مترادف مصدر : اصل، منشا، محل صدور، جای بازگشت، گماشته
برابر پارسی : بن واژه، ریشه، ستاک
infinitive, [mil.] orderly
صادرکننده , مصدر , ارجاع , مرجع , منبع , منشاء
۱. اصل، منشا
۲. محلصدور
۳. جای بازگشت
۴. گماشته
اصل، منشا
محلصدور
جای بازگشت
گماشته
(مَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای بازگشت . 2 - سرچشمه ، منبع . 3 - فعلی است بدون زمان و ضمائر. ج . مصادر.
(مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - داشته شده ، درصدر قرار داده . 2 - آنکه به ریاست و صدارت رسیده . 3 - کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین .
مصدر. [ م َ دَ ] (ع مص ) بازگشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) بازگشت و انصراف . (از ناظم الاطباء).
مصدر. [ م ُ دِ ] (ع اِ) نام جمادی الاولی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام ماه جمادی اول . (ناظم الاطباء). رجوع به جمادی الاول شود.
خاقانی .
مصدر. [ م َ دَ ] (ع اِ) محل بازگشت از حج . ج ، مصادر. (ناظم الاطباء). جای بازگشتن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جای بازگشت . (ناظم الاطباء). جای صادر شدن . (آنندراج ). || محل بازگشت ازآب . (ناظم الاطباء). || جای بیرون آمدن . (غیاث ) (آنندراج ). محل برآمدن و محل صدور. || منشاء و اصل و بنیاد و سرچشمه و منبع. (ناظم الاطباء). اصل چیزی . منشاء. بنیان . (از یادداشت مؤلف ).
- مصدر امری (کاری ، شغلی ) شدن ؛ به کاری یا شغلی قیام داشتن . مأمور انجام کاری و وظیفه ای شدن .
|| سربازی که خدمت افسری (صاحب منصبی ) کند. گماشته . || (اصطلاح صرف ) اسمی که صفات و افعال آید از وی . ج ، مصادر. (منتهی الارب ). کلمه ای که از آن افعال و صفات مشتق شود. (از غیاث ). اسمی است که فعل از آن مشتق می شود و بیرون می آید. (ازتعریفات جرجانی ). در صرف عربی مصدر را اصل کلام می دانند و گویند مشتقات چون افعال و صفات از مصدر مشتقند. مصدر کلمه ای است که دلالت بر حدوث فعل از فاعل و یاثبوت آن در فاعل کند ولی بر زمان دلالت نداشته باشد.
المصدر اسم ما سوی الزمان من
مدلولی الفعل کامن من امن .
مصدر در عمل به فعل آن ملحق شود چنانکه اگر فعل متعدی است مصدر آن در فاعل و مفعول عمل کند واگر لازم است تنها به فاعل اکتفا بنماید. مصدر گاه دلالت بر حدوث فعل کند چون ضرب و گاه مبنی ازبرای فاعل باشد چون عدل که بمعنی عادل است در جمله ٔ «زیدٌ عدل ٌ» و گاه مبنی ازبرای مفعول باشد. مصدر در لغت ظرف است از صدور و در اصطلاح اسمی است که دلالت بر حدث به تنها کند و افعال و اسماء فاعل و مفعول و صفات مشبهه از آن مشتق شوند و در زبان عرب مصدر عمل فعل خود را کند اگر فعل او لازم باشد مصدر فاعل تنها گیرد و اگر متعدی مفعول هم گیرد البته این عمل در صورت اضافه زیادتر خواهد بود و در صورت قطع از اضافه مطابق قیاس است در صورتی که با الف و لام «الَ » استعمال شود عمل او کمتر خواهد بود مانند: اعجبنی ضرب زید عَمْراً. و«لولا دفع اﷲ الناس ». (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ص 501). مصدرهای عربی در اصل دو گونه اند: ثلاثی و رباعی ، و هر یک از آن دو خود دو گونه است : مجرد و مزیدفیه ؛ و بدین ترتیب چهار گونه مصدر در عربی دیده می شود:
الف - مصدر ثلاثی مجرد، این مصدر، سماعی و دارای اوزان بسیار است و مشهورترین آنها عبارتند از: 1- فِعالة، که بر حرفه و شغل دلالت دارد: زراعة، تجارة. 2- فَعَلان ، اضطراب و جنبش را می رساند: غلیان ، جَوَلان . 3- فُعال ، که گاهی بر صوت دلالت دارد: صُراخ ، و زمانی معنی درد را می رساند: زکام ، صداع . 4-فِعال ، که بر امتناع دلالت می کند: اباء. 5 - فَعیل ، که گاهی بر صوت دلالت دارد: طنین ، نعیق (بانگ زاغ )، وگاهی مسیر و رفتار را می رساند: رحیل . 6 - فُعْلة؛ که به رنگ دلالت دارد: خُضرة، حمرة. و اگر بر هیچ یک ازمعانی مذکور دلالت نداشته باشد غالباً بر اوزان زیر آید: 1- فُعولة: سهولة، عقوبة. 2- فَعالة: فصاحة، سلامة. 3- فَعَل : فرح ، عطش . 4- فُعول : نزول ، خروج . 5- فَعْل : فهم ، صبر، امر. 6 - فُعْل : قرب ، شرب . 7- فِعْل : ربح ، حفظ. 8 - فِعَل : عظم . 9- فَعَلة: غلبة، عجلة.10 - فَعْلة: رحمة، کثرة. 11 - فِعْلة: عصمة، فطرة.12 - مَفْعَلة: مرحمة، مسألة. 13 - مَفْعِلة: معرفة، مرثیة.
ب - مصدرهای ثلاثی مزید، این مصدرها برخلاف مصادر ثلاثی مجرد قیاسی هستند و عبارتند از: 1 - اِفعال : اقدام ، اعزام ، اخراج . 2 - تفعیل : تعلیم ، تحصیل ، تسلیم . 3 - مُفاعَلة: مصاحبة، مراجعة،مناظرة. 4- تفعّل : تعجب ، تصرف ، تشرف . 5 - تفاعل : تفاخر، تجاهل ، تصاحب . 6 - افتعال : اکتساب ، احترام ، انتظار. 7 - انفعال : انهدام ، انصراف ، انبساط. 8 - افعلال : احمرار. 9 - افعیعال : احدیداب ، اعشیشاب . 10 - افعیلال : احمیرار. 11 - افعنلال : اقعنساس . 12 - استفعال : استخدام ، استنصار.
تبصره ٔ 1 - در بابهای افعال و استفعال ، اگر ماده ٔ فعل اجوف باشد حرف عله می افتد و به جای آن تایی به آخر آید که تای عوض نامیده می شود،چنانکه از «قام یقوم » به جای «اقوام و استقوام »، «اقامة و استقامة» می آید.
تبصره ٔ 2 - مصدر تفعیل از ناقص و مهموزاللام و برخی از افعال سالم به جای تفعیل بر وزن تفعله آید: توطئة، تخطئة، تذکرة، تجربة، تجزیة. تصفیة.
تبصره ٔ 3 - مصدر باب مفاعلة علاوه بر وزن مفاعلة بر وزن فِعال نیز آید: محاسبه و حساب ، معالجة و علاج ، مقاتله و قتال .
تبصره ٔ 4 - در بابهای تفعل و تفاعل اگر ماده ٔ فعل ناقص (معتل اللام ) باشد حرف علة بر «ی » مبدل و حرف پیش از آن نیز مکسور می گردد: تسلی و تعدی ، تماشی و تعاطی .
تبصره ٔ 5 - در باب افتعال اگر کلمه با یکی از حروف «ص ، ض ط، ظ» آغاز شود تاء افتعال به طاء بدل گردد: اصطلاح ، اضطراب ، اطّراد، اضطلام (از صلح و ضرب و طرد وظلم )، و اگر با یکی از حروف «د، ذ، ز» آغاز شود تاءافتعال به دال بدل گردد، مانند: ادعا، ادکار، ازدواج (از دعو، ذکر و زوج ). و اگر معتل الفاء باشد حرف عله به تاء قلب و در تاء زائد ادغام گردد: اتحاد، اتفاق (از وجد و وفق ).
ج - رباعی مجرد، مصدر آن دارای دو وزن است : فَعْلَلة و فِعْلال : زلزلة، زلزال .
د - رباعی مزید، که سه باب است : 1 - تَفَعْلُل : تزلزل ، تدحرج .
2 - اِفْعِنْلال : احرنجام . 3 - اِفْعِلاّل : اقشعرار.
- مصدر میمی ؛ مصدری است در عربی که با «م » آغاز شود و آن طبق قواعد ذیل ساخته شود: از ثلاثی مجرد بر وزن مَفْعَل آید: منظر، مضرب ، مرمی ̍. هفت کلمه از این قاعده مستثنی است : مجی ٔ، مرجع، مسیر، مصیر، مشیب ، مرضی ، مقیل . اما از مثال واوی صحیح اللام مطلقاً بر وزن مَفْعِل آید، خواه در مضارع مسکورالعین باشد و خواه مفتوح العین : مورد، موعد، موجل . از فوق ثلاثی مجرد یعنی ثلاثی مزید و رباعی مجرد و رباعی مزید، بر وزن مضارع مجهول آید به ابدال حرف مضارع به میم مضموم (= اسم مفعول همان فعل ): منحدر، مصطیر، مزدحم .
مصدر در فارسی : در فارسی مصدر کلمه ای است که مانند فعل بر وقوع و حدوث و ثبوت دلالت کند یعنی وقوع کاری یا دارا بودن یا نبودن و یا پذیرفتن یا نپذیرفتن صفت و حالتی را برساند، بدون زمان و بدون نیاز به صیغه های ششگانه مانند: رفتن ، بودن ، شدن . و فرق آن با فعل این است که فعل علاوه بر مفهوم مذکور بر زمان و شخص و نیز مفرد و جمع نیز دلالت می کند مانند «رفت » که بر انجام گرفتن کاری در زمان گذشته به وسیله ٔ یک تن غایب دلالت دارددر صورتی که در مصدر، زمان و شخص و مفرد و جمع مشخص نیست . مانند «رفتن » که هیچیک از آن مفاهیم سه گانه را نمی رساند. دستورنویسان نوشته اند علامت مصدر در فارسی آن است که در آخر کلمه تا و نون یا دال و نون باشدبه شرطی که هرگاه نون را از آن بردارند فعل ماضی باقی بماند، مانند خواستن و رفتن و نهادن که بعد از حذف نون خواست ، رفت ، نهاد که سوم شخص ماضی مفرد است باقی می ماند. اما باید دانست که در فارسی بر خلاف برخی از زبانها مصدرها خود از مشتقات محسوبند و از ماده ٔ ماضی یا مضارع فعل گرفته می شود چنانکه «تافتن » از «تافت » ریشه ٔ ماضی مشتق شده است و «تابیدن » از «تاب » یعنی از ماده ٔ مضارع همان فعل . بسیاری از افعال فارسی دارای دو مصدرند که یکی از ماده ٔ ماضی و دیگری از ماده ٔ مضارع مشتق می شود: رُستن و روییدن ، رَستن و رهیدن ، جستن و جهیدن ، آوردن و آوریدن ، تافتن و تابیدن ، گداختن و گدازیدن . و گاهی سه مصدر یا بیشتر دارند: گسیختن ، گسستن ، گسلیدن ، و خوابیدن ، خفتن ، خفتیدن ، خُسبیدن ، خُفسیدن . در فارسی گاهی اسمی را از زبان فارسی یا زبان دیگر می گیرند و با افزودن پسوند «یدن » که یکی از نشانه های مصدر فارسی است مصدر می سازند، مانند جنگیدن ، رزمیدن ، انجامیدن ، نامیدن که از اسمهای فارسی (جنگ ، رزم ، انجام و نام ) گرفته شده اند. و بلعیدن ، رقصیدن ، طلبیدن ، قبولانیدن که از کلمات عربی (بلع، رقص ، طلب و قبول ) ساخته شده اند، و قاپیدن ، چاپیدن ، تپانیدن که از کلمات ترکی (قاپماق ، چاپماق ، تپماق ) مشتق گردیده اند و کلمه ٔ «تلگرافیدن » که از کلمه ٔ «تلگراف » فرانسه مأخوذ است . این گونه مصادر منحوت جزء مصدرهای جعلی به شمار می روند و برخی آنها را مصادر منحوت نیز نامیده اند.
تاریخچه و نشانه ها و کاربرد مصدر: 1 - در فارسی باستان ، صیغه ٔ مصدری در هر جمله که به کار رفته تابع فعل است یعنی مصدر برای یکی از افعالی که دارای معانیی مانند فرمودن و یا رستن و شایستن باشد در حالت رایی (مفعولی )واقع می شود. در این حال جزء اخیر مصدر همیشه tanaiyاست . این جزء خود مرکب از دو قسمت است : یکی ماده ٔ آن که tan باشد و دیگر aiy که جزٔصرفی کلمه در حالت رایی مفرد است . 2 - در زبان اوستایی ، یکی از نشانه های مصدر پسوند Nna است که از اصل هندی و ایرانی tna آمده و معادل ماده ٔ tan در فارسی باستان است . 3 - در متون پهلوانیک پارتی (پهلوی اشکانی )، پسوند مصدر به سه صورت «تن ، دن ، ذن » دیده می شود که هر سه صورت بازمانده ٔ همان پسوند tanaiy فارسی باستان است . 4 - در آثار مانوی مکشوف در تورفان که زبان پارسیک (پهلوی ساسانی ) است پسوند مصدر به هر دو صورت «تن ، دن » وجود دارد. 5 - در متون پهلوی زردشتی ، همه جا مصدر به پسوند «تن » مختوم می شود که از همان اصل tanaiy فارسی باستان آمده است . 6 - در زبان های سغدی که یکی از زبانهای ایرانی میانه است ، مصدر مختوم به «تن » وجود ندارد.از وجوه مصدری این زبان یکی همانند مصدر مرخم فارسی است مانند خواهم رفت ، توانم دید. دیگری نوعی مصدر مختوم به «اک » که با اسم مصدرهای فارسی مختوم به همین جزء معادل است مانند خوراک و پوشاک . 7 - در متون پازند که زمان تألیف آنها جدیدتر از متن پهلوی و در قرون بعد از اسلام است پسوند مصدری درست مانند فارسی امروز «تن و دن » آمده است . از آنچه گذشت این نتیجه به دست می آید که پسوند مصدر در زبان فارسی «ن » تنها نیست که به آخر فعل ماضی افزوده شده باشد، بلکه اصل آن «تن » است که ماده ٔ آن در فارسی باستان «-tan» بوده و در حالت رایی مفرد به صورت تنائی (tanaiy) به کار رفته است . از این پسوند در دوره های بعد بر اثر تحولی که در اصوات زبان فارسی رخ داده جزء صرفی aiy ساقط شده و همان ماده ٔ کلمه به جای مانده است .
پسوند مصدری «تن » در تحول زبان فارسی باستان به فارسی میانه (پارسیک - پهلوانیک ) در بعضی موارد طبق قاعده ٔتبدیل واکهای همگونه (حروف قریب المخرج ) تاء به دال تبدیل یافته و «تن » به صورت «دن » درآمده است و به این طریق مصدرهای مختوم به «دن » از مصدرهای اصلی مختوم به «تن » حاصل شده است ، مانند ایستادن ، فرمودن ، رسیدن ، شدن ، آمدن . برای ذکر زمان این ابدال ، برخی از محققان ، آن را مخصوص فارسی جدید یعنی فارسی دری بعد از اسلام شمرده اند، اما از روی قرائنی می توان حکم کرد که این تحول در قرون قبل از اسلام وقوع یافته یا آغاز شده است . از این بحث دراز به اختصار چنین نتیجه می گیریم که : 1- پسوند مصدر در فارسی «تن » است که از اصل tanaiy فارسی باستان مشتق شده است . 2- این جزء در بعضی موارد به موجب قانون همگونگی واکها (قریب المخرج بودن حرفها) تغییر یافته و تاء به دال بدل شده است . 3-در فارسی دری واکهایی که پیش از پسوند مصدر واقع می شود یازده است که از آن جمله پنج مصوت (i ,͢ ,o ,a ,) و دو صامت آوایی (ن ، ر) و چهار صامت بی آوا (خ ، س ،ش ، ف ) می باشد. 4- «ت » در این پسوند بعد از صامت بی آوا به صورت اصلی مانده ، ولی بعد از مصوتها یا صامتهای آوایی به «د» بدل شده است . (از تاریخ زبان فارسی تألیف پرویز ناتل خانلری ج 2 صص 239 - 247).
اقسام مصدر: مصدر درفارسی از جهات مختلف تقسیماتی دارد، چنانکه از حیث ساختمان به ساده و پیشوندی و مرکب و عبارت فعلی ، و از لحاظ اصالت به مصدر اصلی و مصدر جعلی تقسیم می شود.اینک معروفترین اقسام مصدر به ترتیب حروف تهجی :
- اسم مصدر ؛ حاصل مصدر. رجوع به ترکیب و ماده ٔ حاصل مصدر شود.
- حاصل مصدر ؛ اسم مصدر. اسمی که حاصل معنی مصدر دهد، چون : روش ، گفتار، دانایی . و رجوع به ماده ٔ حاصل مصدر شود.
- مصدر اصلی ؛ مصدری است که از اصل به عنوان مصدر به کار می رود خواه از ریشه ٔ ماضی ساخته شده باشد یا از ماده ٔ مضارع ، مانند: خواندن ، نوشتن . مقابل مصدر جعلی . رجوع به ترکیب مصدر جعلی شود.
- مصدر بریده ؛ مصدر مرخم . مصدر مخفف . رجوع به ترکیب مصدر مرخم شود.
- مصدر بسیط ؛ مصدر ساده . رجوع به ترکیب مصدر ساده شود.
- مصدر به صورت عبارت فعلی ؛ مصدری است مرکب از دسته ای از کلمات که از مجموع آنها معنی واحدی حاصل می شود و غالباً معادل با مفهوم یک فعل ساده یا یک فعل مرکب است . این تعریف شامل عبارتهایی است که دارای شرایط زیر نیز باشند: الف - بیش از دو کلمه باشند. ب -یکی از مجموع کلمات عبارت ، حرف اضافه باشد. ج - مجموع عبارت ، معنی مجازی داشته باشد یعنی مفهوم صریح هیچ یک از اجزا مراد نباشد یا به ذهن شنونده نیاید، چون : از پای درآمدن ؛ افتادن . به اتمام رساندن ؛ پایان دادن . برپای کردن ؛ نصب کردن . از سر گرفتن ؛ آغاز کردن . از دست رفتن ؛ گم شدن ، مردن . در میان نهادن ؛ گفتن ، مطرح کردن .
یادآوری - در برخی از عبارتهای فعلی ، گاهی حرف اضافه حذف و در نتیجه ، آن عبارت فعلی با فعل مرکب شبیه و یکسان می شود، مانند: «فریاد خواندن » به جای «به فریاد خواندن » و «فریاد رسیدن » به جای «به فریاد رسیدن » و «سر بردن » به جای «به سر بردن ». (از تاریخ زبان فارسی ج 2 صص 315 - 319).
- مصدر پیشوندی ؛ مصدری است که با افزودن یکی از پیشوندها به اول مصدر ساده پدید آید. پس از متروک شدن پیشوندهای زبانهای کهن ، پیشوندهای تازه ای برای برخی از افعال برگزیدند. این پیشوندها اغلب حرف اضافه یا قید می باشند. پیشوندهای فعلی یا مصدری فارسی دری عبارتند از: اندر، بَ ، باز، بر، در، فرا، فراز، فرو، فرود، وا. درمثالهای : اندرکردن ، به معنی داخل کردن ، در چیزی پیچیدن . ببودن ، در معنی شدن ، برسیدن ، در معنی تمام شدن .بازکردن ؛ تلافی کردن ، رد کردن ، ستردن . برکردن ؛ بالا بردن . برکشیدن ؛ ترقی دادن . برنشستن ؛ سوار (اسب ) شدن . درکردن ؛ در ظرفی چیزی ریختن . فراکردن ؛ بر هم نهادن ، نزد کسی فرستادن ، فرازآمدن ؛ نزدیک شدن ، رسیدن . فروکردن ؛ گستردن ، پایین بردن . فرودآوردن ؛ پایین آوردن ، منزل دادن کسی را با احترام . واخواستن ؛ بازخواستن ، بازگرفتن . واداشتن ؛ به انجام کاری گماشتن و ملزم ساختن ،ناگزیر کردن کسی را بر کاری . و رجوع به ترکیب مصدر ساده و مصدر مرکب شود.
- مصدر تام ؛ مصدری است که حذفی در آن صورت نگرفته باشد، مانند: نشستن ، برخاستن . مقابل مصدر مرخم یا مخفف .رجوع به ترکیب مصدر مرخم شود.
- مصدر جعلی ؛ مصدری است که در اصل مصدر نیست و با افزودن نشانه ٔ «یدن » و «انیدن » به آخر اسم فارسی یا عربی و جز آن پدید آید: آغازیدن (آغاز + یدن )، طلبیدن (طلب + یدن )، قبولانیدن (قبول + انیدن )، ترقیدن (ترقی + یدن ) (واترقیدن مقابل ترقیدن ، تنزل ). مصدر جعلی رامصدر صناعی و مصدر منحوت نیز گفته اند.
- مصدر ذووجهین (دوگانه ) ؛ مصدرهایی هستند که افعال آنها گاهی به صورت لازم و گاهی به صورت متعدی به کار می روند، مانند: شکستن ، ریختن ، سوختن : شیشه شکست (لازم )، بابک شیشه را شکست (متعدی ).
- مصدر ساده (بسیط) ؛ مصدری است که ماده یا بن آن از یک ماده حاصل شده است یعنی دارای اجزایی نیست که بتوان آنها را جدا کرد و در ترکیب با جزیی دیگر به کار برد، مانند: آمدن ، رفتن ، فرستادن ، نوشتن . البته این مصدرها را به اعتبار صورتی که در فارسی دری داردساده خوانند وگرنه بیشتر آنها در زبانهای ایرانی باستان خود از اجزایی مرکب شده اند چنانکه مصدر «آمدن » از gam+a و مصدر «نوشتن » از pais+ni ترکیب یافته اند.(از تاریخ زبان فارسی تألیف خانلری ج 2 ص 255 و 256). و رجوع به ترکیب مصدر پیشوندی و مصدر مرکب شود.
- مصدر صناعی ؛ مصدر جعلی . رجوع به ترکیب مصدر جعلی شود.
- مصدر لازم ؛ مصدری است که فعل آن به مفعول بیواسطه نیاز نداشته باشد،مانند: نشستن ، خندیدن ، خفتن .
- مصدر متعدی ؛ مصدری است که فعل آن علاوه بر فاعل ، به مفعول بیواسطه نیز نیازمند باشد. مصدر متعدی خود دو گونه است : 1- سماعی ، یعنی مصدرهایی که در اصل متعدی هستند، مانند: خوردن ، نوشتن ، گرفتن . 2- قیاسی ، یعنی مصدرهایی که در اصل لازمند ولی با افزودن «اندن » یا «انیدن » به آخر ماده ٔ مضارع آنها متعدی می شوند، مانند: گریاندن و گریانیدن ، لغزاندن و لغزانیدن ، که در اصل گریستن و لغزیدن و هر دو لازم می باشند.
- مصدر متعدی دومفعولی ؛ در برخی از مصدرهای متعدی نیز مانند مصدرهای لازم به ماده ٔمضارع ، «اندن » و «انیدن » افزوده می شود، در این صورت فعل جدید علاوه بر مفعول بیواسطه به مفعول بواسطه نیز نیاز خواهد داشت و بدون آن دو، معنی جمله ناقص خواهد بود، از این رو دومفعولی نامیده شده اند، مانند: «خوردن » که خود متعدی است و با افزودن «اندن » و «انیدن » به ماده ٔ مضارع آن (خور) به صورت «خوراندن » و «خورانیدن » درمی آید که هم مفعول بیواسطه و هم مفعول بواسطه لازم دارد: هوشنگ سیب را خورد. مادر سیب را به هوشنگ خوراند (خورانید).
- مصدر مخفف ؛ مصدر مرخم . مصدر بریده . رجوع به ترکیب مصدرمرخم شود.
- مصدر مرخم ؛ مصدری است که نون آخر آن حذف شده باشد، مانند: نشست و برخاست ، گفت و شنود، که در اصل نشستن و برخاستن و گفتن و شنودن بوده است . مقابل مصدر تام . مصدر مرخم را مصدر مخفف و مصدر بریده نیز نامیده اند.
- مصدر مرکب ؛ مصدری است که از دو کلمه ٔ مستقل ترکیب یافته باشد و از مجموع آن دو، معنی واحدی به ذهن القا شود. کلمه ٔ اول ، اسم یا صفت است و تغییر نمی پذیرد و صرف نمی شود، و کلمه ٔ دوم ، فعل یا مصدر است که صرف می شود و آن را همکرد خوانند، چون : خوار داشتن ، حاصل آوردن ، رنج بردن ، سوگند خوردن ، پهلو زدن ، رضا دادن ، وطن ساختن ، آواز کردن ، رنج دیدن ، خشم گرفتن ، که دو ترکیب نخستین یعنی «خوار داشتن » و «حاصل آوردن » از صفت و همکرد و بقیه از اسم و همکرد پدید آمده اند و در هیچ یک از آن مصدرها دو جزء تشکیل دهنده معنی مستقل و اصلی خود را حفظ نکرده اند، بلکه از مجموع آن دو، معنی سومی به ذهن متبادر می شود. (از تاریخ زبان فارسی ج 2 صص 269 - 290).
یادآوری - نوعی مصدر مرکب هم هست که از اسم و ضمیر شخصی و فعل همکرد ترکیب می شود، مانند: خوشش آمدن ، بدش آمدن ، لجش گرفتن ، شرمش آمدن ، رحمش آمدن ، خوابش گرفتن ،خوابش بردن ، سردش شدن ، گرمش بودن ، خشکش زدن .
- مصدر منحوت ؛ مصدر جعلی . رجوع به ترکیب مصدر جعلی شود.
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که آخر آن «تَن» یا «دَن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن.
۲. [قدیمی] بازگشتنگاه؛ جای بازگشتن.
۳. [قدیمی] محل صدور.
۱. مقدمداشتهشده.
۲. کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده.
۳. کسی که در صدر باشد؛ صدرنشین.
ستاک، بن واژه، ریشه