کلمه جو
صفحه اصلی

فعل


مترادف فعل : عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، تاثیر، شغل، مشغله، رفتار

برابر پارسی : کارواژه، پویه، کردار، کنش، کنِش

فارسی به انگلیسی

verb, act, action, deed, verbal

act, action, deed, verb


act, action, verbal


فارسی به عربی

فعل

عربی به فارسی

کنش , فعل , کردار , حقيقت , فرمان قانون , اعلاميه , پيمان , سرگذشت , پرده نمابش(مثل پرده اول) , کنش کردن , کار کردن , رفتار کردن , اثر کردن , بازي کردن , نمايش دادن , تقليد کردن , مرتکب شدن , به کار انداختن , کلمه , لغت , مربوط به صدا


مترادف و متضاد

act (اسم)
رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پرده نمایش، امر مسلم

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

verb (اسم)
فعل، کلمه، لغت

deed (اسم)
عمل، فعل، کار، سند، کردار

work (اسم)
فعل، کار، عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری

عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش


اثر، تاثیر


شغل، مشغله


رفتار


۱. عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش
۲. اثر، تاثیر
۳. شغل، مشغله
۴. رفتار،


فرهنگ فارسی

عمل، کار، کردار، فعلا:عملا، ازطریق کاروعمل، ونیزبه معنی حالا، اکنون
۱ - ( مصدر ) کردن ( کاری ) انجام دادن ۲ - ( اسم ) کار عمل کردار جمع : فعال و افعال جمع الجمع : افاعیل ۳ - کلمه ایست که دلالت بر حالت یا وقوع امری در زمان ( گذشته حال یا آینده ) کند جمع : افعال . یا فعل خاص . فعلی است که بر کار و عمل مخصوصی دلالت کند مانند : گفتن شنودن نشستن برخاستن و مانند آنها . یا فعل ربطی . فعل عام . یا فعل سماعی . فعلی است که صرف آن موقوف بر سماع باشد مقابل فعل قیاسی . فعل سماعی بر دو قسم است : تام و غیر تام . فعل سماعی تام آنست که مشتقاتش از ریشه واحد گرفته نشده باشد لیکن در حروف اصلی وی حذف و تبدیل راه یافته باشد و ماضی و مصدرش با امر و مضارع متفاوت باشد و نتوان از وی قیاس فعلی جدید بنا کرد چون : سوختن از سوز جستن از جوی فرسودن از فرسای گفتن از گوی خواستن از خواه داشتن از دار و غیره . فعل سماعی غیر تام آنست که مشتقاتش از دو ریشه آمده باشد چون : سفت و سنبد که از دو ریشه سفت و سنبد آمده و دید و بیند که از دو ریشه آمده . یا فعل عام . هر گاه فعل دلالت بر وجود مطلق کند و بر کار و عمل مخصوصی دلالت نداشته باشد آن را فعل عام یا فعل ربطی نامند مانند : بودن استن شدن مقابل فعل خاص . یا فعل قیاسی . فعلی است که صرف آن مطابق قیاس باشد مقابل فعل سماعی و آن بر دو قسم است : تام و غیر تام . فعل قیاس تام آن است که همه صیغه های آن بدون حذف و تبدیل بر طبق قاعده معینی که در زبان فارسی جاری است از ریشه آن فعل مشتق گردیده باشد و همیشه نتوان مطابق آن قاعده فعل تازه ای بنا کرد چون : جنگیدن از جنگ کوشیدن از کوش دریدن از در کشیدن از کش و غیره . فعل قیاسی غیر تام آنست که صیغه های آن بدون حذف یا تبدیل از ریشه واحدی مشتق گردیده باشد لیکن در هیئت مصدر و ماضی آن تغییری مختصر راه یافته و از قاعده جاری - که در افعال قیاسی تام موجود است - تجاوز به عمل آمده باشد چون : کشتن از کش گزاردن از گزار دانستن از دان درودن از درو و غیره . یا فعل مثبت . آنست که دلالت بر کاری به طریق اثبات کند مانند : حسن به مدرسه رفت علی به خانه آمد . مقابل فعل منفی . یا فعل معین . فعلی است که افعال دیگر به همراهی و معاونت آن صرف شود و آن شامل افعال ذیل است : استن بودن شدن خواستن . یا فعل منفی . آنست که عملی را بطریق نفی بیان کند : علی درس نخواند و چیزی نشد محمد امتحان داد و کامیاب نگشت . مقابل فعل مثبت . یا فعل وصفی . هر گاه دو فعل متوالی در فاعل و زمان یکی باشند جایز است که فعل اول را به وجه وصفی بیاورند و آن را عطف کنند : انوشیروان بر نشسته بشکار رفت . ۴ - یکی از مقولات نه گانه عرض است و عبارتست از تحریک در کیف و امر متکلف را مقوله انفعال یا ان ینفعل نامند به عبارت دیگر حالت موثریت چیزی را در چیزی دیگر فعل یا مقوله ان - یفعل گویند . و حالت متاثریت شئ را از شئ دیگر مقوله انفعال یا ان ینفعل نامند ۵ - خروج از قوه بفعل که گاه دفعی است و به نام فساد و کون خوانده می شود و گاه تدریجی است و استحاله نامیده می شود ۶ - جنبه شیئیت و تحصیل اشیائ است . مقابل قوه . چنان که گویند موجودات از لحاظ قوه و فعل بر سه قم اند : الف - آنچه از هر جهت بالفعل باشد ب - آنچه از هر جهت بالقوه باشد ج - آنچه از جهتی بالفعل و از جهتی بالقوه است . قسم اول مانند مفارقات نووعیه از عقول و نفوس کلیه قسم دوم مانند کلیه موجودات مادی و مادیات جهان ناسوت قسم سوم مانند هیولای محض بنا بر آنکه قوه محض باشد و شایبه فعلیت نداشته باشد ترکیبات فعلی : یا به فعل آمدن . از حالت قوه به حالت فعل در آمدن . یا به فعل آوردن . ۱ - عمل کردن اجرا کردن ۲ - تحقق بخشیدن . یا به فعل بودن . در عمل بودن در کار بودن .
جمع فعال

یکی از مقوله‌های اصلی واژگانی و عنصر اصلی گزاره در جمله که بر فعالیت یا فرایند دلالت دارد و تمایزاتی صرفی مانند زمان و شخص و شمار و نمود و وجه و جهت را نشان می‌دهد


فرهنگ معین

(فِ عْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) انجام دادن ، رفتار کردن . ۲ - (اِمص . ) عمل ، رفتار. ۳ - (اِ. ) کلمه ای که دلالت بر انجام کار یا وقوع حالتی در یکی از زمان ها می کند.

لغت نامه دهخدا

فعل . [ ف َ ] (ع مص ) کردن کار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فعل . [ ف ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ فعال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فعل. [ ف ِ ] ( ع اِ ) حرکت مردم. ( منتهی الارب ). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است. ( از اقرب الموارد ). کردار یا کنایت از عملی است متعدی. ج ، فِعال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، فعال ، افعال. جج ، افاعیل. ( فرهنگ فارسی معین ). علم ، مقابل قول. ( یادداشت مؤلف ) :
گر از جهل یک فعل خوب آیدی
مر او را ستاینده بستایدی.
بوشکور.
سفله فعل مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری.
بوشکور.
هم بدان رو کاشتقاق فعل از فاعل بود
چرخ و سعد از کنیت و نام تو گیرند اشتقاق.
منوچهری.
آن فعل بد او در سر وی پیچید. ( تاریخ بیهقی ).
نخست فاعل ، پس فعل وآنگهی مفعول
تو را از این سه ز مفعول نیست بیرون کار.
ناصرخسرو.
فعل علی و محمد ار نکنی
خیره چه گویی محمدی و علی.
ناصرخسرو.
تابگفتاری هر باریکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافراز کرده کیفر.
ناصرخسرو.
ندارد فعل من آن زور بازو
که با عدل تو باشد هم ترازو.
نظامی.
فعل بد کار بی خرد باشد
هرچه عاقل کند نه بد باشد.
مکتبی نیشابوری.
فعل را در غیب صورت میکنند
فعل دزدی را نه داری میزنند.
مولوی.
هرچه از فعل ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم. ( گلستان ).
درآن روز کز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول.
سعدی.
در عفو باز است و طاعت ولیک
نه هر کس تواناست بر فعل نیک.
سعدی.
هرگز نباشدت به بد دیگران نظر
در فعل خویشتن تو اگر نیک بنگری.
اوحدی.
- بدفعل ؛ بدکار. بدکردار.
- زهره فعل ؛ مبارک. خجسته. شادی آور و یا به کنایت زیبا :
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشیدفر.
مسعودسعد.
- نکوفعل ؛ مقابل بدفعل. نیکوکردار. خوب کردار :
نام نیکو را بگستر، شو بفعل خویش نیک
تات گوید این نکوفعل آنکه او آوا کند.
ناصرخسرو.
- نیک فعل ؛ نکوفعل. خوب کردار :
مرد دانا نیک فعل و چرخ نادان بدکنش
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست.

فعل . [ ف ِ ] (ع اِ) حرکت مردم . (منتهی الارب ). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است . (از اقرب الموارد). کردار یا کنایت از عملی است متعدی . ج ، فِعال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فعال ، افعال . جج ، افاعیل . (فرهنگ فارسی معین ). علم ، مقابل قول . (یادداشت مؤلف ) :
گر از جهل یک فعل خوب آیدی
مر او را ستاینده بستایدی .

بوشکور.


سفله فعل مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری .

بوشکور.


هم بدان رو کاشتقاق فعل از فاعل بود
چرخ و سعد از کنیت و نام تو گیرند اشتقاق .

منوچهری .


آن فعل بد او در سر وی پیچید. (تاریخ بیهقی ).
نخست فاعل ، پس فعل وآنگهی مفعول
تو را از این سه ز مفعول نیست بیرون کار.

ناصرخسرو.


فعل علی و محمد ار نکنی
خیره چه گویی محمدی و علی .

ناصرخسرو.


تابگفتاری هر باریکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی .

ناصرخسرو.


به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافراز کرده کیفر.

ناصرخسرو.


ندارد فعل من آن زور بازو
که با عدل تو باشد هم ترازو.

نظامی .


فعل بد کار بی خرد باشد
هرچه عاقل کند نه بد باشد.

مکتبی نیشابوری .


فعل را در غیب صورت میکنند
فعل دزدی را نه داری میزنند.

مولوی .


هرچه از فعل ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم . (گلستان ).
درآن روز کز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول .

سعدی .


در عفو باز است و طاعت ولیک
نه هر کس تواناست بر فعل نیک .

سعدی .


هرگز نباشدت به بد دیگران نظر
در فعل خویشتن تو اگر نیک بنگری .

اوحدی .


- بدفعل ؛ بدکار. بدکردار.
- زهره فعل ؛ مبارک . خجسته . شادی آور و یا به کنایت زیبا :
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشیدفر.

مسعودسعد.


- نکوفعل ؛ مقابل بدفعل . نیکوکردار. خوب کردار :
نام نیکو را بگستر، شو بفعل خویش نیک
تات گوید این نکوفعل آنکه او آوا کند.

ناصرخسرو.


- نیک فعل ؛ نکوفعل . خوب کردار :
مرد دانا نیک فعل و چرخ نادان بدکنش
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست .

ناصرخسرو.


|| فرج شتر ماده . || فرج هر ماده عموماً. (منتهی الارب ). || کردن کاری . انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || در دستور زبان یکی از اقسام کلمات است . (یادداشت مؤلف ). کلمه ای است که دلالت کند بر معنائی مستقل مقرون به یکی از ازمنه ٔ ماضی و حال و مستقبل . (یادداشت مؤلف ). کلمه ای است که دلالت بر حالت یا وقوع امری در زمان گذشته ، حال یا آینده کند. ج ، افعال . (فرهنگ فارسی معین ).
- فعل امر . رجوع به امر شود.
- فعل خاص ؛ فعلی است که بر کار و عمل مخصوصی دلالت کند، مانند: گفتن . شنودن . نشستن . برخاستن . (فرهنگ فارسی معین ).
- فعل ربطی . رجوع به ترکیب فعل عام شود.
- فعل سماعی ؛ فعلی است که صرف آن موقوف بر سماع باشد. مقابل فعل قیاسی . فعل سماعی بر دو قسم است : تام و غیرتام . فعل سماعی تام ، آن است که مشتقاتش از ریشه ٔ واحد گرفته نشده باشد، لیکن در حروف اصلی آن حذف و تبدیل راه یافته باشد و ماضی و مصدرش با امر و مضارع متفاوت باشد و نتوان از روی قیاس فعلی جدید بنا کرد، چون سوختن از سوز، جستن از جوی ، فرسودن از فرسای ، گفتن از گوی ، خواستن از خواه ، داشتن از دار و غیره . فعل سماعی غیرتام ، آن است که مشتقاتش از دو ریشه آمده باشد، چون سفت و سنبد که از دو ریشه ٔ «سفت » و «سنب » آمده ، و دید و بیند که از دو ریشه ٔ دائی یا دای و وئنه آمده . (فرهنگ فارسی معین ).
- فعل عام ؛ هرگاه فعل دلالت بر وجود وقوع مطلق کند و بر کار و عمل مخصوصی دلالت نداشته باشد آن را فعل عام یا فعل ربطی نامند، مانند: بودن ، استن و شدن . مقابل فعل خاص . (فرهنگ فارسی معین ).
- فعل قیاسی ؛ فعلی است که صرف آن مطابق قیاس باشد. مقابل فعل سماعی و آن بر دو قسم است : تام و غیرتام . فعل قیاسی تام ، آن است که همه ٔ صیغه های آن بدون حذف و تبدیل بر طبق قاعده ٔ معینی که درزبان فارسی جاری است از ریشه ٔ آن فعل مشتق گردیده باشد و همیشه بتوان مطابق آن قاعده فعل تازه ای بنا کرد، چون : جنگیدن از جنگ ، کوشیدن از کوش ، دریدن از در،کشیدن از کش و غیره . فعل قیاسی غیرتام ، آن است که صیغه های آن بدون حذف یا تبدیل از ریشه ٔ واحدی مشتق گردیده باشد، لیکن در هیئت مصدر و ماضی آن تغییری مختصر راه یافته و از قاعده ٔ جاری - که در افعال قیاسی تام موجود است - تجاوز شده باشد، چون : کشتن از کش ، گزاردن از گزار، دانستن از دان ، درودن از درو و غیره . (فرهنگ فارسی معین از دستور پنج استاد).
- فعل لازم . رجوع به لازم شود.
- فعل ماضی . رجوع به ماضی شود.
- فعل متعدی . رجوع به متعدی شود.
- فعل مثبت ؛ آن است که دلالت بر وقوع کاری بطریق اثبات کند، مانند: حسن به مدرسه رفت یا علی به خانه آمد. مقابل فعل منفی . (فرهنگ فارسی معین ).
- فعل مستقبل . رجوع به مستقبل شود.
- فعل مضارع . رجوع به مضارع شود.
- فعل معین ؛ فعلی است که افعال دیگر به همراهی و معاونت آن صرف شود و آن شامل افعال ذیل است : استن ،بودن ، شدن و خواستن . (فرهنگ فارسی معین ). توانستن ، بایستن و شایستن نیز بصورت فعل معین به کار روند.
- فعل منفی ؛ آن است که عملی را بطریق نفی بیان کند: علی درس نخواند و چیزی نشد. مقابل فعل مثبت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فعل مثبت شود.
- فعل وصفی ؛ هرگاه دو فعل متوالی در فاعل و زمان یکی باشند، جایز است که فعل اول را به وجه وصفی بیاورند و آن را عطف کنند: انوشروان برنشسته به شکار رفت . (فرهنگ فارسی معین ). آوردن واو عطف بعد از وجه وصفی درست نیست ، زیرا استعمال این وجه دو جمله را تبدیل به یک جمله میکند. فقط در صورتی که فعل جمله ٔ دوم ماضی نقلی یا بعید باشد و صیغه ٔ فعل بودن از جمله ٔاول حذف شود، ذکر حرف واو لازم است ، مانند: من به مدرسه رفته و درس خوانده ام . (از یادداشتهای مؤلف ).
|| تأثیر. اثر : ... معده را سست کند و قی آرد. روغن او این فعل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فعل توست این غصه های دم بدم
این بود معنی قد جف القلم .

مولوی .


|| یکی از مقولات نه گانه ٔ عرض است و عبارت است از تحریک در کیف ، و امر متکیف را مقوله ٔ انفعال یا ان ینفعل گویند. بعبارت دیگر حالت مؤثریت شی ٔرا از شی ٔ دیگر مقوله ٔ انفعال یا ان ینفعل نامند. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ اصطلاحات فلسفی تألیف جعفر سجادی ). || خروج از قوه به فعل که گاه فعلی است و به نام فساد و کون خوانده می شود و گاه تدریجی است و استحاله نامیده میشود، انتقال تدریجی را حرکت هم نامند. (فرهنگ فارسی معین ). || جنبه ٔ شیئیت و تحصیل اشیاء است . مقابل قوه ، چنانکه گویند موجودات از لحاظ قوه و فعل بر سه قسم اند: آنچه از هر جهت بالفعل باشد، آنچه از هر جهت بالقوه باشد، آنچه از جهتی بالفعل و از جهتی بالقوه است . قسم اول مانند مفارقات نوعیه از عقول و نفوس کلیه . قسم دوم مانند کلیه ٔ موجودات مادی و مادیات جهان ناسوت . قسم سوم مانند هیولای محض بنابر آنکه قوه ٔ محض باشد و شایبه ٔفعلیت نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ فلسفی جعفر سجادی ).
- به فعل آمدن ؛ از حالت قوه بحالت فعل درآمدن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به فعل بودن ؛ در عمل بودن . در کار بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
- به فعل درآوردن ؛ عمل کردن . اجرا کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || تحقق بخشیدن . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. عمل، کار، کردار.
۲. (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که بر وقوع امری یا کاری در زمان معین دلالت می کند.
۳. (اسم مصدر ) انجام دادن عملی.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] نیرنگ.
* فعل امر: (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که بر انجام کاری یا داشتن و پذیرفتن حالتی دلالت می کند، مانندِ برو، بزن، ببَر.

۱. عمل؛ کار؛ کردار.
۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمه‌ای که بر وقوع امری یا کاری در زمان معین دلالت می‌کند.
۳. (اسم مصدر) انجام دادن عملی.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] نیرنگ.
⟨ فعل امر: (ادبی) در دستور زبان، کلمه‌ای که بر انجام کاری یا داشتن و پذیرفتن حالتی دلالت می‌کند، مانندِ برو، بزن، ببَر.


دانشنامه عمومی

فعل یا کارواژه به بخشی از سخن گفته می شود که نمایانگر کار انجام شده یا یک رویداد یا یک حالت باشد. (مانند خواندن، بردن، پلاسیدن، زیستن، بودن).
فعل ساده : فعلی است که مصدر آن بیش از یک کلمه نباشد. مانند: گفتن
فعل پیشوندی: فعلی است که از یک پیشوند و یک فعل ساده ساخته شده باشد. مانند: برداشتن= بر+داشتن
فعل مرکب: فعلی است که از یک صفت یا اسم با یک فعل ساده شناخته شده و یک معنی کامل را برساند. مانند: بزرگ شدن، انجام دادن
فعل پیشوندی مرکب: از ترکیب یک اسم، یک پیشوند و یک فعل ساده ساخته می شود.
عبارت فعلی: فعلی است که به صورت دسته ای از کلمه هاست و معمولاً حرف اضافه نیز دارد.
فعل ناگذرای یک شخصه: فعلی که مفعول پذیر نیست و بیشتر به صورت اول شخص بکار می رود و به جای شناسه یکی از ضمایر متصل ّم، ّت، ّش، ِمان، ِتان، ِشان، شخص فعل را نشان می دهد که به آخر اسم قبل از فعل اضافه می شود. (نیز ببینید: مصدر)
از فعل ها واژه های گوناگونی مشتق می شود از جمله اسم مصدر.
هر فعل در زبان فارسی پنج مفهوم را در بر می گیرد:
در هر فعل جز ثابتی وجود دارد که معنی بنیادی فعل را دربردارد. به این بخش بن می گویند. بن دارای دو گونه بن گذشته و بن حال است.

دانشنامه آزاد فارسی

فعل (دستور زبان). در اصطلاح دستور زبان، کلمه یا گروه کلماتی که روی دادن یا واقع شدن حالتی را در زمانی به شخصی نسبت می دهد. اجزای اصلی فعل بن و شناسه است و خودْ هستۀ اصلی گزارۀ جمله به حساب می آید. فعل، از نظر زمان، به ماضی و مضارع و آینده تقسیم می شود و از نظر رابطه با نهادِ جمله به لازم، متعدی، معلوم، مجهول و دووجهی. ۱. فعل لازم: هرگاه فعل در جمله، علاوه بر نهاد، به گروه دیگری نیاز نداشته باشد، لازم یا ناگذر است. مثل «باران می بارد»؛ ۲. فعل متعدی: هرگاه فعل در جمله، علاوه بر نهاد، به اجزای اصلی دیگری نیاز داشته باشد، متعدی یا گذرا است؛ مثلِ «باران هوا را لطیف می کند»؛ ۳. فعل دووجهی: فعل هایی که، بدون تغییر در ساخت آن، بتواند در یک جمله لازم و در جملۀ دیگر متعدی باشد، مثل: «شاخه شکست ـ باد شاخه را شکست»؛ ۴. فعل معلوم: هرگاه فعل را در جمله، به فاعل نسبت دهیم، معلوم است. مثل «برادرم نکات مهم را یادداشت می کرد»؛ ۵. فعل مجهول: هرگاه فعل به مفعول نسبت داده شود و نهاد جمله مفعول باشد. مثلِ: «بوته های گل کاشته شده». فعل ها از نظر ساختمانی به ساده، مرکب، پیشوندی، مرکبِ پیشوندی، و عبارت فعلی تقسیم می شود: ۱. فعل ساده، که ساختمان هستۀ آن از یک بن و شناسه تشکیل شده باشد. مثل «رفتم»، «می نوشتم»، «می خواهم بروم». ۲. فعل مرکب، که ساختمان هستۀ آن از یک اسم یا صفت با یک فعل ساده به وجود آمده باشد. مثلِ «زمین خوردم»، «نگاه کردند». ۳. فعل پیشوندی، که ساختمان هستۀ آن از یک پیشوند اشتقاقی همراه با یک فعل ساده تشکیل شود، به گونه ای که مفهوم فعل ساده تغییر کند. مثلِ: «دررفت»، «ورشکست»، «برآمد». ۴. فعل مرکب پیشوندی، فعل مرکبی هستۀ آن سه جزئی باشد و ساختمان آن از «اسم+پیشوند+فعل (همکرد)» تشکیل می شود. مثلِ «سر باز زد»، «سردرآورد». ۵. عبارت فعلی، گروه فعلی ای که از «حرف اضافه+اسم+فعل» به وجود می آید و مفهومی کنایی دارد. مثلِ «از کوره دررفت»، «به پا خاست»، «از چشم افتاد». انواع دیگر فعل عبارت اند از ۱. فعل وصفی: هرگاه چند جملۀ هم پایه درپی ِ هم بیاید و نهاد آنها یکی باشد، می توان فعل های اولیّۀ جمله را به صورت صفت مفعولی (بن ماضی+ه) آورد که به آن فعل وصفی می گویند. فعل وصفی ازنظر شخص و زمان، تابعِ فعل پایانی است، مثال: همه وارد مجلس شده، سر جای خود می نشینند. ۲. فعل معین: برای ساختن نمودهای مختلف فعل، علاوه بر فعل اصلی، نیاز به فعل های دیگری است که جزو وابسته های پسین گروه فعلی است به این فعل ها «معین» می گویند. فعل های معین عبارت است از بود، باشد، است، داشت، دارم، خواهم، شد؛ مثال: رفته بود، دیده باشد، آمده است. ۳. فعل دعایی برای بیان دعا و نفرین در جمله از ساخت فعل دعایی استفاده می شود که عبارت است از بن مضارع+الف دعایی (مصوتِ«ا=a»)+شناسه. مثلِ مبیناد. دهاد، مریزاد. در فارسی معاصر برای بیان مفهوم دعا و نفرین از ساخت فعل التزامی استفاده می شود، مثل: الهی ببارد. خدا کند بیاید. ۴. فعل ربطی فعلی است که در جمله، مسند را به مسندالیه نسبت دهد، فعل ربطی یا عام است فعل های ربطی عبارت اند از بود. شد، گشت، گردید، مثال: هوا سرد بود.

فعل (فلسفه). در اصطلاح فلسفه، عمل تأثیر چیزی بر چیز دیگر. اعتبار آن در دو چیز ممکن است: ۱. مادیات صرف، که در این صورت فعل یکی از مقولات نه گانۀ عَرَض و عبارت از حالت تأثیر چیزی در چیز دیگر است و گاه از آن به «أن یفعل» تعبیر می شود که در ظهور خارجی با یکی از اقسام حرکت توأم است؛ ۲. اعم از مادیات و غیرمادیات، که در این صورت فعل یکی از اوصاف وجود، یعنی منشأ اثر بودن است (← فاعل_(فلسفه)). فعل بر حسب مبدأ صدور و غایت آن اقسام گوناگونی دارد؛ همچون فعل طبیعی، عادی، ارادی، ضروری، محکم، باطل، گزاف و غیره.

فرهنگ فارسی ساره

کنش، کارواژه


فرهنگستان زبان و ادب

{verb} [زبان شناسی] یکی از مقوله های اصلی واژگانی و عنصر اصلی گزاره در جمله که بر فعالیت یا فرایند دلالت دارد و تمایزاتی صرفی مانند زمان و شخص و شمار و نمود و وجه و جهت را نشان می دهد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فعل، به دو معنا بکار برده شده، یکی کردار؛ رفتار، و یا کلمه ای که بر وقوع عمل در گذشته، حال و یا آینده دلالت دارد، گفته می شود.
فعل همچون قول از ابزار بازگو کردن مافی الضمیر است. انسان برای فهماندن مقصود درونی خود به دیگران از رفتار، همانند گفتار بهره می گیرد، در شرع مقدس اسلام نیز بر ترتیب آثار به فعل، همچون قول اعتبار داده شده است، مگر مواردی که گفتار خصوصیتی داشته باشد، در این گونه موارد نیز در صورت ناتوانی از گفتار، مانند آن که فرد لال باشد، فعل جایگزین گفتار خواهد شد.
احکام فقهی فعل به معنای اول
از احکام مرتبط با فعل به معنای نخست در ابواب عبادات، معاملات، و احکام سخن گفته اند.در ادامه به نمونه هایی از احکام آن در باب های مختلف اشاره می کنیم.
← فعل و طهارت
از فعل به معنای دوم در باب تجارت و یمین سخن گفته اند.
← باب تجارت
...

[ویکی الکتاب] معنی فَعَلَ: انجام داد
معنی فِعْلَ: انجام دادن
معنی فُعِلَ: انجام داده شد
معنی کَانَت: بود (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کَانُواْ: بودند (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنَّ: آن زنان بودند(اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنَّا: بودیم (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنتُ: بودم (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنتَ: بودی (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنتُمْ: بودید (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
ریشه کلمه:
فعل (۱۰۸ بار)

(به فتح اول) کارکردن وبه کسر اول کار. در قاموس گفته: «اَلْفِعْلُ بِالْکَسْرِ حَرَکَةُالْاِنْسانِ...وَ بِالْفَتْحِ مَصْدَرٌ...» همچنین است قول فیومی در مصباح. ولی قرآن این مطلب را تصدیق نمی‏کندو فعل به کسر اول را مصدر بکار برده مثل . عطف «اِقام و ایتاء» بر آن، که هر دو مصدراند بهترین دلیل مصدربودن «فعل» است نه اسم مصدر. فعلة: به فتح اول به معنی دفعه است «کانَتْ مِنْکَ فَعْلَةٌ حَسَنَةُ» از تو یک کار خوبی بود. . این سخن فرعون است به موسی «علیه السلام» مراد از فعلة کشته شدن قبطی است به دست موسی یعنی: و کردی آن کارت را که کردی حال آن که بر نعمت ما کافر بودی. فعّال: مبالغه و از اسماء حسنی است و دوبار در قرآن آمده‏است . ایضاً .

واژه نامه بختیاریکا

( فَعل ) آمادگی جهت عمل مقاربت چارپایان
( فَعل ) به فَعل

پیشنهاد کاربران

کنش ، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، شغل
و ایران باستان ساتوsato
اوستایی: ثاتو

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ساتو sãto ( اوستایی: ثاتو )
یات ( اوستایی: یاتَ )

فعل واژه ای تازی ( عربی ) است و به جای آن "کارواژه" را می توان بهره برد

محصول یا اثری که از موجودی به سبب تلاش از وی صادر شده و به فعلیّت برسد چه درونی و چه برونی .

این وازه چه بسا که اریایی باشد چون در انگلیسی verb داریم و بی مانند با واژه فعل ، فل ، ول ، فل و . . نیست

فعل به معنی عمل - برابرهای پارسی: کار، کردار
فعل به معنی ( verb ) در دستور زبان - برابر پارسی: کار واژه

کنش

ود

در کل یعنی عمل، کار

شوربختانه در پارسی نوین دگرسانی ای میان Act فعل و Do عمل نیست و هر دو در فارسی به "کردن" برگردانده میشوند. این دو بسیار به هم نزدیکند ولی نا همسان اند و یک سان نیستند. از این رو باید فرهنگستان زبان و ادب پارسی چاره ای بیندیشد. در اوستایی ژیرا به مینو active ( فعال ) بوده که امروزه زیرک از آن گرفته شده و مینوی باهوش و زرنگ نیز میدهد. پس ژیر به مینوی act بوده ( هم چون دانا و دان برای دانستن ) ، ازین رو میتواون این واژه را به کار گرفت و Do را کردن خواند و Act را ژیریدن.

عمل. کار. action

معنی:انجام داد

به معنای بریدن، قطع کردن

فعل، فاعل، مفعول:
کُنِش، کنشگر، کنشگیر
پویه، پوینده، پوییده
کارواژه، کارور، کارگیر
کنش، کنا، کنیک
یات، یاتاک، یاتیک ( فعل در اوستایی: یاتَ )

خوووبه


کلمات دیگر: