کلمه جو
صفحه اصلی

جوهر


مترادف جوهر : اصل، ذات، عصاره، کنه، گوهر، گهر، ماهیت، چکیده، زبده، مرکب

متضاد جوهر : صورت

برابر پارسی : دوات، گوهر

فارسی به انگلیسی

essence , substance, nature, dyesluff, ink, [fig.] efficiency, natural ability


essence, substance, nature, dyestuff, ink, lustre, acid, alkaloid, sulphate, efficiency, natural ability, spirit, being, content, core, germ, juice, meat, mettle, quintessence, timbre, dyesluff, [fig.] efficiency

acid, being, content , core, essence, germ, ink, juice, meat, mettle, quintessence, substance, timbre


فارسی به عربی

ان یکون , حامض , حبر , عصیر , قلب , مادة , مسالة , نخاع

عربی به فارسی

فروهر , هستي , وجود , ماهيت , گوهر , ذات , اسانس


فرهنگ اسم ها

اسم: جوهر (دختر) (فارسی) (تلفظ: johar) (فارسی: جوهر) (انگلیسی: johar)
معنی: گوهر

مترادف و متضاد

اصل، ذات، عصاره، کنه، گوهر، گهر، ماهیت ≠ صورت


چکیده، زبده


مرکب


۱. اصل، ذات، عصاره، کنه، گوهر، گهر، ماهیت
۲. چکیده، زبده
۳. مرکب ≠ صورت


heart (اسم)
جوهر، قلب، مرکز، ضمیر، دل، رشادت، لب کلام، دل و جرات، مغز درخت

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

substance (اسم)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی

acid (اسم)
جوهر، حامض، بدجنسی، جوهر اسید

ink (اسم)
جوهر

quintessence (اسم)
جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر'

being (اسم)
جوهر، شخصیت، وجود، هستی، موجود زنده، فرتاش، افریده

juice (اسم)
جوهر، اب، خوشنامی، شربت، خوشاب، عصاره، شیره، اب میوه

marrow (اسم)
جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده

quiddity (اسم)
جوهر، ذات، ماهیت، چیستی

فرهنگ فارسی

گوهراصل وخلاصه هرچیز، قائم به ذات، یاقوتزمرد
( اسم ) ۱- اصل و خلاص. هر چیز. ۲- آنچه قایم بذات باشد مقابل عرض . ۳- هر سنگ گرانبها مانند یاقوت الماس فیروزه هر یک از احجار کریمه . جمع : جواهر جواهرات . ۴- بعضی اسیدها را بنام جوهر خوانند مانند جوهر سرکه اسید استیک جوهر اسید سولفوریک جوهرلیمو اسید سیتریک ۵.- اصیل پاک نژاد.۶- رشید صاحب رشد. یا جوهر فرد. کوچکترین جزو هر جسم که قابل تجزیه و تقسیم نیست ( بعقید. قدما ) .جمع : جواهر فرده .
ابن عبدالله رومی مکنی به ابوالحسن و معروف به کاتب رومی از سرداران پیروزمند و از موالی المغر عبیدی .

فرهنگ معین

(جُ هَ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - اصل و عصارة هر چیز. ۲ - هر چیزی که قایم به ذات خودش است . ۳ - هر سنگ گرانبها.

لغت نامه دهخدا

جوهر. [ ج َ هََ ] ( معرب ، اِ ) گوهر. ( مهذب الاسماء ). هر سنگ که از آن منفعتی برآید همچو الماس و یاقوت و لعل و امثال آن ، معرب گوهر است که مروارید باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( برهان ). هر یک از سنگهای نفیسه همچون الماس و یاقوت و امثال آن. ( برهان ). جوهرة یکی آن. ج ، جواهر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اصل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( برهان ). نژاد. ( منتهی الارب ) ( برهان ):
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
ماده هر چیزی و گوهر. ( منتهی الارب ) ( برهان ): و ملاط وی [ هرَمان مصر ] از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. ( حدود العالم ). || دلاور. ( منتهی الارب ). کنایه از مردم رشید و صاحب رشد. ( برهان ). || شراب. عرق ، و در بیت ذیل گمان میرود ایهام بدین معنی است :
از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در این جوهر نمی گیرد.
حافظ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| موج چوب و استخوان. ( برهان ). موج آهن و موج چوب و استخوان ، و این معنی در فارسی اطلاق شود. ( آنندراج از سراج ). || ( اصطلاح شیمی ) بعضی اسیدها را بنام جوهر خوانند مانند: جوهر سرکه ، اسید استیک. جوهر شوره ، اسید ازتیک. جوهر گوگرد، اسید سولفوریک. جوهر لیمو، اسید سیتریک. رجوع به اسید شود. || فلز: اندر وی [ اندلس ] معدن همه جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیر و آنچه بدین ماند. ( حدود العالم ). || قسمی مرکب مصنوع مایع برنگهای مختلف سبز و قرمز و آبی و بنفش که با آن نویسند، نه مرکب معمول از دوده و صمغ. || ( اصطلاح منطق و فلسفه ) آنچه بذات خود قائم باشد. ضد عَرَض. ( منتهی الارب ). موجود قائم بنفس. ( اقرب الموارد ). آنچه بخود پاید. آنکه بخود پاید. ( مهذب الاسماء ). وجود مطلق و موجود لا فی موضوع و موضع. ( برهان ).جوهر ماهیتی است که هرگاه در اعیان وجود پیدا کند در موضع نیست و آن منحصر به پنج است هیولی ، صورت ، جسم ، نفس و عقل زیرا جوهر یا مجرد است یا غیرمجرد، قسمت نخست یا متعلق به بدن است علاقه تدبیر و تصرف یا متعلق نیست. اولی عقل و دومی نفس است. و قسم دوم از شق اول و آن جوهری که مجرد نباشد یا مرکب است یا نیست اولی جسم است و دومی یا حال است یا محل است اولی صورت است و دومی هیولی است و این حقیقت جوهری در اصطلاح اهل اﷲ نفس رحمانی و هیولای کلی نامیده میشود. جوهر منقسم میشود به بسیط روحانی چون عقول و نفوس مجرد و به بسیط جسمانی چون عناصر و به مرکب در عقل نه در خارج چون ماهیات جوهری مرکب از جنس و فصل و به مرکب در عقل و در خارج چون مولدات سه گانه. ( تعریفات علامه جرجانی ). در اساس الاقتباس آمده : در رسم جوهر گفته اند: جوهر موجودی است نه در موضوع ، و مراد از این عبارت نه آن است که وجود داخل است در مفهوم جوهر، چه مفهوم جوهر را جزو نیست ، چنانکه گفتیم ، والا آن جنسی عالی نبود، و نه آنکه وجود لازم جوهر است تا هرچه جوهر بود همیشه موجود بود، بل مراد آن است که جوهر چون موجود باشد وجودش نه از قبیل چیزهائی بود که در موضوع بود، واین معنی از لوازم جوهر است. و جوهر را صفتهائی دیگر باشد که در بعضی از آن بعضی اعراض نیز مشترک باشند. مثلاً چنانکه جوهر را ضد نبود و از شأن او بود که محل اضداد بود چه ضدان دو عرض باشند از یک جنس که میان ایشان غایت دوری باشد و بر سبیل تعاقب در یک موضوع حلول کنند. و جوهر قابل اشد و اضعف نبود، چه انسانی انسان تر از انسانی دیگر نتواند بود. مانند سیاهی که سیاه تر بود از سیاهی دیگر. و جوهر بسیط بود یا مرکب ، و بسیط یا جزو مرکب باشد یا نبود، و جزو مرکب یا محل بود، و آن جزوی بود که مرکب به او بقوت باشد و آنرا ماده خوانند و یا حال بود و آن جزوی بود که مرکب به او بفعل بود، و آنرا صورت خوانند و مرکب که مرکب بود از این دو، آنرا جسم خوانند. و این سه نوع را جواهر مادی خوانند. و اما بسیطی که جزو مرکب نبود، و آنرا جواهر مفارقه خوانند، هم دو گونه بود، یا متصرف بود در مادیات بر سبیل تدبیر، و آنرا نفس خوانند، یا نبود و آنرا عقل خوانند. پس جوهر به این قسمت پنج نوع بود: ماده ، صورت ، جسم ، نفس و عقل. و این هر پنج ،یا جزوی باشند یعنی اشخاص ، و آنرا جواهر اولی خوانند، یا کلی باشند، یعنی انواع و اجناس و آنرا جواهر ثانیه و ثالثه خوانند. این است انواع جواهر بقسمت اولی ̍. و بباید دانست که جوهر ذاتیست انواع جواهر را بخلاف عَرَض که ذاتی نیست اجناس اَعراض را، و به این سبب اجناس اَعراض را بتفصیل در اجناس عالیه برشمرده اند. و انواع جواهر را در تحت یک جنس عالی که جوهر است شمرده ، چه مفهوم از جوهر حقیقت و ذات اوست. و آنکه چون موجود باشد نه در موضوع بود لازم آن ذات و مفهوم از عرض عارض بودن است موضوعی را، لازمش آنکه چون موجودباشد در موضوعی بود. و عارض بودن چیزی چیزی را بعد از تحقق ماهیت آن چیز بود. و نه لفظ عَرَض دال است بر آن حقیقت که او عارض غیری است و نه معنی رسم او، پس هر یکی از اجناسی که عَرَض لازم آن اجناس است جنس عالی است ، چه دال بر آن حقیقت و ذات است ، و هیچ ذاتی نیست که میان همه مشترک باشد و بجای جنس بود همه را.( اساس الاقتباس صص 37 - 39 ). || استعداد. لیاقت. توانائی. قدرت :

جوهر. [ ج َ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ رومی ، مکنی به ابوالحسن و معروف به کاتب رومی . از سرداران پیروزمند و از موالی المعز عبیدی (صاحب افریقیه ) و بانی جامع قاهره است و آنرا به وی نسبت میدهند. او بسال 381 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 198 و ابن خلکان ج 1 ص 128 و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 358، 359، 365، 381 شود.


جوهر. [ هََ ] (هندی ، اِ) آنست که چون جمعی بر سر هنود آیند وایشان تاب مقاومت آن جمع نداشته باشند زن و فرزندان خود را بکشند یا بسوزانند و خود بگریزند، آن کشتن وسوزاندن را جوهر گویند. || جایی را نیز گفته اند که در آن جوی آب روان بسیار باشد. (برهان ).


جوهر. [ ج َ هََ ] (معرب ، اِ) گوهر. (مهذب الاسماء). هر سنگ که از آن منفعتی برآید همچو الماس و یاقوت و لعل و امثال آن ، معرب گوهر است که مروارید باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (برهان ). هر یک از سنگهای نفیسه همچون الماس و یاقوت و امثال آن . (برهان ). جوهرة یکی آن . ج ، جواهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اصل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (برهان ). نژاد. (منتهی الارب ) (برهان ):
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش ز یک گوهرند.

سعدی .


ماده ٔ هر چیزی و گوهر. (منتهی الارب ) (برهان ): و ملاط وی [ هرَمان مصر ] از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم ). || دلاور. (منتهی الارب ). کنایه از مردم رشید و صاحب رشد. (برهان ). || شراب . عرق ، و در بیت ذیل گمان میرود ایهام بدین معنی است :
از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در این جوهر نمی گیرد.

حافظ (از یادداشت مرحوم دهخدا).


|| موج چوب و استخوان . (برهان ). موج آهن و موج چوب و استخوان ، و این معنی در فارسی اطلاق شود. (آنندراج از سراج ). || (اصطلاح شیمی ) بعضی اسیدها را بنام جوهر خوانند مانند: جوهر سرکه ، اسید استیک . جوهر شوره ، اسید ازتیک . جوهر گوگرد، اسید سولفوریک . جوهر لیمو، اسید سیتریک . رجوع به اسید شود. || فلز: اندر وی [ اندلس ] معدن همه جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیر و آنچه بدین ماند. (حدود العالم ). || قسمی مرکب مصنوع مایع برنگهای مختلف سبز و قرمز و آبی و بنفش که با آن نویسند، نه مرکب معمول از دوده و صمغ. || (اصطلاح منطق و فلسفه ) آنچه بذات خود قائم باشد. ضد عَرَض . (منتهی الارب ). موجود قائم بنفس . (اقرب الموارد). آنچه بخود پاید. آنکه بخود پاید. (مهذب الاسماء). وجود مطلق و موجود لا فی موضوع و موضع. (برهان ).جوهر ماهیتی است که هرگاه در اعیان وجود پیدا کند در موضع نیست و آن منحصر به پنج است هیولی ، صورت ، جسم ، نفس و عقل زیرا جوهر یا مجرد است یا غیرمجرد، قسمت نخست یا متعلق به بدن است علاقه ٔ تدبیر و تصرف یا متعلق نیست . اولی عقل و دومی نفس است . و قسم دوم از شق اول و آن جوهری که مجرد نباشد یا مرکب است یا نیست اولی جسم است و دومی یا حال است یا محل است اولی صورت است و دومی هیولی است و این حقیقت جوهری در اصطلاح اهل اﷲ نفس رحمانی و هیولای کلی نامیده میشود. جوهر منقسم میشود به بسیط روحانی چون عقول و نفوس مجرد و به بسیط جسمانی چون عناصر و به مرکب در عقل نه در خارج چون ماهیات جوهری مرکب از جنس و فصل و به مرکب در عقل و در خارج چون مولدات سه گانه . (تعریفات علامه ٔ جرجانی ). در اساس الاقتباس آمده : در رسم جوهر گفته اند: جوهر موجودی است نه در موضوع ، و مراد از این عبارت نه آن است که وجود داخل است در مفهوم جوهر، چه مفهوم جوهر را جزو نیست ، چنانکه گفتیم ، والا آن جنسی عالی نبود، و نه آنکه وجود لازم جوهر است تا هرچه جوهر بود همیشه موجود بود، بل مراد آن است که جوهر چون موجود باشد وجودش نه از قبیل چیزهائی بود که در موضوع بود، واین معنی از لوازم جوهر است . و جوهر را صفتهائی دیگر باشد که در بعضی از آن بعضی اعراض نیز مشترک باشند. مثلاً چنانکه جوهر را ضد نبود و از شأن او بود که محل اضداد بود چه ضدان دو عرض باشند از یک جنس که میان ایشان غایت دوری باشد و بر سبیل تعاقب در یک موضوع حلول کنند. و جوهر قابل اشد و اضعف نبود، چه انسانی انسان تر از انسانی دیگر نتواند بود. مانند سیاهی که سیاه تر بود از سیاهی دیگر. و جوهر بسیط بود یا مرکب ، و بسیط یا جزو مرکب باشد یا نبود، و جزو مرکب یا محل بود، و آن جزوی بود که مرکب به او بقوت باشد و آنرا ماده خوانند و یا حال بود و آن جزوی بود که مرکب به او بفعل بود، و آنرا صورت خوانند و مرکب که مرکب بود از این دو، آنرا جسم خوانند. و این سه نوع را جواهر مادی خوانند. و اما بسیطی که جزو مرکب نبود، و آنرا جواهر مفارقه خوانند، هم دو گونه بود، یا متصرف بود در مادیات بر سبیل تدبیر، و آنرا نفس خوانند، یا نبود و آنرا عقل خوانند. پس جوهر به این قسمت پنج نوع بود: ماده ، صورت ، جسم ، نفس و عقل . و این هر پنج ،یا جزوی باشند یعنی اشخاص ، و آنرا جواهر اولی خوانند، یا کلی باشند، یعنی انواع و اجناس و آنرا جواهر ثانیه و ثالثه خوانند. این است انواع جواهر بقسمت اولی ̍. و بباید دانست که جوهر ذاتیست انواع جواهر را بخلاف عَرَض که ذاتی نیست اجناس اَعراض را، و به این سبب اجناس اَعراض را بتفصیل در اجناس عالیه برشمرده اند. و انواع جواهر را در تحت یک جنس عالی که جوهر است شمرده ، چه مفهوم از جوهر حقیقت و ذات اوست . و آنکه چون موجود باشد نه در موضوع بود لازم آن ذات و مفهوم از عرض عارض بودن است موضوعی را، لازمش آنکه چون موجودباشد در موضوعی بود. و عارض بودن چیزی چیزی را بعد از تحقق ماهیت آن چیز بود. و نه لفظ عَرَض دال است بر آن حقیقت که او عارض غیری است و نه معنی رسم او، پس هر یکی از اجناسی که عَرَض لازم آن اجناس است جنس عالی است ، چه دال بر آن حقیقت و ذات است ، و هیچ ذاتی نیست که میان همه مشترک باشد و بجای جنس بود همه را.(اساس الاقتباس صص 37 - 39). || استعداد. لیاقت . توانائی . قدرت :
دل طاقت حیرانی دیدار ندارد
آیینه ٔ ما جوهر این کار ندارد.

صائب (از آنندراج ).


ز قرب آینه در دل غبار رشک ندارم
که چشم تیره دلان جوهر نگاه ندارد.

صائب (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

۱. هر نوع مادۀ رنگی که در رنگ رزی و تولید مواد غذایی کاربرد دارد.
۲. مایع رنگی صنعتی که در تولید نوشت افزار کاربرد دارد.
۳. استعداد و شایستگی.
۴. حقیقت.
۵. اصل و خلاصۀ چیزی.
۶. (فلسفه ) [جمع: جواهر، مقابلِ عرض] آنچه قائم به ذات باشد.
۷. [جمع: جواهر] [قدیمی] هریک از سنگ های گران بها مانند الماس، زمرد، یاقوت، فیروزه، و مروارید که بیشتر برای زینت به کار برده می شود.
۸. [قدیمی، مجاز] درخشش، جلا.
* جوهر بوره: (شیمی ) =اسیدبوریک
* جوهر سرکه: (شیمی ) =اسیداستیک
* جوهر فرد: (فلسفه ) [قدیمی] ذره که قابل تجزیه نباشد، جزء لایتجزا.
* جوهر گوگرد: (شیمی ) =اسیدسولفوریک
* جوهر مورچه: (شیمی ) =اسیدفرمیک

۱. هر نوع مادۀ رنگی که در رنگ‌رزی و تولید مواد غذایی کاربرد دارد.
۲. مایع رنگی صنعتی که در تولید نوشت‌افزار کاربرد دارد.
۳. استعداد و شایستگی.
۴. حقیقت.
۵. اصل و خلاصۀ چیزی.
۶. (فلسفه) [جمع: جواهر، مقابلِ عرض] آنچه قائم‌به‌ذات باشد.
۷. [جمع: جواهر] [قدیمی] هریک از سنگ‌های گران‌بها مانند الماس، زمرد، یاقوت، فیروزه، و مروارید که بیشتر برای زینت به کار برده می‌شود.
۸. [قدیمی، مجاز] درخشش؛ جلا.
⟨ جوهر بوره: (شیمی) =اسیدبوریک
⟨ جوهر سرکه: (شیمی) =اسیداستیک
⟨ جوهر فرد: (فلسفه) [قدیمی] ذره که قابل تجزیه نباشد؛ جزء لایتجزا.
⟨ جوهر گوگرد: (شیمی) =اسیدسولفوریک
⟨ جوهر مورچه: (شیمی) =اسیدفرمیک


دانشنامه عمومی

جوهر می تواند به موارد زیر گفته شود:
مرکب ماده ای که در قلم و خودنویس و مانند آن استفاده می شود.
رزانه ماده ای است که در صنعت و چاپ کاربرد دارد.
جوهر (فلسفه) به معنای جوهره، خمیره و ذات می باشد.
جوهور (ایالت) نام ایالتی در کشور مالزی است.
جوهر می تواند مخفف گوهر یا جواهر نیز باشد.
همچنین جوهر می تواند در نام گذاری مواد شیمایی توسط قدما به معنای تقریبی اسید باشد، مانند جوهر لیمو یا جوهر نمک که به ترتیب همان اسید سیتریک و اسید کلریدریک است.

دانشنامه آزاد فارسی

جوهَر
(یا: گوهر) اصطلاحی در منطق و فلسفه. تعریف مشهور آن عبارت است از ماهیتی که اگر در خارج تحقق یابد نیاز به چیزی دیگر یا به اصطلاح به موضوع ندارد. بحث در بابِ جوهر در هر دو مقولۀ هستی شناسی و معرفت شناسی میسر است. بخش اول آن به طور مبسوط در فلسفۀ یونانی و قرون وسطا مورد بحث قرار گرفته ولی بحث از بخش دوم تنها در قرون اخیر مطرح شده است، در فلسفۀ اسلامی نیز نخستین بار بحث معرفت شناسی آن توسط علامه طباطبایی در بحث ادراکات اعتباری مطرح گردید، و مآلاً از گونۀ مفاهیم کسبی دانسته شد. و اما در بُعد هستی شناسی بنابه تقسیم عقلی، جوهر یا جدا و مفارق از ماده استیا غیرمفارق. جوهر مفارق یا هیچ گونه تعلقی به ماده ندارد که عقل استیا در فعل تعلق به ماده دارد که نفس است. جوهر غیرمفارق یا مرکب است که جسم است،یا مرکب نیست، در این صورت یا محل است که هیولی خواهد بود، یا محل نیست که صورت خوانده می شود. نیز ← عَرَض

فرهنگ فارسی ساره

گوهر، دوات


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جوهر، اصطلاحی در فلسفه و منطق می باشد.
لفظ جوهر در متون فلسفه اسلامی در ترجمه واژه یونانی ousia (اوسیا) به کار می رود. ousia از اسم فاعل مؤنث ousa (اوسا) از مصدر فعل einai (اینای ) مشتق شده است . einai به معنای بودن ، هستن ، باشیدن ، استن ، برجابودن و وجود داشتن است . در ترجمه های عربی معادل to einai (تو اینای )، أنـّیـّت ، هویه ، و وجود و در فارسی هستی ، هست و بودش به کار رفته است . بنابراین ، ousa به معنای باشنده و به بیان برخی مترجمان ، به معنای هستنده و بوَنده است و ousia، که حاصل مصدر یا اسم مصدر از آن ریشه است ، به معنای باشندگی ، باشش و بُوِش . واژه ousia در اصل ، و در غیر اصطلاح فلسفی آن ، به معنای دارایی ، خواسته ، مال ، ملکیت شخصی و همچنین به معنای وضعیت و حالت آمده است .
جوهر معرّب گوهرِ فارسی
مترجمان قدیم آثار ارسطو به عربی ، غالباً جوهر را، که معرّب گوهرِ فارسی است ، معادل ousia می گذاشتند. گوهر از gohr پهلوی ، به معنای سرشت و نهاد یا طبیعت ، است . برخی مترجمان ، ذات و طبیعت را نیز به کار برده اند.
معنای جوهر از دیدگاه پل کراوس
بنابرگزارش پل کراوس از فرلانی ، پیش از استعمال لفظ جوهر در ترجمه ousia، در متون غیر فلسفی به زبان عربی ، به ویژه در نصوص کلامی و عرفانی ، لفظ «عین » به معنای جوهر و ذات ، اما نه برطبق اصطلاح ارسطو، به کار می رفته است . سپس از این طریق به متون فلسفی و ترجمه ها یا شرح ها و تلخیصهای اولیه آثار ارسطو، و به عنوان مرادفی برای ousia، راه یافته است . مثلاً، ابن مقفع ، که از نخستین مترجمان بخشی از آثار منطقی ارسطو به شمار می رود، لفظ عین را معادل ousia (اوسیا) به کار برده است ، اما چون لفظ عین در اصطلاح فلسفه ارسطو غریب و نامفهوم می نمود، بعد ها کلمه جوهر جانشین آن شد. کراوس بنابر سخن برخی از محققان در باره ترجمه های فارسی آثار افلاطون و ارسطو برای خسرو انوشیروان (هرچند که این قول را متقن ندانسته ) و نیز بنابر اینکه قبل از اسلام فلسفه به زبان فارسی در دانشگاه جندیشاپور و مدارس طب رایج بوده ، این احتمال را مطرح کرده که شاید معادل هایی برای برخی مصطلحات فلسفی ، مانند گوهر (جوهر) برای ousia، در این مدارس و مراکز علمی فارسی زبان وضع شده که بعد ها به متون عربی هم راه یافته است .
معنای جوهر از دیدگاه ارسطو
...

گویش مازنی

/johar/ گوهر – جوهر – وجود - نفت ۳مرکب – جوهر

۱گوهر – جوهر – وجود ۲نفت ۳مرکب – جوهر


جدول کلمات

امه

پیشنهاد کاربران

آنچه مانند جسم وجودش قائم به خود نباشد و حال در چیزی دیگر نباشد جوهر نامیده میشود

1 - اصل و ذاتِ هر چیز که در نهایت به ذات باری تعالی برمیگردد به همین علت همیشه مفرد به کار می رود
2 - ماهیت و ویژگیهای یک پدیده،
مثال: یک میز حداقل دارای سه پایه و یک سطح است یا انسان موجودی خداگونه است

جوهر می تواند به موارد زیر گفته شود:
مرکب ماده ای که در قلم و خودنویس و مانند آن استفاده می شود.
رزانه ماده ای است که در صنعت و چاپ کاربرد دارد.
جوهر ( فلسفه ) به معنای جوهره، خمیره و ذات می باشد.
جوهور ( ایالت ) نام ایالتی در کشور مالزی است.
جوهر می تواند مخفف گوهر یا جواهر نیز باشد.
همچنین جوهر می تواند در نام گذاری مواد شیمایی توسط قدما به معنای تقریبی اسید باشد، مانند جوهر لیمو یا جوهر نمک که به ترتیب همان اسید سیتریک و اسید کلریدریک است.

گویا یسریا اسم دختربچه هاشونو میذارن جوهر به معنیه گوهر!
والا راستش بیشترین استفاده ای که شخص من از جوهر داشته جوهر خودکار و خوشنویسی و اینا. . . بوده. . .


کلمات دیگر: