وجود داشته؟ ( از پر اختلاف ترین مسائل[۷] )
وجود روح [ویرایش]
وجود روح
پیش از تولّد
فطرت · غریزه · عالم ذر
در حین زندگی
بازگشت روح · حیات
پس از مرگ
معاد · تناسخ · نابودی
این جعبه: نمایش • بحث • ویرایش
مسالهٔ روح و حیات پس از مرک در حوزهٔ اعتقاد به وجود مشترک اند. هر اعتقادی در مورد یکی، تاثیر مستقیم در دیگری دارد[۸]
قبل از تولّد [ویرایش]
این مساله پر اختلاف ترین مساله در مورد وجود روح است[۹]. گروهی از مسلمانان به عالم ارواح قبل از خلقت آدم و عالم ذر قبل از تولد اعتقاد دارند.
در حین زندگی [ویرایش]
زیست شناسان حیات را با علایم 6 گانهٔ حیاتی می شناسند. اما در مورد رابطهٔ روح با حیات حرفی نمی زنند. این گروه ممکن است معتقد به بازگشت روح باشند. یعنی فردی مدّتی حدود چند ساعت علایم حیاتی نشان نمی دهد. سپس دوباره علایم حیاتی نشان می دهد
عدّه ای حیات را با تکیه بر تعریف زیست شناسان ماشینی معرفی می کنند و به وجود روح ( بعد غیر مادی ) اعتقاد ندارند، و معتقدند انسان پس از مرگ نابود می شود.
عده ای معتقدند روح عامل حیات در این عالم است.
بعد از مرگ [ویرایش]
عدّه ای حیات را با تکیه بر تعریف زیست شناسان ماشینی معرفی می کنند و به وجود روح ( بعد غیر مادی ) اعتقاد ندارند، و معتقدند انسان پس از مرگ نابود می شود.
معاد: یعنی جسم پس از مرگ نابود می شود. اما روح به نوعی زندگی ( مانند برزخ ) ادامه می دهد تا در روز قیامت اعمالش مورد قضاوت و پاداش و مجازات قرار گیرد. این عقیده در بسیاری ادیان بزرگ مثل ادیان ابراهیمی شایع است.
تناسخ یعنی روح پس از مرگ به جسم فرد دیگری منتقل می گردد.
این سه عقیده با یکدیگر در تضاد اند
دین اسلام [ویرایش]
این واژه در قرآن مجید ۲۱ بار تکرار شده است، و معانی متعددی دارد. از جمله:
۱ - فرشته وحی ( جبرئیل ) ؛ که به صورت «روح القدس» ( نحل، 102 ) و «روح الامین» ( شعراء، ۱۹۳ ) به کار رفته است. ۲ - فرشته ای که بالاتر از همه ملایک است، یا موجودی برتر از ملایک. ( قدر، ۴ ) ( نبأ، ۳۸ ) ( معارج، ۴ و ۵ ) . ۳ - روح مستقل از جسم در انسان ( نفس انسانی ) :
قرآن در آیات ۲۹ حجر، ۷۲ «ص» و ۹ سجده می فرماید: خدا پس از تکمیل خلقت انسان و نظام بخشیدن به آن، از روح خویش در آن دمید، و سپس به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند.
در جهان بینی اسلامی، انسان از دو چیز مختلف آفریده شده است، که یکی در حد اعلای عظمت، و دی . . .

روح و روان:
روح و روان دو نوع نرم افزار یا برنامه اند که در ساختمان ژنها توسط طبیعت نوشته و حکاکی شده اند. تعدادی از ژنها نقش مغز را ایفا میکنند که می توان آنها را مغز ژنتیکی نامید. وظیفه آنها نظارت بر اجرای بقیه برنامه ژنها ست. بر نامه مغز ژنتیکی وظیفه نظارت؛ کنترل و هدایت زندگی درونی را به عهده دارد که شامل فعل و انفعالات شیمیائی و بیوفیزیوشیمیایی؛ کار کرد سلولها ؛ بافتها و ارگان ها و روابط آنها با هم دیگر. اجرای برنامه های روان غیر ارادی صورت می گیرند و توسط خواست و اراده و اختیار انسان بدون دست کاری ساختمان ژنها غیر قابل کنترل می باشند. بنابراین روان به طور کلی بخش یا ضمیر نا آگاه نامیده می شود. بر نامه روانی توسط خود طبیعت از طریق تماس تن یا بدن با محیط زیست قابل پرورش میباشد و آنهم تدریجی و به مرور زمان با انطباق ژنتیکی صورت می گیرد. در طی آن بغضی ژنها که وظائف خودرا انجام داده اند ، به خواب می روند و یا خاموش می شوند . بعضی ژن های دیگر برای انجام وظایف جدید تری از خواب بیدار شده و یا روشن می گردند. برای انجام وظایفی که تا کنون وجود نداشته اما هم اکنون به وجود آمده اند، تعدادی ژن از پیکره و یا خمیره ژنهای کُد گذاری نشده ، جهت انجام آن وظائف کُد گذاری می شوند.
مغز ژنتیکی ژنهای سلولهای مغز و اعصاب انسجام برنامه ای دیگری دارند که خاصیت آگاهی و خود آگاهی را ایجاد می کنند که آنرا می توان روح نامید. وظیفه روح عبارت است از نظارت و کنترل و هدایت حرکت بدن در حیطه زندگی بیرونی، شامل زندگی فردی ؛ خانوادگی ؛ محیطی و اجتماعی. افکار ؛ اندیشه ها ؛ و خیالات همه در حیطه فعالیت بر نامه روحی صورت میگیرند. در عوض خواب دیدن در حیطه فعالیت برنامه روانی صورت میگیرد. بنا بر این بر خلاف دیدگاه اندیشمندان دینی ، پدیده رویا ربطی به قبض روح در حین خوابیدن و احیانا ارتباط آن با عالم برزخ ندارد. پس از مرگ بدن و انحلال نظم و انسجام ساختمان ژن ها ، نظم و انسجام بر نامه ای روح و روان هم مختل می گردد. لذا جدایی روح و روان از تن پس از مرگ حقیقت ندارد. برای شناختن روح و روان و داشتن تصویر روشنی از آنها به نظر من بهتر است از متون قدیمی تا حدودی فاصله بگیریم و نگاهی به علم اینفورماتیک در بخش ساختار و بر نامه ریزی میکروپروسسورها بی اندازیم و به طرز کار ژنها هم توجه داشته باشیم.
اینکه خداوند به رسول خود فرموده است:
اگر از تو پرسیدند که روح را برای آنان تعریف نمائی، پاسخ بده که روح امر پروردگار من است و دانش انسان در مورد آن اندک می باشد.
در این آیه منظور از دانش انسان ، دانش انسان در عصر پیامبر اسلام بوده است و نه در اعصار آتی.
در جایی دیگر خداوند به رسول خود چنین آیه ای را نازل فرموده است:
این آیات و ادله روشن که هم اکنون به تو نازل می شود، بعدا به اهل معرفت و حکمت و علم روشن تر بیان خواهد شد.
منظور خداوند از استفاده از صفت تفضیلی روشن تر چه بوده است؟ مگر نه اینکه دانش بشر در طی اعصار قابل تکامل است!
برای افلاطون تن و یا بدن زندان روان بود. از دیدگاه قوم یهود و اقوام مسیحی ، بدن تِمپِل روح می باشد و از دیدگاه اقوام مسلمان روح امر خداوند . مولانا خود را مرغ باغ ملکوت می پندارد که از عالم خاک جداست و در این جا قفسی دو سه روزه از تن ساخته اند. حافظ از خود و مخاطب می پرسد: چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس؟ که در سراچه ترکیب تخته بند تنم.
طبق باور من عالم ملکوت و عالم خاک عارفان و روان و تن فیلسوف باستان و کالبد و روح فیلسوف فرانسوی به نام دکارت و عنصر و صفات اسپیینوزا و روح و ماده ایده آلیست ها و ماتریالیست ها و جهان فانی و جهان باقی خودمان هر دو یک عالم می باشد. اما این عالم دائم حالات خود را تغییر می دهد و از این حالت فعلی خود در آمده و به همان عالم ملکوت تبدیل خواهد شد. بنا بر این بدن و حالات کیفی و برنامه ای آن یعنی روح و روان بطور جاودانه به همراه همدیگر خواهند بود چه در طول زندگی و چه پس از مرگ. می توان تصور کرد: که خداوند همانطور که روح و روان انسان را دوست دارد ، جسم انسان را هم دوست دارد و الی در کلام خود آن چنان سفت و سخت وعده معاد جسمانی را به بشریت نمی داد.
اگر از تو پرسیدند که جای روح و روان کجاست :
بگو خداوند بخشی از امر خود را در ساختمان ژن ها و بخشی را در ساختمان اتم ها حکاکی نموده است.



کلمه ایست که شایدانسانی باشنیدن، خواندن، دیدن، حس کردن و. . . یادشبح یاارواح ( جمع روح ) بیفتدوبترسد، هرچندسالی ازاوگذشته باشد؛وشایدانسانی بیادآرامش درونی وروانی بیفتد وحتی خودش هم ارامش پیداکند.
همانطور که در قسمت توضیحات این فرهنگ نامه پارسی نوشته شد، معنای روان درآن رایج تراست وسپس جان و. . . . مثال:آرامش یافتن روحم=آرامش یافتن روانم
نباید آرامش گرفتن روان رابا آرامش جسمانی، اشتباه گرفت، چونکه درزمان آرمیدن همیشگی، مرگ ( عمرتان دراز ) ، جسم میماند ومیپوسد درحالیکه روح همیشه میماند ونمیپوسد. خوب پس چراهنگامی که روان مان آرام است، جسم ماهم آرام است؟زیراروح سرچشمه ارامش بدنی ست.
ارام کردن روح رامیتوان بایادخدا، براحتی انجام داد.
کتابی بنام رازsecretنوشته خانم روندا بایرن، توضیحاتی دراین مورد دارد یاکتاب قدرت فکر بنوشته جوزف مورفی.
من خواندن چنین کتاب هایی رابشمافرهنگ دوستان ایرانی، تقدیم میفرمایم!

روح نمی تواند مبداء حیات باشد. چرا؟ زیرا حیات خود خداوند مبداء و منشاء و علت هر گونه حیات می باشد. حیات خداوند نظری؛ محض؛ مطلق و بیکران است و آغاز و پایان ندارد. خداوند به این دلیل کلیه موجودات نباتی و حیوانی و انسانی را آفریده است که در قالب جزئی و محدود آنها در عمل حیات نظری و محض و نامتناهی خویش را تجربه نماید، گرچه پیشاپیش به کلیه این تجارب آگاهی و علم کامل داشته است. هر دین و مذهب و هر گونه نظام فکری و جهان بینی که به دوگانگی روح و ماده باور داشته باشد و خداوند را در خارج و بیرون از محیط محدود عالم مادی - روحی به پندارد و مخالف صفات نامتناهی ؛ بیکرانی و بینهایت بودن هستی و وجود و دانش و قدرت خداوند باشد، نمی تواند الاهی و حقیقی باشد. اعمال و تکالیف سنگین و دست و پاگیر و باز دارنده رشد و نمّو و بلوغ قوای ادراکی فهم و عقل انسان از قبیل ستایش و پرستش ؛ نیایش و مناجات؛ دعا و عبادات ؛ طاعات و بندگی ها ؛ احداث عبادتگاه و قربانی حیوانات ؛ زیارت امکان به اصطلاح مقدسه زمینی و تسبیح و ذکر صفات و اسماء، جملگی و بدون استثناء میراث دوران بت پرستی اند و نه اینکه از طرف خداوند و از عالم غیب و آسمان بر زمین و انسان نازل شده باشند. به عنوان مثال قبل از میلاد پیامبر اسلام و پیدایش دین اسلام، خانه مکعب شکل کعبه در مکه محل نگه داری بت ها بوده است و طوایف و ایلات و قبایل عرب سالی یک بار آن بتکده را زیارت میکردند و دسته جمعی هفت بار دور آن می چرخیدند و بز و گوسفند قربانی بت های درون آن خانه مکعب شکل می کردند. امروز حاجیان از سراسر کشور های اسلامی هم سالی یک بار به آنجا سفر می کنند و عمل قربانی را مرتکب می شوند و هفت بار دور و بر آن بتکده سابق و خانه جدید خدای احد و واحد می چرخند و به عظمت عمل خویش هم افتخار می ورزند و عظمت دین و یوغ شریعت اسلام را به رُخ پیروان ادیان یهودیت و زرتشتیت و مسیحیت و کل مردم دنیا می کشانند. اعمال و تکالیف ستایش و پرستش و طاعت و بندگی منفی و مضر می باشند، خواه موضوع آنها بت های سنگی و گلی و چوبی و فرمانروایان عدیده زمینی باشند و خواه بت غیبی و فرمانروای واحد و احد آسمانی باشد. این حقیر بین مقولات و مفاهیم خدا و دین و علم، علم و خدا را انتخاب نموده و دین را کنار گذاشته ام . زیرا طبق باور این حقیر کلیه ادیان و مذاهب از تاریخ پیدایش شان تاکنون نقش بزرگترین موانع و سدهای عبور ناپذیر بر سر راه انسان بسوی شناخت خود ؛ طبیعت و کیهان یا جهان و خداوند بازی کرده اند و در آینده هم همین نقش بازدارندگی و عقب ماندگی را ایفاء خواهند نمود. علم با باور و ایمان انسان به خداوند هیچگونه مخالفتی نداشته و ندارد. اما دین همیشه در طول تاریخ تا کنون از باور و ایمان انسان به خداوند و نام و کلام خداوند نهایت سوء استفاده را کرده و می کند و خواهد کرد. علم دوستدار حقیقی و باطنی انسان و خداوند است، اما دین همیشه دوستدار ظاهری و دشمن باطنی و حقیقی انسان و خداوند بوده و می باشد و خواهد بود. خداوند متعال در طول تاریخ بشریت تاکنون هیچ انسانی را برای هدایت بشر انتخاب و اعزام یا ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله یا جملاتی را نجّوا و زمزمه نکرده است، خواه بطور مستقیم و بدون واسطه و خواه بطور غیر مستقیم و با واسطه. اعمال و تکالیف سنگین و دست و پا گیر که در بالا به آنها اشاره شد، توسط بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی بر روی گردن و دوش و گرده انسان نهاده شده اند و آنهم با تبعیت از جذبه یا گرانش تابش و گرمای نور ظلمانی آتش سوزان غریزه طبیعی و عقلانی نام آوری و شهرت طلبی در سطح زندگی های ابتدایی ایلی و طایفه ای و قبیله ای و قومی و آنهم با انگیزه و هدف و قصد و نیت زنده نگاه داشتن و حفظ نام خود و نام کتاب و نام دین و شریعت خود در ذهن و خط و زبان انسان و آنهم چه موافق و پیرو و چه مخالف و غیر پیرو. در پایان اشاره ای کوتاه به معنای یک عبارت معروف و مشهور دینی : من عرف نفسه فقد عرف ربّه: شناخت خداوند فقط از طریق شناخت نفس یا خود امکانپذیر و یا میّسر می باشد. به نظر این حقیر این جمله ناقص و مخالف حقیقت می باشد و صورت صحیح و حقیقی آن به شکل زیر می باشد : من عرف طبیعه فقد عرف نفسه و ربّه . یعنی شناخت نفس یا خود و خداوند بدون شناخت طبیعت ( و بخصوص طبع انسانی ) محال و غیر ممکن می باشند. طوریکه مطلع هستیم شناخت طبیعت چند قرنی است که از حوزه دین و فلسفه و حکمت و عرفان و الهیات دینی خارج گردیده و به عهده علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات و فلسفه علمی واگذار گردیده است. اگر یک فرد انسانی در طول عمرش به خدا باور و ایمان و اعتماد و اطمینان و امید نداشته باشد و حتا یک بار نام خدا را بر زبان جاری ننموده باشد و یک بار در طول عمرش وضو نگرفته و دورکعت نماز نخوانده باشد و پیشانی خودرا روی سجاده بر مُهر گلی یا سنگی ننهاده باشد و در طول عمرش حتا یکبار در ماه رمضان روزه نگرفته باشد و یکبار در طول عمرش در مراسم سینه زنی ماه محرم شرکت نکرده و سینه و زنجیر و قمه نزده باشد و در طول عمرش حتا یکبار به سفر و زیارت حج نرفته باشد، مطمئنن و یقینن چنین فردی در معاد هرگز و هیچگاه از طرف خداوند متعال مورد استنطاق و بازجویی و بازپرسی و مواخذه و ملامت و سرزنش قرار نخواهد گرفت و به عذاب و جزای جهنمی هم محکوم و مبتلا و دچار نخواهد گردید و در عوض یک فرد انسانی دیگری که بر عکس این فرد عمل کرده باشد، در معاد از طرف خداوند متعال هرگز و هیچگاه از امتیاز برتری نسبت به آن فرد اولی برخوردار نخواهد گردید.


کلمات دیگر: